خرده‌گیری‌های جدید!

نقدی بر نقد - 1

مجله‌ی جهان کتاب در سال 1380 طی سه شماره نقد فریدون فاطمی، مترجم آثار فلسفه و تاریخ و از مدیران نشر مرکز، را بر دو کتاب نخست مجموعه‌ی «تأملی بر بنیان‌ تاریخ ایران» («دوازده قرن سکوت» و «پلی بر گذشته») اثر ناصر پورپیرار، نویسنده و مدیر نشر کارنگ، منتشر نمود. 

بخش اول

بخش دوم

بخش سوم

آن‌هنگام من در هفته‌نامه‌ی امید جوان کار می‌کردم و خود بحث‌هایی را که در آن هفته‌نامه پس از گفت‌وگو با ناصر پورپیرار درگرفته بود مدیریت می‌کردم (آن نوشته‌ها در کتابی به نام آشتی با تاریخ گرد آورده شد). پس از چاپ نقد نخست، نامه‌ای به آن مجله نوشتم که اینک به خواستِ مدیریت تارنمای ایران‌بوم با ویرایشی اندک تقدیم می‌شود. گفتنی است، هر چند آقای فاطمی ــ که هفت سال بعد درگذشتند ــ طی نامه‌ای به من به خاطر نوشته‌ام اظهار لطف کردند، اما این نوشته در آن مجله به چاپ نرسید.

پیوند نوشتار در خرده‌گیری

پیوند نوشتار در تارنمای ایران‌بوم

 

نقدی بر نقد - 2

در شماره‌ی پیشین ماهنامه‌ی مهرنامه ــ امرداد 1392 ــ نوشتاری را در آغازش دیدم که نویسنده به زعم خود آرای دکتر طباطبایی را نقد کرده بود. نقدی بر روی این نوشتار آماده کردم که شوربختانه دیر به دست تحریریه‌ی مجله رساندم. از این رو نمی‌دانم به چاپ خواهد رسید یا نه. البته در شماره‌ی اخیر در همین‌باره نقدی از دکتر نصیری به چاپ رسیده  که خواندنی است.

نوشتار من


نقدی بر گزارش

دوشنبه 15 مهر روزنامه‌ی شرق با تیتر یک به استقبال سخنان فانی، سرپرست آموزش و پرورش رفت: تدریس زبان قومیت‌ها در مدارس اولویتم است (متن گزارش). در صفحه‌ی یک هم‌چنین یادداشتی در همین ارتباط از آقای ابراهیم صالحی عمران به چاپ رسید (متن یادداشت). نقدی بر آنها داشتم.

نوشتار من


نوشتاری درباره‌ی آرای دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن

چندی پیش همایشی را به بهانه روز گفت‌وگوی تمدن‌ها برگزار کردیم. ایده‌ی برگزاری از محمد صادقی بود و من آن را از طریق «انجمن دوستداران میراث فرهنگی افراز» و کانون خورشید، و به لطف دوستان در مؤسسه پرسش، برگزار کردم. 

گزارش برنامه در تارنمای امرداد

گزارش برنامه در تارنمای کوردانه

گزارش برنامه در روزنامه‌ی شرق

گزارش کوتاه‌شده‌ی برنامه در روزنامه‌ی بهار

یکی دو روز بعد به درخواست دوست عزیزم، صادقی، ارائه‌ی خودم در این نشست را تبدیل به یادداشتی کردم که البته ناقص است و باید کاملش کنم! این یادداشت در روزنامه‌ی بهار به چاپ رسید.

نوشتار من


یک تبریک ساده


به‌نام خداوند جان و خرد

 

هم‌اندیشان و کوشندگان اعتلای میراث فرهنگی و طبیعی کشور

درود بر شما. پس از آن‌که دکتر مهدی حجت از سوی ریاست جدید «سازمان میراث فرهنگی و گردشگری و صنایع دستی» بر جایگاه معاونت میراث فرهنگی گمارده شد، اینک با بازگشت دکتر معصومه ابتکار به ریاست «سازمان حفاظت محیط زیست» به مهم‌ترین خواست‌های ما در قالب «نامه‌ی شماری از سازمان‌های مردم‌نهاد فرهنگی به ریس‌جمهور» (11/4/1392)، پاسخ داده شد که این پیروزی را به سهم خود به همه‌ی شما دوستان تبریک می‌گویم.

پس از نزدیک به یک‌‌ دهه و نیم تلاش در عرصه‌ی نهادهای مدنی، بر این باورم که با حضور پرتوان می‌توانیم گام به گام، دیگر خواست‌های خویش را هم به پیش ببریم. آشکار است که نخست با نوسازی و توانمندسازی سمن‌های‌مان ــ و حتی با پی‌گیری وضعیت انجمن‌هایی که در این 8 سال بنا بر سوءتفاهم لغو مجوز شده‌اند ــ و آن‌گاه با تشکیل شبکه‌های شهری و استانی و ملی، و با تکیه بر تجربه‌ی رهاشده‌ی همین روند در یک دهه پیش، می‌توانیم موانع را از سر راه‌مان برداریم. موانعی چون «کندی روند تمدید اعتبارنامه‌ها» ــ که می‌تواند در گام بعد به «دائمی کردن پروانه‌ی فعالیت سمن‌ها» بینجامد ــ و هم‌چنین دریافت کمک‌های سخت‌افزاری از نهاهای مرتبط، به‌ویژه در اختیار گرفتن فضایی مختص انجمن‌ها در مرکز هر استان که مدیریت آن هم توسط همان شبکه‌های استانی برای مدتی مشخص، تعیین شود (دست‌کم در شهر تهران، در سال‌ها پیش، چنین ساختاری در انجمن‌ها و چنین فضایی متعلق به سمن‌ها وجود داشت که شوربختانه در مقاطعی با تأسیس نهادهایی فرمایشی هم‌چون «خانه‌ی شهریاران جوان» از دست انجمن‌ها خارج شد. امید است شهردار گرامی تهران، در مقام ریاست نهادی که بیشترین فضاهای فرهنگی شهری را در اختیار دارد، در دور تازه‌ی فعالیت خود، با نگاهی غیرسیاسی بتواند یاریگر سمن‌های ناوابسته هم باشد).

طبیعی است اگر ما بتوانیم از سمن‌ها شبکه‌ای در خور و شایسته‌ی فرهنگ کهن‌مان شکل دهیم و از برخی بی‌تجربگی‌های سالیان پیش درس بیاموزیم، نه تنها می‌توانیم با نهادهای مسؤول در قوای سه‌گانه نشست‌هایی نهادینه داشته باشیم، بلکه می‌توانیم در این فرآیند مدیریت و اجرا، گام به گام در کنار آنان باشیم.

فراموش نشود مواردی چون نگاهبانی از میراث فرهنگی و طبیعی در کشور ما امری نیست که یک نهاد و دو نهاد و حتی چند وزارتخانه بتوانند از پس آن بربیایند، چرا که در هر گوشه از این کشور میراثی گرانقدر با پشتوانه‌ی تاریخی عظیمی حضور دارد و در هر بخش از آن طبیعتی منحصر به فرد و گیاه و جانوری که برای بقای بی‌هراس، نیازمند یاری همه‌ی ماست. فرهنگ مشترک ملت ایران و همبستگی تاریخی تیره‌های ایرانی هم که در سالیان اخیر مورد هجوم دشمنان سنتی یا بازیگران محلی آنها قرار گرفته، موضوعی است که تنها می‌تواند با کوشش فراگیر همه‌ی ما و با افزایش آگاهی خودمان و گسترش بابرنامه‌ی آن، حفظ شود تا هم‌چون هزاره‌های پیش که نیاکان ما آن را پاس داشتند هم‌چنان پابرجا بماند و به نسل‌های پسین منتقل شود.

من، هم‌چون درخواست‌های نامه‌ی به رییس‌جمهور که به تأیید شما بزرگواران رسید، معتقدم که گردشگری در کنار میراث فرهنگی معنا می‌یابد و هر چند وزارتخانه شدن این سازمان را لازم می‌دانم اما باور دارم در چهار سال پیش‌ِ رو باید همت و تشریک مساعی‌مان را بر بازسازی خودمان و نهاد متولی میراث فرهنگی بگذاریم، و بکوشیم میراث گرانقدر طبیعی و فرهنگی‌مان که گمان دارم همه‌ی آنها در معرض خطر است به امنیت و ثباتی برسد. آن‌گاه که سازمان میراث فرهنگی‌ای توانمند و شایسته‌سالار داشتیم و میراثی که در خطر نبودند و انجمن‌هایی که هر کدام ضمن توجه کامل به میراث بومی و محلی خویش، با دیگر انجمن‌ها هم برای پیش بردن امور ملی همگام بودند، زمان مناسب خواهد بود برای تشکیل وزارتخانه‌ای مقتدر که تمام آثار فرهنگیِ جهان بزرگ ایرانی را زیر نگاه تیزبین و توجه مقتدرانه‌ی خود داشته باشد.

