زیست بوم

کشتار پلنگان ایران؛ چه باید کرد

برگرفته از تارنمای دیده بان کوهستان

کوشان مهران

 هنگامی که نخستین مهاجران انگلیسی، کلونی جیمزتاون را در نزدیکی خلیج چسابیک پایه گذاری نمودند، مشاهده جمعیتی از "ماده شیر" بدون حتی یک قلاده نره شیر دارای یال و کوپال برای آنها جای سوال داشت. ولی به تدریج ساکنان انگلوساکسون دنیای جدید با پوما، کوگار، کاتامونت و یا همان شیر کوهی آشنا شدند که در آن روزگار از ساحل اقیانوس اطلس تا کرانه های اقیانوس آرام و از جنوب یوکون کانادا تا "تییرا دل فویگو" در انتهای آمریکای جنوبی پراکنده بود. خلاف اقوام سرخ پوست بومی آمریکای شمالی که به شکار و تجارت پوست و کشاورزی (بیشتر ذرت) مشغول بودند و دام اهلی نداشتند، قانون گذاران مستعمرات سیزده گانه ای که بعدها سنگ بنای ایالات متحده را گذاردند، قوانینی را برای پرداخت جایزه جهت کشتار گوشتخواران و استخدام شکارچیان حرفه ای برای ریشه کن کردن جانورانی که رقیب به حساب می آمدند به تصویب درآورند.

 


کله ی پوماهای شکار شده توسط شکارچیان جایزه بگیر آمریکایی در دهه هایی نه چندان دور

در قرن نوزدهم افزایش جمعیت بشر و رشد فناوری نیاز به بهره برداری از منابع چوبی جنگل های ایالات شرقی را به شدت افزایش داد و بسیاری از پوشش های جنگلی بکر به شدت تغییر یافته و یا به کشتزار بدل شدند، و این جز جایگزینی تفنگ های گلوله زنی با نمونه های سرپر و گسترش سمومی چون استرکنین برای ریشه کنی گوشتخواران از گورکن و کایوت تا خرس سیاه بود. به تدریج نه تنها گوشتخواران بلکه جمعیت گیاهخوارانی همچون گوزن دم سپید، با وجود نگرانی قانون گذاران پاره ای ایالات و زیست شناسان و حتی شکارچیان، به شدت کاهش یافته و جمعیت های گوزن الک و موس و بیزون نابود گردید.

هرچند از دهه 1930 برنامه های حفاظت شدید از گونه های گیاهخوار و زیستگاه آنها و اعمال قوانین سختگیرانه شکار و برنامه های منطقی و کاربردی معرفی مجدد باعث ثبات جمعیت و افزایش تعداد گونه های شکاری چون بوقلمون وحشی و گوزن گردید، ولی در آن سال ها ریشه کنی نسل گوشتخواران جزو برنامه های قابل قبول به حساب می آمد و این حاصلی جز نابودی نسل شیر کوهی در دهه 1930 در ساحل اقیانوس اطلس نداشت و تنها معدودی از این گربه سان در تالاب های گسترده و دور از دسترس جنوب فلوریدا جمعیتی مجزا را تشکیل داده بودند. تا سال 1960 هنوز دولت فدرال تگزاس برای ارایه لاشه و پوست پومای شکار شده جایزه و دست لاف پرداخت می نمود و تیراندازی در هیچ فصلی از سال به پوما غیر قانونی محسوب نمی گردید ولی به تدریج نگاه افکار عمومی به دلیل روشنگری زیست شناسان به حفظ گونه های گوشتخوار به عنوان بخشی از زنجیره طبیعت، برقرار کننده تعادل در جمعیت گیاهخواران در زیستگاه ها و مهم تر از همه ارزش غایی و ذاتی این گونه ها دگرگون گردید و شروع به وارد نمودن فشار بر قانون گذاران و مقامات برای لغو برنامه های کشتار سازمان یافته گوشتخواران، خواه پخش طعمه های مسموم توسط تله گذاران فدرال و خواه شکار برای دریافت جایزه، نمودند. البته در ابتدا مقامات به دلیل فشار لابی دامداران و گله داران بزرگ در برابر تغییر این قوانین مقاومت می نمودند ولی فشار افکار عمومی و پافشاری مستمر و دامنه دار (و نه فصلی و موقتی همچون ایران) از سوی دانشمندان و بدنه علمی آنگونه زیاد بود که به تدریج گونه های گوشتخواری همچون گرگ خاکستری و پوما و خرس گریزلی از پوشش حمایت قانونگذار برخوردار شدند.

