خبر

داستان غدیر

برگرفته از روزنامه اطلاعات

علامه عبدالحسین امینی


پیامبر خدا صلى‌الله علیه وآله در سال دهم هجرى بر آن شد که رهسپار حج شود و این موضوع را به مردم اعلام کرد. گروه فراوانى به مدینه آمدند تا با او حج بگزارند؛ حجى که به آن حَجةالوداع، حَجةالاسلام، حجةالبلاغ، حجةالکمال، و حجةالتمام گفته مى‏شود و حضرت از زمانى که هجرت کرد تا آنگاه که درگذشت، سواى آن حجى نکرد. ایشان غسل کرد، روغن مالید، شانه کرد و تنها با پیراهن و لنگ از مدینه بیرون رفت و این در روز شنبه، پنج یا شش روز مانده از ذى‏قعده بود. همه زنان خود را نیز بر کجاوه نشانید و اهل بیتش و عموم مهاجر و انصار نیز همراه او بودند، به اضافه هرکس از قبیله‏هاى عرب و توده مردم که به خواست خدا راهى شدند.

به هنگام خروج حضرت از مدینه، مردم دچار آبله یا حصبه‏اى شدند که مانع از رفتن جمع زیادى به حج شد. با این همه گروه بى‏شمارى که جز خداوند نمى‏داند، با ایشان همراهى کردند. گفته مى‏شود نود هزار نفر با او آمدند، برخى مى‏گویند صد و چهارده هزار نفر؛ صد و بیست هزار و صد و بیست و چهار هزار و بلکه بیشتر هم گفته‏اند. و تازه این شمار کسانى است که با ایشان به راه افتادند؛ اما عده حاجیان بیش از اینهاست، مانند ساکنان مکه و آنها که با امیرمؤمنان على و ابوموسى از یمن آمدند...

چون حضرت مناسک را به پایان برد و با همان جمعیت انبوهى که ذکرش به میان آمد، به‏سوى مدینه بازگشت و به غدیر خم در جُحفه رسید که راههاى مردم مدینه و مصر و عراق از هم جدا مى‏شود و این مصادف با پنج‏شنبه هجدهم ذى‏الحجه بود، جبرئیل امین از سوى خداوند با این آیه بر ایشان فرود آمد که: «یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلْغت رسالته و الله یعصمک من الناس. ان الله لایهدى القوم الکافرین: اى پیامبر، آنچه از جانب پروردگارت به‏سوى تو نازل شده، ابلاغ کن، و اگر نکنى، پیامش را نرسانده‏اى. و خدا تو را از [گزند] مردم نگاه مى‏دارد. آرى، خدا گروه کافران را هدایت نمى‏کند.» [مائده، 76] و به ایشان فرمان داد که على را به‏عنوان رهبر معرفى کند و آنچه از ولایت و لزوم پیروى از او بر همه نازل شده، به آنها برساند.

در این وقت جلوى جمعیت نزدیک جحفه بود. پیامبر دستور داد آنها که پیش رفته‏اند، بازگردند و آنها که در پى بودند، همان جا بمانند و ایشان را از نشستن در سایه پنج درخت بزرگ و سایه گسترى که آنجا بود، بازداشتند تا اینکه مردمان جا گرفتند. زیر آن درختان جارو شد؛ و آنگاه که اذان ظهر را سر دادند، حضرت به سوى درختان رفت و با مردم در زیرشان نماز گزارد. روز بسیارگرمى بود، به طورى که هرکس بخشى از ردایش را بر سر مى‏کشید و گوشه‏اى از آن را از شدت گرما زیر پا مى‏گذاشت. براى جلوگیرى از تابش آفتاب، روى درخت با پارچه‏ها سایبانى براى پیامبر صلى‏الله علیه و آله درست کردند و چون از نماز فارغ شد، در میان مردم و بر فراز جهاز شتران به سخنرانى برخاست و براى آنکه صدایش به همه برسد، با صداى بلند فرمود:

الحمدلله و نستعینه و نؤمن به، و نتوکل علیه، و نعوذ بالله من شرور انفسنا، و من سیئات اعمالنا. الذى لاهادى لمن ضلْ، و لامضلْ لمن هدى. و اشهد ان لااله الا الله، و انْ محمداً عبده و رسوله: سپاس و ستایش و پرستش خداراست، و از او یارى مى‏جوییم و بدو ایمان داریم و بر او توکل مى‏کنیم. و از شرارتهاى نفس‏مان و کارهاى زشت خود به او پناه مى‏بریم؛ همو که چون کسى را گمراه ساخت، دیگر راهنمایى ندارد و چون کسى را هدایت کرد، دیگر گمراه‏کننده‏اى ندارد. و گواهى مى‏دهم که معبودى جز خداوند نیست و محمد بنده و فرستاده اوست.

