زبان پژوهی

پیشینهٔ واژه‌پردازی در پارسی پس از اسلام

دکتر مهیار دیباور

پس از برآمدن آفتاب اسلام و گرویدن ایرانیان به این آیین آسمانی، تا دیرزمانی همهٔ نوزندهای (آثار) دانشمندان و دبیران (ادیبان) و چامه‌سرایان ایرانی به تازی می‌بود، برای نمونه ابن قتیبه دینوری، حمزه اصفهانی و محمد بن جریر طبری در تاریخ و فرهنگ (ادب)، ابن فقیه همدانی در گیتاشناسی (جغرافیا)، محمد بن یعقوب کلینی و ابن بابویه در دین سخن (حدیث)، محمد بن زکریای رازی در پزشکی و ابو مشعر بلخی در رایش (ریاضی) و اخترشناسی ، همهٔ نوزندهای دانشورانه و دبیرانهٔ خویش را به تازی پدید آوردند و بدین سان در بالندگی آن زبان، هَنایش (تأثیر) فراوان داشتند، با اینکه تا آن زمان، هیچ نوزند دانشورانه به تازی پدید نیامده بود. به راستی اگر ایرانیان در ساماندهی دبیره (خط) تازی و دستور زبان آن و آفرینش نوشته‌های دبیرانه و دانشورانه به تازی نمی‌کوشیدند، چه بسا زبان تازی در آبخست واره (شبه جزیره) عرب می‌ماند و تنها در نماز و نیایش مسلمانان بکار می‌رفت.

نخستین نمونه از چامه (شعر)های پارسی پس از اسلام، از آن «حنظله بادغیسی» است که کمابیش در سال 220 مَهی (قمری) سروده شده است. کهن‌ترین نمونهٔ ناچامه (نثر) پارسی پس از اسلام نیز نوشته‌ای در باورهای دینی حنفیان، نوشتهٔ «ابوالقاسم بن محمد سمرقندی» درگذشته بسال 343 مهی است. آورده‌اند که چون یعقوب لیث صفاری هرات را گشود، در ستایش وی چامه‌های تازی سرودند و او گفت: «چیزی که من اندر نیابم، چرا باید گفت؟» و بدین سان محمد بن وصیف چامه ی پارسی گفتن گرفت و دیگران نیز روش وی را در پیش گرفتند. چنانکه بر می‌آید چامه‌سرایان و ادیبان و دانشمندان که نوزندهای خویش را به فرمانروایان ایرانی‌تبار پیشکش می‌کرده‌اند، ناگزیر از آفرینش نوشته‌های خود به پارسی گردیده‌اند و بدین‌سان، پارسی نویسی پس از اسلام و واژه سازی به این زبان پا گرفته است. در دیباچهٔ برگردان پارسی «تفسیر طبری» آمده است: «این کتاب را بیاوردند از بغداد، چهل مصحف بود این کتاب، نبشته به زبان تازی و به اسنادهای دراز بود و بیاوردند سوی امیر سید مظفر ابوصالح منصور بن نوح بن نصر بن احمد بن اسماعیل رحمة الله علیهم اجمعین. پس دشخوار آمد بر وی خواندن این کتاب و عبارت کردن آن به زبان تازی و چنان خواست که مَر این را ترجمه کند به زبان پارسی. پس علمای ماوراءالنهر را گرد کرد و از ایشان فتوا کرد که روا باشد که ما این کتاب را به زبان پارسی گردانیم؟ گفتند: روا باشد خواندن و نبشتن تفسیر قرآن به پارسی، مَر آن کسی را که او تازی نداند.» همچنین شهمردان بن ابی الخیر در شُوند (سبب) پیدایش نَسک (کتاب) دانشنامهٔ علایی آورده است: «و شنیدم که خداوند ماضی، علاءالدوله، قدّس الله روحه، خواجه رئیس بوعلی سینا را گفت: اگر علوم اوائل به عبارت پارسی بودی، من توانستمی دانستن. و بدین سبب، به حکم فرمان، دانشنامهٔ علایی ساخت.» به گمان بسیار ابوریحان بیرونی نیز نسک «التفهیم لاوائل صناعه التنجیم» را به زبان ساده برای ریحانه دختر خردسال فرزین (وزیر) همروزگار خود، حسین خوارزمی، به دو زبان پارسی و تازی آفریده است و به نوشته ی استاد جلال الدین همایی در پیشگفتار آن «شگفتا که این کتاب در نیمهٔ اول سدهٔ پنجم هجری برای یک دختر نوآموز ایرانی نوشته شده است و حال آنکه فهم پاره‌ای از مسائل مندرج در این تألیف برای تحصیل کردگان و دانشجویان مدارس عالی امروز هم مشکل و دشوار است.» همان گونه که می بینیم کنجکاوی یا دانش دوستی سررشته داران ایرانی تبار یا فرزندان ایشان، انگیزه ی آفرینش نوزندهای دانشورانه به پارسی بوده است و از این رهگذر، دانشمندان ایرانی واژه‌های نویی را برای بازنمودن آموزه‌های دانشی در هر زمینه از رایش، پزشکی، اخترشناسی و فرزانگی (حکمت) پدید آورده اند. واژه های نوی برساخته ی این دانشمندان یا از گنجینه ی واژگان زبان بر گرفته می‌شدند یا از آمیختن واژه‌ها با یکدیگر یا با پسوند و پیشوند بدست می‌آمدند. سه نوزند «دانشنامهٔ علایی» و «رگ شناسی» نوشتهٔ پورسینا و «التفهیم» نوشتهٔ ابوریحان بیرونی از این نگر (نظر) مهندی (اهمیت) دارند که با آفرینش این سه نسک، فرهنگ واژگان دانشی پارسی، پرمایه گردید و راه برای دیگر نوزندهای دانشورانه و ادیبانه گشوده شد. پس از ایشان، بسیاری از دانشمندان ایرانی واژه‌های برساختهٔ ایشان را به کار بردند و یا روش آنها را در واژه پردازی به کار بستند.

