نوروز؛ از خانواده تا ملت
دوستی یک ماه پیش از نوروز از من خواسته بود
برای ویژهنامهای که منتشر میکنند یادداشتی دربارهی نوروز بنویسم. سخن تازهای
به فکرم نرسید، از اینرو ترجیح دادم چیزی ننویسم. دیروز، سیزدهم فروردین، که به
پردیسهای محلهمان سری زدیم و حضور بانشاط همشهریان را در به انجام رساندن سنتها
دیدیم نکتهای در اینباره به ذهنم رسید که آن را بهانهای میکنم برای بهروز
کردن تارنوشتام و گرد و خاکگیری آن، با دو هفتهای تأخیر!
چهارشنبهسوری
جشن محلههاست؛ یعنی، اگر به درستی انجام شود باعث خواهد شد ما هممحلهایهایمان
را، که عموماً در طی سال فرصت آشنایی بیشتر با آنها و دیدارشان را نداشتهایم،
ببینیم. اگر بتوانیم در محله برنامهریزی مناسبی داشته باشیم و چند تنی مأمور شوند
تا از خارج شهر بوتههایی را فراهم آورند، میتوان تدارکِ برنامهای سنتی را به
کمال دید [یکبار یادم میآید خیلی وقت پیش که ساکن محلهی سمنگان بودیم پدرم چنین
کاری را بر عهده گرفت و برای مراسم چهارشنبهسوری کلی بوته از تپههای لشگرک تهیه کرده
بود]. خانوادههای ساکن در محله برای انجام مراسم گرد هم میآیند و با توجه به آن
که فرزندان در کنار بزرگترهایشان هستند و افراد حاضر در مراسم را میشناسند میتوان
انتظار داشت که شیوههای نامرسوم و نادرستِ کنونی در چهارشنبهسوری، که ناامن و بر
محور تولید صداهای ناهنجار است، به حداقل برسد ــ که صدالبته چنین آسیبهایی پیامد
برخوردهای امنیتی چند دههی اخیر و تهیهی مواد آتشبازیِ دستساز یا خرید آنها از
بازارهای غیرقانونی است.
در چنین وضعیتی، امید آن میرود که نیروهای
امنیتی هم کمترین دخالت را داشته باشند و اصولاً با مشاهدهی این که مراسم در محلهها
برگزار میشود و ساکنان محله در آن مشارکت دارند از ورود به آن بپرهیزند ــ امری
که شوربختانه در این چند سال، با وجود اقبالِ گستردهی سرزمینهای ایرانِ بزرگ به
مراسم نوروز، ندیدم از آن شدّت و بغض اولیهاش در دو دههی پیش کاسته شود و دستکم
در محلهی خودمان و پیراموناش (یوسفآباد، جهانآرا، توانیر،...) همچنان شاهد
ضرب و شتم مردم توسط نیروهای شبهانتظامی بودم. با یکی دو نفر از آنها هم که، به
سختی، سر صحبت را باز کردم اظهار کردند که با مزاحمین برخورد میکنند در حالی که
آنان به درون محلات میرفتند و مراسمی را که در یک کوچه در حال برگزاری بود و
ساکنان آن کوچه همه در آن حضور داشتند به هم زده و مردم را پراکنده میکردند. حتا
در همین چهارشنبهسوری امسال یکی از دوستان عزیزم، که از پژوهشگران و فرهیختگان
است، به همراه همسر گرامیاش و تنی چند از دوستانشان، در حالی که در کویر قم و در
جایی که شائبهی کوچکترین مزاحمتی برای فردی نبود این مراسم را برگزار میکردند
دستگیر شدند و تا روز دوم فروردین در بازداشت به سر بردند... که واقعاً زبان از
توضیح چنین برخورد غیرملی، غیراخلاقی و حتا غیراسلامیِ ناشایستی قاصر است.
سیزدهبهدر
جشن شهرهاست. با رفتنمان به بیرون شهر، در دامن طبیعت، در کنار مردمان شهرمان
قرار میگیریم و شاید با تعدادی از آنان هم دوست شویم! سیزدهبهدر امری است که در
انجام دادنش مردمان یک شهر شریک هم میشوند و اگر بتوانند در راههای رفت و برگشت
حقوق یکدیگر را محترم بشمارند و در دل طبیعت، ضمن بهره بردن از زیباییها، پاسدار
زیستبوم هم باشند و به بخشهای دیگر زندگی بیندیشند که هوای خوب شهر از کجا میآید
و آلودگیهای شهری به کجا میرود... فکر کنم سنت را بهجا آوردهایم.