اما بعد، ایها الناس، قد نبْأنى اللطیف الخبیر انْه لم یعمر نبى الاْ مثل نصف عمر الذى قبله. و انىْ او شک ان ادعى فاجبت. و انى مسئول و انتم مسئوولون. فماذا انتم قائلون: اى مردم، خداوند تیزبین آگاه به من خبر داده است که هیچ پیامبر جز به اندازه نصفِ عمر پیامبر پیش از خود زندگى نمى‏کند. و من به زودى دعوت حق را اجابت مى‏کنم. من بازخواست مى‏شوم، شما نیز بازخواست خواهید شد. در آن هنگام چه خواهید گفت؟

گفتند: «گواهى مى‏دهیم که تو رساندى و خیرخواهى کردى و تلاش کردى. خداوند به تو پاداش نیکو بدهد.» فرمود:

الستم تشهدون ان لا اله الا الله؟ و انْ محمداً عبده و رسوله؟ و انْ جنته حق؟ و ناره حق؟ و ان الموت حق؟ و ان الساعة آتیة لاریب فیها؟ و ان الله یبعث من فى القبور: آیا گواهى نمى‏دهید که معبودى جز خداى یکتا نیست؟ و محمد بنده و فرستاده اوست؟ و اینکه بهشت حق است؟ و دوزخ حق است؟ و مرگ حق است؟ و اینکه بدون تردید قیامت آمدنى است؟ واینکه خداوند هر که را در گور است، برمى‏انگیزد؟

گفتند: «آرى، ما بدینها گواهى مى‏دهیم.» گفت: «اللهم اشهد: خدایا، گواه باش.» سپس فرمود:

ایها الناس، الا تسمعون: اى مردم، آیا نمى‏شنوید؟

گفتند: «چرا، [سراپا گوشیم].» فرمود:

فانْى فرط على الحوض، و انتم واردون علىْ الحوض، و ان عرضه ما بین صنعاء و بُصرى؛ فیه اقداح عدد النجوم من فضه. فانظروا کیف تخلْفونى فى الثَقَلین: همانا من پیش از شما کنار حوض [کوثر] مى‏روم و شما کنار حوض نزد من مى‏آیید. پهناى آن به اندازه فاصله میان صنعا و بُصرى است1 و در آن به تعداد ستارگان، جامهاى نقره وجود دارد. اینک بنگرید که پس از من درباره ثقلین2 چگونه رفتار مى‏کنید!»

کسى بانگ برآورد که: «اى پیامبر خدا، آن دو چه هستند؟» فرمود:

الثقل الاکبر، کتاب‏الله؛ طرف بیدالله عز و جل و طرف بایدیکم. فتمسکوا به لاتضلْوا. و الآخر الاصغر، عترتى. و ان اللطیف الخبیر نبْأنى انهما لن یفترقاً حتى یردا علىْ الحوض. فسألت ذلک لهما ربى. فلا تقدموهما، فتهلکوا. و لاتقصروا عنهما فتهلکوا: ثقل بزرگتر، کتاب خداست که یک طرفش در دست خداى ارجمند و پرشکوه است و طرف دیگرش در دست شماست. پس بدان چنگ زنید تا گمراه نشوید. و دیگرى که کوچکتر است، عترت و خاندان من است. و همانا خداى تیزبین آگاه به من خبر داده است که آن دو هرگز از هم جدا نمى‏شوند تا اینکه در حوض به من برسند. من همین را برایشان از پروردگارم خواسته‏ام. پس، از آن دو پیشى مگیرید که نابود مى‏شوید و از آنها عقب نمانید که نابود مى‏شوید.

آنگاه دست على را گرفت و چندان آن را بالا برد که سپیدى زیر بغلشان پدیدار شد و همه مردم او [= على] را شناختند. سپس فرمود:

ایها الناس، من اولى الناس بالمؤمنین من انفسهم: اى مردم، چه کسى از مردم بر مؤمنان از خودشان سزاوارتر است؟3

گفتند: «خدا و پیامبرش داناترند.» فرمود:

ان الله مولاى و انا مولى المؤمنین و انا اولى بهم من انفسهم. فمن کنت مولاه، فعلى مولاه: همانا خداوند مولاى4 من است و من مولاى مؤمنانم و من به آنان از خودشان سزاوارتر [و نزدیکتر]م. پس هر که من مولایش هستم، على مولاى اوست.