پورسینا (373 تا 428 مهی) و بیرونی (362 تا 440 مهی) دو دانشمند پرآوازه و نامدار بودند که همزمان با یکدیگر می‌زیستند و با همدیگر پرسش و پاسخ و نامه‌نگاری داشتند. بیرونی یازده سال از پورسینا بزرگسال‌تر بود و دوازده سال نیز بیشتر از وی زندگی نمود. زمان آفرینش این دو نسک، بسیار نزدیک به همدیگر است، چرا که التفهیم در سال 420 مهی نوشته شده و دانشنامهٔ علایی میان سالهای 414 و 428 مهی آفریده شده است و هنایش یکی بر دیگری به درستی شناخته نیست. گرچه باره (موضوع) این دو نسک یکسان نیست و دانشنامه دربارهٔ فلسفه و فرزانگی (حکمت) است و التفهیم دربارهٔ رایش و اخترشناسی ولی واژه‌های یکسان فراوانی دارند و این به روشنی، هنایش آنها را بر همدیگر نشان می‌دهد. برخی واژه‌های میانوند (مشترک) آنها چنین هستند: آرمیدن (ساکن و بی حرکت بودن)، اندر یافتن (ادراک کردن)، باریک (دقیق)، برسو و زبرسو (عالی)، تنومند (جرم و جسم)، جنبانیدن (تحریک)، چگونگی (کیفیت)، چهارسو (چهار ضلعی)، خرمن ماه (هالهٔ ماه)، دیداری (مرئی)، راست (مستقیم)، رده (سطر، صف)، سه سو (مثلث)، شمار (عدد)، فروسو (تحتانی)، فرو شدن (سقوط، غروب)، کرانه (حاشیه)، گرایستن (متمایل شدن)، مانندگی (شباهت)، میانگین (متوسط)، نگرش (نظر، ملاحظه)، هموار (مسطح)، یاد داشتن (حفظ و ازبر کردن).