هرچند در حال حاظر شکار پوما در ایالت های غربی ایالات متحده و کانادا تحت ضوابط قرار داشته و در صورت بروز مشکل میان دامداران و این گونه در صورت عدم توانایی انتقال آخرین راهکار شکار می باشد ولی به دلیل ثبات و بهبود وضعیت زیستگاه( امنیت نسبی در کشوری که حمل اسلحه در آن بسیار آزادتر از دیگر کشورها می باشد و افزایش جمعیت طعمه بویژه گوزن دم سپید) جمعیت های پوما شروع به حرکت بسوی شرق و ورود به قلمروهای پیشین خود همچون ایلینویز و ویسکانسین نموده اند. در ابتدا کارشناسان حیات وحش گمان می نمودند که نمونه های گزارش شده یا به دلیل خطای دید و اغراق و غلو بوده و یا پوماهای خانگی پس از فرار به دلیل برخورد با خودرو و یا شکار تصادفی به عنوان گونه وحشی در نظر گرفته شده اند. ولی پژوهش های جدید حرکت پوما ها، و بویژه نمونه های نر را، بسوی شرق برای گسترش قلمروی خود ثابت نموده است.

*************************************

امسال، سال سیاهی برای پلنگان ایران بوده است و یا شاید در سال های گذشته نیز به همین تعداد و یا بیشتر پلنگ در کشور به دلایل گوناگون، شکار قاچاق، مسمومیت، تصادف، کشته شده ولی در آن برهه زمانی حساسیتی ایجاد ننمود و یکی از این پلنگ ها البرز نام گرفته بود که از قضای روزگار همشهری نگارنده بوده و در تنکابن می‌زیسته است. در سفرنامه های قرن نوزدهم، چه مسافران بیگانه و عموما روسی و چه ایرانیان، به وجود پلنگ در کنار ببر هیرکانی در تنکابن اشاره شده است. بنابر آمار موجود هرساله میزان گسترده ای پوست شغال، سمور سنگی، گربه جنگلی، پیه و یال پشت گراز(برای ساخت لوازمی چون ماهوت پاک کن و برس) در کنار پوست ببر و پلنگ از گیلان و مازندران به بازارهای روسیه صادر می گردید و تا اوایل دهه 1930 گاه تا 200 تخته پوست پلنگ از ایران به بازارهای جهانی صادر می گردید.

به تدریج با پایه گذاری کانون شکار در سال 1336 و گسترده شدن دیدگاه های آن با پایه گذاری سازمان حفاظت از محیط زیست در کنار برخورد شدید با شکاردزدان و چوبداران حرفه ای، مناطق حفاظت شده ای در کشور ایجاد گردید گه در آن روزگار در خاورمیانه بی مانند بود. بنابردلایل گوناگون چون کمی جمعیت انسان و کم بودن تخریب زیستگاه ها نسبت به زمان حال و اجرای مجدانه قوانین و مهم تر از همه پشتیبانی از مجریان قانون یعنی محیط بانان پلنگان و طعمه های آنها از وضعیت مناسبی چه در مناطق حفاظت شده و چه در زیستگاه های آزاد برخوردار بودند.(این نکته حتما باید مد نظر قرار بگیرد که در هیچ کجای جهان نمی توان گوشتخواران را محدود و محکوم به زیستن در زیستگاه های محافظت شده نمود و این گونه ها باید در زیستگاه های آزاد نیز برای جابجایی میان مناطق مختلف از امنیت برخوردار باشند).

در "کتابچه نظری به قانون و مقررات شکار و صید در ایران سال 1357" به دلیل وضعیت مناسب پلنگ مقرات صدور پروانه آن به شرح ذیل می باشد:

1. بهای پروانه چهار هزار(4000) ریال

2. مدت اعتبار پروانه از تاریخ اول شهریور تا اول بهمن می باشد.

3. دارنده پروانه در مدت اعتبار آن فقط مجاز به شکار یک قلاده پلنگ ذر کشور می باشد.

4. شکارچی مکلف است پس از شگار یک قلاده پلنگ نتیجه را بلافاصله با ارایه پروانه به نزدیکترین واحد شکاربانی اعلام نماید.

البته قانون گذاران در آن هنگام جریمه شکار غیر قانونی پلنگ را یکصد و پنجاه هزار(150000) ریال تعیین نموده بودند که با در نظر داشتن نرخ تورم آن دوره، مبلغ بجایی بوده است.