امید است در سال‌های سخت پیشِ رو، دست در دست یکدیگر، ضمن توجه به مواردی از امور عمرانی که خواستِ جوامع بومی است با حذف مواردی که تنها به سود پیمانکاران و به زیان میراث ماست، بدون هرگونه برخوردهای تند و کارشناسی‌نشده، آرامش را به فضای فرهنگی‌مان برگردانیم.

 

ارادتمند شما

علیرضا افشاری

دبیر دیده‌بان یادگارهای فرهنگی و طبیعی ایران

بیستم شهریورماه 1392

تحشیه‌ای بر نامه‌ی سمن‌های فرهنگی به رییس‌ دولت یازدهم

پیشنهادهای سازمان‌های مردم‌نهاد فرهنگی به رییس‌جمهور منتخب

سازمان‌های مردم‌نهاد فرهنگی کشور در نخستین نامه‌ی مشترک به آقای دکتر حسن روحانی، رییس‌جمهور منتخب ایران، ضمن ارایه پیشنهادهایی خواستار اعطای اعتبارنامه دایمی، ملزم کردن نهادهای دولتی برای همکاری، در اختیار نهادن مکان‌هایی تاریخی برای نشست‌های انجمنی، راه‌اندازی شبکه‌های استانی و ملی، بهره‌گیری از توان مشورتی و اجرایی سمن‌ها در زمینه‌های تخصصی، بازنگری کتاب‌های درسی در راستای توجه به تاریخ ایران و شخصیت‌های برسازنده‌ی آن و توجه به شناخت اقوام ایرانی و یادمان‌های فرهنگی و طبیعی کشور شدند.

هم‌چنین، آنها ضمن تشریح راه‌کارهای اجرایی برای حل نابه‌سامانی‌های دو حوزه‌ی میراث فرهنگی و محیط زیست به طور مشخص پیشنهاد نمودند برای سامان بخشیدن میراث فرهنگی «دکتر مهدی حجت» به ریاست «سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری» منصوب شود تا هم‌چون سال‌های نخست انقلاب ساختار آن را از پایه بچیند و نیز با توجه به آسیب‌های گسترده‌ای که محیط زیست کشور را تهدید می‌کند و لزوم بازگرداندن تخصص و اعتدال، گماردن «دکتر معصومه ابتکار» به ریاست «سازمان حفاظت محیط زیست» را پیشنهاد نمودند.

متن کامل نخستین نامه‌ی مشترک سازمان‌های مردم‌نهاد فعال کشور به آقای دکتر حسن روحانی در پیوند زیر آورده شده است.

نامه‌ی بیش از 60 سمن فرهنگی به دکتر حسن روحانی 

خلاصه‌ای از نامه‌ی بالا ـ جهت ارائه به دفتر دکتر روحانی

بازتاب نامه در خبرگزاری ایسنا: مهدی حجت رییس سازمان میراث فرهنگی شود

بازتاب نامه در خبرگزاری ایلنا: تاریخ ایران را در کتاب‌های درسی زنده کنید

بازتاب نامه در خبرگزاری میراث‌خبر: پیشنهادهای سازمان‌های مردم‌نهاد فعال به رییس جمهور منتخب


تحشیه‌ای بر نامه‌ی سمن‌های فرهنگی به رییس‌ دولت یازدهم

سرانجام نامه‌ای که تهیه‌ و به تأیید دیگران رساندنش دو هفته‌ای زمان برد، منتشر شد. فرآیند گرفتن نظرها بر روی پیش‌نویس و اعمال حداکثری آنها ــ پس از گفت‌وگوها و بحث‌های بسیار ــ و سپس همین کار را در میان تعداد بیشتر و سلیقه‌های متفاوت‌تر و در سطح کشور انجام دادن، همواره کاری ظریف است تا هم دوستی‌ها از میان نرود و هم حداکثر اجماع را بر روی موضوع داشته باشیم. در این میان، همیشه خرده‌گیری‌هایی وجود دارد و اصلاً تجسم انجامِ این کار، بدون داشتن نظرهای منتقد ــ و گاهی وجود چند مخالف و به‌ندرت هم کارشکنی ــ بسیار ایده‌آل است، به‌ویژه درباره‌ی موضوعاتی که فی‌نفسه تنش‌زا هم باشند.

برای این‌که تجربه‌ها از دست نرود و در عین حال پاسخ‌هایی را که به چند نقد دادم ثبت شود، درباره‌ی بیانیه‌ی یادشده نکته‌هایی را یادآور می‌شوم.

1. هماهنگ کردن و انتقال خواست‌ها از سطح جامعه به نمایندگان دولت یا حکومت یکی از کارکردهای سازمان‌های مردم‌نهاد است. در طی این سال‌ها، به‌ویژه پس از گذراندن تجربه‌ی «پرونده‌ی ملی سیوند» و تشکیل «دیده‌بان یادگارهای فرهنگی و طبیعی ایران»، یکی از خویشکاری‌هایی که برای این نهاد ــ که در واقع شبکه‌ای از سازمان‌های مردم نهاد حوزه‌ی میراث فرهنگی است که هم‌وندانش به یکدیگر اعتماد دارند ــ قائل شدیم هماهنگ کردن و منتقل کردن خواست‌ها از سطح سمن‌های مرتبط به نهادهای دولتی یا حکومتی بوده است. در این‌باره شماری از تلاش‌هایی که انجام دادیم و در آنها پشتیبانی تعدادی از سمن‌ها را داشتیم گواه است. پس، نفس این کار نه جدید بود و نه عجیب.

در این‌جا باید به نقدی که چند تن از دوستان داشتند بپردازم و آن قرار دادنِ نام خودم در مقام امضاکننده‌ی نامه بود. نخست آن‌که فراموش نشود متن یادشده در قالب نامه ــ و نه بیانیه ــ بود، به دو دلیل؛ الف. بسیاری از رسانه‌ها از انتشار بیانیه معذور هستند، ب. بشود خواست‌ها را پی‌گیری کرد. طبیعی است که در نامه باید نام مشخصی آن را امضا کند. این کار هم، بار نخست نیست و از هنگام «پایگاه اطلاع‌رسانی برای نجات یادمان‌های باستانی» (دشت پاسارگاد) در 8 سال پیش آغاز شده و حتا پس از پایان یافتن پرونده‌ی سیوند، در قالب دیده‌بان نیز دنبال شده و پای نامه‌هایی چون «درخواست ثبت شب یلدا در تقویم رسمی» نام دبیر وقتِ دیده‌بان خورده است. چگونه است زمانی که پای نامه‌های اعتراضی به سازمان میراث فرهنگی، رییس‌جمهور و سازمان یونسکو امضا می‌خورد یا شکایتی در کمیسیون اصل نود مجلس و دیوان عدالت اداری ثبت می‌شود و آن نامه‌ها با گذاشتن وقت و اعصاب (!) باید پی‌گیری شود چنین سوالی برای کسی پیش نمی‌آید؟ که البته، پرسش‌کنندگان در این‌باره هیچ کدام از دوستانی نبودند که در پرونده‌ی سیوند هزینه‌ پرداختند.


ادامه نوشته

سال نو و آغازی دوباره

نوروز؛ از خانواده تا ملت

دوستی یک ماه پیش از نوروز از من خواسته بود برای ویژه‌نامه‌ای که منتشر می‌کنند یادداشتی درباره‌ی نوروز بنویسم. سخن تازه‌ای به فکرم نرسید، از این‌رو ترجیح دادم چیزی ننویسم. دیروز، سیزدهم فروردین، که به پردیس‌های محله‌مان سری زدیم و حضور بانشاط همشهریان را در به انجام رساندن سنت‌ها دیدیم نکته‌ای در این‌باره به ذهنم رسید که آن را بهانه‌ای می‌کنم برای به‌روز کردن تارنوشت‌ام و گرد و خاک‌گیری آن، با دو هفته‌ای تأخیر!

