جستار

پیوند هنر و خرد - بخش سوم و پایانی

برگرفته از روزنامه اطلاعات

 

پروفسور فضل‌الله رضا

فردوسی و سعدی؛ مولانا و حافظ

روان‌شناسان برآنند که خط‌های اصلی رفتار آدمی در دوران بلوغ، از خیلی پیشترها در نهانخانۀ ضمیر نقش می‌بندد. در همان نخستین سالهای زندگانی که هنوز مغز حسابگر نیروی تمیز و شناخت کافی بر مبنای معیارهای عقلی خود و دیگران نیافته، روابط کودک با پدر و مادر و نزدیکان و محیط او، بسیاری از روشها و کششها و خواستهای درونی آیندۀ وی را آرام‌‌آرام طرح‌ریزی می‌کنند. گرچه بد و خوب مطلقی در عالم، به خصوص در جهان کیفیات، وجود ندارد، ولی اگر بخواهیم هنگام حسابرسی و مقایسۀ کار هنرمندان، کم و بیشی در حسابها بگنجانیم، گاهی ریشۀ اختلافها را می‌توان در نهانخانۀ ضمیر و در دید دل آنان در دوران کودکی آشکارتر یافت، آنجا که فرشته و اهریمن به گفتۀ بهار: هر دو اندر خانه مشغولند و دربان بی‌خبر.

پیشه‌های علمی و هنری، عنوانهای اجتماعی و حتی استدلالهای آهنین نمای متفکران، ضمن متأثر بودن از برداشتها و بینش‌ها، همه کم و بیش پرده‌ای است که به روی تمایلات سالهای نخستین ذهن برهنه آدمی کشیده می‌شود. نکته‌ای که از روزن سطور این مقاله سر بر می‌آورد، بر مدار همین اندیشه است که ذهن برهنۀ شاعر را در ژرفای «شعر» او می‌توان جستجو کرد. یکی میل خاطرش یکسر به گل و آب و سرو بستانی و صورت زیباست، دیگری در دل بیشتر به مسائل اجتماعی یا فرهنگی نظر دارد، آن دیگر پرستندۀ کارگاه علم و معرفت، یا پایبند مدارج دینی است. سرشت یکی فی‌المثل به دانش و پژوهش گرایش داشته؛ ولی بعدها چون سخت به موسیقی یا هنر دل سپردۀ‌، همۀ نظامهای معرفت را ناخودآگاه با یک هماهنگی موسیقی یا هنری قیاس می‌کند. یکی درکار آفرینش‌ هنری برون‌گرای(extrovert) و شیداست و دیگری درون‌گرای(intorvert) و پرآزرم.

به این ترتیب، در مقایسۀ گویندگان، بدون اینکه مزیتی برای یکی بر دیگری قائل شده باشیم، می‌توانیم در ذهن خودمان «سیمای طبیعی» هر هنرمندی را روشن‌تر ببینیم و دقیق‌تر به تحلیل افکار و تأثرات و تمایلات او بپردازیم و نقشهای پررنگ طبیعی را که از حریم‌ ‌دل او بیرون می‌تراود، از طرحهای عاریتی که گوینده گاهی به صنعت و تکلف و حسابگری به کار می‌برد، باز بشناسیم. در سرشت هرکس خصیصه‌هایی را به ودیعه نهاده‌اند. گذشت زمان و تحصیل مدرسه در آن خصیصه‌ها کم‌اثر می‌گذارند. نوسانهای طبیعی امواج روان آدمی را، تجربه و زمان یکسر دگرگون نمی‌کند.1

خلق اگر بهتر شود در اکتساب اصل فطرت بهْ نگردد در حساب

(حسن وثوق)

نظریۀ برون و درون

دانشمند متفکر و شاعر هنرمند هر دو از کارگاه بی‌مانند طبیعت الهام فراوان می‌گیرند. تنهایی و مشاهدۀ جهان برون و سیر در دنیای درون، بخش مهمی از ورزش فکری ایشان است. هر دوی آنان شرح و وصف مسائل علمی و صنعتی یا اجتماعی و عاطفی و احساسی را در حدود امکان به کمک سازمان‌ها و عناصر طبیعی و ساده نقشبندی می‌کنند. آن دیگران که هنرشان در اطلاع‌رسانی نویسندگی و گزارش رویدادهاست، در وصف ظواهر تشکیلاتی جامعه ورزیده‌ترند. غالباً این گروه، به اندازۀ دانشمندان و شاعران آفریننده در ژرفای دریای طبیعت شناوری نکرده‌اند و به ریشه‌ها کمتر توجه داشته‌اند:

راز درون پرده ز رندان مست پرس

کاین حال نیست زاهدان عالی مقام2را(حافظ)

درس و بحث و قیل و قال مدرسه و معتقدات رایج در جامعه، اغلب آدم را پایبند مقررات جاری و آموخته‌های سطحی خود و دیگران می‌کند. قریحۀ شاعری و آفرینندگی، خواه ناخواه زیرفشار این وابستگی به انبوه خوانده‌ها وگفته‌ها و شنیده‌ها، هم پرورش می‌یابد وهم آزادگی آن فرسوده می‌شود. هرچه هنرمند در تفکر هنری بیشتر به زنجیر بندهای اجتماعی و حواشی معارف مکتبی(نه اصول طبیعی جهانی)، مقیدتر باشد، پرواز آزادانه و نوآفرینی او دشوارتر خواهد بود.

