شاهنامه

پیام دکتر دوستخواه به نشست «عصری با شاهنامه» در دانشگاه تهران

 

برگرفته از تارنگار روزنامک

جای بسی خشنودی است که برای شناخت هرچه بهتر ِ شاهنامه ی فردوسی، این گرانمایه ترین سند ِ ادبی و فرهنگی ی ایرانیان، گرد ِ هم آمده اید. هرچند که دل و جان من پیش شما و همْ سخن شماست («این جایم و ریشه های جانم آن جاست!»)؛ امّا دریغا که به ظاهر از شما دورم و از این کامیابی که شنونده ی سخنان آموزنده تان باشم، برخوردار نیستم. پس – ناگزیر –  به این بسنده می کنم که با فرستادن پیامی کوتاه به همایش ارزشمند شما، بار دیگر، مهر ِ دلم را به فردوسی و شاهنامه اش و ارادت و احترام خود را به همه ی شما رهروان ِ راه ِ فرخنده ی ایران شناسی و شاهنامه پژوهی، بیان دارم.
 

 

جایتان بسیار خالی بود، شاید هم بودید، نمی دانم! استاد خالقی مطلق ی که تنها می توانستیم دورادور پی گیر کارهایش باشیم، از نزدیک پذیرایش بودیم و به سخنانش گوش فرا دادیم. دکتر محمودی بختیاری هم نمونه ی عینی یک عارف به تمام معناست و در گفتار و رفتارش فرهنگ شادخواری و خردورزی نیاکانمان را به یادمان می آورد. فیلم «درخت پارسیکِ» حسن نقاشی، ستایش باشندگان را برانگیخت و شاهنامه خوانی با تنبور نیز حال و هوای دلپذیری به همگان داد. پیام دکتر دوستخواه نیز که با مهری فراوان برای همایش فرستادند، به خواست دوستان از سوی من خوانده شد. این پیام نکته های درخور تاملی برای هر ایرانی داشت. گزارش «عصری با شاهنامه» را بزودی در روزنامک خواهید خواند. اما اکنون شما را به خواندن پیام دکتر دوستخواه دعوت می کنم که  بدیدِ من برای همه ی کسانی که دغدغه ی فرهنگ ملی دارند، خواندن پیام استاد دوستخواه بسیار بایسته است. پیامی به همایش شاهنامه ی فردوسی   دانشوران گرامی، ایران شناسان و شاهنامه پژوهان ارجمند،جای بسی خشنودی است که برای شناخت هرچه بهتر ِ شاهنامه ی فردوسی، این گرانمایه ترین سند ِ ادبی و فرهنگی ی ایرانیان، گرد ِ هم آمده اید. هرچند که دل و جان من پیش شما و همْ سخن شماست («این جایم و ریشه های جانم آن جاست!»)؛ امّا دریغا که به ظاهر از شما دورم و از این کامیابی که شنونده ی سخنان آموزنده تان باشم، برخوردار نیستم. پس – ناگزیر –  به این بسنده می کنم که با فرستادن پیامی کوتاه به همایش ارزشمند شما، بار دیگر، مهر ِ دلم را به فردوسی و شاهنامه اش و ارادت و احترام خود را به همه ی شما رهروان ِ راه ِ فرخنده ی ایران شناسی و شاهنامه پژوهی، بیان دارم.