جستار

نگاه محلی، نگاه جهانی 1

برگرفته از مجلهٔ بخارا، شمارۀ 70، فروردین ـ اردیبهشت 1388، ص 62ـ  53

عبدالحسین آذرنگ

یکی از وکلای ستیهندۀ دادگستری با همان روحیه ای که غیرکرمانشاهی ها به کرمانشاهی ها نسبت می دهند ، با زحمتی جانکاه می خواست اثبات کند که استالین اصالتاً ملایری بوده است و نیاکان او از ملایر به گرجستان مهاجرت کرده اند و از این رو ، روحیۀ آن مرحوم یا آن ملعون ( به اقوال مختلف ) کاملاً ملایری بوده است .

پژوهشگر کرمانشاهی دیگری زحمت جان فرسای دیگری کشید تا ثابت کند تبار خواجه حافظ ، تویسرکانی بوده اند و از این شهر به شیراز مهاجرت کرده اند . می شنویم که بعضی می گویند اصل ، زادگاه است و بنابراین ، این خانمی که اخیراً جایزۀ نوبل را برده است ، به افتخارات کرمانشاه تعلق دارد و جهان توطئه گر می خواهد یکی دیگر از افتخارات بی شمار این شهر را از آن بگیرد .

یکی از همــدانی هایی که رقابت ها و کش مکــش های شهر او با کرمانشاه جایگاه در خوری در تاریخ رقابت ها و کشاکش های میان شهرهای همجوار دارد ، گفته است سرمای همدان در زمستان از 30 درجه زیر صفر هم پائین تر می رود ، اما رسانه ها دروغ می گویند ، واقعیت را اعلام نمی کنند و نمی گذارند همدان در میان شهرهای ایران اول شود .2

شاید همۀ شما از این حکایت ها زیاد سراغ داشته باشید . گیریم که ثابت شد استالین ملایری است ، یا افتخاری هم از شیراز گرفته شد و به تویسرکان داده شد و کرمانشاه هم در سایۀ مجاورت تویسرکان ، منطقۀ شاعری بزرگ شد ، یا خدای نکرده بعد از 120 سال دیگر آمدند و پیکر نویسنده ای جهانی را در یکی از گلزارهای کرمانشاه به خاک سپردند و این افتخار هم در دلِ خاکِ زادگاهش جا گرفت ، گام بعدی چیست ؟ تفاخر قومی ؟

حافظ را جهان به شــیراز متعلق می داند وشــیرازیان بسیاری به او مباهات می کنند ؛ اما از شــما می پرسم کدامیک از عمده ترین تفسیرها و شرح ها بر شعر ، هنر و جادوی رازآلود سخن خواجه به قلم شیرازیان است ؟ یا حتی کدامیک از نسخه های تدوین و تصحیح شدۀ معروف دیوان حافظ کار آنهاست ؟ آیا از حافظ روایتی سراغ دارید که شیرازیان به اعتبار پژوهشی خاص در شعر حافظ و کشف عناصر ناشناخته و تازه ای از محیط فرهنگی شاعر در حافظ شناسی جایگاه خاصی را از آن خود کرده باشند ؟

خاورشناسان به کتیبۀ بیستون « ملکۀ کتیبه های جهان » لقب داده اند . عظمت و ارزش های بی همتای این کتیبه در میان آثار مشابه آن هم ارز ندارد . با رمزگشایی متن این کتیبه بود که علم باستان شناسی و زبان شناسی تاریخی به مرحلۀ دیگری راه یافت و در عرصۀ گذشته پژوهی حرکتی ایجاد شد که مسیر درک و برداشت های تاریخی را تغییر داد ؛ در عین حال ، ایران باستان و پیشینۀ فرهنگی آن کشف شد و جایگاه ایران ِ تاریخی در میان کشورهای باستانی و تاریخی جهان در مرتبۀ دیگری قرار گرفت . تأثیرهای مستقیم و غیرمستقیم و جنبی دیگر این کشف ، موضوع بحث های بسیار مفصلی است که در این جا نه می خواهم و نه می توانم به آنها وارد شوم . اما به راستی دریغم می آید نکته ای را نگویم .