هر دانش پژوه و هنروری نیاز به آموختن دارد. لوح ضمیر اهل معرفت، خواه ناخواه با انبوهی از مشاهدات و دانش‌ها و اطلاعات انباشته می‌شود. دانشمند و هنرمند آفریننده، توانایی پاک کردن لوح ضمیر را از حواشی و صور از دست نمی‌دهند. ایشان عصارۀ معرفت را بر می‌گزینند و باقی را به دور می‌ریزند، تا جا برای پژوهش و آفرینش و نوآوری باز باشد. هرگونه مغزشویی به آب اطلاعات پراکنده واندیشه‌های نیم‌جان، نیروی نوآوری را فرسوده می‌کند. آمادگی و بیداری ذهنی، اندیشیدن فراوان، عشق ورزی با مجردات و پندارهای زیبا و افکار علمی و فلسفی،‌ قلندری معنوی در شکستن قیود اجتماعی دست و پا گیر، فروشستن جدول‌بندیهای خام عالم نمایان، به ویژه در مواردی که زندگانی هنرمند با میزان مناسبی ازناکامی و حرمات و درون‌گرایی همراه باشد، آفرینش علمی و هنری او را نیرومند‌تر می‌کند.

تودۀ مردم افکار بلند را دیرتر از طرحهای سطحی رنگارنگ پذیرا می‌شوند؛ از این روی غالب هنرمندان را دچار حرمان می‌کنند. در این سیر و سلوک، نبرد با حرمانها و ناکامیها هنرمند را از محو شدن در ظواهر امور اجتماعی، مانند عناوین تهی و بندهای جاه و مال،‌رهایی می‌بخشد و او را در برابر عرصه‌های گستردۀ امکانات هنری قرار می‌دهد. شک نیست که دنیای مجردات، و دریاهای بیکران معانی،‌پهناورتر و زاینده‌تر از تخته بند تنگ روابط اجتماعی روزانه و بازار مادیات است. هنرمند پرمایه می‌باید بکوشد تا در پرتو آفتاب امید بر حرمان‌های خود و کوته نظری‌های عام چیره شود:

این جهان پرآفتاب و نور ماه او بهشته سر فرو برده به چاه

جمله عالم شرق و غرب آن نور یافت تا تو در چاهی نخواهد بر تو تافت

هیچ متفکری، اعم از اهل علم یا اهل هنر، نمی‌تواند از سیر درون فارغ بنشیند. برای اینکه هنرمند تأثرات پیچیده و آلام و شادی‌ها را بتواند در کار هنری خود منعکس سازد، باید در دنیای درون خویش بسیار فرو رفته باشد. در این سیر درون، رفته رفته عکس طبیعت جوشان و زاینده و طبایع والا در ضمیر دانشمند متفکر و هنرمند بینا نقش می‌بندد.

هنرمند والامقام باید همراه با بینش ژرف، حافظه‌قوی و قدرت تحلیل و گزینش شایسته داشته باشد. حافظه، دیده‌های آمیخته با اندیشیده‌ها را در پرونده‌های گنجینۀ ضمیر هنرمند جای می‌دهد، و او پیوسته آنها را بررسی و تکمیل می‌کند. هنرمند آفریننده،هنگام آفرینش شعر یا اثر هنری، این نقش‌ها را به تندی از ضمیر به در می آورد و مانند کارگردان سینما، نقش‌ها را پس و پیش می‌کند و در هم می‌آمیزد و به گونه‌ای نو و گیرا و زیبا عرضه می‌دارد.3

چون شناخت صوری طبیعت آسان‌تر از شناخت«خودی» است، مردم معمولاً از سیر برون(مانند درس و بحث و گفت و شنود و سفر و حضر) آغاز می‌کنند. شناخت خویشتن خویش(مانند اندیشیدن‌ اهل علم در ژرفا، یا مکاشفه و مراقبۀ اهل عرفان) تجربه بیشتر و زمان درازتر می‌طلبد. قصر جان هنرمند به تدریج پرنقش ونگار می‌شود؛ نقشهایی که بازتاب کیهان اعظم باشد، پاینده‌تر از نقشهای اجتماعی است. گویی ما همه کودک وار، کار را نخست از عشق‌های مجازی ساده و دید صوری آغاز می‌کنیم و این پلی است که سرانجام می‌تواند طلب را به عشق پاینده‌تر و پیچیده‌تر و جلابخش‌تر درجهان پهناورتری برساند.4

اینکه گفتیم نقش برون در درون انعکاس یابد، از آن روست که هر کدام از این دو نقش را می‌توان تا اندازه‌ای به زبان دیگری رقم زد. نقش شادیها و آلام و احساسات درون را می‌توان در دریا و کوه و دشت تصویر کرد،‌ و بانگ گردشهای چرخ و ابر و باد و مه و خورشید را هم می‌توان به صورت شمه‌ای از غوغا وخروش‌های درون جلوه گرد کرد:

دشت و صحرا، کوه و دریا، بحر و بر

تختۀ تعلیم ارباب نظر(اقبال)

زین آتش نهفته که درسینۀ من است

خورشید شعله‌ای است که در آسمان گرفت(حافظ)

تیغ هیچ هنرمندی سزاوار دست شهریار ملک هنر نمی‌شود، مگر اینکه درکارگاه طبیعت(برون) و کورۀ نفس(درون) آبداده شده باشد.5 دانشمند و هنرمند عالیقدر باید نخست در وادی معرفت، نظامهای گذشته را بازشناسی کند و جدول‌بندیها را فرا بگیرد. پس از این شاگردی و آموزش، باید بتواند خود را از بیشتر بندها آزاد کند؛ یعنی زیرکانه تشخیص بدهد که چه بندهایی را بگسلد و چه روزنهایی را بشکافد، و کدام جدولها را برگزیند، و سرانجام چه نقشهایی بیافریند. این سیر برون و درون یعنی به زندان معرفت در افتادن و باز به آزادی رسیدن خلاصه‌ای از ورزش آفرینندگی علمی و هنری است. طلبۀ معرفت، خواه‌ناخواه باید علوم مکتبی را در رشتۀ مورد علاقه‌اش بیاموزد، آنگاه پرده‌ها را بدرد و در دوران پختگی، باز گوهر آزادگی را به دست بیاورد و زیباییهای بازیافته را هنرمندانه روایت کند:

اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن

شکر ایزد که نه در پردۀ پندار بماند(حافظ)

ذهن برهنۀ شاعر

دنیای شعر و فرهنگ به کهکشان بی‌بدایت و بی‌نهایتی می‌ماند که در آن آفتابهای جهان‌افروز، ستاره‌های جوشان، اختران فلک‌پیما و هزاران فرسنگ در فرسنگ فضاهای سرد و مرده وجود دارد. جهت‌یابی در چنین کهکشان گسترده‌ کار ساده‌ای نیست. معیاری که در این مقالت در شناخت زیبایی آثار هنری، به خصوص شعر فارسی، عرضه می‌شود، بر پایۀ پژوهندگی و تأمل در نیروی آفرینندگی نقشهای ساده و قوی و طبیعی هنرمندان و گویندگان است؛ آن نقشها که در آغاز‌ کار در لوح پاک ضمیر هنرمند اثر ژرف می‌گذارند، مانند سخنان الهام یافته از استادان، پدران و مادران، دیدار طبیعت زیبا، و شناخت طبایع والا.6

وقتی سالها سپری شد و زبان و قلم هنرمند نیرو گرفت، گاه و بی‌گاه از ورای گفتار و نگارش او، آن چین‌ها را که بر جبین جانش از کودکی نشسته، می‌توان باز شناخت. غالباً نوار مغناطیسی دستگاه حسابگر مغز را پاک کرده و آنگاه نقش تازه ثبت نموده‌اند؛ هر چند از خلال تازه‌ها سایۀ کهنه‌ها پیداست. شعری که بی‌واسطۀ درس مدرسه و علم و صنعت از طبیعت (برون یا درون) الهام و سرچشمه گرفته، غالباً لطیف‌تر از شعری است که از لفاف ترکیبات پیچیدۀ نیمه‌ علمی و اجتماعی بیرون تراویده باشد. علم مآبی، و یا تعبیر مدارج علم خام و قشری در لابه‌لای آثار هنری، از جلوۀ آن آثار می‌کاهد. در نمایشگاه هنر، خرد و علم باید مستور باشد نه دهل زنان و هل من مبارزجویان. شعر لطیف پرمایۀ طبیعی غیر از کلام منظوم است که بر مبنای مقدمات علمی و اشارات حاوی «اطلاعات» عرضه کنند. بسیاری از ما در بهره‌گیری از آثار هنری، توجهی به کسب اطلاعات نداریم، به خصوص در عصری که می‌‌توان یک خرمن اطلاعات را به دو جو ازکتابخانه‌ها و آرشیوها به چنگ آورد. به قول جلال‌الدین بلخی:

خرده‌کاری‌های علم هندسه یا نجوم و علم طب و فلسفه

کان تعلق با همین دنیاستش ره به هفتم آسمان برنیستش

این همه علم بنای آخور است که عماد بود گاو و اشتر است

علم راه حق و علم منزلش صاحب دل داند آن را با دلش

کلام مولانا دربارۀ دنیای مادی تلخ است. او بر فراز منبری می‌نشیند که از آن جا می‌تواند به جهان و جهانیان درس بدهد. به‌گمان او دانشهایی که بازار را می‌گسترانند، در ردۀ دانشهای معنوی و هنری که موجب اعتلای روان آدمی است، ثبت نشده‌اند: عشق ورزی دگر و نفس پرستی دگر است. شعر خوب باید مجال پرواز بدهد و پایبند اطلاعات و درسهای مکتبی نباشد؛ به قول مسعود سعد سلمان:

بر زمین فراخ ده ناورد بر هوای بلند کن پرواز

کمتر از شمع نیستی بفروز گر سرت را جدا کنند به گاز

خیال‌انگیزی یا مصلحت‌گرایی

هنرمند نقش آفرین نخست باید در عالم زیبای مجردات هنری فرو برود، آنگاه در عالم تخیل در گرداگرد خویش جهانی پر از زیبایی‌های نادیده و ناشنیده بیافریند. شاعر آفریننده اگر خوراک و پوشاک شایسته هم نداشته باشد، باز آن توانایی معنوی و شور آفرینندگی را دارد که کانهای گوهر شاهانه زیردست بگیرد و برفراز اسب فلک بنشیند؛ سنایی:

بس که شنیدی سخن روم و چین خیز و بیا ملک سنایی ببین

زر نه و، کان ملکی زیر دست جو نه و، اسب فلکی زیر زین

کسانی که با سرخوشیهای عالم مجردات، و مراتب خوابهای به ز بیداری آشنایی ندارند، به هنرمند می‌تازند که وی در دریای خیالات خواب‌آلود غرقه شده، از واقعیات به دور افتاده و بر اسب چوبین سوار است. این ایرادهای جامعۀ مادی بر هنرمندان و شاعران و دانشمندان نقش آفرین نوآور وارد نیست. تا هنرمند آفریننده و دانشمند پژوهنده در جهان پرصفای معرفت که خود و پیشروان مکتب‌ها ساخته‌اند، سرخوش و سرمست‌اند، بر ایشان خرده نباید گرفت. احساس قوی آنها چنان زیر اثر خیالهای فربه و سازمانهای مجرد اندیشه قرار می‌گیرد که هست و نیست و واقعیت و خیال و سود و زیان دیگر مطرح نیست. دریای پهناوری به دید می‌آید که کشتی اندیشه در آن خوش سیر می‌کند:

بده کشتی می ‌ تا خوش برانیم در این دریای ناپیدا کرانه

وجود ما معمایی ست «حافظ» که تحقیقش فسون است و فسانه

اندیشمندان دلیر را نباید خیالپردازان بی‌حاصل انگاشت. این همه غوغای پژوهشهای نو در ریاضیات ناب7 که دور از هر فایدۀ عملی پرداخته شده و می‌شود، و خاطر بسیاری از برگزیدگان معرفت جهان را مشغول می‌دارد، در ذهن بازرگان سودجوی و صنعتگر جهان آرای و کارشناس برنامه به دست، خواب و خیالی بیش نیست؛ ولی کسانی مانند جلال‌الدین بلخی می‌دانند که در چه کارند و چه مشعلی برای راهنمایی بشر می‌افروزند:

هان بیا که ناطقه جو می‌کند تا که عمری بعد ما، آبی رسد

در ذهن آنها که از معرفت سود آنی و ابراز عملی برای «بهبود زندگانی‌ مادی» می‌جویند، دریافت و شناخت نظام‌های ممکن چرخ فلک، آن جلوۀ عاشقانۀ عارفانه را ندارد. فی‌المثل آن بهشت نادیدۀ عالم ریاضی، یا شاعر عارف درنظر ایشان «باد است هر آنچه گفته‌اند ای ساقی». کعبۀ این دسته مردم به فرمودۀ جلال‌الدین «خیالات مادی» سودآور ایشان است؛ آنچه گاهی در ادبیات فارسی به نام «عمل» در مقابل «علم» قرار می‌دهند. البته تمدن بشر به هر دو نیاز دارد؛ ولی علم اقتصاد و فناوری در دفتر ادبیات و هنر نمی‌گنجد...

کلام موزونی که از بهداشت، تدبیر منزل، اصول شرایع، مدح و ذم، تعصب‌ها و بت‌پرستی‌ها و سیاست روز سخن می‌گوید، نظم است. شعر ناب باید پاکیزه‌‌تر و صافی‌تر از چنین نگرشها باشد. عالم آفریننده و هنرمند بیننده که به جهان برون می‌نگرند، یا در جهان نادیدۀ درون فرو می‌روند، دیگر به نیک و بد رویدادهای اجتماعی و هست و نیست سر فرود نمی‌آورند. اگر شاعر عارف است به ما خواهد گفت که در جستجوی معشوق، با خیال جمال «او» سرخوش است، و جز این چیزی نمی‌داند. او در سیر درون فرو رفته و جویای آیینه‌ای است که جمال معشوق را در آن جلوه‌گر ببیند.