در چند دهه گذشته در زیستگاه های هیرکانی عواملی چون قطع گسترده و تغییرکاربری جنگل ها، جزیره ای شدن زیستگاه ها به دلیل محصور شدن در میان جاده ها و سکونتگاه های انسانی و بویژه ویلاها و وفور بی اندازه انواع سلاح شکاری باعث کاهش شدید زیگونگی این نگین زمردگون فلات ایران گردیده است و در این میان آمار بالای شهدای جنگلبانی و محیط زیست نشان دهنده بالا بودن توانایی زمین خواران و چوب دزدان و متخلفان در پایمال نمودن خون هایی است که برای دفاع از زیستبوم بر زمین ریخته شده است. در تنکابن منطقه شکار ممنوع دو هزار و سه هزار به وسعت 60000 هکتار و منطقه جنگلی حفاظتی بلس کوه با وسعت 11211 هکتار در سال های اخیر برای پاسداشت بقای پلنگ و مرال و شوکا و پازن ایجاد گردیده و در منطقه شکار ممنوع مازی بن و سی بن رامسر به وسعت 15000 هکتار را نیز می توان زیستگاهی وابسته به این مجموعه در نظر گرفت و انصافا تلاش و کوشش ماموران فداکار تنکابنی و رامسری در وضعیتی که هر آن احتمال ضرب و شتم آنها توسط مردم محلی و کشته شدن وجود دارد ضامن بقای مناطق می باشد.

اما پلنگ، مرغ عشق قفسی نیست و به دلایل گوناگون همچون قلمرو گزینی و جفت یابی و مهاجرت فصلی ناگزیر به خروج از چتر پوشش حفاظتی می باشد و در این زمان است که برخورد میان پلنگ و مردم ناخواسته ایجاد می گردد. با بارش برف پلنگ مجبور به پایین آمدن از جنگل های کوهستانی مرتفع بسوی کوهپایه هایی می شود که پوشیده از روستاها و دامداری ها می باشد.( در زمستان چند سال پیش پلنگی بسیار درشت هیکل وارد شهر رامسر شده بود که کشته شد) در چند دهه گذشته شکار غیر مجاز تعداد شوکا و قرقاول را در بسیاری از زیستگاه های آزاد کاهش داده و در مناطق کوهپایه بهترین طعمه پلنگ گراز و تشی می باشد ولی در چند سال گذشته رونق گرفتن بازاری کاذب حتی نسل گراز خوش زادوولد را تحت تاثیر قرار داده است. از زمان های دور گراز آفتی برای زمین های کشاورزی به حساب آمده و با شلیک هوایی و استخدام میرشکار و زدن طبل سعی در پراکنده نمودن آن را داشتند ولی اکنون فروش گوشت گراز شکار آن را رونق بخشیده است. در بسیاری موارد شبانگاه گوشت فروشان در مکان دپوی زباله شهری با پروژکتور گراز های پسماندخوار را مورد هدف قرار داده و ران و راسته آن را جدا نموده و به فروش می رسانند که در میان رندان بنام رمز گوشت بلبل معروف می باشد.

در بسیاری روستاها درکنار وفور انواع سلاح شکاری و بویژه دولول های ساچمه زنی، تله های سیمی بسیاری در مزارع و باغات و جنگل های اطراف روستاها برای به دام اندختن گراز و تشی گذارده شده اند که در چند سال گذشته پلنگ درشتی در یکی از روستاهای تنکابن به این گونه دام افتاده بود. در یکی از سایت های خبری از زنده یاد البرز به عنوان قهرمانی نام برده شده بود که در حدود 50 ساچمه در بدن داشت، به گمان نگارنده این قبیل زرد نویسی ها در عرصه حیات وحش راه بجایی نبرده و تنها باعث پرشدن مقالات غیر تخصصی و وجبی روزنامه جات آنکاره و وبلاگ های "کپی پیستی" خواهد بود. جانوری که به دلیل از دست رفتن زیستگاه و کاهش شدید جمعیت طعمه و وفور سلاح های شکاری ناگزیر به همزیستی تا زمان زجرکش شدن بوده دیگر چه جایی برای قهرمانی گذاشته است؟ جای تاسف است که در ایران انتشار آمار کشتار گونه های در فراز هرم زیستی بجای ارایه راهکارهایی عملی و نه تئوری ملعبه دست زرد نویسان قرار می گیرد.

اگر نبود اعتراضات بحق و پیگیری مردم و دوستداران طبیعت چه بسا به راحتی آن جاده کذایی در برابر دیدگان "ابَر پژوهشگران" جنگل و مرتع از باغ گیاه شناسی نوشهر رد می شد و همین گونه اعتراضات مستدل بود که باعث گردید جناب آقای روحانی، رئیس جمهوری گرامی کشور، در سفر به خوزستان به حق درباره وضعیت سد گتوند هشدار دهند و احیای رود کارون یکی از برنامه های اصلی ایشان برای استان خوزستان قرار گیرد.

