تاریخ تجزیه

رنجی که برده‌ایم، راهی که در پیش است گفتگو با دکتر هوشنگ طالع - بخش نخست

مهدی غنی - روزنامه شرق

از زمانی که در مجلس بیست و دوم شورای ملی در سال 1349 در مقابل طرح تجزیه بحرین که از سوی  حاکمیت به مجلس ارائه شده بود ایستاد و همراه چند تن از هم فکرانش با ارائه دلایلی قانونی و تاریخی بی بنیاد بودن آن طرح را برملا کرد، دغدغه تجزیه کشور عزیزمان ایران خواب از چشمش ربود. چندین سال است در این زمینه (تاریخ تجزیه ایران) به کار تحقیق و مطالعه مشغول است. حاصل این پژوهش ها تاکنون شش جلد کتاب شده است که هر یک به یک منطقه از ایران و مخاطراتی که در طول تاریخ برای آن پیش آمده اختصاص دارد. چکیده‌ای از این مجلدات در کتابی با عنوان چکیده تاریخ تجزیه ایران در سال گذشته به چاپ رسید. هوشنگ طالع از شمار نویسندگان و محققانی است که با تکیه بر تمامیت ارضی و استقلال ایران تاکنون مقالات و کتب بسیاری در دفاع از منافع ملی این سرزمین منتشر کرده است. در این گفت و گو ایشان درباره مسأله تجزیه ایران و انگیزه پرداختن به این موضوع سخن گفته است.