نقش جان خویش می‌جستم بسی هیچ می‌ننمود نقشم از کسی

گفتم آخر آینه از بهر چیست تا بداند هرکسی که جنس کیست

آینه‌ی جان نیست الا روی یار روی آن یاری که باشد زآن دیار

جوّ سرودن غزلی عارفانه

گرچراغ شعر، روشن در شب تارم نبود

رای رفتن،‌روی گفتن، چشم بیدارم نبود

گر نبود این شب چراغ جاودان قرنها

در ظلام این شبستان راه دیدارم نبود

(شفیعی کدکنی)

در سال 1950 در شهر واشنگتن در دانشگاه کاتولیک یونیورسیتی آف امریکا درسی در دانشکدۀ مهندسی می‌گفتم با عنوانOperationalCalculus، که در تئوریهای شبکۀ برق و مهندس مکانیک وعلوم فضایی به کار می‌آمد. این درس در دورۀ فوق لیسانس(کارشناسی ارشد) تازه معمول شده بود و من خود چندان به آن احاطه نداشتم، زبان انگلیسی من هم کم‌توان بود. با این وصف، دانشجویان که بیشتر از مهندسان کارخانه‌ها و ادارات دولتی پایتخت کشور امریکا بودند، از تدریس من ناخشنود نبودند. آنها درک می‌کردند که من طلبۀ دانشی و دانشگاهیم، اگر مطلبی را درست درنیابم، ریشه‌های‌آن را از منابع فن درمی‌آورم و در جلسۀ بعد تاریکی‌ها را روشن می‌کنم.

من بیشتر شایق بودم که به کارهای پژوهشی در مراکز مهم علمی امریکا بپردازم، ولی تا آن زمان میسر نشده‌بود. ویزای مهاجرت(کارت سبز) نداشتم و از کشور بیگانه‌ای بودم که با امریکا سابقۀ شناسایی و همکاری نداشت؛ ایران را کمتر می‌شناختند. همین‌قدر می‌دانستند که ایران(پرشیا) کشوری است نفت‌خیز و فقیر که دو هزار سال پیش با یونان در‌افتاد و اکنون پلی برای رفت و آمد متفقین در جنگ جهانی شده است.

در همان ایام، پس از چندماه تلخکامی در غربت غرب، بخت‌یاری کرد، دو دانشمند معروف علوم ریاضی کاربردی و برق در امریکا که به یقین از پایه‌گذاران تئوری‌های فن در قرن ما به شمار می‌آمدند. بدون درخواست من به یاری‌ام برخاستند. این دو فاستر8 و وبر9 نام داشتند که رسالۀ دکتری مرا در دانشگاه پلی تکنیک نیویورک سرپرستی کرده بودند.10

من چند ماه را در دلتنگی و نومیدی به سر می‌بردم، که روزی بدون اطلاع من نامه‌ای از این معاریف به دانشگاه معروف ام آی تی(M.I.T) در بُستن نوشته شد. بعدها دریافتم که نامه در توصیف رسالۀ دکترای من جمله‌ای را دربرداشت که آن اساتید کمتر به کار برده بودند.11 نامه را به دوجا فرستاده بودند، به دانشگاه ام‌آی تی و دانشگاه تهران.

این بزرگواران چنین اندیشیده بودند که این طلبۀ پژوهنده یا باید به وطنش برای احیای علوم مخابرات بازگردد، یا در یکی از پژوهشگاههای مهم امریکا به کار تدریس و نوسازی پایه‌های تئوری شبکه‌های برق و سیستم بپردازد. آمادگی مرا برای پژوهش در علوم برق در نامه به وجه مؤثری پرورانده بودند. از دانشگاه موطنم هیچ‌گاه خبری نرسید. شاید نامه را در دانشکده فنی دانشگاه تهران آن زمان بایگانی کرده باشند ولی بی‌درنگ نامه دعوتی از دانشگاه بنام امریکا، ام‌ای‌تی، به دستم رسید که از آغاز سال تحصیلی 1951 برای پژوهش و تدریس در دانشکده برق وسیع آنجا مشغول به کار شوم. آدم نمی‌تواند دریابد که چگونه گاهی در حین نومیدی درها را به رویش می‌گشایند:

تیر پرّان بین و ناپیداکمان جانها پیدا و پنهان جانِ جان

دست پنهان و قلم بین خط‌گذار اسب در جولان و ناپیدا سوار

(مولوی)

بعضی از مشکلات آغاز کارم را در ام‌آی‌تی یادآور می‌شوم، و شرح دشواریهای فرجامین را به زمانی دیگر باز می‌گذارم. زبان انگلیسی خوب نمی‌دانستم و هرگز درسی در مدرسه برای آن زبان نگرفته بودم. همسر و دو کودک داشتم، سومی هم از راه می‌رسید. نگهداری خردسالان، شب زنده‌داریهای علمی و گسسته‌تر و درازتر می‌کرد. پول کم داشتم، از ایران کمکی به من نمی‌رسید(هیچ‌گاه در ایران و در خارج کمک هزینه تحصیلی یا ارز دولتی از ایران نگرفته‌ام). ویزای من ویزای تحصیلی بود و اجازه کار و ورقه مهاجرت نداشتم، و به تبعه ایران هم در آن محافل روی خوشی نشان نمی‌دادند. من بر مبنای احساسات و عواطف ایرانی، نمی‌خواستم که تابعیت کشور دیگری را بپذیرم. گرایش زیادی به بازگشت به زادگاه خود داشتم. در آن دوران اگر کسی تابعیت کشور امریکا(یا کشور دیگری) را می‌پذیرفت طبق قانون اساسی نمی‌توانست سمت دانشگاهی یا دولتی را در ایران به دست بیاورد.12