و اما در کانون جشنهای نوروزی سفرهی هفتسین
و لحظهی تحویل سال قرار دارد، که جشن خانواده و ملت است؛ دور هم نشستنِ
آراسته و شادمانهی اعضای خانواده که جشنی خانوادگی را تداعی میکند ــ و این سنت
نیکو در روزهای بعد با دیدار بزرگان و خویشاوندان کامل میشود و این عید به عیدی
برای خانوادهی بزرگمان بدل میشود ــ تا لحظهی تحویل سال که برای دریافتش با
همهی همتباران خود پیوند برقرار میکنیم و آن لحظهای است که ملت بزرگ ایران ــ
نه این ملتِ فرمایشیِ سدهی اخیر که در مرزهایی استعمارساخته به سر میبرد ــ به
احساسی مشترک دست مییابد؛ احساسی که برساخته نیست و ما را با کائنات و نظم کیهانی
پیوند میزند. شاید با این تفسیر بتوان در آغوش کشیدن پدر و مادر را هم، به نوعی نمادین،
در آغوش گرفتن نیاکان نخستِ همهی ایرانیان تعبیر کرد و وصل شدن به سرآغازمان.
نوروزی که با جشن آتش آغاز میشود؛ جشن
آتشی که برای استقبال از فروهر نیاکان (روح = باد، وایو) برپا میشود؛ به
سفرهای که در آن آب است میرسد؛ در زمان ازلی و ابدیِ تحویل سال
متجلی میشود؛ و در روز طبیعت به خاک ختم میشود:
نوروزی به پاکی آتش و آب، به پشتوانهی خرد
نیاکان، با نیروی بینهایت زمان و برروی خاکِ ورجاوند ایران، برای من، برای ما...
خجستهبادمان!
سالی که گذشت
سال 1391 سال خوبی برای ایرانیان نبود؛ از ضعف
مدیریتِ کلان کشور گرفته که به گذران سخت زندگی ایرانیان انجامید تا تلاشهایی که
بدخواهان برای ناتوان کردن ایران انجام داده و میدهند. در این ماههای پایانی سال
هم دو عزیزمان را از دست دادیم؛ مرتضی ثاقبفر که یاور نظری دوستان و انجمنهای
ایرانگرا بود و مهندس کرمانی که مرد حیطهی عمل بود. در اینباره یادداشتهایی
نوشتم.
یادداشت من دربارهی شادروان رضا کرمانی
سخنرانی مهندس کرمانی در انجمن افراز که دهمین شماره از افراز، نامهی درونی انجمن، به چاپ رسید.
به یاد استاد مرتضی ثاقبفر، که فردوسیوار
زیست
استاد مرتضی ثاقبفر، مترجم نامیِ آثار تاریخی
و جامعهشناس، صبح دوشنبه یازدهم دیماه در بیمارستان رسول اکرم درگذشت. او، از دو
روز پیش از آن، در پی سکتهی مغزیِ ناشی از فشار خونِ بالا در هنگام ورزش صبحگاهی،
در بخش مراقبتهای ویژهی آن بیمارستان بستری بود. پذیرشِ مرگ او برای دوستدارانش
و کسانی که بیشتر در فضاهای انجمنی شاگرد او بودند و حتی تا چند روز پیش با او در
ارتباط بودند، بسیار سخت و تکاندهنده بود. هر چند معدودی از دوستان نزدیک که در
این اواخر با او دیدار داشتند تا حدودی از انبوه مشکلاتی که داشت و اُفتِ سلامتیاش
آگاه بودند، اما آنها هم هیچ آمادگی چنین وضعیتی را نداشتند. مرگ به سرعت روی داد
و همهی آنانی که این مرد شجاع را میشناختند در اندوه فرو برد.