این را سه بار فرمود و به گفته احمد بن حنبل پیشواى حنبلى‏ها چهار بار تکرار کرد و آنگاه گفت:

اللهم، وال من والاه، و عاد من عاداه، و احب من احبْه، و ابغض من ابغضه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله. و ادر الحق معه حیث دار. الا، فلیبلغ الشاهد الغایب: خدایا، دوستدارش را دوست بدار و دشمنش را دشمن دار. و هر که با او دوستى ورزد، دوستش بدار. و هرکه با او دشمنى کند، دشمنش بدار. و یاورش را یارى کن، و هر که او را خوار کند، خوار گردان؛ و حق را با او هرگونه که هست بگردان! هان که حاضران باید [این را] به غایبان برسانند.

[جمعیت] هنوز پراکنده نشده بود که امین وحى الهى با این آیه فرود آمد: «الیوم اکملتُ لکم دینکم و اتممتُ علیکم نعمتى و رضیت لکم الاسلام دینا: امروز دین شما را برایتان کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام گردانیدم و اسلام را براى شما [به عنوان] آیین برگزیدم.» [مائده،3] پیامبر صلى‌الله علیه و آله فرمود:

الله‌اکبر على اکمال الدین، و تمام النعمه و رضى الرب برسالتى، و الولایة لعلى من بعدى: الله اکبر به خاطر کامل شدن دین، و تمام کردن نعمت، و خشنودى پروردگار به رسالت من و ولایت على پس از من!

سپس جمعیت شروع کردند به گفتن شادباش به امیرمؤمنان صلوات الله علیه و از جمله کسانى که پیش از اصحاب حضرت به او شادباش گفتند، شیخین ابوبکر و عمر بودند که هر کدام مى‏گفتند: «بخْ ٍبخٍْ لک یا بن ابى‏طالب! اصبحتَ و امسیتَ مولاى و مولى کل مؤمن و مؤمنه: به به به تو اى پسر ابوطالب که صبح و شام را به سر آوردى و مولاى من و مولاى هر مرد و زن مؤمنى شدى!» و ابن‏عباس گفت: «وجبت والله فى اعناق القوم: به خدا سوگند [این امر] بر همه مردم واجب شد.» سپس حسْان [بن ثابت] گفت: «اى پیامبر خدا، به من اجازه بدهید تا چند بیت در این باره بگویم و شما بشنوید.» فرمود: «قل على برکة الله: به [لطف و] برکت الهى بگو.» حسان برخاست و گفت: «یا معشر مشیخة قریش، اتبعها قولى بشهادة من رسول‏الله فى الولایة ماضیه: اى گروه بزرگان قریش، در پى گواهى پیامبر خدا بر این ولایت که انجام شد، مى‏گویم.» و سرود:

ینادیهم یوم الغدیر نبیهم ‏بخمٍْ فاسمع بالرسول منادیا...

ترجمه: پیامبرشان در روز غدیر در خم به آنها ندا درداد / پس نداى پیامبر را بشنو...

این بود خلاصه گفتارها درباره رویداد غدیر که این امت بر آن همداستان هستند و در تمام جهان و بر بسیط زمین، رویداد اسلامى غدیرى دیگرى جز این، رخ نداده است. و اگر روزى بدان نامبردار شود، جز به این روز بازنمى‏گردد؛ و اگر چنین محلى نام برده شود، به غیر از همین محل پرآوازه که در نزدیکى جحفه قرار دارد، نیست. و هیچ کس از سخنوران و پژوهندگان جاى دیگرى بدین نام نمى‏شناسد. البته یکى از آنها به نام دکتر ملحم ابراهیم الاسود، در حاشیه‏اش بر دیوان ابى‌تمام نوشته: «هى واقعة حرب معروفة: این رویداد، جنگ معروفى است!»

پی‌نویس:

1. صنعاء پایتخت یمن و بصرى شهرى از توابع دمشق؛ [منظور فاصله‏اى بسیار زیاد است].

2. هر چیز ارجمند و گرانبها.

3. [مقتبس از آیه 6 سوره احزاب است: النبى اولى بالمؤمنین من انفسهم: پیامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر [و نزدیکتر] است.]