رئیس دانشکده برق آم‌آی‌تی در آن ایام مدیری مدّبر و سیاستمدار ولی مردی کم‌دانش بود. او از انگلیسی‌مآبان معروف بود که با کمپانیهای تکنولوژی (بُستن) زد و بند داشت، از نفوذش دانشکده و اهل عِلم پیرامون او از نظر مالی و اجتماعی برخوردار بودند. برای استادان معروف و آنها که زیر چتر او بودند، حق مشاوره ترتیب داده بود.13 او هم در دایره کوچک مهندسی برق ام‌آی‌تی، محمودوار، عنصری و فرخی و منوچهری داشت، که این روند جهان است و ویژه دربار محمود غزنوی نیست؛ اما رفتار او با یک جوان ایرانی که با فرهنگ امریکا و مجلس‌آرایی آن سرزمین نیز آشنایی عاطفی و دلدادگی نداشت و در کتابخانه گم و گور شده بود، مانند رفتار یکی از رؤسای شرکت نفت انگلیس با جوانان ایرانی در آبادان بود!

در دانشگاه ما استادانی که شهرت جهانی داشتند، مانند گیلمن14 در تئوری شبکه‌های برق، و نوربرت وینر15 ریاضیدان معروف و پایه‌گذار سیبرنتکس16 در صحبت‌ها و سخنرانیها مسائلی را عنوان می‌کردند که «پرسش روز» به شمار می‌آمد. پژوهندگان و استادیاران را به کشف آن مسائل و رمزها به نحو پوشیده‌ای ترغیب می‌کردند. نتایج پژوهشهای آنها که به جایی می‌رسیدند عموماً یکی دو سال بعد در مجلات علمی منتشر می‌شد. 17رقابت و مسابقه شدید میان ما جوانان تازه کار ام‌آی‌تی و محافل علمی دیگر امریکا مانند هاروارد و استانفورد در جریان بود. خود استادان معروف هم ذهنشان با همان مسائل مشغول بود و رقابت مستور با آن اساتید کار را دشوارتر می‌کرد.

باید گفت که از خلال تمام کوششها و پژوهشهای علمی و شب‌زنده‌داریها، شبح اهریمن مسائل اجتماعی دیده می‌شد. تعصب‌های گوناگون نژادی و مذهبی را در کشورهای غرب نمی‌شد نادیده گرفت. در زندگی من گرفتاری زن و بچه و هزینه و بیم آینده محسوس بود. فرهنگها و زبانهای مختلف هم در خانه و در دانشگاه دشواریها را دوچندان می‌کرد.

معاریف دانشمندان آمریکا ریشۀ اروپایی و یا انگلیسی داشتند، مسیحی یا کلیمی بودند و فرهنگ ایشان در آمریکا شناخته شده و صدرنشین بود. حتی روشنفکران هم با فرهنگ شرقی من ناآشنا بودند و آن را تحویل نمی‌گرفتند. و من که ارزش پشتوانۀ فرهنگی کشور خود را خوب می‌شناختم، سرم به آسانی فرو نمی‌آمد و زبانم به ثنای هر پدیدۀ غربی گشاده نمی‌شد.

سالهای پژوهش و تدریس من در دانشگاه ام‌آی‌تی مقارن دورانی بود که ایران برای استقلال شرکتهای نفتی خود با کارتل‌های بین‌المللی در آویخته بود. هر روز روزنامه‌های غرب از ایران و دکتر مصدق کاریکاتوری می‌ساختند و ایرانی را احساساتی و دور از خرد و بی‌مقدار جلوه می‌دادند (اکنون سی یا چهل سال بعد، قلم بی‌انصاف سوداگران، نقش تعصب مذهبی و تروریستی را هم بدان افزوده است ـ هر چند امروز مردم غرب آگهی بیشتری از جهان دارند).18 شبها تا دیرگاه از پی حل مسائل نو و حل نشدۀ شبکه‌های برق، سرم را به دیوار ناشناخته‌ها می‌کوفتم و در گردابهای جانکاه پژوهندگی غوطه می‌زدم. تنهایی معنوی و غربت، هزینه و گرفتاریهای خانواده و سه کودک و غم بی‌همزبانی جانفرسا بود. ادارۀ مهاجرت هم با ارسال نامه‌ها فشار می‌آورد که باید تا فلان تاریخ آمریکا را ترک کنی.19 این شعر حافظ را مکرر با شور می‌خواندم:

مرا در منزل جانان امن عیش چون هر دم

جرس فریاد می‌دارد که بربندید محمل‌ها

مذهب و فرهنگ مرا خیلی‌ها نمی‌پسندیدند. من گرچه در محاورات زبان‌درازی نمی‌کردم؛ ولی در خموشی گویا بودم و به همکاران می‌رساندم که به ادبیات و فرهنگ آبدادۀ ایران دلبستگی دارم. آمریکایی‌ها مردمان خوبی هستند؛ ولی در میهن‌پرستی و اقتصاد آمریکا تعصب زیاد دارند و دگراندیشان را از خود نمی‌شمارند. چنان‌که برای وصول به بعضی مقامات و دریافت جایزه‌ها، ستایش فرهنگ سروری آمریکا و تابعیت آن ضرورت دارد. در آن سالها ایرانی در آمریکا بسیار کم بود. هیولای غربت به تمام معنی همه‌جا سایه افکنده بود. در شهر و در خانه و در دانشگاه همدل و همزبانی نداشتم. گاهی شعر فریدون تولّلی را که به دلسوزی در وصف حال دوست شاعرش مهدی حمیدی شیرازی گفته بود به خاطر می‌آوردم:

بر او خانه زندان و کاشانه گور عذابی که عیسی بن‌مریم نداشت

اگر شعرهای بلند فارسی که تاج مرصع فرهنگ ایران است، پناهگاه من نبود، از هم می‌پاشیدم:

گردون به درد و رنج مرا کشته بود اگر

پیوند عمر من نشدی نظم جانفزای

نظمی به کامم اندر چون بادۀ لطیف

خطی به دستم اندر، چون زلف دلربای

(مسعود سعد)

در چنین جوّی، در بُستن از طبع خشکیده و دل فسردۀ من ابیاتی تراوید. برای نمونه یک غزل عارفانه از سروده‌های آن زمان را پس از گذشت بیش از چهل سال، با شما در میان می‌گذارم. خوانندۀ آشنا از خلال ابیات، سوز و شور معرفت طلبی و گرایش به عوالم معنوی و آدمیت و دلسردی از بازار صور را باز خواهد شناخت. این صفات را برای خودستایی نمی‌نویسم. این موهبت از برکات فرهنگ والای ایرانی به من به میراث رسیده بود: با خود آوردم از آنجا، نه به خود بربستم. غزل یادگاری از آن روزگار غربت و کربت است و گوینده داعیه هنری و سخن‌پردازی ندارد. از این روست که گفته‌های جوانی وی سالهای دراز به نهانخانۀ خاطر سپرده شده و کمتر به چاپ رسیده است:20

خواهم که بنای عقل، از پایه براندازم

این افسر خودکامی، یکسر ز سر اندازم

بر تارک هفت اختر، مستانه بکوبم پای

وان عربدۀ رندی در بام و در اندازم

این دفتر بی‌معنی، در اشک فروشویم

وین دلق ریایی را آتش به براندازم

تکبیر نماز شب، در ساز غزل گیرم

وان ورد سحرگاهی در شعر تر اندازم

زین عقل فلاطونی، چون هیچ گره نگشود

در خرمن افلاطون، از دل شرر اندازم21

ساقی چو به جام ما، نوش ازلی کم ریخت

بی‌منّت جام می خون در جگر اندازم22

تا نقش هنر باقی است، محرومی و مشتاقی است

در سقف فلک خواهم طرحی دگر اندازم23

ای غرّۀ نام و زر، مست قلم و دفتر

از کنگره‌ات باید، بر خاکِ در اندازم

تا بو که به دست آری، دامان گهرباری

در کام نهنگانت، مردانه‌تر اندازم24

تا باد نپیماید، این کلک خیال‌انگیز

خاکی ز سر کویش، کحل بصر اندازم

گر سلطنت فقری، بخشند گدایان را

زین کُنج غمت روزی، در گنج زر اندازم

می‌گریم و می‌مویم، تا یار شبی گوید

بر لاله خاکت من، روزی نظر اندازم

ام‌آی‌تی، بُستن امریکا، 1952

 

پی نوشتها:

1. مایۀ بنیادی این سخن را می‌توان به دانش بیوژنتیک و DNA پیوند داد. در قرآن کریم هم در این معنی آمده است که«لاتبدیل لخلق‌الله»(روم:30)

2. زاهد عالی مقام، حکم دانشور مطلعی را دارد که مانند عالم مکتبی، ظاهر مسائل را خوب دریافته ولی از ریشه‌ها و رازهای درون پرده غافل مانده باشد.

3. مانند سعدی که مشاهدات و شنیده‌های خود را به گونه‌ای ماندگار درحکایات بوستان وگلستان می‌پروراند، یا حافظ که بسیاری از مضامین را که سعدی و دیگران به شعر در آورده بودند، چنان خوش در غزلهایش می‌پروراندکه بدیع‌تر از اصل به نظر می‌آیند( فضل‌الله رضا، مهجوری و مشتاقی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، 1372).

4. المجاز قنطره الحقیقه:عاشقی گر زین سر و گر زان سراست/عاقبت ما را بدان شه رهبر است(مولانا)

5. هنر از تیغ تیز پیدا شد/که به زر شاه قبضه را آراست(مسعود سعد)

6. مانند الهام صافی و بی‌غش که به مولانا و حافظ از اوج فرهنگ اسلامی می‌رسیده، یا شعر لطیف شاعر فرانسوی، لامارتین، که از زیباییهای کشتزاری که درکودکی در آن جا با خواهرانش بازی می‌کرد یاد می‌کند.