کودکی چندساله بودم که به چشم خود دیدم شکارچیان ، تصویری را در گوشۀ راست نقش بالای کتیبه نشانه می گرفتند ، با هم شرط می بستند و به سمت آن تیر می انداختند . تصویر آن صحنۀ تکان دهنده همچون فیلم زنده ای در ذهنم باقی است و بارها و بارها ، به مناسبت های مختلف زنده می شود . بعدها که قدری مطالعاتم بیش تر شد و به بررسی پیشینۀ کهن زادگاهم پرداختم ، پی بردم که آخرین نقش سمت راست در آن نقش بالای کتیبه به سرکردۀ سکاها تعلق دارد و در کتیبۀ بیستون از او با نام «سکایی تیزخود » یاد شده است . شکارچیان نُک کلاهخود آن سکا را نشانه می گرفتند و وقتی گلوله به آن اصابت می کرد ، شرط را می بردند . از یکی از باستان شناسان ، که کتیبه را از نزدیک بررسی کرده است ، شنیدم که اثر گلوله نه تنها بر نقش ، که بر کتیبه هم بسیار زیاد است . البته همین جا باید فوراً یاد آور شوم که جهل ، نادانی و بی مبالاتی ، خاص قوم بخصوصی نیست . تخریب آثار در همه جای جهان کم و بیش وجود دارد و تهدیدی دایمی به حال فرهنگ و تمدن بشری است . در ایتالیا ، جایگاه تمدن روم باستان ، یکی از مشکلات تا مدت ها ، استفادۀ نابجای برخی از ایتالیایی ها از گوشه هایی از آثار تاریخی رومی بود . بنابر این ، گیرم که تخت جمشید با ارزش جهانی اش از آن شیرازیان باشد ، بیستون با اشتهار بین المللی اش از آن کرمانشاهیان ، اما سهم این دو شهر در مطالعات علمی و باستان شناسی این دو شهر کدام است ؟ اگر قرار باشد باستان شناسان آخرین دستاوردهای باستان شناختی آثار باستانی را در شهر رُم به جهانیان عرضه کنند و بخشی از مردم رم هم ، آنها را به آبریزگاه عمومی و خصوصی تبــدیل کنند ، پس سهم رُمی ها در این ماجرا کجاست ؟ پس جایگاه فرهنگ مردم رُم ، یکی از کهن ترین شهرهای جهان ، را کجا باید سراغ گرفت ؟

نوجوان که بودم ، کرمانشاه از دید من شهری واپس مانده با فرهنگی بسیار عقب افتاده بود . محیط خانوادگی ام که آمیزه ای از فرهنگ فئودالی و دیوان سالارانه بر آن حاکم بود ، همراه با شیوه های تربیتی استبدادی و عادت های قبیله منشی ، ایل مداری و طایفه گرایی ، برداشت های خامی را در ذهن من تشدید می کرد . البته محله ، محیط بازی ، فضای آموزشی و جامعۀ آن شهر هم به زدودن یا اصلاح کردن برداشت کمکی نمی کرد . بعدها که کرمانشاه را دور از محیط و دور از خانواده و دوستان ، از راه جست وجو در منابع و مقایسه با شهرهای کهنسال دیگر شناختم ، با شهر دیگری روبه رو شدم ؛ شهری که انگار به انتظار نشسته است تا نسل دیگری ارزش های آن را از زیر آوارهای فراموشی بیرون بکشد ، غبار از چهره اش بزداید و آن را در کنار شهرهای تاریخی دیگر جهان جای دهد ؛ شهرهایی که گذشتۀ همۀ آنها بدون استثنا ، پر اُفت و خیز و لبریز از ماجراها ، رویدادها و شخصیت هاست . کرمانشاه برای نشان دادن هویت ویژۀ خود و تاریخ دیرینه سالش نه به تفاخر نیاز دارد ، نه به دستِ یاریِِ دیگری . در جهان ، شهرهای بسیاری را سراغ داریم که پس از جنگ جهانی دوم شکل گرفته اند و امروزه داعیه هایی دارند که کم از مدعاهای شهرهای دیرینه سال نیست . خیال ندارم به تاریخ کرمانشاه بپردازم و پیشینۀ آن را در سپیده دم تاریخ یادآور شوم . شاید بسیاری از شما ، سوابق این شــهر را بهتر از من بدانید . اما از باب یادآوری و مــروری کلّی ، چند نکته را متذکّر می شوم :