برابر پژوهش‌های زنده یاد دکتر محمد معین و شادروان سید محمد مشکات، شمار واژگان آفریدهٔ پورسینا در دانشنامهٔ علایی و رگ شناسی 1039 واژه می‌باشد. برخی واژه‌های آفریدهٔ پورسینا در این دو نوزند سترگ چنین هستند: بُرینش (قطع، در رایش و اندازه)، پذیرا (قابل، در فلسفه)، روان (نفس)، سر به سر (مساوی)، کرده (مفعول)، کُنا (فاعل)، گداخته (مایع)، مایگی (مادیت)، نهاد (وضع)، یکی ای (وحدت)، افکندن گمان (تولید شک)، ایستادگی به خودی خود (قائم بالذات بودن)، بالش (نمو، از بن واژه ی بالیدن)، بَستَناکی (انجماد)، بهره پذیر (قابل قسمت)، بی گسستگی (لاینقطع)، پیداگر، پیوند پذیر، جانِ سخن گویا (نفس ناطقه)، جُنبایی (حرکت)، جنبش دار، جنبش راست (حرکت مستقیم)، جنبش گِرد (حرکت مستدیر)، چه چیزی (ماهیت)، دیرجنب، رایش (علم ریاضی)، روشن سرشتی، زایش ده (مولّد)، زِفر زبرین (فلک اعلی)، زِفر زیرین (فلک اسفل)، شاید بود (امکان)، گوهر روینده (جوهر نامی)، نادیداری (باطنی)، هرآینگی بودن (وجوب)، حد کِهین، حد مِهین، حد میانگین، علم ترازو (علم منطق)، علم سپس طبیعت (علم مابعدالطبیعه)، نبض درنگی، نبض دمادم، نبض ستبر،  نبض لرزنده.