7.pure mathematics 8.R.M. Foster 9. E. Weber

10. فاستر را در یکی از شماره‌های مجلۀ اجتماعی معروف امریکا،Time Magazine، اعظم ریاضیدانان کاربردی امریکا قلمداد کرده بودند. وی سالها در مرکز پژوهشی کمپانی تلفن نیویورک از راهگشایان علوم مخابرات و تئوری‌ شبکه‌ها بود، با اینکه خودش درجۀ دکتری در علوم نداشت. وبراز معاریف دانشمندان برق در جهان بود که ریاست دانشگاه پلی تکنیک نیویورک را هم مدتها در اختیار داشت و کتابهای علمی و اختراعات فراوان به نام او ثبت شده است. عنایت و دوستی این دو بزرگمرد عالم بیش از چهل سال شامل حال من بود و هر دو در تاریخ 1993 که این سطور را می‌نوشتم، حیات داشتند و اکنون از جهان رفته‌اند.

11.Extraordinary Scientific Contribution

12. آنگاه که مرا برای ریاست دانشگاه صنعتی شریف به ایران دعوت کردند، متوجه شدم که بعضی ازدولتمردان با داشتن تابعیت امریکا به کار دولتی اشتغال داشتند. من هیچ‌گاه تابعیت امریکا را درخواست نکرده‌ام، حتی اکنون که دولت ایران تابعیت چندگانه را مجاز دانسته است.

13. اکنون که این سطور را می‌نویسم، چهل سال از آن تاریخ می‌گذرد. نام و نشانی از آن رئیس دانشکده گمنام، هیچ‌گاه در مجامع علمی امریکا دیده نشده است. آنهایی که به دستاویز جاه و مال در محافل علمی و فرهنگی رخنه می‌کنند، زودتر فراموش می‌شوند.

14.E.A.Guillemin 15.Norbert Wiener 16. Cybernetics

17. در آن روزگار پژوهش معنی ژرفتری داشت. درنیم قرن بعد مسئله تحقیق و نشر نتایج به علت پیدایش کامپیوتر و ماشین فتوکپی و گسترش مجلات و آزادی چاپ بیشتر همگانی شده است. چنان‌که اغلب پژوهندگان مبتدی هم به زر و زور دهها و بلکه صدها مقاله و رساله منتشر می‌کنند. تشخیص کیفیت پژوهشها و ارزیابی رسالات در میان انبوه اسناد چاپی روبه‌روز دشوارتر می‌شود.

18. در همان روزگار بود که سفیر بلندپایۀ ایران در آمریکا، شادروان اللهیار صالح، برای دیدنم از واشنگتن به بُستن و به خانه‌ام آمد:

باور از بخت ندارم که تو مهمان منی/ خیمۀ سلطنت آنگاه و فضای درویش

صالح بر اثر سقوط دولت دکتر مصدق، از سفارت ایران در آمریکا استعفا کرده و عازم بازگشت به ایران بود. آن شب سفیر بزرگوار را به خانۀ همکارم پروفسور جروم ویستر (Jerome Wiesner) بردم. هوا سخت سرد بود؛ آتش روشن کردند و تا دیرگاه صحبت کردیم. قضا را چند سال بعد که من با سمت برتر دانشگاهی به دانشگاه سیراکوز رفته بودم، ویستر وزیر علوم و مشاور کندی ـ رئیس جمهور آمریکا ـ شد و بعد از آن مدتها رئیس دانشگاه ام‌آی‌تی بود؛ و آن شب هر دو نمی‌دانستیم که در آینده می‌باید دانشگاهی را برنامه‌ریزی کنیم. شرح فضیلت و بزرگواری شادروان اللهیار صالح را در مقام دیگری خواهم آورد.

19. این گرفتاریها نوعاً دامنگیر یک دو تن از ایرانیان همسفر من که مسلمان نبودند، نمی‌شد. آنها را جامعه آمریکا به مهر بیشتر در آغوش می‌گرفت. بعضی هم فرهنگ ایرانی خود را از دست دادند و زیرکانه ثناگوی مقتضیات محیط شدند. من این سخن را از دید عیبجویی نمی‌گویم. دلبستگی من به فرهنگ ایران، در آمریکا مرا مهجور و غریب کرده بود. آنها که چنین دلبستگی ژرف نداشتند، به رفاه مادی زودتر دل بستند و به آسانی در جامعۀ آمریکایی وطن گزیدند، و مردم و فرهنگ ایران را شاید فراموش کردند.

20. ایستادگی و بردباری و پایمردی در پژوهش گوینده در غزل دیده می‌شود. شاید همین کوشش و صبر و امید موجب شد که کم‌کم پژوهش‌های علمی وی در آن سالها جایی برای خود در محافل علمی باز کرد.

21. اشارت است به دشواری حل استدلالی مسائل مورد نظر و روی آوردن به ناچار به سوی کشف و شهود و نمادهای نو و ناشناخته.

22. ستیزندگی و پافشاری علیرغم مشکلات و روی پای خود ایستادن.

23. اشاره به سخن حافظ

24. احساس دلیری آمیخته به جوانی در هماوردی و مسابقۀ علمی با مشاهیر دانشمندان: گهر قیمتی از کام نهنگان آرند/ آن که او را غم جان است به دریا نرود (سعدی)