شاید سخن من در این پیام، برای شما سروران گرامی تازگی نداشته باشد؛ امّا با این چشمْ داشت که در رسانه ای بازْتابد و شنوندگان یا خوانندگانی در میان ِ شمار ِ بیشتری ازهم میهنان عزیزم بیابد، چند نکته را مطرح می کنم. * * *سخنم  را با چند پرسش ِ کلیدی و مهمّ در مورد شاهنامه با شما در میان می گذارم که متأسّفانه، جُز شاهنامه پژوهان، دیگر همْ میهنان ما و حتّا بیشتر دوستداران و خوانندگان این حماسه، چندان پروای آنها را ندارند و به همه ی چاپهای این منظومه، به یک چشم می نگرند و هرچه را که در هریک از این چاپها بر پایه ی یک یا چند دستْ نوشت آمده باشد، بی هیچ گونه شکْ وَرزی و پُرس و جو و چون و چرایی، سروده ی استاد ِ توس می انگارند.پرسش های من  و پاسخ های دانشجویانه و فروتنانه ام بدانها اینهاست:      ١. در دستْ نوشتهای شاهنامه، چه دیگرگونیهایی نسبت به سروده ی فردوسی پدیدآمده است؟– پژوهشهای گسترده و دانشگاهی ی شاهنامه پژوهان ایرانی و جُزْایرانی در دو سده ی اخیر، نشان می دهد که هیچ یک از دستْ نوشت های برجامانده ی این اثر – حتّا کهن ترین آنها (دستْ نوشت ِ فلورانس) که زمان ِ رونویس ی آن دویست سال با هنگام ِ خاموشی ی سراینده فاصله دارد – از دیگرگون شدگی های سهوی و یا دیگرگون گردانی های عمدی، در امان نمانده است. امّا میزان این دستْ کاری های دانسته یا اتّفاقی در همه ی آنها یکسان نیست و شماری از آنها به نسبت، کمتر آسیب دیده اند.     دیگرگونی های راه یافته در متن شاهنامه، سه گونه است: الف. تغییر واژه یا واژه هایی در بیتها ب. کاستن بیت یا بیتهایی از متن اصلی ی سروده ی شاعرپ. افزودن بیت یا بیتهایی بر متن اصلی. همه ی اینها را پژوهشهای سنجشی ی گسترده در دستْ نوشت های کهن، آشکارکرده است.  از این سه گانه، یکمین و سومین، نمونه های بسیاری دارد و نمونه های دومین کم شمارترست.شاهنامه مانند دیگرْ متنهای ادبی ی ما – و در واقع، بیش از همه ی آنها –  دستْ خوش دخالتهای ناروای رونویسان (کاتبان) دستْ نوشت ها و دیگرْ مردمی که تنها به زبان دیگران و گوش خود اطمینان دارند، بوده  و از همین رو صدها بیت از سروده های دیگرْ سرایندگان و یا از به اصطلاح طبعْ آزمایی های خود را بر آن افزوده و یا واژه ها و ترکیبهایی را به خواست ِ خود در بیتهای سروده ی فردوسی، تغییرداده و چیزهایی ناروا و ناسازگار با ساختار منظومه را جایگزین سخنان اصلی ی شاعر کرده اند که سپس به چاپهایی از این منظومه نیز راه یافته است و بسیاری از خوانندگان این اثر، به صِرف ِ این که چنین بیتهایی در شاهنامه آمده و نام فردوسی را بر خود دارد، آنها را بی هیچ گونه پژوهش و کاوشی از استاد ِ توس دانسته و در همه جا بازگفته و بازنوشته اند و چنان رواجی بدانها داده اند که اگر کسی بگوید آنها از فردوسی نیست و افزوده (الحاقی) است، به او پوزخند می زنند و او را "بی سواد" و "ناآگاه" می خوانند! برای نمونه، می گویم که بر پایه ی پژوهشهای دستْ نوشت شناختی ی امروزین،  بیت بسیار مشهور ِ «بسی رنج بُردم درین سال سی / عجم زنده کردم بدین پارسی»،  از سروده های فردوسی نیست. امّا شما افزوده بودگی