بنا به مدارک تاریخی ، محل کنونی کرمانشاه از عصر ساسانیان در ارتباطات میان شرق و غرب از حلقه های رابط بود . در عصر اسلامی ناحیۀ جبال چهار شهر عمده داشت : اصفهان ، ری ، همدان و کرمانشاه . در عصر مغولان که دشت بیستون به یکی از مراکز پرورش اسب تبدیل شد ، اهمیت سوق الجیشی دیگری بر اهمیت نظامی کرمانشاه افزوده شد . از آغاز کار صفویه تا پایان حکومت قاجاریه ، بخش هایی از صفحات غرب ایران صحنۀ کشاکش های میان نیروهای ایران و عثمانی بود . کرمانشاه در این کشاکش ها بارها اشغال ، و به دست نیروهای مهاجم غارت شد . اما این شهر گذشته از مقاومت نظامی ، مقاومت فرهنگی هم می کرد و یکی از سدّهای دفاعی تمدن در فرهنگ ایرانی بود . (تا جایی که بنده اطلاع دارم ، دربارۀ این جنبه از تاریخ فرهنگی کرمانشاه تاکنون پژوهشی صورت نگرفته است ) . در جریان ورود اندیشه های مدرن به ایران ، مدرنیته از چهار دروازۀ اصلی وارد ایران شد : تبریز ، رشت ، بوشهر و کرمانشاه ، و مناطق پیرامونی این شهرها . مدرنیته ، از تبریز با روایت قفقازی ؛ از رشت با روایت روسی ؛ از بوشهر با روایت هندی ـ انگلیسی ، و از کرمانشاه با روایت عثمانی ـ عربی به ایران راه یافت در سدۀ 19 میلادی که وضعیت جهان بر اثر توسعۀ تجارت استعماری تغییر کرد ، اهمیت اقتصادی و تجارتی کرمانشاه بیش از پیش شد . بر پایۀ مطالعات تاریخدانان اقتصادی ، در اوایل سدۀ 19 میلادی ، مصادف با حکومت فتحعلی شاه قاجار، فقر عمومی بر ایران حاکم بود . به رغم این ، کرمانشاه در آن زمان به لحاظ موقعیت اقتصادی اش ، 60،000 سکنه و 12،000 منزل مسکونی داشت که در مقایسه با شهرهای دیگر رقم قابل توجهی قلمداد شده است . در همان اوان ، آبراه سوئز افتتاح شد و وضعیت اقتصادی خاورمیانه و بین النــهرین باز هم تغیــیر کرد ؛ بر اقتصاد کرمانشاه تأثیر گذاشت و حجم محموله های بازرگانی ای که از راه کرمانشاه دادوستد می شد ، افزایشی چشمگیر یافت . خاندان های همدانی ، یزدی ، کاشانی و اصفهانی که در کرمانشاه زندگی می کردند و نوادگان آنها هنوز هم در این شهر هستند ، یادگار روزهایی است که تاجران بزرگ شهرهای دیگر در کرمانشاه دفتر نمایندگی و افراد مورد اطمینان داشتند . جز این ، شمار یهودیان ، مسیحیان کلدانی و آشوری و تاجرانی از عثمانی ، که در اقتصاد کرمانشاه فعال بودند و در همان حال در این شهر در صلح و صفا و امنیت به سر می بردند ، و کسی با ملیّت و معتقدات آنها کاری نداشت ، رقم قابل توجهی بود و بنا به برآوردها ، در همان سدۀ 19 میلادی ، به طور متوسط سالی 200،000 زایر از راه کرمانشاه به عتبات می رفتند و سپس از همین راه به موطن خود باز می گشتند . شماری از آنها در شهرهای دیگر تابع امپراتوری عثمانی سیاحت می کردند و با خود تأثیرهای جدید به همراه می آوردند . کرمانشاه به مدتی طولانی در معرض ورود اندیشه ها و تأثیرهای غربی به روایت عثمانی ـ عربی بود .