چهارشنبه‌سوری جشن محله‌هاست؛ یعنی، اگر به درستی انجام شود باعث خواهد شد ما هم‌محله‌ای‌هایمان را، که عموماً در طی سال فرصت آشنایی بیشتر با آنها و دیدارشان را نداشته‌ایم، ببینیم. اگر بتوانیم در محله برنامه‌ریزی مناسبی داشته باشیم و چند تنی مأمور شوند تا از خارج شهر بوته‌هایی را فراهم آورند، می‌توان تدارکِ برنامه‌ای سنتی را به کمال دید [یک‌بار یادم می‌آید خیلی وقت پیش که ساکن محله‌ی سمنگان بودیم پدرم چنین کاری را بر عهده گرفت و برای مراسم چهارشنبه‌سوری کلی بوته از تپه‌های لشگرک تهیه کرده بود]. خانواده‌های ساکن در محله برای انجام مراسم گرد هم می‌آیند و با توجه به آن که فرزندان در کنار بزرگ‌ترهایشان هستند و افراد حاضر در مراسم را می‌شناسند می‌توان انتظار داشت که شیوه‌های نامرسوم و نادرستِ کنونی در چهارشنبه‌سوری، که ناامن و بر محور تولید صداهای ناهنجار است، به حداقل برسد ــ که صدالبته چنین آسیب‌هایی پیامد برخوردهای امنیتی چند دهه‌ی اخیر و تهیه‌ی مواد آتش‌بازیِ دست‌ساز یا خرید آنها از بازارهای غیرقانونی است.

در چنین وضعیتی، امید آن می‌رود که نیروهای امنیتی هم کمترین دخالت را داشته باشند و اصولاً با مشاهده‌ی این که مراسم در محله‌ها برگزار می‌شود و ساکنان محله در آن مشارکت دارند از ورود به آن بپرهیزند ــ امری که شوربختانه در این چند سال، با وجود اقبالِ گسترده‌ی سرزمین‌های ایرانِ بزرگ به مراسم نوروز، ندیدم از آن شدّت و بغض اولیه‌اش در دو دهه‌ی پیش کاسته شود و دست‌کم در محله‌ی خودمان و پیرامون‌اش (یوسف‌آباد، جهان‌آرا، توانیر،...) هم‌چنان شاهد ضرب و شتم مردم توسط نیروهای شبه‌انتظامی بودم. با یکی دو نفر از آنها هم که، به سختی، سر صحبت را باز کردم اظهار کردند که با مزاحمین برخورد می‌کنند در حالی که آنان به درون محلات می‌رفتند و مراسمی را که در یک کوچه در حال برگزاری بود و ساکنان آن کوچه همه در آن حضور داشتند به هم زده و مردم را پراکنده می‌کردند. حتا در همین چهارشنبه‌سوری امسال یکی از دوستان عزیزم، که از پژوهشگران و فرهیختگان است، به همراه همسر گرامی‌اش و تنی چند از دوستان‌شان، در حالی که در کویر قم و در جایی که شائبه‌ی کوچک‌ترین مزاحمتی برای فردی نبود این مراسم را برگزار می‌کردند دستگیر شدند و تا روز دوم فروردین در بازداشت به سر بردند... که واقعاً زبان از توضیح چنین برخورد غیرملی، غیراخلاقی و حتا غیراسلامیِ ناشایستی قاصر است.

سیزده‌به‌در جشن شهرهاست. با رفتن‌مان به بیرون شهر، در دامن طبیعت، در کنار مردمان شهرمان قرار می‌گیریم و شاید با تعدادی از آنان هم دوست شویم! سیزده‌به‌در امری است که در انجام دادنش مردمان یک شهر شریک هم می‌شوند و اگر بتوانند در راه‌های رفت و برگشت حقوق یکدیگر را محترم بشمارند و در دل طبیعت، ضمن بهره بردن از زیبایی‌ها، پاسدار زیست‌بوم هم باشند و به بخش‌های دیگر زندگی بیندیشند که هوای خوب شهر از کجا می‌آید و آلودگی‌های شهری به کجا می‌رود... فکر کنم سنت را به‌جا آورده‌ایم.

و اما در کانون جشن‌های نوروزی سفره‌ی هفت‌سین و لحظه‌ی تحویل سال قرار دارد، که جشن خانواده و ملت است؛ دور هم نشستنِ آراسته و شادمانه‌ی اعضای خانواده که جشنی خانوادگی را تداعی می‌کند ــ و این سنت نیکو در روزهای بعد با دیدار بزرگان و خویشاوندان کامل می‌شود و این عید به عیدی برای خانواده‌ی بزرگ‌مان بدل می‌شود ــ تا لحظه‌ی تحویل سال که برای دریافتش با همه‌ی هم‌تباران خود پیوند برقرار می‌کنیم و آن لحظه‌ای است که ملت بزرگ ایران ــ نه این ملتِ فرمایشیِ سده‌ی اخیر که در مرزهایی استعمارساخته به سر می‌برد ــ به احساسی مشترک دست می‌یابد؛ احساسی که برساخته نیست و ما را با کائنات و نظم کیهانی پیوند می‌زند. شاید با این تفسیر بتوان در آغوش کشیدن پدر و مادر را هم، به نوعی نمادین، در آغوش گرفتن نیاکان نخستِ همه‌ی ایرانیان تعبیر کرد و وصل شدن به سرآغازمان.

نوروزی که با جشن آتش آغاز می‌شود؛ جشن آتشی که برای استقبال از فروهر نیاکان (روح = باد، وایو) برپا می‌شود؛ به سفره‌ای که در آن آب است می‌رسد؛ در زمان ازلی و ابدیِ تحویل سال متجلی می‌شود؛ و در روز طبیعت به خاک ختم می‌شود:

نوروزی به پاکی آتش و آب، به پشتوانه‌ی خرد نیاکان، با نیروی بی‌نهایت زمان و برروی خاکِ ورجاوند ایران، برای من، برای ما... خجسته‌بادمان!

 

سالی که گذشت

سال 1391 سال خوبی برای ایرانیان نبود؛ از ضعف مدیریتِ کلان کشور گرفته که به گذران سخت زندگی ایرانیان انجامید تا تلاش‌هایی که بدخواهان برای ناتوان کردن ایران انجام داده و می‌دهند. در این ماه‌های پایانی سال هم دو عزیزمان را از دست دادیم؛ مرتضی ثاقب‌فر که یاور نظری دوستان و انجمن‌های ایران‌گرا بود و مهندس کرمانی که مرد حیطه‌ی عمل بود. در این‌باره یادداشت‌هایی نوشتم.

یادداشت من درباره‌ی شادروان رضا کرمانی

سخنرانی مهندس کرمانی در انجمن افراز که دهمین شماره از افراز، نامه‌ی درونی انجمن، به چاپ رسید.

 

به یاد استاد مرتضی ثاقب‌فر، که فردوسی‌وار زیست

استاد مرتضی ثاقب‌فر، مترجم نامیِ آثار تاریخی و جامعه‌شناس، صبح دوشنبه یازدهم دی‌ماه در بیمارستان رسول اکرم درگذشت. او، از دو روز پیش از آن، در پی سکته‌ی مغزیِ ناشی از فشار خونِ بالا در هنگام ورزش صبحگاهی، در بخش مراقبت‌های ویژه‌ی آن بیمارستان بستری بود. پذیرشِ مرگ او برای دوست‌دارانش و کسانی که بیشتر در فضاهای انجمنی شاگرد او بودند و حتی تا چند روز پیش با او در ارتباط بودند، بسیار سخت و تکان‌دهنده بود. هر چند معدودی از دوستان نزدیک که در این اواخر با او دیدار داشتند تا حدودی از انبوه مشکلاتی که داشت و اُفتِ سلامتی‌اش آگاه بودند، اما آنها هم هیچ آمادگی چنین وضعیتی را نداشتند. مرگ به سرعت روی داد و همه‌ی آنانی که این مرد شجاع را می‌شناختند در اندوه فرو برد.