از ویژگیهای اخلاقی استاد بسیار میتوان گفت
و امیدوارم دوستانی که در این سالها از خوانِ «مهر فراوان او به ایران» بهره
بردند خاطرههایی را که از او داشتند ثبت کنند: از خضوع و افتادگیاش در برابر
تواناییهای دانشی دیگران و همچنین از بیریایی و بیغلوغشی او در نقدِ دیگران،
حتی دوستانِ نزدیک؛ از وقت و نیرویی که برای همراهی با نسل جوان و کوششهای میهنپرستانه
میگذاشت، با وجودِ آنکه بسیار بیشتر از دیگر استادان تنگی وقت داشت؛ از نقدی که
بر هر گونه تندروی داشت، بهویژه در پژوهشهای ایرانشناسی، و تأکیدی که همیشه بر
این نکته داشت که تاریخ و فرهنگ ایران بسیار افتخارآمیز است و اصلاً نیازی به جعل
ندارد و مبادا اکنون که جامعه روی به آن آورده است آن را بهگونهای بنمایانیم که
باعث سرخوردگی شود؛ و شجاعتِ کممانندش. ثاقبفر هم در اندیشه و هم در عمل شجاع
بود؛ چه آنهنگام که در مبارزه با رژیمِ شاه سالها به زندگی مخفی روی آورده بود و
هم آنزمان که آن مبارزه را در راه سرافرازی ایران ندید و خود را تسلیم نیروهای
امنیتی کرد... و چه حتی در تمام مدتی که تهدیدِ خانهنشینی و ناگزیریِ کار ترجمه
را به فرصتِ آگاهسازی جوانان تبدیل کرده بود که همانا بزرگترین مبارزهی وی بود
و توانمندیای بزرگتر و جسارتی افزونتر را طلب میکرد.
روانش شاد و راهش پر رهرو باد!
چند یادداشتی که نوشتهام در اینجا گرد آوردهام.
ـ نخستین یادداشتم دربارهی لغو مراسم
بزرگداشت استاد ثاقبفر بود که، اندکی کوتاهشده، با عنوان «صمیمانه پوزش میخواهیم»
در روزنامهی بهار (سهشنبه 19 دی) به چاپ رسید.
ـ یادداشتی کامل و شخصی که در اینباره نوشتم
و حرفهای دلم را ــ البته همچنان بنا به مصالحی، کوتاهشده ــ در آن آوردهام (اینجا).
ـ یادی که از استاد در ویژهنامهی نوروزی
روزنامهی اطلاعات داشتم، که البته بند آخر آن نوشته که دربارهی مراسم خاکسپاری و
کوتاهی چمران، رییس شورای شهر تهران، بود ـ و در یادداشت پیشین وجود دارد ـ حذف گردید (چون ویژهنامه روزنامه اطلاعات بر روی فضای مجازی نیست، اصل نوشتار را در اینجا آوردهام).
ـ بیانیهای برای بنیادگذاری کتابخانه شادروان
ثاقبفر (اینجا) و راهی که همچنان ادامه دارد (اینجا).
ـ و مراسمی که به یاد آن بزرگوار، و با یاری
دوستان باستانشناسمان، در دانشگاه تهران برگزار کردیم (اینجا)، نگاه من به سخنرانیها (اینجا) و پوشهی صوتی آنها (اینجا).
اِعمال محدودیت برای همفرهنگانِ افغانستانی
را محکوم میکنیم
پس از امضای قرارداد امنیتی اوباما ـ کرزای،
زمینهچینی برای حذف زبان فارسی در دانشگاههای افغانستان که میتواند به همان
روند فارسیزدایی در هندِ مستعمرهی انگلیس منجر شود، و پارهای مسائل دیگر، دو
دولت ایران و افغانستان روشهایی را در برابر هم برگزیدند که دود آن به چشم پارهای
از پناهندگان افغانستانی به ایران میرود. از جمله در چند منطقه افرادی کوتهنظر
با این پناهندگان رفتارهای غیر قابل قبولی داشتند و پارهای از مقامهای محلی نیز
کاسهی داغتر از آش شده و روشهایی افراطی را در پیش گرفتند. نگاهی به موضعگیری
تریبونهای استعمار، نظیر بیبیسی، نشان میدهد استعماری که هر دو کشور را آزار
داده میکوشد از این آب گلآلود ماهی بگیرد.
از اینرو به نظر میرسد که باید ضمن محکوم
کردن اقدامات افراطی در ایران، موضعگیری جانبدارانه و مشکوک گروهی از دولتمردان،
رسانهها و شخصیتهای افغانی نیز، که دنبالهروی آشکار از سیاست خارجی قدرتهای
فرامنطقهای دارند، محکوم شود و در عین حال مردم هر دو کشور به هوشیاری و خویشتنداری
فرا خوانده شوند.
