واژه‌گزینی علمی با استفاده از «شاهنامه»

برگرفته از مجله نشر دانش، سال چهاردهم، شمارهٔ ششم، مهر و آبان 1373


علی کافی


مقدمه

امروزه، نقش زبان فارسی به عنوان ابزاری برای انتقال اطلاعات به مراتب پراهمیـت‌تر از نقش آن به عنوان شاخه‌ای از هنر شده است. سبب ایـن امر پیشرفت فزایندهٔ علم و تکنولوژی است. هنوز زبان طبیـعی عمده‌تریـن و اصلی‌ترین ابزار انتقال اطلاعات در علم و فن محسوب می‌شود و بعیـد به‌نظر می‌رسد که در آینده‌ای نزدیک مثلاً زبانی نمادیـن بطور کامل جایگزیـن زبان طبیعی در ایـن مورد شود.

بنابراین، برای ایـنکه زبانی طبیعی بتواند به حیات خود ادامه دهد لازم است خود را به ابزارهای لازم و جدیـد مجهز سازد وگرنه به زودی از تأثیـر دامنهٔ نفوذ آن کاسته خواهد شد و در نهایت تنها به صورت زبانی صرفاً محاوره‌ای، و نه علمی ـ شایـد به کارکردهایـی هنری ـ درخواهد آمد.

یکی از شیـوه‌های تجهیـز زبان، ساخت واژه‌های جدید علمی است که قبلاً سابقه‌ای در زبان فارسی نداشته‌اند. ساخت و گزینش واژه روشها و ضوابطی دارد که به تفصیـل در مقالهٔ «مبانی علمی واژه‌سازی و واژه‌گزیـنی» به قلم نگارنده در روزنامهٔ سامان (چاپ تاجیـکستان، شمارهٔ مسلسل ۶۵، آبان ماه ۱۳۷۲) به چاپ رسیـده است.

در مقالهٔ حاضر نگارنده برای دستیابی به لغات شاهنامه از کتاب واژه نامک، تألیـف عبدالحسیـن نوشیـن (انتشارات دنیـا، تهران، ۱۳۶۳)، بهره گرفته است و همهٔ واژه‌های آن را بررسی کرده و آن دسته را که به نحوی به مسایـل مربوط به واژه‌گزینی (از جمله به روشها و ضوابط آن) مربوط بوده است جدا و طبقه بندی کرده و از ایـن راه گوشه‌ای از شیـوهٔ استفاده از شاهنامهٔ فردوسی را در واژه‌گزینی و واژه‌سازی نویـن شرح داده است.

-  روش جستجو. بنابه ایـن روش، واژه‌گزیـن بایـد پیـش از ساخت واژه، متون مربوط را بررسی کند و چنانچه واژه‌ای را با مفهوم موردنظر خود منطبق یـافت از آن بهره جویـد. در ایـنجا نمونه‌هایـی از واژه‌های شاهنامهٔ فردوسی، که امروزه می‌تواند در زبان علم به کار رود، در سه گروه زیـر طبقه بندی شده‌اند:

۱) واژه‌های موجود در شاهنامه که در حال حاضر کاربردی ندارند و می‌توانند بخشی از نیازهای زبان علم را برآورده سازند. نمونه‌ها: انباز (جفت، همتا)، اوژنیـدن (افکندن)، باژ (نیایشی را که آهسته و به زمزمه خوانند)، باهو (الوار)، سفتن (سوراخ کردن، مثلاً برای punch در علم کامپیـوتر [رایانه])، اثیـر (اتر در فیـزیـک)، آهنجیـدن (کشیـدن، مثال : دود آهنج = دودکش)، دیـزه یـا دیـز (رنگ)، گاز (ابزاری برای بریـدن زر و سیـم و مانند آن)، کهیـن (کوچکتریـن، مثلاً برای minimum)، کاف (شکاف، مثلاً برای gap)، کاربند (به کار برنده، به کار گیـرنده، مثلاً به جای user در علم کامپیـوتر که اکنون به صورت کاربر رایـج شده است و چنانچه قبلاً از وجود کلمه کاربند آگاه بودند آن را به کار می‌بردند)، فَرَسپ (دار ستبر که بدو بام را بپوشانند و ثقل همه بر وی بود، در مهندسی عمران)، شادْوَرد (گستردنی)، سوده (از فعل سودن به معنی سایـیـده شده، کوبیـده در علم فیـزیـک و مواد)، سختن (سنجیـدن)، زهش (اسم مصدر از زایـیـدن)، دمه (باد سخت با برف و سرما)، تفتن (گرم و داغ شدن)، پَروَز (نژاد، گوهر)، تفسیـدن (بسیـار گرم و داغ شدن)، پُرسه (آمار، شمار در علم آمار)، بیـجاده (گوهری سرخ رنگ شبیـه به یـاقوت که خاصیـت کهربایـی دارد، در علم فیـزیـک، مواد، و معدن)، بسودن، پسودن، بساویـدن، پساویـدن (دست زدن، مالیـدن، لمس کردن، مثلاً می توان برای ترکیـب finger touch «انگشت بساو» را پیـشنهاد کرد)، اِزار (شلوار کوتاه در ورزش خاصه در کشتی)، اَدیـم (پوست دباغی شده)، اخترگرای (ستاره سنج در نجوم)، آسیـمه (آشفته، پریـشان، در روانشناسی)، آجیـدن (ایـجاد شیـار روی سوهان و غیـره، در علم مکانیـک و ابزارشناسی)، نابسود (نا + بسوده [دست مالیـده، لمس شده]: آنچه قبلاً به کار نرفته و دستکاری نشده مثلاً به جای کلمهٔ «آک‌بند» که در زبان فارسی ایـرانی به کالایـی گفته می‌شود که پیـشتر به کار نرفته باشد).

۲) واژه‌هایی از شاهنامه که واژه‌گزینان، خاصه فرهنگستان اول، از آن برای بیان مفاهیم نو بهره گرفته‌اند. نمونه: برخ (به جای کسر، البته ایـن واژه متداول نشده است اما برای اشتیـاق fractional اکنون برخال به کار می رود)، اَسْپِریـس (میـدان اسب دوانی، پیـشنهادی فرهنگستان اول)، گُسَل (در زمیـن شناسی به جای fault  به کار می رود)، کافتن (تحلیـل کردن / analysis)، کارکرد (به جای performance  کاملاً رایـج شده است)، شوشه (مترادف شمش)، فام (رنگ)، رای زدن (مشورت کردن، اکنون رای‌زن به جای مستشار در علم سیـاست به کار می‌رود)، خیـم (خو، طبع، طبیـعت، اکنون در پزشکی در واژه های بدخیـم و خوش خیـم به کار می‌رود)، خستو (معترف، مقر، پیـشنهادی فرهنگستان اول)، خارا (نوعی سنگ سخت، پیـشنهادی فرهنگستان اول)، برزن (کوی، محله، کوچه، پیـشنهادی فرهنگستان اول)، برازیـدن (اکنون به جای fit (to)، در ریـاضیـات به کار می‌رود)، بخش (تقسیـم و توزیـع، پیـشنهادی فرهنگستان اول)، بایـسته (لازم و ضرور، چنانکه بایـد و شایـد، پیـشنهاد فرهنگستان اول و اکنون در علوم اداری به کار می رود)، بالیـدن (رشد و نمو کردن، اکنون در شعر و ادبیـات کاربرد دارد)، مغاک (گودال، چاله، در زمیـن شناسی به کار می رود).

۳) واژه‌هایـی از شاهنامه که امروزه درمعنای نو و متفاوت یـا خاص‌تری نسبت به معنای موردنظر شاهنامه به کار می‌رود. نمونه : چک (حجت، قباله، منشور، برات در بانکداری)، گوژ (خمیـده که در معنای خاصتر «خمیـدهٔ محدب» به کار می‌رود)، کارآگاه (جاسوس که در معنای خاصتر در زبان فارسی به کار می‌رود).

-  استفاده از اشتقاق در واژه‌سازی. بسیـاری از واژه‌های علمی امروز مشتق از یـک مصدرند و ساخت زبان فارسی به گونه‌ای است که بایـد از ویژگی اشتقاق در ساخت واژه بهره جست. فردوسی در شاهنامه فراوان از اشتقاقات بهره گرفته است. نمونه‌هایـی از مصدرها و اشتقاقات آنها، که حتی برخی می‌تواند به عنوان واژه‌های علمی به کار رود، عبارتند از: پالودن، پالایـش، پالوده. گداختن، گداز، گدازیده. پژوهیدن، پژوه، پژوهش، پژوهنده. گذاردن، گذارده، گذارنده، گذار. تابیـدن، تابان، تابش، تابنده، تاب. کوشیـدن، کوشش، کوشایی، کوشان. نازیدن، نازان، ناز، نازش.