ابوریحان بیرونی نیز در نسک نامدار خود «التفهیم» واژه های دانشورانهٔ نویی پرداخته که برخی از آنها چنین هستند: آماس (ورم)، آموختن (تعلّم)، آموزیدن (تعلیم)، ارزیز (قلع)، اَرش (گز و ذراع)، اسپهر (سپهر)، استاره شمار (منجم)، افزونی (نافله و مستحب) [پادواژه یا متضاد فریضه و واجب]، انباشته (کبیسه)، اندرگاه و پنجه (خمسهٔ مسترقه یا پنج روز افزونی آخر سال)، اوام (وام و قرض)، بادهای آبستن کننده، بارِ زن (جنین)، بارگاه (بار انداز، اسکله)، بازپس (واپسین، آخرین)، وازدن (رد کردن)، باشگونه (واژگونه، معکوس)، بالا (قد و قامت)، بامداد دروغین (صبح کاذب)، بامداد نخستین (فجر اول)، بایستها (کارهای لازم و ضروری)، باهو (بازو، از آرنج تا سردوش)، بجک (قباله)، بخشیدن (بخش کردن، تقسیم)، بر خَم نهاده (بشکل قوس قرار گرفته)، بَرخ و بهر (قسمت و سهم)، بَسودن (لامسه)، بسیار پهلو (کثیرالاضلاع)، بگزاید (گزند رساند)، بهیزیک (کبیسه)، پاس (ساعت و نوبت)[همچون پاسی از شب]، پاسیدن (رصد کردن)، پالودن (تصفیه)، بِجِشک و پزشگ (پزشک)، پس تَرَک (کمی عقب تر)، پُشت و چاشتگاه (ظهر)، پِلپِل (فلفل)، پلهٔ ترازو (کفهٔ ترازو)، پی (عصب)، پیمودن (پیمانه کردن، اندازه گرفتن)، تیز نگر، جایگاه، چخیدن (ستیزه کردن)، چربتر (زیادتر) [مانند: و خشگیش چربتر از سردی. امروزه نیز می‌چربد در همین چم (معنی) به کار می‌رود]، چیره (غالب)، خانگی و دست آموز (اهلی، رام شونده)، خواب گزاردن (تعبیر رؤیا)، خوار (آسان) [پادواژهٔ دشخوار]، دانگ (شش یک، یک ششم)، دریابار (آبادی نزدیک دریا) [مانند جویبار و ارسبار]، دفتر سال (تقویم، گاهشمار)، دَهگان، زمین لرز، زه (آبستن)، زهدان (رحم، بچه دان)، زهری (سَمی)، ژرفا (عمق)، سال آفتاب (سال شمسی)، سال ماه و سال ماهتاب و سال گردنده (سال قمری که فصلهایش در ماهها ثابت نمی‌ماند)، سبک رو (تندرو)، سُپُرز (طحال)، سپس رو (تابع، تالی)، ستاره ی بادنبال، تیر (عطارد)، ناهید (زهره)، بهرام (مریخ)، اورمزد و هورمزد و هرمزد (مشتری)، کیوان (زحل)، شاخ (فرع)، دانشِ شمار (علم حساب)، شتاب، فرامشت گر (فراموشکار)، گُش (خلط)، گش زرد (خلط صفرا)، گش سیاه (خلط سودا)، گلوگیر (مزه ی ناخوشایند)[امرود گلوگیر]، گُنده (ستبر و کلفت)، گَنده (گندیده و فاسد شده)، گور پاشیدن (نبش قبر)، گوژی (قوس، خمیدگی)، گوسپند کشان (عید قربان)، گوناگون، گوی (کُره)، گوی آرمیده (کرهٔ ساکن)، گوی گردنده (کرهٔ متحرک)، لاژورد (لاجورد)، لختی و لختکی (اندکی)، لهوگر (خنیاگر)، ماکیان (مرغ خانگی)، مزگت (مسجد)، مزگت آدینه (مسجد جامع)، میانجی (میانگی، واسطه)، میانگین (متوسط)، میانگاه (وسط)، میگونی (سرخ فامی)، ناپالوده (ناخالص)، نامزد (موسوم)، نماز پیشین (نماز ظهر)، نماز دیگر (نماز عصر)، نمودار و نموده (مثال، نمونه)، نوردیدن (طی، در رایش و شمار)، نیاگان، هرچند که، هژده (هجده)، هژدهم و هشدهم (هجدهم)، همچند و همچندان (مساوی)، یله (رها و متروک).