ی آن را در میان گروههای گوناگون مطرح کنید و ببینید واکنش آنها چیست و چند تن این سخن را از شما می پذیرند. هریک از ما بارها در جاهای گوناگون دیده و شنیده ایم که کسانی – حتّا استادان مشهور – این بیت را بر قلم و زبان آورده و با این گمان که سروده ی فردوسی و ستایش غرورآمیزی از کار ِ اوست، بازنوشته و بازگفته اند؛ در حالی که اگر پژوهش و ریشه یابی می کردند، درمی یافتند که این بیت، نه تنها به دلیل های استوار ِ متنْ شناختی از فردوسی نیست، بلکه، به وارونه ی پندار ِ آنان، سخنی نکوهش آمیز نسبت به همه ی ایرانیان است. این بیت را کسی از روی بیتی از فردوسی: « من این نامه فرّخ گرفتم به فال / بسی رنج بردم به بسیارْ سال» ساخته و بر دستْ نوشتی از شاهنامه افزوده و سپس به دیگرْ دستْ نوشتها و از آنها به ذهن و زبان ِ بیرونْ نگران و ساده باوران راه یافته و رواج همگانی پیداکرده است. این تنها یک نمونه ی بسیار مشهورست؛ وگرنه پژوهندگان می دانند که در هزاره ی گذشته، صدها مورد از این گونه به دستْ نوشتهای حماسه ی ایران پیوندزده شده و در دو سده ی اخیر، به دور از سامان ِ ویرایشی فرهیخته، درچاپهای گوناگون این منظومه تکرارشده و پیوسته در گفتارها و نوشتارهای کسان می آید و آنها را با ساده انگاری از آن ِ استاد ِ توس می شمارند و حتّا پشتوانه ی بحثهای بی پایه و گمراه کننده و ادّعاهای پوچ و تهمتهای ناروا و شرم آور نسبت به آن بزرگْ مرد قرارمی دهند.     بحث فنّی ی بیشتر در باره ی این امر، درخور گنجایش این پیام نیست و نیازمند ِ رویکرد به پژوهشهای انجام یافته و سزاوار پژوهشهای بیشترست. ( دکتر ذبیح الله صفا: حماسه سرایی در ایران، انتشارات امیرکبیر، تهران-١٣٣٣، دکتر محمّد امین ریاحی: سرچشمه های فردوسی شناسی،  مؤسّسّۀ مطالعات و تحقیقات فرهنگی (پژوهشگاه)، تهران- ١٣٧٢؛ دکتر جلال خالقی مطلق: شاهنامه، پیشین و همو:  گل ِ رنجهای کهن، برگزیدۀ مقالات دربارۀ شاهنامۀ فردوسی، نشر مرکز، تهران - ١٣٧٢و سخنهای دیرینه (سی گفتار دربارۀ فردوسی و شاهنامه، نشر ِ افکار، تهران - ١٣٨١ و جلیل دوستخواه: حماسه ی ایران، یادمانی از فراسوی هزاره ها، نشر ِ آگه، تهران - ١٣٨٠؛ همو: فرآیند ِ تکوین ِ حماسه ی ایران پیش از روزگار ِ فردوسی و شناختْ نامه ی ِ فردوسی و شاهنامه، دفترهای ۵٨ و ۶١ در مجموعه ی  از ایران چه می دانم؟، دفتر پژوهشهای فرهنگی، تهران - ١٣٨۴).* * *٢. چاپهای شاهنامه را چگونه می توان و باید ارزیابید و ویراسته ترین و پذیرفتنی ترین  آنها کدام است؟ بر پایه ی آنچه در پاسخ به پرسش یکم گفته شد، چاپهای گوناگون شاهنامه نیز که از دستْ نوشت ها مایه گرفته اند – هرچند که همْ تراز و همْ ارز نیستند و گاه تفاوت های بسیار دارند و می توان آنها را از «بهترین» تا «بدترین» ارزیابی و رده بندی کرد –  در واپسین تحلیل، مانند ِ همه ی دستْ نوشت ها نسبی و مشروط اند و هنوز نمی توان هیچ یک از آنها را با سخن بنیادین شاعر اینْ همان دانست.