از اینرو، نزدیک به صد تن از شخصیتها و
فعالان عرصهی فرهنگ و دانشگاه بیانیهای را در این زمینه منتشر کردند تا موضعگیری
آنان در این برهه از تاریخ ثبت شود.
متن بیانیه ــ که کلید آن در کارگروه قومشناخت
«انجمن دوستداران میراث فرهنگی افراز» خورد ــ چنین
است.
در همین زمینه مدتی پیش بیانیهی دیگری را هم
درباره جهتگیریهای رندانهی شبکه تلویزیونی بیبیسی فارسی صادر کردیم که متن آن چنین است.
مباحث حوزهی اقوام ایران که پیش آمد بهتر است
به مورد دیگری هم اشاره کنم. مدتها قبل، توسط دوست عزیزی، با نسخهی الکترونیکی هفتهنامهی
هفته که در کانادا منتشر میشود آشنا شدم. در دو شماره از آن، مطالبی دیدم که
آشکارا دربارهی مسائل قومی اطلاعات نادرستی را به خواننده میداد. دربارهی آنها
یادداشتهایی نوشتم که با عنایت سردبیر گرامی نشریه در آن منتشر گردید. آن دو نوشتار را در
پی آوردهام با این توضیح که به نظر میرسد دستاندرکاران این صفحات خاص از مجله
ــ اگر غرضی نداشته و به عمد آن نوشتارها را، که پاسخشان را دادم، منتشر نکرده
باشند ــ نسبت به مسائل قومی در ایران دارای دیدگاه درست و روشنی نیستند و بیشتر
تحت تأثیر گفتمانی به سر میبرند که در کمتر از صد سال اخیر به قصد پراکنده کردن و
تضعیف ایرانیان ساخته شده است. در ضمن، تارنمای مجلهی یادشده فیلتر است!
ـ وقایع 21 آذر 1324 و شخصیت پیشهوری (ابوجعفر خدیر)
ـ نگاهی به مقاله آقای ابوجعفر خدیر
(علیرضا افشاری)
و
- سیویک دسامبر، روز جهانی همبستگی آذریها (حسین ترکپور)
ـ «روز جهانی همبستگی آذریها» به انحراف کشیدن خواست مردمان آذربایجان و اران است (علیرضا افشاری)
فردوسی و فروزش
سرانجام پس از سه سال که از توقیف فصلنامهی
فروزش میگذشت پیگیریهای مدیرمسؤول به بار نشست و دادگاه آخر نیز به نفع ما رای
داد. به این ترتیب، تلاشهای دوستانمان در وزارت ارشاد برای توقف دائمی فروزش به
نتیجه نرسید!
شمارهی پنجم فروزش
اندکی پیش از تعطیلات نوروزی به چاپ رسید و پخش شد. البته به خاطر شمارگان پایین
آن، در همهی کیوسکهای مطبوعاتی در دسترس نیست و در شهرستانها هم تنها در مراکز
استانها توزیع شده است.
به هر رو، منتظر نظرهای شما دوستان هماندیش
هستم.
همچنین پس از سالها دوستی با آقای کرمی،
مدیر ماهنامهی فردوسی، و در مقاطعی همکاری با نشریهی ایشان ــ در مقام دبیر گروه
تاریخ ــ این فرصت پیش آمد که در آخرین شماره از ماهنامهی فردوسی بخشی از کارها را از ایشان تحویل گرفته و به انجام برسانم. امیدوارم آن ماهنامه ــ که از نام و پیشینهای در خور برخوردار است ــ هم در
شمارههای آتی راه کاملتر شدن را بپیماید.
در برابرِ غارت ناملموس میراث فرهنگی ایران
بایستیم
در پی ثبتِ جهانی ساز تار به نام جمهوری
آذربایجان (اران) و واکنش نامناسب و از سر بیتوجهی به مسوولیتِ سازمان میراث
فرهنگی، دیدهبان یادگارهای فرهنگی و طبیعی ایران، بیستوششم اسفندماه ــ با پیگیری
و به قلم دوستمان یسنا خوشفکر ــ بیانیهای را صادر کرد.
متن کامل بیانیه به این
شرح است.