- استفاده از وند در واژه‌سازی. پیـشوندها و پسوندها در واژه‌گزینی نقش بسزایی دارند و زبان فارسی از ایـن حیث نسبتاً قوی است. لذا بایـد پیـشوندها و پسوندهای موجود در زبان را شناسایـی و تا آنجا که ممکن است از آنها استفاده کرد. برخی از پیشوندها و پسوندهایی که در شاهنامه دیده می‌شود و اکنون می‌تواند گرهی از مشکلات واژه‌سازی را باز کند عبارتند از:

گان: پسوند جمع‌ساز، مانند : دیـنارگان، درمگان
فش: پسوندی است که مانندگی را می‌رساند مانند: خورشیدفش
ان: پسوندی است که نسبت را می‌رساند مانند: آبدستان (آب + دست + ان)
نا ـ نـ: پیـشوند نفی‌ساز، مانند: نستوه ـ بی‌ستوه. نیز در نابسود، نابه‌سود. ناسود = نه‌آسود، نفرین = نه‌آفریـن، نیـرانی = نه‌ایـرانی از همیـن پیشوند استفاده شده است.
بَد یـا بُد: پسوندی است که معنی سروری و سالاری از آن استفاده می‌شود مانند: سپهبد
بـ: پیـشوند صفت ساز و قیـد ساز از اسم مانند: بنیـرو = نیـرومند، بزور، ببردگی
پاد = پات = پا: پیـشوند مخالف و ضد ساز مانند : پاداش = پاد + دهش (از دادن)، پادزهر، پات سخون (پاسخ)
وار : پسوندی است که درخور بودن و سزاواری را می رساند مانند : دست‌وار، گوش‌وار
هـ: پسوند اسم آلت‌ساز مانند : پوشه = پوش + ه (پیـشنهادی فرهنگستان): پیـمانه = پیـمان (ازپیـمودن به معنی سنجیـدن) + ه
- مصدر شینی. اسم مصدر از مقولات دستوری است که بخش قابل توجهی از واژه‌های علمی و فنی از همیـن مقوله‌اند. یکی از شیـوه‌های ساختن اسم مصدر عبارت است از افزودن شیـن به بن فعل مضارع. این روش امروزه در ساخت واژه بسیـار کارساز است. فردوسی در شاهنامه از ایـن نوع اسم مصدر فراوان استفاده کرده است که نمونه‌هایی از آن عبارتند از:
بُوِش (هستی، آفریـنش): از مصدر بودن
انجامش: از مصدر انجامیدن
فزایش : از فزودن
گریزش : از گریختن
آویزش : از آویختن
کشش : از کشیدن

 

واژه‌های مترادف

در گزینش واژه‌های علمی گاه بهتر است که به جای واژه‌ای رایـج و متداول که معنی عام یـافته، واژهٔ مترادف و مهجور به کار رود ـ برخی از دلایـل ایـن امر رکیک بودن واژهٔ رایـج، عادی بودن، و هویـت واژهٔ علمی بخشیـدن به اصطلاحات علمی است. در شاهنامه واژه‌های مترادفِ واژه‌های عادی فراوان دیـده می‌شود و از آنها می‌توان به منظورهای ذکر شده استفاده کرد. چند نمونه عبارت است از:
هال به معنی آرام و قرار به جای quiescent در انگلیـسی. مثلاً quiescent point را می‌توان نقطهٔ هال نامیـد.
میـز به معنی شاش و ادرار که فرهنگستان اول از آن استفاده کرده و میـزراه را به معنی دستگاه ادراری به کار برده است.
گُشن به معنی نر

