فروزش 4

روایت عاشقی

برگرفته از فصل‌نامه فروزش، شماره چهارم پاییز 1388، رویه 108 تا 109

 

آذرگشسب

گفت‌وگو با نگهبان آتش‌کده‌ی آذرگشنسب (تخت‌سلیمان)
روایت عاشقی

مهرانگیز حاتمی*

تخت‌سلیمان در 45 کیلومتری شمال شرقی شهرستان تکاب و در دره‌ای مرتفع و سرسبز واقع شده است. این محوطه‌ سرشار از جاذبه‌های کم‌نظیر طبیعی- تاریخی است، به‌ویژه ویرانه‌های به‌جامانده از آتش‌کده‌ی آذرگُشنَسب (آتش‌کده‌ی پادشاهان و جنگاوران) یا آن‌گونه که ابن‌خردادبه می‌گوید «آذرجشنس»، که می‌تواند همان آتش‌کده‌ای باشد که یاقوت به نقل از مؤلفی دیگر «ناردرخشِ (آذردرخش) شیز» می‌نامد؛ آن هم پیرامون دریاچه‌ای همیشه جوشان و بر روی صخره‌ای سنگی که ناشی از رسوبات آهکی دریاچه است. می‌گویند این ناحیه همان شهر مشهوری است که، بنا به برخی نوشته‌های کهن، زادگاه زرتشت است و در نوشته‌های پهلوی به نام «گنجک» خوانده شده، گیتانویسان مسلمان آن را «شیز» گفته‌اند و تاریخ‌نویسان رومی و یونانی «گزکا»، و حمدالله مستوفی آن را به زبان مغولان «ستوریق» گفته است که امروزه تمام این آثار را تخت‌سلیمان می‌نامند. آب دریاچه‌ی سحرآمیز و زیبای تخت‌سلیمان در تمام فصل‌های سال یک‌سان است و انسان نمی‌تواند به عمق آن دست پیدا کند و در هر ثانیه 100 لیتر آب از آن خارج می‌شود. درازای آن 120 متر و پهنای آن 80 متر است. آتش‌کده‌ی آذرگشنسب، که اسطوره‌ی پادشاهی آرمانی‌ترین شاهِ ایران یعنی کی‌خسرو با آن گره خورده است، در دوره‌ی فرمان‌روایی خاندان ساسانی یکی از سه آتش‌کده‌ی مهم زرتشتیان بود چنان که نام آن 61 بار در شاهنامه آمده است. آن را «آتش سلحشوران» یا «آتش شهریاری» خوانده‌اند و نیز گفته می‌شود به همه‌ی آتش‌گاه‌های دینِ بهی، از خراسان تا خاوران، آتش می‌رسانده است.

آذرگشسب

اما سال‌هاست نام تخت‌سلیمان با نام مردی، از تبار عاشقان، گره خورده است؛ عزیز عاشقی، پیرترین پاس‌دارِ یادمان‌های فرهنگی ایران. عزیز نزدیک به نیم قرن است با حضور مستمر خود از این مجموعه‌ی با ارزش تاریخی، مذهبی و طبیعی، نگهبانی می‌کند. او شاهد زنده‌ای از تعهّد، عشق و تلاش برای پاس‌داری از ارزش‌های باستانی و معنوی ایران‌زمین است. گذرِ زمان را در خطوط عمیق چهره‌اش، کلام خسته‌اش و چشمان کم‌فروغش می‌توان دید. عاشقی که اهلِ روستای احمدآباد سُفلا در 10 کیلومتری تخت‌سلیمان‌ است هر چند تنها سه کلاس اکابر درس خوانده است اما از بسیاری دانش‌آموختگان و دست‌اندرکاران یادمان‌های باستانی بیش‌تر به این میراثِ کهن و تاریخ و فرهنگ عشق می‌ورزد.

می‌پرسم: چطور شد تصمیم به کار در تخت‌سلیمان گرفتی؟
می‌گوید: مادرم کُرد بود. زمستان در عراق بودم، بهار برای کارگری به ایران آمدم. زنم گفت تخت‌سلیمان کارگر می‌خواهد برو ببین شاید تو را بخواهند.