در جنگ جهانی اول که حکومت قاجارها به آستان فروپاشی کشیده شد ، شماری از سیاستمداران ملی گرا از تهران ، اصفهان و قم به کرمانشاه مهاجرت کردند و « کمیتۀ دفاع ملی مهاجران » را در این شهر تشکیل دادند . دولت موقت هم در کرمانشاه تشکیل شد و این شهر به کانون اصلی تصمیم گیری سیاسی تبدیل گردید ؛ اگر نیروهای نظامی روس به کرمانشاه حمله نمی کردند ، و ملی گرایان تار و مار نشده بودند ، معلوم نبود سیر حوادث به چه سمت دیگری میل می کرد . 3

ماجرای کرمانشاه ، در سده 20 میلادی حدیث مفصل دیگری است که اهل تحقیق باید دنبال و بیان کنند . خوب ، شهری با ماجراهای فراوانی که حتــی از پِس تاریخ خود بر نمی آید ، چه نیازی به تفاخر دارد ؟ چه نیازی به بحث و جــدل بر سر ارزش هایی دارد که ممکن است عده ای مدعی آنها باشند ؟ اگر این شهر در عرصۀ نویسندگی ، روزنامه نگاری و اندیشه های مشروطه خواهانه و آزادیخواهانه جزو شهرهای پیشگام به شمار می آید ، آیا علتش جز آشنایی دیرین با جهان خارج و از راه مراوداتِ گسترده است ؟

بنده در محلۀ چهارراه اجاق ، در کوچه ای پشت بازارچه ای به دنیا آمدم که عطر نان برنجی داغ با روغن طبیعی که خاندان شکرریز می پختند ، از سر تا ته آن حس می شد . اگر این چهارراه را مرکز دایره ای فرض کنیم به شعاع مثلاً نیم کیلومتر، نه بیش تر ، و سیر رویدادهایی را دنبال کنیم که فقط و فقط در همین دایرۀ نیم کیلومتری روی داده است و نه بیش ، و به سبک تاریخ نگاران مکتب فرانسوی آنال ، بخواهیم ناحیۀ محدودی را در دورۀ زمانی خاصی بررسی کنیم و به زندگی اجتماعی و فرهنگی مردم آنجا بپردازیم ، و از اسناد و مدارک تاریخی برای تاریخ پژوهی همان ناحیه در یک دورۀ معین یاری بگیریم ، احتمالاً دربارۀ چهارراه اجاق به نتایج غیرمنتظره ای برمی خوریم . برای مثال ، نام چهارراه از نام سیدحسن اجاق گرفته شده است که در جریان بحران هولناک ناشی از جنگ جهانی اول ، خدمت هایی به همشهریانش کرده که جزو افسانه های آیین جوانمردی و انسان دوستی است . در جوار محل مسکونی او ، عارف وارستۀ دیگری زندگی می کرد که مجله و روزنامه انتشار می داد ، به یاری تهیدستان می شتافت و از ادب و اخلافش حکایت ها بر سر زبان هاست . به فاصله ای نه چندان دور از آن محل ، محل تجمع مشروطه خواهان و طرفداران آزادیخواهی بود که طرفداران استبداد به گلوله بستند و آنجا را خراب کردند . کمی بالاتر از این محل ، محل تشکیل گروه ملی گرایان مهاجر بود . قدری پائین تر مسجدی بود که یکی از رؤسای ایل کلهر ساخته بود و در آنجا مرد فاضل و عالمی امامت می کرد که روزی بر منبر رفت و با شجاعت و صداقت بی مانندی خطاب به حاضران گفت : « ای مردم ! شرط امامت ، عدالت است . شما از احوال درونی من آگاهی نداشته اید و به من اقتدا کرده اید . نمی خواهم ادعای عدالت کنم و بار سنگینی بر دوش خود بگذارم ؛ از امروز پیش نماز شما نیستم و خواهش می کنم هرچه نماز پشت سر من خوانده اید ، اعاده کنید. » سپس ترک منبر و مسجد گفت ، با شهامتی بی مانند از میان هوادارانش راه باز کرد و رفت .4 در فاصلۀ نه چندان دور از این مسجد ، محلۀ سنّی نشین قرار داشت و کمی آنطرف تر ، خانقاه یکی از طریقت های صوفیه بود. به زبان امروز ، پدیدۀ چندفرهنگی و زیستن فرهنگ های مختلف در کنار هم ، که امروزه از ارزش های جهانی به شمار می رود ، در آن شهر قابل مطالعه است ، آن هم در شهری که هیچگاه نمی توانسته است خود را از ساختارهای اجتماعی ِ ایلی ـ عشایری دور سازد ، و مانند همۀ شهرهایی که فرهنگ های طوایفی بر آنها سیطره یا نفوذ داشته اند ، باید با این وضعیّت سر می کرد . زیستن فرهنگ ها ی مختلف در کنار هم ، بدون تنش های آزاردهنده در محیطی متأثر از فرهنگ ایلیاتی ـ عشایری و زیر سلطۀ اقتصاد آن ، پدیده ای است در خور مطالعه . اگر چند فرهنگ به رغم سنت های حاکمِ قبیله منش و با وجود تعصبات قومی ، به جان هم نیفتند و به سان رویدادهای اخیر آفریقا که شاهد پیامدهای خونبار و آوارگی و مصیبت های عظیم ناشی از تعصب هستیم ، قصد ریشه کن کردن یکدیگر را نداشته باشند ، و حتی با وجود برخی تنش ها و برخوردها ، باز با ارزشی روبه رو هستیم که نباید ، و نمی توان ، نادیده گرفت . زندگی فرهنگ های مختلف در کنار هم در کرمانشاه ، موضوعی است که متأسفانه این هم تاکنون مضمون تحقیق قرار نگرفته است و این جنبه از تاریخ فرهنگی شهر ، همچنان ناشناخته مانده است .