با نگاهی که شما به تاریخ دارید که نباید در گذشته محو شویم و تاریخ مردگان را بنویسسیم این پرسش بیشتر رخ می نماید که در میان این همه مسائل تاریخی و سیاسی چرا شما سراغ موضوع تجزیه سرزمین ایران رفتید که امری مربوط به گذشته است؟
من در پیشگفتار همه این کتاب‌ها اشاره کرده‌ام که تاریخ حدیثی بر مردگان نیست بلکه وقتی ما تاریخ را می‌خوانیم متوجه می شویم با چه نیرویی گذشته را درست کرده بودیم و با چه نیرویی می توانیم آینده را درست کنیم. هر چه ما بتوانیم بیشتر به گذشته نگاه کنیم بیشتر می توانیم آینده را پیش بینی کنیم. ملت های فاقد پیشینه، مثل آدم های دوره گرد کنار خیابان هستند که روزمرگی دارند. همان روز درمی آورند، همان روز می خورند و نمی تواند آینده اش را بسازد.
من پیش از سال 1358 که فراغتی پیدا کردم به کارهای پژوهشی در تاریخ پرداختم، بیشتر کوشش کردم جاهایی را پوشش بدهم که خالی است. برای مثال بعدها کتاب تاریخ تمدن ایرانِ کهن را نوشتم، یعنی تا جایی که استاد بزرگ پیرنیا آغاز کرده بود. او از دولت ماد آغاز کرده بود، من رفتم از ایران ویچ آغاز کردم.
این جا هم دیدم که در تاریخ معاصر ایران حفره بزرگی وجود دارد و آن عبارت است از اینکه چگونه این سرزمین بزرگ یعنی فلات ایران تجزیه شده است. نسل جدید فکر می کند ایران همین بوده است. وقتی به ایران توجه کنیم  می بینیم سرزمین بسیار بزرگ تری بوده که تمام قفقاز، بخش هایی از میان رودان، همه آسیای میانه، افغانستان و   بخش هایی از پاکستان را دَر بَر می گرفته است. بنابریان نخست کتابی نوشتم با عنوان «چکیده تاریخ تجزیه ایران» در سال 1380 که سپس به چاپ دوم و سوم رسید. بعد به این فکر افتادم که بخش های فشرده اش را گسترده کنم. کاری را که شروع کرده  در آغاز پیاپی نبوده بلکه با آن مطالبی که آماده تر داشتم آغاز کردم یعنی یک کتاب در مورد تجزیه آذربایجان نوشتم و کوشش هایی که شخص قوام السلطنه در آن زمینه کرد. بعد همین کتاب را برادرم به انگلیسی برگرداند و در امریکا توسط یک ناشر بزرگ امریکایی به چاپ رسید. فکرم این بود که تاریخ تجزیه را با بخش شیرینش یعنی تلاش نافرجام بیگانگان در تجزیه آذربایجان آغاز کنم. دفتر دوّمش که راجع به آن زیاد کار کرده بودم، تجزیه بحرین بود. خود من در دوره بیست و دوم مجلس شورای ملّی جزء گروه پارلمانی پان ایرانیست بودم که بر سر همین مسأله دولت هویدا را به اتهام تجزیه کشور استیضاح کردند. نکاتی را که دیده بودم، موشکافی کردم و مسائلی که پشت پرده و پنهان‌تر بود باز کردم. البته در همه این کتاب ها کوشیدم که از اسناد معتبر مثل اسناد منتشر شده وزارت خارجه امریکا و اسناد وزارت خارجه انگلیس و اسنادی که در بایگانی وزارت خارجه خودمان هست و کتاب‌های معتبری که منتشر شده، استفاده کنم. در دفتر سوم به تجزیه مناطق غربی ایران پرداختم. آن جا از دولت صفویان از نخستین قرارداد مرزی‌ای که بسته شد تا قرارداد 1957 و جنگ ایران و عراق تا مرحله آزادسازی خرمشهر را آوردم. این بخش را هم پیشتر در کتابی به نام تجاوز و دفاع (ریشه ها و پیامدهای تجاوز نظامی عراق به ایران) در سال 1364 در پاریس منتشر کردم. سپس چون اسناد تازه‌تری در دسترس من قرار گرفت این کتاب را کامل کردم و به نام تجاوز عراق، حمایت بیگانه، خیانت خودی در تابستان 1380 منتشر شد.
دفتر چهارم مربوط می شود به تجزیه قفقاز که به نظر من مهم ترین تجزیه‌ای است که در ایران اتفاق می‌افتد، یعنی در دو دوره جنگ های ایران و روس. روس ها به تنهایی قادر نبودند در میدان های جنگ ما را شکست دهند، اول بار خیانتی که فرانسوی ها کردند و دومین بار همگامی و همراهی انگلیسی ها با روس ها موجب آن شد. این همگامی و همراهی هنوز پابرجاست و اَخیراً در شورای امنیت دیدیم که چگونه دوباره اینها کنار هم نشسته‌اند. بعد از سال 1813 میلادی یا 1192 خورشیدی که قرارداد گلستان را به ما تحمیل کردند، باز در صدد تکرار این بازی ها هستند.

دفتر پنجم به مناطق شرقی ایران پرداخته که نخست مسأله هرات، بعد تجزیه افغانستان و بعد تجزیه بلوچستان است. از تشکیل دولت پاکستان و تجزیه شبه قاره هند آن بخش‌ها را انگلیسی‌ها به پاکستان دادند. اصلاً موجودیت پاکستان بر پایه سرزمین‌هایی است که از ایران گرفته شده، چه مستقیم به وسیله قراردادهایی که گُلد اِسمیت بر ما تحمیل کرده چه غیر مستقیم حاصل تجزیه افغانستان. می دانید پشتونستان را از افغانستان بعداً جدا کردند. بعد هم چون این منطقه سیستان بسیار منطقه مهم و راهبردی ای بود انگلیسی ها در پی این بودند که این جا را هم تجزیه کنند. در نتیجه آنچه امروز از سیستان برای ما مانده در حقیقت یک سوم سرزمین سیستان بزرگ است و دوسومش را ضمیمه افغانستان کردند. بعد هم تجزیه خوارزم و سرزمین های فرارود است که امروز جمهوری های تاجیکستان، ازبکستان و ترکمنستان در آن جا قرار گرفته و بخش هایی از آن ها هم ضمیمه قرقیزستان و قزاقستان شده است.