از ویژگی‌های اخلاقی استاد بسیار می‌توان گفت و امیدوارم دوستانی که در این سال‌ها از خوانِ «مهر فراوان او به ایران» بهره بردند خاطره‌هایی را که از او داشتند ثبت کنند: از خضوع و افتادگی‌اش در برابر توانایی‌های دانشی دیگران و هم‌چنین از بی‌ریایی و بی‌غل‌وغشی او در نقدِ دیگران، حتی دوستانِ نزدیک؛ از وقت و نیرویی که برای همراهی با نسل جوان و کوشش‌های میهن‌پرستانه می‌گذاشت، با وجودِ آن‌که بسیار بیشتر از دیگر استادان تنگی وقت داشت؛ از نقدی که بر هر گونه تندروی داشت، به‌ویژه در پژوهش‌های ایران‌شناسی، و تأکیدی که همیشه بر این نکته داشت که تاریخ و فرهنگ ایران بسیار افتخارآمیز است و اصلاً نیازی به جعل ندارد و مبادا اکنون که جامعه روی به آن آورده است آن را به‌گونه‌ای بنمایانیم که باعث سرخوردگی شود؛ و شجاعتِ کم‌مانندش. ثاقب‌فر هم در اندیشه و هم در عمل شجاع بود؛ چه آن‌هنگام که در مبارزه با رژیمِ شاه سال‌ها به زندگی مخفی روی آورده بود و هم آن‌زمان که آن مبارزه را در راه سرافرازی ایران ندید و خود را تسلیم نیروهای امنیتی کرد... و چه حتی در تمام مدتی که تهدیدِ خانه‌نشینی و ناگزیریِ کار ترجمه را به فرصتِ آگاه‌سازی جوانان تبدیل کرده بود که همانا بزرگ‌ترین مبارزه‌ی وی بود و توانمندی‌ای بزرگ‌تر و جسارتی افزون‌تر را طلب می‌کرد.

روانش شاد و راهش پر رهرو باد!

چند یادداشتی که نوشته‌ام در این‌جا گرد آورده‌ام.

ـ نخستین یادداشتم درباره‌ی لغو مراسم بزرگداشت استاد ثاقب‌فر بود که، اندکی کوتاه‌شده، با عنوان «صمیمانه پوزش می‌خواهیم» در روزنامه‌ی بهار (سه‌شنبه 19 دی) به چاپ رسید.

ـ یادداشتی کامل و شخصی که در این‌باره نوشتم و حرف‌های دلم را ــ البته هم‌چنان بنا به مصالحی، کوتاه‌شده ــ در آن آورده‌ام (اینجا).

ـ یادی که از استاد در ویژه‌نامه‌ی نوروزی روزنامه‌ی اطلاعات داشتم، که البته بند آخر آن نوشته که درباره‌ی مراسم خاکسپاری و کوتاهی چمران، رییس شورای شهر تهران، بود ـ و در یادداشت پیشین وجود دارد ـ حذف گردید (چون ویژه‌نامه روزنامه اطلاعات بر روی فضای مجازی نیست، اصل نوشتار را در این‌جا آورده‌ام).

ـ بیانیه‌ای برای بنیادگذاری کتابخانه شادروان ثاقب‌فر (اینجا) و راهی که هم‌چنان ادامه دارد (اینجا).

ـ و مراسمی که به یاد آن بزرگوار، و با یاری دوستان‌ باستان‌شناسمان، در دانشگاه تهران برگزار کردیم (اینجا)، نگاه من به سخنرانی‌ها (اینجا) و پوشه‌ی صوتی آنها (اینجا).

 

اِعمال محدودیت برای هم‌فرهنگانِ افغانستانی را محکوم می‌کنیم

پس از امضای قرارداد امنیتی اوباما ـ کرزای، زمینه‌چینی برای حذف زبان فارسی در دانشگاه‌های افغانستان که می‌تواند به همان روند فارسی‌زدایی در هندِ مستعمره‌ی انگلیس منجر شود، و پاره‌ای مسائل دیگر، دو دولت ایران و افغانستان روش‌هایی را در برابر هم برگزیدند که دود آن به چشم پاره‌ای از پناهندگان افغانستانی به ایران می‌رود. از جمله در چند منطقه افرادی کوته‌نظر با این پناهندگان رفتارهای غیر قابل قبولی داشتند و پاره‌ای از مقام‌های محلی نیز کاسه‌ی داغ‌تر از آش شده و روش‌هایی افراطی را در پیش گرفتند. نگاهی به موضع‌گیری تریبون‌های استعمار، نظیر بی‌بی‌سی، نشان می‌دهد استعماری که هر دو کشور را آزار داده می‌کوشد از این آب گل‌آلود ماهی بگیرد.

از این‌رو به نظر می‌رسد که باید ضمن محکوم کردن اقدامات افراطی در ایران، موضع‌گیری جانبدارانه و مشکوک گروهی از دولت‌مردان، رسانه‌ها و شخصیت‌های افغانی نیز، که دنباله‌روی آشکار از سیاست خارجی قدرت‌های فرامنطقه‌ای دارند، محکوم شود و در عین حال مردم هر دو کشور به هوشیاری و خویشتن‌داری فرا خوانده شوند.

از این‌رو، نزدیک به صد تن از شخصیت‌ها و فعالان عرصه‌ی فرهنگ و دانشگاه بیانیه‌ای را در این زمینه منتشر کردند تا موضع‌گیری آنان در این برهه از تاریخ ثبت شود.

متن بیانیه ــ که کلید آن در کارگروه قوم‌شناخت «انجمن دوستداران میراث فرهنگی افراز» خورد ــ چنین است.

در همین زمینه مدتی پیش بیانیه‌ی دیگری را هم درباره جهت‌گیری‌های رندانه‌ی شبکه تلویزیونی بی‌بی‌سی فارسی صادر کردیم که متن آن چنین است.

مباحث حوزه‌ی اقوام ایران که پیش آمد بهتر است به مورد دیگری هم اشاره کنم. مدت‌ها قبل، توسط دوست عزیزی، با نسخه‌ی الکترونیکی هفته‌نامه‌ی هفته که در کانادا منتشر می‌شود آشنا شدم. در دو شماره از آن، مطالبی دیدم که آشکارا درباره‌ی مسائل قومی اطلاعات نادرستی را به خواننده می‌داد. درباره‌ی آنها یادداشت‌هایی نوشتم که با عنایت سردبیر گرامی نشریه در آن منتشر گردید. آن دو نوشتار را در پی آورده‌ام با این توضیح که به نظر می‌رسد دست‌اندرکاران این صفحات خاص از مجله ــ اگر غرضی نداشته و به عمد آن نوشتارها را، که پاسخ‌شان را دادم، منتشر نکرده باشند ــ نسبت به مسائل قومی در ایران دارای دیدگاه درست و روشنی نیستند و بیشتر تحت تأثیر گفتمانی به سر می‌برند که در کمتر از صد سال اخیر به قصد پراکنده کردن و تضعیف ایرانیان ساخته شده است. در ضمن، تارنمای مجله‌ی یادشده فیلتر است!

ـ وقایع 21 آذر 1324 و شخصیت پیشه‌وری (ابوجعفر خدیر)

ـ نگاهی به مقاله آقای ابوجعفر خدیر (علیرضا افشاری)

 و

- سی‌ویک دسامبر، روز جهانی همبستگی آذری‌ها (حسین ترکپور)

ـ «روز جهانی همبستگی آذری‌ها» به انحراف کشیدن خواست مردمان آذربایجان و اران است (علیرضا افشاری)


فردوسی و فروزش

سرانجام پس از سه سال که از توقیف فصل‌نامه‌ی فروزش می‌گذشت پی‌گیری‌های مدیرمسؤول به بار نشست و دادگاه آخر نیز به نفع ما رای داد. به این ترتیب، تلاش‌های دوستان‌مان در وزارت ارشاد برای توقف دائمی فروزش به نتیجه نرسید!

شماره‌ی پنجم فروزش اندکی پیش از تعطیلات نوروزی به چاپ رسید و پخش شد. البته به خاطر شمارگان پایین آن، در همه‌ی کیوسک‌های مطبوعاتی در دسترس نیست و در شهرستان‌ها هم تنها در مراکز استان‌ها توزیع شده است.

به هر رو، منتظر نظرهای شما دوستان هم‌اندیش هستم.

هم‌چنین پس از سال‌ها دوستی با آقای کرمی، مدیر ماهنامه‌ی فردوسی، و در مقاطعی همکاری با نشریه‌ی ایشان ــ در مقام دبیر گروه تاریخ ــ این فرصت پیش آمد که در آخرین شماره از ماه‌نامه‌ی فردوسی بخشی از کارها را از ایشان تحویل گرفته و به انجام برسانم. امیدوارم آن ماه‌نامه ــ که از نام و پیشینه‌ای در خور برخوردار است ــ هم در شماره‌های آتی راه کامل‌تر شدن را بپیماید.