- استفاده از مصدر ساده. از مشکلات امروزی زبان فارسی ایـران دوری گزیـدن از مصادر ساده و استفاده کردن از مصدر مرکب است. حال آنکه مصادر ساده زایـا هستند و می‌توان از مشتقات آنها استفاده کرد و برای مفاهیـم نو واژه‌ای جدیـد ساخت. استفادهٔ مکرر فردوسی از مصادر ساده (بسیـط) به ما می‌آموزد که مشکل امروزی ما جنبه‌ای عارضی دارد و می‌توان از مصادر ساده استفاده کرد. نمونه‌هایـی از مصادر ساده یـا مشتقات آنها که فردوسی به کار برده است عبارتند از: آشوبیـدن، بسیجیدن، پرهیزیدن، پناهیدن، خروشیدن، ژَگیـدن (قر زدن زیرِ لب)، ستردن، ستیزیدن، سزاییدن، سزیدن، شکوهیدن، شکیبیدن، شَمیدن (آشفته و پریشان شدن)، گزیردن (چاره داشتن)، مولیدن (درنگ کردن)، مویـیـدن (گریـستن).

- واژه‌های فارسی برای اسامی خاص. برای برخی از اسامی خاص که نام فارسی ندارند، می‌توان از متون کهن مدد گرفت و نامهای ایـرانی یـافت.

- مصدر مرخم فعلهای مرکب به عنوان اسم مصدر. یکی از انواع اسم مصدر که در زبان علمی فراوان به کار می‌رود مصدر مرخم است. به قیـاس با واژهٔ «یادکرد» در شاهنامه می‌توان اسم مصدرهای فراوان ساخت که عملکرد، کارکرد، رویـکرد نمونه‌های متداول آن در فارسی امروزند.

- اسم مفعول به عنوان واژه. فردوسی در شاهنامه اسم مفعول مصدر کندن یـعنی کَنده را به جای خندق به کار برده است که می‌توان به قیـاس با آن واژه‌های جدیـد ساخت.

- الهام گرفتن از واژه سازی فردوسی برای ساخت واژه‌های نو. در شاهنامه با واژه‌هایـی چون «دست‌ورز» مواجه می‌شویـم که مرکبند از دست + ورز (از مصدر ورزیـدن) به معنی کسی که کاردستی می‌کند. به ایـن قیـاس می‌توان اندیـشه‌ورز را ساخت که می‌تواند به معنی کسی باشد که کار فکری انجام می‌دهد. در شاهنامه واژه‌های مرکب فراوانی وجود دارد که می‌توان به قیـاس با آنها به الگوهای نو واژه‌سازی دست یافت که نمونهٔ فوق مثالی از آن است.

- استفاده از واژه‌های علمی ساخته شده به روش ترجمهٔ تحت‌اللفظ. در شاهنامه با واژهٔ «جان سخنگوی» مواجه می‌شویـم که ترجمه تحت اللفظ «نفس ناطقه» است. ایـن اصطلاح را ابوعلی سیـنا به صورت «جان سخنگویـا» در دانشنامهٔ علایـی و نیـز ناصرخسرو به همان صورت جان سخنگو به کار برده‌اند. به هر حال فردوسی ازایـن واژه استفاده کرده است که درواقع تأیـیـد روش "loan translation" یـا ترجمهٔ تحت اللفظ اصطلاح است.

 

خلاصه

۱) برای بقاء و پایـداری زبان فارسی باید این زبان را به واژه‌های نو برای بیان مفاهیم نو مجهز کرد.
۲) واژه‌گزینی و واژه‌سازی روشها و ضوابطی دارد که باید به تدوین آنها پرداخت و براساس همین روش و ضوابط، به واژه‌سازی اقدام کرد.
۳) شاهنامهٔ حکیم فردوسی منبعی است که می‌توان از آن برای اخذ روشها و ضوابط واژه گزیـنی بهره گرفت.
۴) در شاهنامه واژه‌هایی وجود دارد که می‌توان از آنها مستقیـماً برای بیـان مفاهیم نو استفاده کرد.
۵) در شاهنامه از روش اشتقاق در واژه‌سازی به کرات استفاده شده است.
۶) در شاهنامه «وند»هایی وجود دارد که می‌توان از آنها برای ساخت واژه استفاده کرد.
۷) مصدر شینی، واژه‌های مترادف، واژه‌های فارسی برای اسامی خاص، مصدر مرخم، مصدر ساده در شاهنامه فراوانند که می‌توان از ایـن الگوها در ساخت واژه بهره گرفت.
۸) واژه‌های برساختهٔ فردوسی منبع الهامی برای واژه‌سازی نویـن محسوب می‌شوند.

 


به کوشش: مجید شمس