دفتر ششم که اکنون زیر چاپ است، مربوط می شود به تلاش در راه وحدت یعنی کارهایی که در زمینه بازگشت این سرزمین ها یا ایجاد وحدت با این سرزمین ها در ایران شکل گرفت. چه مبارزات مسلحانه‌ای که در برون مرزها در قفقاز انجام شد، به ویژه به وسیله شیخ شمل داغستانی و چه کوشش هایی که دولت ایران به ویژه نصرت الدوله فیروز در انجمن صلح وِرسای کرد.
درباره بعضی از رجال گذشته مطالبی گفته شده که نیاز به تأمل دارد. تمام آنهایی را که برابر منافع انگلستان قیام کردند یا در پَی وحدت دوباره این سرزمین‌ها بودند، لجن‌مال کردند، به ویژه انگلیس. روس‌ها کمتر، چون شعور این کار را نداشتند که سندسازی و کتاب‌سازی کنند. متأسفانه چون نصرت‌الدوله فیروز از خاندان قاجار بود و وثوق‌الدوله رقیب او به شمار می‌رفت و می‌توانست جایگزین او باشد رضاشاه، هر دو را کشت.

آن‌جا خیلی گسترده به کارهای نصرت‌الدوله فیروز و نقشه‌ای که تهیه کرده و به انجمن صلح ورسای  داده که چگونه مرزهای ایران در شمال و در شرق و غرب بازسازی شود و بخش‌هایی به ایران برگردد، پرداختم. البته او موفق نشد. بعد هم به کوشش‌های مردمی که انجام شد اشاره کردم و مهم‌ترینش کارهایی بود که شادروان دکتر افشار یزدی کرد که افغان‌نامه را نوشت.
دکتر افشار یزدی نظریه‌هایی مطرح کرده‌اند که امروز چینی‌ها بدون اینکه به منبعش اشاره کنند به آن توجه  کرده‌اند. مانند نظریه یک ملت و چند دولت. یعنی اینکه مرزها را از بین نمی‌بریم بلکه با چند دولت هم می‌شود این وحدت را ایجاد کرد. در پایان بحثی علمی درباره مکتب فکری پان‌ایرانیسم مطرح کرده‌ام.


ـ بیشتر این تجزیه‌ها در دوره قاجار اتفاق افتاده، یعنی دوره‌ای که انگلیس و روسیه در دربار ایران نفوذ داشتند و می‌توانستند از طریق خود دولت مرکزی مطامع خودشان را تأمین کنند. بنابراین این پرسش مطرح می‌شود که چه دلیلی دارد آنها دنبال تجزیه ایران باشند؟
وقتی شما توجه کنید به راهبرد پتر که منشور یا وصیتنامه اوست، این مسأله مطرح می‌شود. زمانی که حزب توده صاحب قدرت و نفوذ بود می‌گفت این‌ها همه حرف‌هایی است که این فاشیست‌ها و نوکران امپریالیسم درآورده‌اند. در حالی که بعد از این‌که اتحاد شوروی فروپاشید دولت فدراسیون روسیه به طور رسمی اعلام کرد که ما دیگر در پَی انجام منشور پتر نیستیم. در حالی که با حرکتی که چندی پیش در گرجستان کرد دیدیم هنوز دنبال آن هستند. می‌دانید هنوز در مرزهای ایران با جمهوری آذربایجان یا ارمنستان سرباز روس ایستاده گذرنامه‌های من و شما را نگاه می‌کند.