 

در برابرِ غارت ناملموس میراث فرهنگی ایران بایستیم

در پی ثبتِ جهانی ساز تار به نام جمهوری آذربایجان (اران) و واکنش نامناسب و از سر بی‌توجهی به مسوولیتِ سازمان میراث فرهنگی، دیده‌بان یادگارهای فرهنگی و طبیعی ایران، بیست‌وششم اسفندماه ــ با پی‌گیری و به قلم دوست‌مان یسنا خوش‌فکر ــ بیانیه‌ای را صادر کرد.

متن کامل بیانیه به این شرح است.

مصدق و نفت در بافتار جهاني

آنچه در پی می‌آید یادداشتِ دوستی است که در پی انتشار ویژه‌نامه‌ی روزنامه‌‌ی شرق در سالگرد ملی شدن صنعت نفت، و برخی نقدهای آن بر دولت ملی و دکتر مصدق، نوشته شد ولی به چاپ نرسید. با توجه به اهمیت موضوع و شیوه‌ی استدلال نویسنده ـ که هم‌چنان می‌تواند نه تنها برای تحلیل‌گران آن رویداد، بلکه برای کسانی که به تاریخ علاقه‌مندند مفید باشد ـ اجازه‌ی انتشار آن را بر روی تارنوشتم گرفتم. از نظرهای‌تان و به‌ویژه نوشتارهای دوستانی که نظر مخالفی داشته باشند برای انتشار در همین تارنوشت استقبال می‌کنم.

***

پیش از این هم، درباره‌ی همین موضوع، گفت‌وگویی داشتم با دکتر هوشنگ طالع ـ که در تارنمای خبری قانون منتشر شد. آن گفت‌وگو در نوشتاری در همین تارنوشت (در پایین صفحه و با عنوان «تمرین دموکراسی در جنبش ملی شدن صنعت نفت») در دسترس است.

همچنین باید اشاره کنم به گفت‌وگویم با استاد ادیب برومند، رییس شورای ر هبری جبهه‌ی ملی ایران، درباره‌ی وقایع 30 تیر که کوتاه‌شده‌ای از آن در ویژه‌نامه 30 تیر روزنامه‌ی شرق (سال 1391) به چاپ رسید. متن کامل آن را در این‌جا بارگذاری کرده‌ام.

گفت‌وگوی اخیر در رسانه‌های دیگر:

تارنمای استاد ادیب

تارنمای جبهه‌ی ملی ایران

دموکراسی برای ایران

احترام آزادی

ادامه نوشته

نقد ویژه‌نامه‌ی «آیا کوروش بزرگ بود» همشهری جوان

حتماً درباره‌ی آن ویژه‌نامه‌ی همشهری جوان که درباره‌ی کوروش بزرگ بود شنیده‌اید. من هم به‌توسط دوستانی که آن را دیده بودند از ماجرا آگاه شدم. آن را تهیه کردم و خواندم. چون بارها رایانامه‌ی دوستان را در این‌باره دریافت کردم که بدون دادن اطلاعات کافی نسبت به آن موضوع حکم صادر می‌کردند، تحریک شدم آن را به دقت وارسی کنم. نتیجه آن شد که می‌بینید.

نوشتارم را برای خود همشهری جوان ــ البته با حذف بند پنجم آن ــ فرستادم که این‌گونه پاسخم را دادند: «جناب افشاری سلام. متأسفانه زمان زیادی از آن پرونده گذشته و امکان چاپ این نامه در صفحه بازتاب‌ها نیست. اما ایمیل‌تان را به دست سردبیر رساندیم. ایام به کام».

در دیگر تارنماهای خبری و روزنامه‌هایی که ارتباط  داشتم هم طبیعی بود که این مطلب را کار نکنند چرا که هر چند در ظاهر نقد نشریه‌ای دیگر به نظرشان از اخلاق صنفی به دور است و کاری غیرمعمول است، اما برانگیختن دشمنی هفته‌نامه‌ی سازمان شهرداری تهران البته کمی بی‌احتیاطی است...

این‌گونه است که پس از گذشت تقریباً دو هفته از نگارش متن، آن را در خرده‌گیری می‌خوانید:

 نقد ویژه‌نامه‌ی «آیا کوروش بزرگ بود» همشهری جوان

 *****

دیگر مطالبی که در این مدت نوشتم:

راهکاری برای حل ریشه‌ای موضوع جزیره‌های سه‌گانه

کمیته پیگیری خانه‌های تاریخی تهران خواهان ثبت ملی خانه‌ معین‌التجار بوشهری شد

بی.بی.سی و دنباله‌روی از سیاست‌های استعماری بریتانیا

در حاشیه‌ی تخریب خانه‌های تاریخی خانه‌های تاریخی؛ ستون‌های نگه‌دارنده‌ی هویت شهری

نوروزتان پیروز و... باقی ماجرا!

نوروز، پیروز!

نوروزی که هزاره‌هاست سرآمدِ جشن‌های جهان است و در منطقه‌ای وسیع از فرات تا آمودریا و از دریای سیاه تا سند، پیام‌آور دگرگونی و بازآفرینی خویشتن است؛

نوروزی که در درازای تاریخ برای دفاع از تمدن و فرهنگی که آن را پرورده‌اند در برابر یورش‌گران ویران‌گر و، به عکس پیام صلح‌طلبانه‌ی آن، جان‌های بسیاری فدا شده‌اند و هم‌چنان می‌شوند ـ در برابر تورانیان و رومیان و تازیان تا عثمانیان و صدامیان و بلشویک‌ها و طالبان؛

نوروزی که تجدید پیمان ماست با خویشتن تا دوباره بپرهیزیم از دروغ؛ و تجدید پیمان ماست با دیگری، تا پاس بداریم فرهنگ‌مان را از یورش‌‌های خالی از فرهنگِ چپاول‌گران سنتی و مدرن؛ و پیمان ماست با جهان برای پاسداری از طبیعت و نسپردنش به بدی؛

چنین نوروزی بر شما خجسته‌باد!

 

و اما آنچه در این مدت گذشت!

 

کسروی

سال‌ها پیش نوشتاری خوانده بودم از خسرو ناقد در شماره‌ی 27 (تیر 82) مجله‌ی آفتاب که به بهانه‌ی چاپ مجلد چهارم کتاب پژوهشگران معاصر ایران درباره‌ی احمد کسروی [هوشنگ اتحاد، فرهنگ معاصر، تهران، 1380] نوشته بود، با عنوان «احمد کسروی؛ پژوهشگری، سرکشی و خرده‌نگری».

چون من هم، به مانند بسیاری از ایران‌گرایان، به کسروی علاقه‌مندم و او را جزو معدود اندیشمندان معاصر می‌شناسم که علاوه بر مجهز بودن به دانش، دارای بینش هم بود و مهم‌تر آن که برای برون‌رفت ایران از ورطه‌ی گمراهی ــ بدون در نظر گرفتن آزمون و خطاهایش ــ راه حل‌هایی عملی نیز ارائه می‌داد [در این‌باره بعدها مطلبی خواهم نوشت]، آن نوشتار آقای ناقد را با اشتیاق خواندم. او در مقدمه‌ی آن نوشتار از تلاش‌های هوشنگ اتحاد برای تألیف کتاب نامبرده و گفت‌وگوهای متعدد وی با آگاهان برای گردآوری زندگی پژوهشگران برجسته‌ی معاصر ایران یاد کرده و به علاقه‌مندان خواندن آن کتاب‌ها را سفارش کرده کرده بود.

از این‌رو هنگامی که به‌تازگی آن مجموعه کتاب‌ها را نزد دوستی دیدم، با اشتیاق، جلد مربوط به کسروی [و نفیسی] را امانت گرفته و خواندم. شوربختانه آن تعریف آقای ناقد درست نبود و نویسنده‌ی گرامی کتاب تنها کاری که کرده بود این بود که نوشتارهای دیگران درباره‌ی کسروی را بدون هیچ‌گونه مرزبندی و جدا کردن مطالب دنبال هم ریخته بود و حتی به خود زحمت یک فصل‌بندی ساده را هم نداده بود. البته نویسنده تلاش ناموفقی کرده بود که موضوع‌ها را از هم جدا کند که آن هم به خاطر نادقیق بودن ــ و همان‌طور که اشاره کردم بدون وجود هیچ‌گونه میان‌تیتری ــ جز آن که به خُرد شدن و از دست رفتن مطالب گردآوری‌شده بینجامد، نتیجه‌ی دیگری در پی نداشت. البته شاید این کتاب برای کسی که بخواهد از نوشتارهای دیگران درباره ی کسروی آگاه شود ــ هم‌چون یک ماده‌ی خام برای پژوهش ــ کاربرد داشته باشد. نیمه‌ی دوم کتاب را هم، که ویژه‌ی استاد نفیسی بود، از نظر گذراندم. آن هم به همین صورت بود و شامل یک متن طولانیِ بدون بخش‌بندی بود که از در هم آمیختن نوشتارهای افراد متعدد حاصل شده بود.