دوست داران طبیعت ایران باید همچون فرانسویان، دل نگران شکار قاچاق خرس های پیرینه توسط شبانان، گله مند از کشتار این گربه سان و نابودی زیستگاه های او باشند. اگر فریاد مردم و دوستداران طبیعت نبود، بعضی حضرات و با کمال تاسف پاره ای از وجدان الدوله ها و کهنه اوریال های محیط زیست ایران نه تنها خشکیدن دریاچه ارومیه بلکه کشتار گورخران خارتوران را به گردن تغییرات گسترده اقلیمی می انداختند.

 ولی اعتراض به نابودی یک گونه، هرچند هم بحق و بجا، باید برای پیگیری و احقاق حق منطقی بوده و از احساسات صرف و جو زدگی و موج سواری بدور باشد تا به سرانجامی منجر گردد.

 تجمع کنندگان با سر دادن شعارهایی همچون “دولت تدبیر و امید، لغو مجوز شکار” و “مرگ بر هیچکس، درود بر زندگی” و حمل پلاکاردهایی با مضمون “مرگ البرز مرگ زندگی” ، “شکار یعنی قتل…لطفا برای قتل مجوز صادر نکنید”، “شکارچی جانگیر است چه مجاز چه غیرمجاز” ، “صدور پروانه شکار را متوقف کنید” ، “مرگ البرز، مرگ تدریجی انسانیت” از اقدامات خشونت بار اخیر بر علیه حیات وحش ابراز نگرانی کردند.( پایگاه خبری دیده بان محیط زیست و حیات وحش ایران)

در این شرایط ترافیک و آلودگی هوا و هزینه های بالای زیستن در کلان شهری چون تهران گردآمدن این تعداد علاقه مندان به طبیعت ایران خود نشانه خوبی است از اراده برای کاستن از سرعت تخریب و نابودی زیستبوم ایران اما ایکاش بجای شعار به کاری عملی دست بزنیم. آمار پروانه های صادر شده برای شکار چهارپا در ایران در مقایسه با دیگر کشورها بسیار اندک می باشد، اگر جمعیت مهم ترین گونه های شکارچی پسند یعنی پازن و گوسپندان کوهی تا این اندازه انگشت شمار می باشد، اصلا چرا سازمان حفاظت از محیط زیست پروانه شکار صادر می نماید و پازن سیالان تنکابن را همچون یوز گونه ای ممنوعه برای شکار اعلان نمی نماید؟ در بسیاری از رستوران ها و توقفگاه های جاده چالوس شاخ های مرال نصب شده بر دیوار شاهدی است بر قانون شکنی و کشتن گونه ای حفاظت شده، چند دهه است که شکار مرال و شوکا در کشور ممنوع می باشد پس چرا با وجود این ممنوعیت تنها گه‌گداری اخبار گرفتاری شکار دزدان بگوش می رسد؟ هرچند در میان شکارچیان مجاز هم افراد بی وجدان متخلف وجود دارند ولی بیشتر آمار شکار دزدی مربوط به جوامع محلی و نوکیسه‌گانی است که به همراهی شکاردزدان محلی به قانون شکنی می پردازند. سازمان حفاظت از محیط زیست چگونه می تواند شکار را در کشوری متوقف نماید که به این میزان جواز حمل سلاح صادر گشته و در پاره ای استان ها سلاح جنگی خودکار جای خود را به تفنگ های شکاری متعارف داده است؟

و مهم ترین پرسش:

چرا سازمان دهندگان کمپین های مرگ بر شکار و عدم صدور پروانه شکار هیچ اشاره ای به ارزیابان طرح های مخربی همچون سدهای آبخیز دریاچه ارومیه، سد گتوند و واگذار کنندگان بخش هایی از مهم ترین مناطق حفاظت شده ایران همچون بمو، کلاه قاضی و جاجرود نمی نمایند؟ بسیاری از این کهنه ارزیابان همان و اساتید شناخته شده محیط زیست می باشند که شاید برای پاک کردن صورت مساله پتانسیل مخالفت با نابودی محیط  زیست را بسوی این‌گونه موارد سوق می دهند تا خود با خیال راحت و به اتفاق حواریون خویش به منطقه فروشی بپردازند.

پلنگ ایرانی بقای خود را وامدار کسی و گروهی نمی داند، این سازگاری با شرایط دشوار زیستبوم های در معرض تخریب و چالاکی این گربه سان خالدار بوده که تاکنون خلاف شیر آسیایی و ببر هیرکانی، این گربه سان مقاوم را در زیستگاه ها ببینیم، در حالی که می بایست دهه ها از نابودی آن گذشته باشد.

شاید برای پیش بردن کار و هدف، ناگزیر به فریب دیگران باشیم و این در سیاست کاربردی و عملگرا بخودی خود چندان ایرادی ندارد ولی فاجعه هنگامی آغاز می شود که دانسته خودمان، خویشتن را فریب دهیم.