بیان دقیق ِ چگونگی ی این امر نیز کاری پژوهشی و نیازمند ِ به دست دادن نمونه های بسیار از چاپهای تا کنون انجام پذیرفته و سنجش ِ کارْشناختی ی آنها با یکدیگر و بیرون از گنجایش این پیام است. بخشی از این کار، پیش از این در پژوهشهایی که در پاسخ به پرسش یکم بدانها بازبُرد دادم، به ویژه در گفتارهای بسیار ارزشمند ِ دوست دانشمندم آقای دکتر جلال خالقی مطلق، صورت گرفته است و بخشهای دیگری از آن نیز چشم به راه ِ کوششهای دیگرْ پژوهندگان دلْ سوز و ژرفانگر و نکته سنج اند.متن شاهنامه، از سده ی نوزدهم میلادی تا کنون بارها به چاپ رسیده است؛ از چاپهای سنگی ی آغازین تا چاپهای پیشرفته ی امروزین با نگارش در رایانگر ( / کامپیوتر). این چاپها نخست در هندوستان، سپس در فرانسه و آلمان و دیرتر در ایران صورت پذیرفت. در دهه ی شصت سده ی بیستم میلادی برای نخستین بار در روسیّه، چاپی ویراسته تر از چاپهای پیشین با پشتوانه ی چند دستْ نوشت ِ به نسبت کهن ِ تا آن زمان شناخته و ترجمه ی عربی ی شاهنامه از بُنداری ی اصفهانی و با کار گروهی از ویراستاران در ٩جلد نشر یافت (در آن زمان، هنوز دستْ نوشت ِ فلورانس، پیشْ گفته، شناخته نبود و دستْ نوشت ِ نگاه داشته در موزه ی بریتانیایی در لندن با تاریخ رونویسی ی ۶٧۵ ه. ق. / ۶۵۵ ه. خ. / ١٢٧۶م. کهن ترین دستْ نوشت شناخته می شد). سرانجام، ویراسته ترین چاپ شاهنامه تا این زمان، به کوشش دکتر جلال خالقی مطلق با پشتوانه ی ١۵ دستْ نوشت کهن (از جمله دستْ نوشتهای فلورانس و لندن) و نیز سنجش با شمار زیادی از دستْ نوشتهای دیگر و ترجمه ی عربی ی شاهنامه از بُنداری ی اصفهانی  و بسیاری از متنهای ادبی ی کهن ِ فارسی ی دری، در آمریکا به چاپ سپرده شد که  از سال ١٣۶۶خورشیدی / ١٩٨٨م.  تا کنون ۶ دفتر از متن و ٢ دفتر از یادداشتهای آن نشریافته است.   امروز برای هرکس که بخواهد بازبُردی درست و سنجیده به جایی از متن شاهنامه بدهد و یا بیت یا بیتهایی از آن را در جایی بازآورَد، خاستگاه و پشتوانه ی به نسبتْ درست، همین ویرایش است و نه هیچ یک از دیگرْ چاپهای این اثر، حتّا چاپ مسکو؛ تا چه رسد به آنچه کسی در جایی بی دقّت پژوهشی، از زبان دیگری شنیده و یا در چاپی ناویراسته، خوانده باشد!* * *٣. دیگرگون گردانی ها در دیباچه و متن شاهنامه و نیز افسانه بافی ها و تباهکاری های بیرون از این اثر، تا چه پایه در وارونه نمایی ی جهان ِ اندیشگی و فرهنگی ی شاهنامه و بُنْ مایه های آن، اثرگذاشته است؟ –  شاهنامه با ستایش خِرَد آغازشده  و سرتاسر ِ آن بر همین بُنْ مایه ی ستودنی، استوارست. در این اثر – به رَغْم ِ پایْ بندی ی آشکار ِ سراینده اش به دین اسلام و مذهب شیعه – کم ترین نشانه ای از جزمْ باوری و آوازه گری برای هیچ دینی و یا نکوهش هیچ مرام و مسلکی و نیز درنوردیدن ِ مرزهای فرهنگ ایرانی به چشم نمی خورد. این منظومه به تمام معنی، بیانگر ِ خِرَدوَرزی و آزاداندیشی و بُردباری ی ایرانی نسبت به همه ی دیگرْاندیشان و نمایشگر تمام ویژگیهای این فرهنگ است و به راستی در سرتاسر ِ ادب ِ فارسی، همتایی ندارد. امّا کسانی که چنین اثر بزرگ و پُرکشش و پُرخواننده ای را با این ویژگیها برنمی تافتند و با جزمْ باوری ی خود همْخوان نمی یافتند، بسیار زود دست به کارشدند تا به خیال خام خود، تیشه بر ریشه ی این «همایون درخت ِ بَرومَند» بزنند که «در سایه اش می توان بُردْ رَخت».   نخست افسانه ها بافتند و شاعر را سوار بر مرکب ِ پندار، به دربار ِ غزنه فرستادند تا ارج و پایگاه والای او را به حدّ ِ یک مدیحه سرای «سلطان» و دریوزه ی ِ «مرحمت» و «صِِله» ی «امیر»، فروکاهند. آنگاه بیتهایی شرم آور با درونْ مایۀ خشکْ اندیشانه  و دشنام گویی به پیروان دینهای دیگر و یا در نکوهش مَنِش و کُنِش ِ زنان، برساختند وهمچون وصله های ناهمرنگ و ناجور، ناشیانه بر زَرْبَفت ِ سخن ِ استاد ِ توس چسباندند تا او را نه آنچنان که بوده است؛ بلکه بدان گونه که خود می خواستند بوده باشد، به ایرانیان بشناسانند. سرانجام، به این هم بسنده نکردند و منظومه ی خندستانی ی «یوسف و زلیخا" را – که ناظمی اندکْ مایه  به نام شمس فخری در عهد سلجوقیان مرتکب شده بود – نه به نام  ِ بی آوازه ی وی، بلکه به نام نامی ی فردوسی نشردادند و چنین وانمودند که گویا سراینده ی شاهنامه از «گناه شاهنامه سرایی!» توبه کرده و این منظومه را سروده بوده باشد تا بخشوده و آمرزیده شود! حتّا در عالم خیال و کارگاه دروغ بافی، فردوسی را با این به اصطلاح «توبه نامه!» روانه ی بغداد کردند تا با تقدیم آن به حضور حضرت «خلیفه»، از او «طلب ِ مغفرت» کند! (درباره ی این شَعبَده بازی و برای دیدن پاره هایی از این شاهکارابتذال، اثر «فردوسی ی دروغین»  یا – به گفته ی زنده یاد "مهدی اخوان ثالث" – : «این پریشانْ گوی ِ مسکین!»   جلیل دوستخواه: «پشیمانی ی فردوسی از شاهنامه سرایی!» در کتاب حماسه ی ایران، یادمانی از فراسوی هزاره ها، یادکرده در بند ١همین گفتار، صص ۴١٧- ۴٣٠).* * *۴. درونْمایه ی شاهنامه و نگرش فردوسی نسبت به مَنِش ِ زنان و پایگاه اجتماعی ی آنان، چگونه است؟–  آنچه در نسبت دادن به شاهنامه و تهمت زدن به سراینده اش، عنوان ِ «زنْ ستیزی» بدان داده -شده و در روزگار ما، به ویژه به سبب ِ مطرح بودن ِ گفتمان ِ برابری ی حقهای انسانی ی زن و مرد و بایستگی ی پایانْ بخشی به حق کشی های دیرپای تاریخی در باره ی نیمه ی مادینه ی جامعه، رویکرد ِ بسیار بدان هست، از جمله درونْ مایه هایی است که کسانی به دور از هرگونه دقّت ِ پژوهشی و تنها بر پایه ی همان شایعه ها و افزوده های بر شاهنامه، آن را همچون یک امر بدیهی و مسلّم، به فردوسی نسبت می دهند و در هر مجلس و محفل و رسانه ای با آب و تاب ِ تمام بازمی گویند و بازمی نویسند و چهره ای دروغین از شاعر حماسه سرا و شاهنامه اش عرضه می دارند.     