به هر رو، گمان دارم هم‌چنان جای یک کتاب خوب در این زمینه خالی است.

شاید گفتن این موضوع هم خالی از لطف نباشد که به همت یکی از دوستانم این بخت را داشتم تا چندی پیش به منزل دختر کوچک شادروان کسروی بروم و از زبان او درباره‌ی آن بزرگ‌مرد سخن بشنوم.

تازه‌ترین مطلبی که درباره کسروی خواندم نوشتار دکتر محمدعلی همایون کاتوزیان از کتاب هشت مقاله درباره تاریخ و ادب معاصر بود که با رایانامه‌ به دستم رسید. آن متن را می‌توانید در این‌جا بخوانید.

 

راه آبي ابريشم؛ اتفاقی در سینمای ملی

مدت‌ها قبل، پس از دیدن فیلم «راه آبی ابریشم»، یادداشتی درباره‌ی آن نوشتم که در خبرگزاری هنرنیوز منتشر شد و هم‌چنین تارنمای ایران‌بوم.

 

خط فارسی

چندی پیش، نوشتاری در روزنامه‌ی شرق به چاپ رسید به‌نام «نهضت تغيير رسم‌الخط فارسي» که تیترِ آن، گویای محتوای مطلب نبود، هر چند تهیه‌کننده‌ی مطلب کوشیده بود از آن چنین نتیجه‌ای را بگیرد. در کنار آن نوشتار، یادداشتی هم بود با عنوان «خط فارسی ناقص است». هر چند من به شخصه همه‌ی موضوع‌ها را نقدپذیر می‌دانم و می‌کوشم برخورد تعصب‌آمیز با هیچ موضوعی نداشته باشم اما آن دو مطالب حاوی اشتباه‌هایی فاحش بودند که به‌ویژه در این حوزه می‌تواند نتایجی تأسف‌بار در سطح ملی داشته باشد. از این‌رو نقدی بر آنها نوشتم که دو هفته بعد در آن روزنامه به چاپ رسید. می‌توانید آن را در این‌جا بخوانید.

 

همایش نوروز، تقدیر از افراز و وضعیت نابه‌سامان فضاهای فرهنگی

هر چند پیش از این، درباره‌ی وضعیت بد مدیریتِ فضاهای فرهنگی شهر تهران و بی‌توجهی بسیار مسؤولان در این حوزه نوشته بودم (برای نمونه اینجا و اینجا و اینجا) و در مجامعی که مسؤولی حضور داشت گفته بودم، اما برگزاری همایش اخیر ما درباره‌ی نوروز زخم مرا تازه کرد. من که از سوی دوستانم در موسسه‌ی فرهنگی خورشید مسؤولیت برگزاری همایش نوروزی خورشیدیان را بر عهده گرفته بودم شرط گذاشتم که به سبک خودم ــ یعنی با اجماع چند انجمن ــ همایش را برگزار کنم که پذیرفته شد. اما متأسفانه، همان‌طور که در خود همایش، هنگامی که برای خوش‌آمدگویی به جایگاه رفتم، عنوان کردم: قرار بود همایش هم‌چون جشنواره‌ی دو سال قبلِ سازمان‌های مردم‌نهاد، در کاخ سعدآباد برگزار شود که با بدقولی و سر دوانی دو هفته‌ای سازمان اتومبیل‌رانی که به ما قولِ قعطی بودن جا را داده بودند مواجه شدیم. آنها به ناگهان گفتند که شما می‌توانید یکم تا پانزدهم فروردین برنامه داشته باشید و به این ترتیب، کل برنامه‌ریزی‌های کار را مخدوش کردند. پس از آن، به قول مسؤولان تالار ایوان شمس اعتماد کردیم که گفته بودند تالار را رایگان در اختیار سمن‌ها می‌گذارند و با آنها همکاری خواهند داشت ولی پس از پاسخ به‌ظاهر همراهانه‌ی دکتر ایازی، طلب یک و نیم میلیون تومان پول کرده بودند که طبیعی بود از توان سازمان‌هایی که با حق عضویت اندکِ هم‌وندان‌شان اداره می‌شوند خارج بود. البته می‌توانستیم چنین پولی را از همراهان گران‌قدری که همیشه پشتیبان فعالیت‌های فرهنگی بودند و هستند تهیه کنیم اما باور دارم چنین حرکتی سنگ بنای غلطی را در فعالیت‌های سازمان‌های مردمی که باید مورد حمایت همه‌ی ارکان جامعه باشند و در واقع صاحبان اصلی مراکز فرهنگی شهر هستند می‌گذارد. و در آخر آن که، به یاری کارگروه گردشگری شورای اسلامی شهر توانستیم فضایی کوچک را ــ که همیشه به‌سادگی از آن بهره می‌بردیم، یعنی سرای محله‌ی خاقانی ــ برای همایش بگیریم که آن هم با برخورد بسیار ناشایست مسؤولانش باعث شد تا خستگی کار در تنم باقی بماند. آنها در ابتدای همایش، به بهانه‌ی حجاب برخی خانم‌ها ــ که البته به باور برگزارکنندگان هیچ منکری در آن نبود ــ ما را تهدید به تعطیل کردن همایشی که برای برپایی‌اش زحمت کشیده بودیم کردند... که هر چند نگذاشتیم چنین شود، اما نفس چنین تهدیدی نشان از بی‌ارتباطی کامل آنان با جایگاهی است که در آن قرار گرفته‌اند.

در این‌باره یادداشتی نوشتم که در این‌جا و این‌جا می‌توانید بخوانید.

گزارش همایش را هم در تارنماهای افراز و ایران‌بوم می‌توانید ببینید (گزارش تصویری در ایران‌بوم).

در ضمن باید گلایه‌ای دوستانه هم داشته باشم از دوستانِ خبرنگارم، که در پوشش خبری همایش و اصولاً همایش‌هایی از این دست که حاصل تلاش بی‌دریغ سمن‌هاست کوتاهی کرده و می‌کنند. شاید خدای ناکرده عادت کرده باشند به همایش‌های دولتی و تقدیرهای ویژه از خبرنگاران!

هم‌چنین بیفزایم، هنگامی که بیست‌وسوم اسفند در نشستی در فرهنگ‌سرای نوبنیاد اندیشه (در بوستان شریعتی) به نمایندگی انجمن افراز به جایگاه رفتم تا تقدیرنامه و مبلغ 100 هزار تومان پاداش برای برگزیده شدن به عنوان یکی از 10 کانون برتر شهرداری در سال 1390 را ــ تحت نام «کانون اقوام و سنن ایرانی منطقه‌ی‌ 2» ــ دریافت کنم به نقد سخنان مرتضی کامل‌نواب، مدیر مرکز تشکل‌های اجتماعی سازمان فرهنگی ـ هنری شهرداری تهران، پرداختم که با آب و تاب از سه ویژگیِ داوطلبانه بودن، غیرانتفاعی بودن و غیرسیاسی بودن کانون‌ها یاد کرده بود. گفتم که: «این سه ویژگی آیا نباید در مسؤولان فضاهای فرهنگی باشد که اصلی‌ترین محل رجوع کانون‌ها هستند؟ برخورد داوطلبانه ندارند و اداری هستند، چرا که در عصرها و روزهای تعطیل که زمان تشکیل نشست‌های ماست تعطیل‌اند و فضای فرهنگی به ما نمی‌دهند (اتفاقاً آدینه‌ی همان هفته مجمع عمومی داشتیم که مجبور شدیم آن را در دفتر کوچک خودمان برگزار کنیم)؛ غیرانتفاعی نیستند که بارها برای در اختیار گذاردن جا وجه گرفته‌اند؛ و فرهنگی هم نیستند، چرا که متأسفانه نحوه‌ی برخورد با فعالان حوزه‌ی فرهنگی را نمی‌دانند». برای آوردن نمونه هم به گفتن نام فرهنگ‌سراهای ورشو و خاقانی بسنده کردم. و همین‌طور به سخنان پورتقی ــ که عنوانش را نمی‌دانم اما درباره‌ی آموزش به سازمان‌های مردم‌نهاد سخن گفت و این که قصد دارند برای سال آینده کلاس‌های آموزشی چندی را به طور ماهانه برای تمدید مجوز فعالیت انجمن‌ها با حضور گردانندگانِ انجمن‌ها برگزار کنند ــ پرداختم که: «آیا این درست است برای کسانی که داوطلبانه فعالیت می‌کنند کار تعریف کنیم و برای‌شان کلاس‌هایی اجباری را در نظر بگیریم؟ این کلاس‌ها باید اختیاری باشد و مهم‌تر آن است که چنین کلاس‌هایی را باید برای مسؤولان فضاهای فرهنگی بگذارید که شوربختانه از الفبای کار در این حوزه هم ناآگاه هستند». صحبت‌هایم با تشویق شدید جمع همراه بود که تا پیش از آن فقط شنونده‌ی سخنان مسؤولان شهرداری بودند و خود نقشی در این برنامه‌ی تشریفاتی و تبلیغاتی نداشتند. در پایان همایش هم تعداد زیادی از مسؤولان انجمن‌ها از من برای این سخنان تشکر کردند؛ گویا همه دردکشیده بودند!