روزی در خارج از کشور ، سخنرانی استادی دربارۀ «مدیریت تطبیقی» ، با اشاره های او به ویژگی هایی در مدیریت سنتی چند کشور جنوب شرقی آسیا ، مرا به یاد شکرریزها انداخت که خاطره های ازیادرفته ای از آنها در دورۀ کودکی داشتم . پس از آن سخنرانی ، به صرافت افتادم آنچه در ذهنم محو و ناروشن مانده بود ، حتی الامکان روشن کنم . ظاهراً این خاندان ، پخت نان برنجی و نان های سنتی دیگر را شاید حتــی پیش از عصر قاجار ـ درست نمی دانم و اعضای خاندان هم تا جایی که پرسیده ام ، خودشان از تبارشان اطلاع مضبوط و مکتوبی ندارند ـ با فرهنگ خاصی ادامه داده بودند . نوعی سهیم کردن کارگران در سود کارفرما ، بر اساس تعداد مجمع های سالم نان که کارگران از تنور بیرون می آوردند ، مراعات می شده است . آنها با کارگران بر پایۀ سنتی رفتار می کردند که بعضی از آنها حتی وقتی به مرتبۀ استادکاری می رسیدند ، مستقل نمی شدند و ترجیح می دادند در حاشیۀ آن خاندان به زندگی حرفه ای خود ادامه دهند . بررسی کم و کیف کار و کسبی که سالیان سال با موفقیت نسبی ادامه داشته است ، اگر بر پایۀ موازین مدیریت ، نظــریه پردازی و با زبانی که مــدیریت جهانی می تواند بفهمد تدوین می شد ، چه بسا با گونه ای از مدیریت بومی آشنا می شدیم که معلوم نیست ویژگی هایش دست کمی از روش های مدیریت ژاپنی ، چینی یا کره ای داشته باشد . پرداختن به این جنبه ها فخر ولایتی ، غرور ملی یا تفاخر قومی نیست ، بلکه کشف کردن ارزش هایی است که بر میراث فکری ـ فرهنگی سراسر جهان می افزاید و فکر و فرهنگ بشری را غنی تر می سازد . بیان کردن ارزش ها با روش و زبانی که قابلیت تعمیم جهانی داشته باشد ، رفتن به سمت ارزش های همگانی و پایدار است . نکتۀ مهم این است که ارزش های جدید ، در محیــط ها و فضاهایی که ارزش های شــناخته شده تری دارند ، ساده تر و زودتر زاده می شود . و ارزش ها در محیط ارزش هاست که ساده تر و بهتر و بیشتر رشد و ارتقاء می کند . اگر مردم شهری بدانند که جایگاه زیست آنها صحنۀ کدام رویدادهای تاریخی و فرهنگی بوده است ؛ و آن رویدادها در مقیاس های جهانی چه جایگاهی دارد ، رویکرد آنها به ارزش ها تفاوت می کند . به تعبیری فلسفی ، گسترش دادن خود به گونه ای که قلمرو های گسترده تری را در بر بگیرد ، نیازمند خودآفرینی است . خودآفرینی ، مستلزم بازتعریف از خود است ؛ و بازتعریف بدون شناخت عمیق از خود و گذشتۀ خود ممکن نیست . جز خودِ فردی ، خود ِجمعی ما در محیط های فرهنگی ، از جمله در شهری که در آن پرورش می یابیم ، شکل می گیرد . انتقال ارزش های مربوط به خودِ جمعی ، موجبی فراهم می آورد که بتوان در محیط خود ، ارزش های جدید آفرید و جهان را هم در این ارزش ها سهیم کرد ؛ البته برای متحقق ساختن آن ، که به جنبۀ فلسفی اش اشاره کردم ، شرایطی لازم است .