همین چندی پیش، در نشریّه ی ِ «چهره نما»، ارگان انجمن زرتشتیان کالیفرنیا  (شماره ی ١۴۴- سال بیست و چهارم،  زمستان ١٣٨۵، صفحه ی ١٠)، نوشته ی کوتاهی از آقای «دکتر خدایار دینیاری» با عنوان «زن و فردوسی» به چاپ رسیده است. ایشان در ضمن آن که به درستی کوشیده اند تا تهمت ناروای زن ستیزی به فردوسی را ردکنند و نمونه های چشم گیری از وصف زنان شایسته در شاهنامه را هم آورده اند، بیت شرم آور «زن و اژدها هر دو در خاک به / جهان پاک از این هر دو ناپاک به» را – که به قطع و یقین از فردوسی نیست و در شاهنامه ی اصیل ِ سروده ی او نیامده بوده است – گفته ی فردوسی از زبان رستم، در هنگام کشتن سوداوه ی گناهکار در دربار کاووس شمرده اند.امّا این بیت، در دو چاپ برتر و ویراسته تر از دیگرْ چاپها – یعنی چاپ دکتر خالقی مطلق در رده ی یکم و چاپ مسکو در رده ی دوم – نه تنها در متن که در بَدَلْ نگاشتهای پانوشت صفحه نیز نیامده است. در صحنه ای که ایشان بدان اشاره کرده اند، می خوانیم :«چو آمد (رستم) بَر ِ تخت ِ کاوس کی / سرش بود پُرخاک و پُرخاک پِی / بدو گفت: خوی ِ بَد ای شهریار / پراگندی و تخمت آمد به بار / ترا مهر ِ سوداوه و بد خوی / ز سر برگرفت افسر ِ خسروی / کنون آشکارا ببینی همی / که بر موج ِ دریا نشینی همی / از اندیشه ی ِ خُرد ِ شاه ِ سُتُرگ / نماند روان بی زیان ِ بزرگ / کسی کو بُوَد مهتر ِ انجمن / کفن بهتر او را ز فرمان ِ زن / سیاوُش ز گفتار ِ زن شد به باد / خجسته زنی کو ز مادر نزاد ...» ( شاهنامه، به کوشش دکتر جلال خالقی مطلق، دفتر دوم ، کالیفرنیا و نیویورک- ١٣۶٩ خورشیدی / ١٩٩٠م.، ص ٣٨٢)    شاعر در این بیتها با رویکرد به شیفتگی ی نابخردانه ی کاوس نسبت به سوداوه و نقش ِ دُژْخویانه و تباهکارانه ی سوداوه در سرگذشت خونین و اندوهبار سیاوش، از زبان رستم، پروردگار سیاوش، می گوید که : «سیاوش بر اثر ِ گفتار [و کردار ِ این] زن (سوداوه) بر باد رفت! پس تو (کاووس) به سبب بی تابی نسبت به [این] زن و خوی ِ بدی که بدان دچاری و دهانْ بینی و حرفْ شنوی که از [این] زن ِ پَتیاره ی مردْباره داری، همْ دست با او، سیاوش را به کشتن دادی و کار ِ جهان و شهریاری ی خویش را به تباهی کشاندی. مهتر انجمنی که از [چنین] زن ِ [جَهی سرشت]ی فرمان ببرد، همان به که در کفن برود و [چُنین] زن [دیوکرداری]، همان خجسته تر که از مادر زاده نشود [و سامان ِ ایزدینه ی جهان را به آشوب نکشاند].»