عزیز عاشقی پیرترین پاس‌دارِ یادمان‌های فرهنگی ایران

- پیش از آن تخت‌سلیمان را می‌شناختی؟
- پدرم، داستان‌ها از حضرت داوود پس از مرگ چهل فرزندش و سپس یک‌دانه پسرش، حضرت سلیمان، می‌گفت. در بین اهالی شایع بود که حضرت سلیمان و زنش بلقیس این‌جا بوده‌اند. قصر بلقیس و زندان سلیمان، آن‌جا که دیوها را به بند کشیده بود. مردم نذرها می‌کردند و روزهای جمعه قربانی.

- چه زمانی کارت را در تخت‌سلیمان آغاز کردی؟
- دو سال از جنگ جهانی دوم گذشته بود. من جزو اولین گروه ده نفری بودم که با اشمیتِ آلمانی کار می‌کردند. پس از فوت اشمیت، رودلف ناومان جایش را گرفت.

- آیا این‌جا بالای کوه امکانات داشتید؟
- گروه‌های آلمانی با خود تجهیزات آورده بودند ولی ما، نه راهی بود نه آب و برقی. زنم برای سوخت، سرگین جمع می‌کرد و من از کوه به خانه آب می‌بردم تا زنم و سه فرزندم آسوده باشند.

آذرگشسب

- دست‌مزدت چقدر بود؟
- روزمزد بودم، روزی پنج تومان با چهار سر عائله (به مدت هفت سال). گاه تا سه ماه حقوق ما را نمی‌دادند. پنج سال قبل از انقلاب مرا رسمی کردند.

- چرا نمی‌رفتی کار دیگری پیدا کنی؟
- ای آقا... من از صبح تا شام این‌جا بوده و هستم حتا روزهای تعطیل. با هرخشت این‌جا آشنایم. با هوای این‌جا نفس می‌کشم. همه را می‌بینم، می‌شنوم، صدای دریاچه را، وزش باد را، صدای پای زائران و شاهان... صدایی که مرا می‌خواند با چشم دل باید ببینی تا بدانی که چه می‌گویم...

- چه مدت با گروه آلمانی کار کردی؟
- بیست سال.

- حاصل تحقیقات گروه آلمانی چه بود؟
- یافتن هشت دوره‌ی تمدنی از زمان ماناها، مادها، هخامنشیان، اشکانیان، ساسانیان، خلفای عباسی، سلجوقیان و ایلخانان مغول.

- خاطره‌ای از آن گروه داری؟
- بله زمانی که در محل بار عام شاهان ساسانی به سنگی برخوردیم که نقش صلیب شکسته بر آن بود فریاد شوق آنان بلند شد. شب جشن گرفتیم و گوسفند قربانی کردیم. به حقوق کارگران یک تومان اضافه شد.

- آیا حفاری غیر مجاز در تخت‌سلیمان صورت گرفته است؟
تا زمانی که من نگهبان بودم، خیر. خاطرم هست شبی با صدای موتورِ ماشینی و نور آن برخاستم. همراه پسرم که کوچک بود تفنگ بر دوش و چراغ به دست خود را به تخت‌سلیمان رساندم. 7-6 نفری بودند؛ با بیل و کلنگ. برخی محلی. من جلو رفتم. پسرم عقب تیری هوایی رها کرد. آن‌ها ترسیدند و رفتند.

- آیا تا کنون شاهد حادثه‌ای در تخت‌سلیمان بوده‌ای؟
- بله، زمانی که دریاچه سه قربانی گرفت و اثری از آنان پیدا نشد. یکی‌شان ناصر کشاورز نوزده ساله بود. بستگانش به یاد او سنگی بر کنار دریاچه نهادند.

- کی بازنشسته شدی؟
- سال 1371. 235 هزار تومان حقوق می‌گیرم. از بخش‌داری زمینی گرفتم و با پول بازنشستگی خانه‌ای ساختم، حالا با زنم زندگی می‌کنم.

- از مقام‌های سازمان درخواستی داری؟
- درخواستی ندارم.

اما عزیز، این پیرمرد 95 ساله، هر بامداد که با قامتی خمیده، پیاده از خانه به تخت‌سلیمان می‌آید تا در سکوت دشت، در آرامش سبزگونه‌ی دریاچه، در پستوها و خرابه‌ها، روح تشنه‌اش را سیراب کند، آن‌گونه که بعد گفت، درخواستی هم دارد؛ پس از مرگ در کوه مشرف بر تخت‌سلیمان آرام گیرد.

آذرگشسب


* در مجلۀ فروزش به اشتباه به نام کیوان افشین‌جو به چاپ رسیده بود.