پتر در پَی ایجاد یک امپراتوری بزرگ بود. او این اندیشه را در 12 یا در جایی 13 بند به طور کلی گنجانده بود که ستون فقرات سیاست خارجی تجاوزگری و گسترش ارضی امپراتوری روس و سپس اتحاد جماهیر شوروی بود. من فکر می‌کنم امروز هم فدراسیون روسیه از همان راهبرد، اما در پنهان پیروی می‌کند. در راهبرد پطر در مورد ایران خیلی با صراحت گفته می‌شود: قفقاز و سرزمین گرجستان رَگ حساس ایران است. به محض اینکه نوک نیشتر روس به آن‌جا رسد، چنان خون ضعف از دل او برون خواهد رفت که دیگر به پا نخواهد خاست. بعد در فراز دیگری تشویق می‌کند که به سمت شنزارهای خوارزم و فرارود تا می‌توانید پیش بروید و نیز خودتان را به آب‌های گرم خلیج فارس برسانید. البته در مورد ترکیه و یونان هم همانند آن را می‌گوید. ضمن اینکه کلید هندوستان است، اگر به جغرافیای روسیه نگاه کنید، سرزمینی بود یخ‌بسته و سرد در حالی که قفقاز سرزمینی بود آباد و سرسبز و در کنار دریای مازندران قرار داشت که می‌توانست دریای مازندران را به دریای سیاه وصل کند. این در حالی بود که شاهنشاهی‌های ایران از اقیانوس هند تا دریای سیاه گسترده بود یعنی به دریای سیاه راه داشتیم و جاپا داشتیم و کل دریای مازندران در اختیار ما بود. روس‌ها در پی این بودند که به یک سرزمین خوش آب و هوا دست پیدا کنند و بعد گسترش ارضی بدهند. منشور پتر  جزء اولویت‌های سیاست‌های خارجی آن‌ها بود. از آن‌جا بود که توانستند سرازیر بشوند و از نظر خاک با عثمانی مرز پیدا کنند و بتوانند به نحوی خودشان را به جهان عرب‌زبانان نزدیک کنند و به خلیج فارس برسند.

منتها انگلیسی‌ها این تجربه را داشتند که هر زمان‌که شاهنشاهی ایران یا دولت فراگیر ملی ایران، دارای نیرو بوده، استعمار نمی‌توانسته در آسیا نفوذ کند. انگلیس‌ها، با وجودی که با روسیه در تقابل و مبارزه‌ای سخت بودند، منافع‌شان در این بود که ایران ضعیف شود. گر چه آنها هنوز بر هند دست نیافته بودند ولی در پَی دستیابی به هند بودند و برای اینکه هند را بتوانند نگه دارند باید حائلی میان دولت مرکزی ایران و آن مناطق بکشند. لذا به کمک روس‌ها آمدند. البته اول فرانسوی‌ها این کار را کردند. قراردادی با فرانسوی‌ها بَستیم که رسماً اعلام کردند سرزمین گرجستان و قفقاز مال ایران است که البته همه‌اش در اختیار ما بود، فقط تفلیس از چنگ ما رفته بود. بقیه مناطق گرجی‌نشین در اختیار ایرانی‌ها بود. منتها چهار ماه بعد با امپراتور روس پیمان می‌بندد و اصلاً نامی از ایران نمی‌آورد و حتی در مورد عثمانی که او هم هم‌پیمان فرانسه بود بدتر رفتار می‌کند و اجازه می‌دهد روس‌ها بخشهایی از خاک عثمانی را اشغال کنند.

 بعد که ایرانی‌ها در این وسط تنها می‌مانند، انگلیسی‌ها دوباره خودشان را به ایران می‌رسانند و زمان را برای این کار آماده می‌بینند. در پایان هر دو مرحله جنگ می‌بینیم دست پنهان و آشکار انگلیسی‌ها آن‌جاست یعنی در بحبوحه جنگ افسرانی را که داشتند از میدان خارج می‌کنند. چون عباس میرزا خیلی به نظام نوین دلباخته بود و در این نظام نوین سرباز تربیت کردن خیلی ساده بود اما افسر تربیت کردن مشکل بود، بنابراین در این نیروها فرماندهی، دست بیگانگان بود. هم در آن‌جا و هم در مرحله‌ی دوم جنگ این کار را می‌کنند و ایران را به شکست می‌کشانند. حتی وقتی قرارداد ترکمانچای را امضا می‌کنیم همه تالش در اختیار ما بود. تالش را تقسیم می‌کنند که داستان غم‌انگیزی دارد.