یک شرط لازم ، حذف عامل جغرافیایی به عنوان مبنای ارزش است . برای مثال ، این که بیستون بی همتا در چندکیلومتری زادگاه من است ، ارزش زادگاه من و ارزش من نیست . جغرافیا ، صحنۀ رویدادهای متفاوت تاریخی است ، و رویدادها پر افت و خیز و گاه پر تناقض است . جغرافیا ، بارها و بارها ، دستخوش تغییر و تقسیم بندی است . ارزش ، در ذهنیّت بومی و در کاری است که با جغرافیای زادبوم خود می کند . ارزش ، در تعاملی است که ذهنیت ، به نسل خود و نسل های پس از خود انتقال دهد و به تجربه و شناخت دانش تبدیل شود و به صورت ارزش پایدار بر جای بماند .اگر به جای گلوله زدن به نُک کلاه سکایی تیزخود ، روند شــناخت و حفظ آن و اعتــلای شناخت برقرار شود و انتقال بیابد ، آنجاست که سهم ذهن بومی آغاز می شود . شرط دیگر ، مبنا قراردادن عامل انسانی و توجه به تلاش هایی است که او در تعامل با محیط جغرافیایی خودش انجام می دهد و از این تعامل شاخه ای جدید از فرهنگ بروید .

البته شرایط دیگری هم هست که اگر بخواهم به یک یک آنها اشاره کنم ، از حوصلۀ این بحث خارج می شود . برای اینکه صحبتم را کوتاه کنم ، به مطلبی اشاره می کنم که به بیان منظورم کمک می کند : یکی از محققان 5 ، به این موضوع جالب توجه پرداخته است که چرا ما ایرانی ها که سابقۀ مدید و نمایانی در ادبیات داریم ، تاکنون در ادبیات جایزۀ نوبل نبرده ایم ، و چرا در همسایگی ما هندی ها ، عرب ها و ترک ها ، که از این حیث هم برتری خاصی بر ما ندارند ، نوبل برده‌اند؟ انگیزۀ این محقق در طرح این مطلب، خطابۀ بسیار مؤثر و انسان دوستانۀ خانم دوریس لسینگ در مراسم اعطای جایزۀ نوبل به اوست . و از قضا خانم لسینگ هم در کرمانشاه زاده شده است . آن محقق می گوید ، داوران جایزۀ نوبل به روایت های محلی اهمیت می دهند ، اما روایت هایی که قابل تعمیم به کلّ ِبشریت باشد و جهان از شنیدن آن روایت ، دنیای خود را بهتر از پیش و بیش تر از پیش کشف کند . ویژگی دیگری که در نظر می گیرد که ملاحظات جهانی در آن مستتر است ، و از این رو به مسئله ای جهانی تبدیل می شود . دیگر آنکه هر انسانی در هر محیطی که برای خروج از وضعیتی تراژیک دست به تلاش می زند ـ و این گونه انسان ها معمولاً خود گرفتار زندگی های تراژیک هستند ـ زندگی آنها برای همۀ جهانیان در خور توجه است . ویژگی دیگر ، استعلاجویی است ، فرا رفتن از رویدادهای جزئی مکانمند و زمانمند ، رسیدن به امری برتر ، ورای زندگی روزمره ، به گونه ای که هر انسانی در هر گوشه ای از جهان بتواند در آن سهیم باشد . یک جنبۀ مهم دیگر اینکه اگر دایره ای تشکیل می دهیم و مردمی یا محدوده ای را در آن قرار می دهیم ، و به آن محدوده توجه می کنیم و آن را دوست می داریم ، مثل کاری که فی المثل دربارۀ چهارراه اجاق به آن اشاره شد، دایره باید آنقدر گسترده باشد که در معنا و منظور ـ نه در شمول جغرافیایی ـ همۀ مردم جهان و سراسر جهان را در بر بگیرد . از این رو آثاری که تاکنون برندۀ نوبل ادبی شده اند ، ولو آنکه رویدادهای آنها محلی و شخصیت های آنها کاملا ً ولایتــی هستند ، چون با این ویژگی ها و اســتادانه و هنرمندانه پرداخته شده اند ، از ارزش جهانی بهره مندند و پاداش جهانی گرفته اند .