مجری برنامه که پس از سخنان من به جایگاه برگشت توجیه کرد که «ورشو و خاقانی در حیطه‌ی اختیار سازمان فرهنگی ـ هنری شهرداری تهران نیستند»، که من بحث را ادامه ندادم که، آیا در حیطه‌ی مدیریت شهرداری هم نیستند؟ یا این که فرهنگ‌سراهایی که تحت نظر آن سازمان هم هستند وضعیتی بهتر ندارند و برای نمونه مسؤولان فرهنگ‌سرای بانو به این بهانه کلاس‌های شاهنامه‌خوانی ما را در آن فرهنگ‌سرا لغو کردند که چند تن از مهمانان همایش جشن نهمین سالگرد بنیاد انجمن افراز گردن‌بندهایی با نشان زرتشتی ــ منظورشان نشان فروهر بود ــ به گردن داشتند!

در ضمن، درباره‌ی کانون شدن افراز هم باید یادآوری کنم که با بلاتکلیفی سازمان ملی جوانان و توقف آن در تمدید مجوزهای فعالیت از سویی، و به قصد کم کردن مشکل انجمن در گرفتن فضا برای برنامه‌ها از سوی دیگر، برای ثبت آن به عنوان کانونی در فرهنگ‌سرای قانون (ابن‌سینا) اقدام کردیم که در میان نام‌های پیشنهادی و تعریف‌شده‌ی آنها نام «کانون اقوام و سنن ایرانی» با حوزه‌ی کاری افراز نزدیک‌تر بود.

خبر این تقدیر در تارنمای افراز.

 آشنایی با افراز: در تارنمای انجمن و مختصری هم در ایران‌بوم.


از کورش بزرگ تا داریوش دادگر

یار گرامی‌ام، دکتر شاهین سپنتا، که با وجود مشغله‌های بسیارش در نصف‌جهان، هیچ‌گاه دست از کوشش‌های فرهنگی برنداشته و تارنمای خبری‌اش را به خوبی پیش می‌برد از من خواست تا درباره‌ی بهترین و بدترین خبر در حوزه‌ی میراث فرهنگی در سال 1390 یادداشت کوتاهی برایش بنویسم. چون نوشته‌های دیگران در این حوزه قابل پیش‌بینی بود فرصت را مغتنم شمردم و درباره‌ی موضوع بسیار مهمی که به آن علاقه دارم ولی برای اجرایش تعلل می‌ورزم دست به قلم بردم؛ معرفی تلاش‌های دوستم، دکتر شروین وکیلی. نوشتارم را می‌توانید بر روی ایران‌نامه بخوانید. البته در این‌باره، در آینده، بیشتر و دقیق‌تر خواهم نوشت.

 

تمرین دموکراسی در جنبش ملی شدن صنعت نفت

دوست گرامی‌ام، مسعود لقمان، که در خبرگزاری قانون مشغول است چون برای ملی شدن صنعت نفت قصد داشتند مصاحبه‌ای با دکتر موسی غنی‌نژاد، از منتقدان فعال شادروان دکتر مصدق، داشته باشند جهتِ حفظِ بی‌طرفی خبری از من خواست تا مصاحبه‌ای هم با یکی از موافقان، در دفاع از جنبش داشته باشم. چون که سخنان بزرگان جبهه‌ی ملی ایران یا فعالان ملی ـ مذهبی در این حوزه بارها در رسانه‌ها منتشر شده بود ترجیح دادم با دکتر هوشنگ طالع، که ریزبینی‌ها و خوش‌فکری‌های خاص خود را دارد و سال‌هاست که از دانش‌اش در حوزه‌های مختلف ایران‌گرایی بهره می‌برم، گفت‌وگو کنم که نتیجه‌اش را در این‌جا می‌بینید.

البته چون دوستان در آن خبرگزاری در دو جا به اشتباه نظر من را در کلام استاد آوردند و در یک‌جا بخشی از کلام او را که علامت سوال داشت تبدیل به پرسش کردند، اصل مصاحبه را هم در این‌جا آورده‌ام.

 

احسان هوشمند را آزاد کنید

احسان هوشمند را مدت‌ها از طریق نوشته‌هایش می‌شناختم ولی یکی دو سالی است که افتخار آشنایی با او را از نزدیک داشته‌ام. نمونه‌ی یک ایرانی کامل است. از این رو بر نامه‌ای که برای درخواست آزادی‌اش تنظیم شده بود امضا نهادم، به این امید که هنوز باشند مسؤولانی که ایران و کوشندگان راه سربلندی‌اش را از یاد نبرده باشند.

متن این نامه را ــ که در آخرین روز سال 1390 منتشر شد ــ در این‌جا بخوانید.

فروزش، میراث فرهنگی و آنچه انجام شد!

1. مطالب فصل‌نامه‌ی فروزش به همت دوست گرامی‌ام محسن قاسمی‌شاد بر روی فضای مجازی قرار گرفت و اینک در نشانی زیر در دسترس دوستان است:

http://www.iranboom.ir/ketab-khaneh/forozesh.html

امیدوارم به‌زودی پوشه‌ی PDF چهار شماره‌ی فصل‌نامه را نیز بر روی تارنمای ایران‌بوم قرار دهم. فصل‌نامه هم‌چنان در وضعیت لغو مجوز به سر می‌برد و کوشش‌های مدیرمسؤول آن ـ و اعتراض او که در دادگاه در جریان است ـ کارساز نشده، هر چند هر دو ما امیدوار هستیم. علت این لغو مجوز برمی‌گردد به آن که، از وقتی که مجوز فروزش از دو هفته‌نامه به فصل‌نامه تبدیل شد در مهلتی که برای چاپ نشریه وجود داشت آن را به چاپ نرسانده و آن مهلت را رد کرده بودیم. با این حال، اگر گفته‌ی مدیرمسؤول را که این مدت را تمدید کرده بود هم ناشنیده بگیریم این ایراد به دستگاه متولی وارد است که از همان شماره‌ی نخست ما را از کار بازنداشت و اجازه داد که در طی چهار شماره ـ به سختی ـ سرمایه‌ی آن را تهیه کنیم و بعد که مجله تازه مخاطب خود را به دست آورده بود آن را تعطیل کرد. گویا آن دوستان امید داشتند که مجله به‌خودی خود تعطیل شود!

البته آنهایی که مدعی هستند دولت ملی‌گراست و از این زاویه آن را مورد نقد قرار می‌دهند، این را هم در نظر بگیرند که نشریه‌ای که با رعایت خطوط در هم‌تنیده‌ی قرمز می‌کوشید مخاطبانش را ـ دانش‌ورانه ـ با تاریخ و فرهنگ کشورشان آشنا کند چه سرنوشتی یافته است!

من مجوز نشریه‌ای را هم درخواست کرده‌ام به نام «درفش» که در نوبت گرفتن پروانه است؛ همان نوبتِ معروف چندین‌ساله!

2. به دعوت دوستی، مدتی در آغاز راه‌اندازی فعالیت آزمایشی رسانه‌ی خبری قانون با آن همکاری داشتم و چند یادداشت برایش نوشتم.