 دولت ایران، دولت نیرومندی بود. 13 سال جنگیدن در حالی که تمام مناطق شرقی سربلند کرده بودند، کار کمی نبود. انگلیسی‌ها تمام مأموران‌شان را فرستاده بودند که دولت ایران شکست بخورد. قدرت نداشته باشد و سرتاسر این منطقه دچار آشوب باشد. آن‌ها هم یک دولت کوچک می‌خواستند. دیدید که به این حد هم بسنده نکردند. در سال 1907 روس‌ها و انگلیس، آمدند این سرزمین را تکه‌تکه کردند و در 1915 حتی منطقه بی‌طرف را هم بین خودشان تقسیم کردند.


ـ مسأله تجاوز بیگانه که تازگی نداشت. ما همیشه در معرض تهاجم بوده‌ایم، ولی چه عاملی باعث شد در طول این تهاجمات به هر حال خودمان را حفظ کنیم؟ مغول، اعراب و روم حمله کردند ولی ایران حفظ شد امّا چه شد در دوران قاجاریه نتوانستیم خودمان را حفظ کنیم؟
نخست اینکه ما با یک نیرو طرف نبودیم. در حقیقت شما وقتی آغاز تاریخ قاجاریه را بخوانید می‌بینید با سه نیروی مهاجم  و سه امپراتوری طرف هستیم؛ امپراتوری روس، انگلیسی‌ها که جای پایی پیدا کرده‌اند و به ویژه در خلیج‌فارس مستقر شده‌اند و سوم امپراتوری عثمانی. در همان زمان (میان دو نبرد با روس‌ها) مجبور شدیم با  عثمانی‌ها دو بار بجنگیم و شکست سختی به آن‌ها وارد کنیم. منتها از ترس این‌که این‌ها با روس‌ها و انگلیس‌ها نسازند، از همه دستاوردهای آن پیروزی دست کشیدیم. در حالی که اگر دولتشاه دچار بیماری سل نمی‌شد و  درنمی‌گذشت به راحتی بغداد را آزاد کرده بود.
مسأله خیلی مهم بود. نادر البته توانست این مسأله را حل کند. نادر هم برابر سه امپراتوری قرار داشت؛ هند، روس و عثمانی. هر سه این‌ها را توانست در یک دوران کوتاهی در هم بکوبد، منتها نتوانست از دستاوردهایش بهره بگیرد. یعنی در دوران امپریالیسم می‌رود دهلی را می‌گیرد، به جای اینکه فرزندش را به عنوان نایب‌السلطنه آن‌جا بنشاند، تاج را به محمدشاه می‌بخشد و برمی‌گردد. فقط می‌خواست تلافی کاری را که هندی‌ها در پایان صفویه کرده بودند، بکند. فکر نکنیم که مُشتی افراد بی‌سروپا بودند که آمدند اصفهان را گرفتند، پول، نیرو و افراد حکومت هند بودند که مهاجمان زیر فرمان آن‌ها حرکت می‌کردند و دستگاه‌های اطلاعاتی آن‌ها را داشتند. ما با نیروهایی روبه‌رو شدیم که خیلی هراس‌آور بودند و از چند جهت با ما درگیر بودند. از سوی دیگر تاکنون هرگز نشده دولت‌های ایرانی (هر کسی که بوده)، پیمانی ببندند و سپس پیمان را بشکنند. یعنی باورمندی ایرانیان این بوده که نگهبان پیمان، همان مهر کهن است. ولی همه آن‌ها که با ما پیمان بسته‌اند، و ما به پشتیبانی آن‌ها وارد نبردی شدیم، در لحظه حساس، خودشان را کنار کشیده‌اند. اسناد هم نشان می‌دهد آن‌ها از اول که آمده بودند پیمان ببندند، در پی این بودند که با نیرنگ این کار را بکنند. اگر خیانت انگلیسی‌هابه یاری سرنیزه روس‌ها نمی‌آمد، روس‌ها به این سادگی نمی‌توانستند پیروز شوند. این وسط هم مسایلی پیش آمد. عباس میرزا کارهایی کرد که نباید می‌کرد. اسناد تازه‌ این را نشان می‌دهد. برای مثال  می‌خواست حتماً پادشاهی را در خاندان خودش نگه دارد. در حالی که دولتشاه از او بزرگ‌تر و دلیرتر و نیرومندتر بود و صاحب دستگاه گسترده‌تری بود و بیشتر رجال ایران با این انتخاب که به وصیت آقامحمد خان انجام شده بود موافق نبودند و او را فرد صالحی برای این کار نمی‌دانستند.