پس از پورسینا و بیرونی، شاگردان و پیروان ایشان و آیندگان همچون ابوعبید جوزجانی، ناصر خسرو، امام محمد غزالی، افضل الدین کاشانی و خواجه نصیرالدین توسی از دستهٔ دانشمندانی هستند که نوزندهای پارسی پدید آوردند و واژگان سره از گنجینهٔ زبان برداشتند یا خود واژه پرداختند. این روند درست دنباله داشت تا اینکه در سدهٔ یازده مهی، گروهی بنام «آذر کیوان» شیوه‌ای نو در واژه سازی پایه گذاری کردند که خوشبختانه چندان گسترش نیافت. در روزگار شاه عباس بزرگ صفوی که همزمان با پادشاهی اکبرشاه در هند بود (963 تا 1014 مهی)، موبدی زرتشتی بنام آذر کیوان از مردم شیراز یا کناره‌های آن، به همراه چندی از پیروانش به هندوستان کوچید و آنجا که بازار دین سازی گرم بود و اکبرشاه خواستار آفرینش و گسترش آیینی فراگیر و همگانی بود، آذر کیوان آمیزه‌ای از زرتشتی، اسلام، صوفی گری و آیین جوکیهای هندو را به نام دین باستانی پدیدار ساخت و نسکی از پیش خود فراهم آورد و آن را «دساتیر» نام نهاد. یکی از پارسیان هند بنام ملا فیروز در سال 1818 زادروزی (میلادی) آنرا در بمبئی به چاپ رسانید. دساتیر به پیروی از اوستا دارای بوم (متن) و زند (تفسیر) است. بوم دساتیر به زبانی ساختگی است که هیچ مانندگی به زبانهای باستان ایران همچون اوستایی و هخامنشی ندارد و زند آن که بر پایهٔ داوش (ادعا) دساتیر، به دست شانزدهمین و واپسین وخشور یا پیامبر دساتیری، ساسان پنجم، همزمان با خسرو پرویز ساسانی نوشته شده، هیچ مانندگی به زبان پهلوی و نوشته‌های بجا مانده از آن زبان، مانند «ماتیکان هزار داتستان» ندارد و به روشنی نشان از آن دارد که در زمان نزدیک به روزگار ما پدید آمده است. دَساتیر نیز که نام گروهی (اسم جمع) دستور پارسی است ولی به روش تازی ساخته شده، نشان از ساختگی بودن نام آن دارد. باورهای دینی گنجانده شده در این نسک، چنان خنده آور و بی بنیاد هستند که تنها به یک نمونه از آنها پرداخته و می گذریم و از نگر واژگانی بررسی خواهیم کرد. به گفتهٔ دساتیر، هر زاد سال، هزار واد سال است و هر واد، سه هزار جاد است و اگر سالهای دساتیری را از زاد و جاد و مَرَد و وَرَد و فَرَد و اسپار و سمار و سلام در نگر آوریم، یک زاد برابر دو هزار تریلیون سال خواهد بود. در دساتیر، درازی شهریاری خاندان آبادیان که نخستین پیامبر، مهاباد، از آن خاندان است، یکصد زاد سال آمده است. پس سالهای شهریاری این خاندان به گفته ی دساتیر شماره‌ای برابر دو با بیست و سه صفر خواهد بود.

واژه‌های دساتیر خود بر دو دسته‌اند: دستهٔ نخست، واژگان راستین و گوهرین پارسی هستند، مانند آخشیج (عنصر)، انباز (شریک)، خواست (اراده)، فرهنگ (علم و ادب)، کام (مراد)، کُنش (فعل)، گونه (قِسم و جنس)، سروش (فرشتهٔ پیغام آور)، فرمند (باشکوه)، فروهر (نیروی اهورایی)، نسک (هریک از بخشهای بیست و یک گانهٔ اوستا و در چم گسترده‌تر، برابر کتاب)، وخشور (پیامبر)، فَروهیده (عاقل و دانا). دو دیگر، واژه های ساختگی هستند که پیشینهٔ کاربرد ندارند و از گنجینهٔ واژگانی زبان گرفته نشده‌اند و گاه رویهٔ درست و گوهرین واژه را نیز دگرگون کرده‌اند مانند «آمیغ» که چم (معنی) درست آن آمیزش است ولی در دساتیر، آن را برابر «حقیقت» گرفته‌اند. «اندیشه» را بیهوده به «بندیشه» دگرگون کرده در همان چم بکار برده‌اند. «باستان» را به گونهٔ «باس» کوتاه کرده در همان چم «کهن» بکار گرفته‌اند. از نامهای باستانی نیز نگذشته اند و سیامک را سیامر، هوشنگ را هورشار، تهمورس را تخمورد، جمشید را جرمشار و کیخسرو را کیلاسرو ساخته اند.