شوربختانه برخی از این یادداشت‌ها به دو دلیل سوختند و منتشر نشدند؛ نخست طولانی شدن فرآیند راه‌اندازی تارنما، و دوم این که قصد داشتند ویژه‌نامه‌ای برای دریاچه‌ی ارومیه کار کنند که هرگز آماده نشد، برای همین انتشار سه یادداشت من که در این‌باره بودند به عقب افتاد تا این که زمانش گذشت. این یادداشت‌ها را با هم مرور می‌کنیم:

الف ـ نخستین نوشتار درباره‌ی تشکیل «وزارت فرهنگ، ارشاد، میراث فرهنگی و گردشگری» بود و اعتراض‌هایی که از سوی سازمان‌های مردم‌نهاد به آن شده بود ـ و خوشبختانه آن طرح از دستور کار خارج شد. این یادداشت را که منتشر نشد می‌توانید در این‌جا بخوانید.

ب- نخستین نوشتارم درباره‌ی اوضاع وخیم محیط زیست ایران، و به‌ویژه دریاچه‌ی ارومیه، گوشه‌ی چشمی هم به بهره‌برداری‌های قوم‌گرایانه از آن داشت؛ پیش‌بینی‌ای که چندان عجیب و سخت نبود.

آن را در این‌جا بخوانید.

زمانی که در حال تهیه‌ی بیانیه‌ی پایانی همایش مهرگان انجمن افراز بودم، به این بیانیه‌ی کارنشده بازگشتم و بخشی از آن را در بیانیه‌ی همایش نهادم که در تارنمای انجمن افراز قابل دسترسی است و همین‌طور در خبرگزاری آریا، تارنمای ایران‌بوم و تارنوشت ایران‌نامه.

و دو نوشتار دیگرم درباره‌ی اوضاع این دریاچه؛ که یکی بر پایه‌ی یادداشتی از بانو ظفرنژاد، کارشناس آب، تنظیم شد (این‌جا) و دیگری بر پایه‌ی بیانیه‌ی سمن‌های اصفهانی (این‌جا).

پ- یادداشت‌های کارشده‌ام در رسانه‌ی قانون از این قرار است:

- میراث فرهنگی بازیچه اختلاف‌های سیاسی و فرصت‌طلبی‌ها – که پیرامون بلاتکلیفی ثبت ملی ساختمان‌های تاریخی بود؛ معضلی که باید سریعاً رسیدگی شود، ولی گویا اراده‌ای برای پی‌گیری‌اش وجود ندارد.

- اعتراض به نحوه‌ برخورد با سازمان‌های مردم‌نهاد – که پیرامون حکم تعطیلی انجمن کهن‌دژ همدان بود که از انجمن‌های باسابقه در حوزه‌ی میراث فرهنگی است (این یادداشت در تارنمای آن انجمن نیز منتشر شد).

- یادمان فخر هنر معماری ایران برگزار می‌شود – که برگرفته از بیانیه‌ی انجمن مفاخر معماری ایران برای گرامی‌داشت یاد استاد محمدکریم پیرنیا بود.

امید است آن رسانه وضعیت و بودجه‌ای برای حق‌التحریرهای خود ـ همان‌طور که در ابتدا قول داده بود ـ تعریف کند تا بتواند گسترده‌تر و متنوع‌تر به فعالیتش ادامه دهد!

جبهه‌ی ایران‌گرایان

1. مدتي است درباره‌ي سبك‌سازي جمعيتي شهر تهران گفت‌وگو مي‌شود كه پي‌آمد آن هم تلاش دولت براي پراكنده‌سازي سازمان‌ها و وزارت‌خانه‌هاي دولتي بوده است. اگر از وجه سياسي اين امر – و علت بي‌توجهي‌هاي فراوان در گذشته و به ناگهان مطرح شدن آن - بگذريم كه حواشي بسياري دارد، از نظر اجتماعي اين موضوع كاملاً به‌جاست و شايسته است به آن توجهي ويژه شود چرا به باور من همه‌ي مشكلات عديده‌ي شهر تهران – ترافيك، كم‌آبي و آلودگي هوا و آب و... – به اين موضوع بازمي‌گردد. از اين زاويه، يادداشتي نوشتم كه در روزنامه‌ي پول – البته با تغيير عنوان پيشنهادي - چاپ شد.

آن متن را مي‌توانيد در اين‌جا بخوانيد.

در ضمن در پي نگاه غيركارشناسي و نادرست به اين موضوع – كه البته به نظر مي‌رسد در سامانه‌ي مديريتي كشور ما طبيعي است – اقدام شگفت‌انگيز خرد كردن سازمان ميراث فرهنگي و گردشگري و صنايع دستي و گردشگري پيش آمده كه اعتراض همه‌ي دوستداران تاريخ و فرهنگ ايران را برانگيخته است. اميد است اين اعتراض‌ها مؤثر واقع شود و نظام متمركز مديريتي هر چند كم‌كار فعلي را بتوانيم حفظ كنيم.

 2. نوشته‌اي قديمي را از بايگاني‌ام درآوردم، گردگيري كردم! و اينك روي تارنوشتم گذاشتم. گويا مدت‌هاست خرده‌گيري از مسير اصلي‌اش دور افتاده. به نظرم اين موضوع هر چند ساده است و ساده نوشته شده براي دوستداران ايران مهم است و از آن دسته موضوعاتي است كه مدت‌ها انديشه‌ي مرا به خود مشغول داشته. شما هم بخوانيد و نظر بدهيد. به احتمال، يادداشت‌هايي تكميلي هم بر آن بيفزايم.

جبهه‌ی ایران‌گرایان

واكنش‌ها به بيانيه نوروز

آخرین نقشه بین‌المللی ایران – منهاي سرزمين‌هاي كردنشين و شيعه‌نشين غرب كه زير اشغال امپراتوري عثماني بوده است – پيش از تجزيه، انتشارات تامسون 1814


Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA

واكنش‌هايي به بيانيه نوروز

و سخني درباره‌ي چگونگي عملي كردن خواست‌هاي طرح‌شده

 

1. بيانيه‌ي جشنواره‌ي نوروزي شماري از سازمان‌هاي مردم‌نهاد با استقبالي خوب از سوي تني چند از فعالان اين حوزه كه در شهرستان‌ها بودند و هم‌چنين بسياري از هم‌انديشان روبه‌رو شد. اين، انگيزه‌اي شد تا آن را به امضا و تأييد انجمن‌ها بگذاريم هر چند پيشنهادهايي براي گردآوري امضاي حقيقيِ هم‌انديشان نيز دريافت كرده‌ايم.

اما پرسشي در اين ميان است و آن اين كه آيا به همين گردآوري امضاها راضي باشيم و كار را به دوشِ دولت‌مردان بگذاريم يا گام‌هاي عملي‌تري را براي پيشبرد خواست‌هاي مطروحه در بيانيه پيش بگيريم؟ اين حركت را، كه مي‌توان آن را به جنبشي اجتماعي بدل كرد، چگونه آغاز كنيم؟ براي شروع آيا مي‌شود نمايندگاني از سمن‌هايي كه بيانيه را امضا كردند گردِ هم آورد و بنيادي را شكل داد؟ آيا تنها به گونه‌اي غيردولتي مي‌توان پيش رفت يا مي‌توان از توان‌هاي دولتي و حكومتي هم بهره برد؟ ارتباط با دولت‌هاي ديگرِ جهانِ نوروز را چگونه مي‌توان برقرار كرد؟ آيا سازمان‌هاي غيردولتي در آن كشورها فعال هستند؟ و بسياري پرسش‌هاي ديگر.

در يك كلام، شما چه طرحي داريد؟

دوست گرامي و كوشايم محسن قاسمي‌شاد مسؤوليت دبيرخانه‌ي اين كار بزرگ را بر دوش گرفته است، با او در تماس باشيد:

09126126637

rayanameh@yahoo.com

iranboom.ir

 

2. من سه واكنش به بيانيه‌ي نوروز را دريافت كردم كه به همراه پاسخ‌هايي كه براي دوستان فرستادم در دنباله مي‌آورم. گفتني است كه در رايانامه‌اي كه بيانيه را فرستاده بودم نوشتم كه اين بيانيه شايد نارسا و ناقص باشد و نياز به اعمال نظر برخي از دوستان داشته باشد ولي چون زمان كوتاه است و بهتر است پيش از نوروز منتشر شود خواستارم اگر عيبِ آشكاري در آن نمي‌بينيد در تأييدش همراهي‌مان كنيد. از اين‌رو اگر شمار واكنش‌ها كم بوده الزاماً به معناي تأييد صد در صد همه‌ي امضاكنندگان نبايد تلقي شود.

اين سه واكنش از اين قرار هستند:

ادامه نوشته