ـ فکر می‌کنید در شکست از بیگانگان یا متجاوزان، عوامل داخلی و ضعف‌های فرهنگی و شخصیتی چقدر تأثیر داشتند؟
سرانجام، این‌ها هم بسیار مؤثر بودند.

ـ یعنی می‌توانیم بگوییم اگر ما این مشکلات داخلی را نداشتیم، می‌توانستیم در مقابل آن تهاجمات ایستادگی کنیم؟ کما اینکه می‌بینیم دولت صفوی بسیار ضعیف شده بود و از غلجایی‌ها شکست خورد، اما وقتی نادر آمد و توانست روحیه ملی را احیا کند ما توانستیم تمام ضعف‌هایمان را جبران کنیم. آیا می‌توانیم بگوییم عامل داخلی، تعیین کننده اصلی بوده است؟
هر رُخدادی، همبسته‌ای از عوامل گوناگون است. یک عامل را نمی‌شود عمده کرد. منتها این عوامل قدر و بزرگی‌شان در ایجاد آن رخداد فرق می‌کند. یعنی ما اگر در برابر یک چنین قدرت‌های عظیمی قرار نگرفته بودیم به راحتی می‌توانستیم خودمان را حفظ کنیم. اما هماهنگی‌هایی که آن‌ها در برون از مرزها می‌کردند، این‌ها را به یک اقدام‌های هماهنگ علیه ما وامی‌داشت. دوران نادر، هنوز روس‌ها و انگلیسی‌ها این‌چنین نبودند و به طور کلّی انگلیس‌ها در این مناطق نبودند و نفوذی نداشتند، توان و قدرتی نداشتند. اما زمان قاجار انگلیس در اوج قدرت بود و عوامل داخلی هم بودند. یکی از مهم‌ترین مطالبی که اسناد جدید می‌گویند، خود عباس‌میرزا است که اگر آن کژروی‌ها را نداشت، آخر جنگ این نتایج وحشتناک برای ما ایجاد نمی‌شد. تبریز از دست نمی‌رفت و در اثر از دست رفتن تبریز مجبور نمی‌شدیم دست‌کم بخشهایی از آن سوی ارس را به روس‌ها واگذار کنیم. چون آن‌سوی ارس را در اختیار داشتیم و می‌توانستیم حفظ کنیم و شاید چیزهای بیشتری هم از روس‌ها می‌گرفتیم. ولی وقتی تبریز از دست رفت دیگر آخرین توان دولت ایران از دست رفت. به طوری که فتحعلی‌شاه می‌خواست خودش وارد میدان جنگ شود. ولی دید که دیگر "نه نوکر دارد نه پسر". پافشاری‌هایی که عباس‌میرزا کرد و فتحعلی‌شاه برای اینکه شاید زیان بیشتری نخورد به چنین ننگ‌نامه‌ای تن داد. در هر مبارزه‌ای ناکارآمدی عوامل داخلی و خیانت عوامل داخلی می‌تواند خیلی تعیین کننده باشد. شکی در آن نیست. امروز حتی در کشورهای بزرگ هم این مسأله هست و پیش می‌آید.