«شارستان چهارچمن» نوشته ی بهرام بن فرهاد بن اسفندیار که در سال 1034 مهی به چاپ رسیده، پیش از چاپ دساتیر بدست ملافیروز، از آن نسک آگاهی داده بود و این نشانگر آنست که «دساتیر» پیش از چاپ آن در میان برخی پارسیان شناخته بوده است. پس از چاپ دساتیر، در برخی نوشته‌ها، به گمان اینکه دساتیر نسکی کهن و ریشه‌دار و باستانی است، واژه‌های دساتیری بکار رفت، از آن دسته اند «برهان قاطع» نوشته ی محمد حسین بن خلف تبریزی، «دبستان المذاهب» نوشته ی محسن فانی و «انجمن آرای ناصری» نوشته ی رضا قلی خان هدایت. همچنین میرزا محمد تقی سپهر کاشانی گفته‌های دساتیر را راست انگاشته و در «ناسخ التواریخ» برخی از آنها را آورده است. چامه سرایانی چون فتح الله شیبانی، فرصت شیرازی و ادیب الممالک فراهانی نیز واژه های دساتیری را در سروده‌های خود آورده اند. همچنین میرزا رضا خان افشار بگلو در «پَروَز نگارش» و «الفبای بهروزی» و میرزا سنگلاخ خراسانی در «تذکره الخطاطین» هم واژگان دساتیری را آورده‌اند و هم از پیش خود، به این شیوه واژه‌هایی ساخته‌اند. برای نمونه، بخشی از سرودهٔ میرزا فرصت شیرازی، همروزگار ناصر الدین شاه قاجار، را در ستایش شاهنامهٔ فردوسی می‌آوریم که آگنده از این گونه واژه‌هاست: فَروهیده ای کز ره نیرنود / هویداست از گفت او فرزبود / نه شهنامه، دریای ژرف است این / نه افسانه، پند شگرف است این / فِری بر فَراتین فَرویده اش / خَهی چامه‌های اَپَرخیده اش /  به فرجودهای سخن پروری / سزد گر زند لاف پیغمبری. واژه‌های دساتیری بکار رفته در چامهٔ بالا و چم آنها بر پایهٔ نوشته‌های «برهان قاطع» چنین هستند: نیرنود (فکر و نظر)، فرزبود (حکمت)، فراتین (گفتار آسمانی)، فرویده (در برهان قاطع این واژه یافت نشد)، اپرخیده (صریح و آشکار)، فرجود (معجزه).

بررسی بی‌پایگی جستارهای دینی و تاریخی دساتیر، بیرون از خویشکاری (وظیفه) این نوشتار می‌باشد ولی واژگان دساتیری چون دارای ریشهٔ زبانی و پیشینهٔ کاربرد نیستند، ارزش زبان شناختی نیز ندارند و شایسته است به جز چند واژهٔ انگشت شمار پرکاربرد و جا افتاده مانند فرنود (دلیل)، فرجاد (وجدان)، فرجود (معجزه) و از این دست، از کاربرد واژه های دساتیری پرهیز نمود. امروزه نیز برای یکنواخت سازی روشها و پرهیز از چندگانگی در کاربرد واژه‌های نو، بهتر و بلکه بایسته است همهٔ پارسی نویسان، واژه های پیشنهادی فرهنگستان را بکار برده و در این زمینه، از تکروی و خودرایی خودداری نمایند.

 

بن‌مایه‌ها (به سامان الفبا):

1- التفهیم لاوائل صناعه التنجیم؛ تألیف ابوریحان محمد بن احمد بیرونی خوارزمی؛ با تجدید نظر و تعلیقات و مقدمه تازه به خامه استاد جلال الدین همایی؛ انتشارات انجمن آثار ملی؛ تهران؛ 1352

2- برهان قاطع (دوره پنج جلدی)؛ تألیف محمد حسین بن خلف تبریزی متخلص به برهان؛ مؤلَف بسال 1062 هجری قمری؛ به اهتمام دکتر محمد معین؛ مقدمه ها به قلم علی اکبر دهخدا، ابراهیم پورداود، علی اصغر حکمت و سعید نفیسی؛ مؤسسه انتشارات امیر کبیر؛ تهران؛ چاپ پنجم؛ 1362

3- لغت نامه دهخدا؛ زیر نظر دکتر محمد معین؛ مجلّد یکم ( مقدمه و تکمله)؛ چاپخانه دولتی ایران؛ تهران؛ دی ـ اسفند 1337؛

4- دساتیر، ابراهیم پورداود، صص 44 تا 62 ؛

5- لغات فارسی ابن سینا و تأثیر آنها در ادبیات، دکتر محمد معین، صص 63 تا 86