با این توضیح ، کرمانشاه و رویدادهای آن طی تاریخ ، این جایگاه را دارد که در کنار شهرهای کهن جهان قرار بگیرد . نویسندگانی که شهرهایشان را به عنوان صحنۀ رویدادهایی ، یا محیط اجتماعی شخصیت های به یادماندنی وصف کرده اند ، و پژوهشگرانی که ارزش های فراگیراز یادرفــته ای را از غبــار زدوده اند ، معلوم نیست که شهرهایشان زیر بار ترافیک های طاقت فرسا و قیمت های کمرشکن مسکن نبوده اند ، یا نیستند . شهرهای کهنسال وارث گذشته ای هستند که آن گذشته می تواند به سان تنۀ درختی تناور شاخه های تازه برویاند ، سایه گستر بشود و بر سر خیلی ها سایه بیفکند . آنها که این گذشته را درست بشناسند ، به همۀ شهرهای جهان که در تاریخ پیشینه ای دارند ، با نظر دیگری می نگرند . این پرسش که ما برای شهر خود چه مقیاسی در نظر می گیریم و مسائل خود را در چه مقیاسی طرح می کنیم ، مقیاس محلی ، ولایتی ، استانی ، ملی ، یا جهانی ، همان مقیاس مرز کوشش های ما را تعیین می کند .اگر از خود بپرسیم ، ما چه چیزهایی و در چه مقیاس هایی به دیگران عرضه می داریم ، معلوم می کند در چه مقیاسی با جهان وارد گفت و گو شده ایم .اگر روزی قصد کردیم ، مسائلمان را خطاب به جهان و با هنجارهای جهانی با مردم جهان در میان بگذاریم ، آن روز آغاز افزایش ظرفیت ما ، در شناختن و پذیرفتن مسائل جهانی است .

در پایان آرزو می‌کنم، روزی در همین خانۀ فرهنگی بتوانیم با مردمی دیگر از شهرهای کهن جهان گفت و گو و با آنها ارزش فرهنگی داد و ستد کنیم. آیا این آرزو ، دوردست تلقی می شود؟ گو بشود! فرهنگ بشر با آرمانخواهی به اعتلا رسیده است. نگاه دگرباره به این تاریخ و فرهنگ، از این دیدگاه که کرمانشاه دیرینه سال با چه سطحی از انتظار، با جهانِ دارای تاریخ و فرهنگ گفت و گو می‌کند، زمینۀ اصلی ارزش آفرینی هاست. بنده به دلایل زیادی به ایجاد موج‌های جنبش خودآگاهی خوشبینم، و امید می‌ورزم یکی از این موج‌ها از همۀ شهرهای کهنسال ما برخیزد. هیچیک از این شهرهای دارای هویت در تاریخ، از جمله کرمانشاه، سزاوار واپس ماندن از شهرهای همتای خود در دیگر نقاط جهان نیستند.

پی‌نوشت‌ها:

1. متن سخنرانی ایرادشده در خانۀ کرمانشاه ، در دی ماه 1378 در تهران .

2. اگر روایت کامل تر را می خواهید ، و نیز سایر روایت های مربوط به همدانی ها و کرمانشاهی ها ، به استاد حسین معصومی همدانی مراجعه بفرمایید .

3. از ذکر منبع برای تک تک رویدادهای تاریخی خودداری شد ، با توجه به کارکرد این گفتار .

4. از این ماجرا ، روایت های زیادی با اقوال کم و بیش متفاوت شنیده ایم . یک روایت هم در کتاب «زندگی سردار کابلی » نوشتۀ فاضل فقید کیوان سمیعی ( تهران ، زوار ، 1363 )آمده است .

5 . علی محمد حق شناس ،استاد زبان شناسی ، شاعر ، ادیب و منتقد ادبی ، در تابستان 1387 ، در مراسم اعطای جایزۀ مهتاب میرزایی ، سخنرانی پر نکته ای با عنوان «چرا ما جایزۀ نوبل نمی بریم ؟» ایراد کرد . متن این سخنرانی در مجله نگاه نو ، ش 78 ( مرداد 1387) چاپ شده است . در اینجا اشاره ام به نکته های اصلی سخنرانی ایشان است.