می بینیم که به هیچ روی سخنی از نکوهش «زن» به گونه ای کلّی و مطلق در میان نیست و هرگاه چنین بود، فرانک ها، سیندخت ها، رودابه ها، تهمینه ها، گردْآفریدها، فریگیس ها، منیژه ها، کتایون ها، گردیه ها و شیرین ها با آن همه والایی و شایستگی در کنار ِ پهلوانان و شهریاران نمی درخشیدند و گستره ی فروغمند شاهنامه را چنین سرشار از شور زندگی و پویایی ی انسانی نمی کردند.امّا دریغا که بیشتر ما ایرانیان، هنوز یادنگرفته ایم که هر سخنی را با سند و پشتوانه ی با اعتبار و پذیرفتنی بر زبان یا قلم بیاوریم و از گفتاوَرد از سخنان و سروده ها و نوشته های دیگران، بر پایه ی سست و نادرست ِ شایعه ها و گفته های به دور از دقّت ِ پژوهشی، بپرهیزیم.* * *دامنه ی این غلط اندازی و شُبهه افکنی در مورد پایگاه زنان در شاهنامه، تا بدان جا گسترده است که حتّا شاعر نامدار و توانایی مانند زنده یاد احمد شاملو در سخنرانی ی جنجالی و تأسّف آور و بحثْ انگیزش در دانشگاه برکلی در کالیفرنیا (١٨ فروردین ١٣۶٩/ ٧ آوریل ١٩٩٠)، یاوه هایی از این دست را جدّی گرفت و به فردوسی نسبت داد و به شنوندگان سخنش عرضه کرد. (برای خواندن نقدی در باره ی آن سخنرانی جلیل دوستخواه، «نقد یا نَفی  ِ شاهنامه» در کتاب ِ حماسه ی ایران، یادمانی از فراسوی هزاره ها، پیشین، صص ٢۵٣- ٢٨١). امّا شناخت ِ شاهنامه ی راستین بر پایه ی پژوهش انتقادی و سنجه های دستْ نوشت شناختی و اصلهای ویرایش متن، به روشنی نشان می دهد که این اثر نه تنها متنی زنْ ستیز نیست؛ بلکه به وارونه ی آن، در میان همه ی متنهای ادبی ی فارسی (نثر و نظم)، تنها اثری است که بیشترین ارج را به زنان گذاشته و درخشان ترین سخنان را در وصف ِ شایستگی های زنان، هم در صحنه های بزم و شادْخواری و مهرْوَرزی و هم در اندیشه ورزی و خردمندی و تدبیر و کاردانی آورده است.   به راستی آیا در سرزمینی که در سرتاسر ِ متنهای ادبی و تاریخی ی مردْ سالارانه ی هزاره ی گذشته اش و نیز عُرف و زبانْ زَد ِ مردانش، همواره زن «ناقصْ عقل» توصیف گردیده و خوارْمایه و نیازمند ِ حمایت ِ مرد انگاشته شده است، فردوسی یک استثنا نیست که نه تنها زنان و مردان را در شایستگی همْ تراز می شمارد؛ بلکه – برای نمونه – در وصف ِ بانویی همچون تهمینه، می گوید: «روانش خِرَد بود و تنْ جان  پاک / تو گفتی که بهره ندارد ز ِ خاک.» و آیا همین ویژگی ی انسانی و والای زنان شاهنامه نبوده که مردْسالاران و زنْ ستیزان را به خشم آورده و به آن همه دستْ یازی به متن و تباهکاری و افزودن بیتهای شرمْ آور ِ زنْ نکوهانه و زنْ ستیزانه بر حماسه ی ایران، واداشته است؟     پس، هرگاه در موردهای ویژه ای به چهره های دُژخوی و دُژکرداری همچون سوداوه بر می خوریم و در گِرِهْ گاههای خاصّی از روایتها و رویدادها، سخنان نکوهش آمیزی در اشاره به مَنِش و کُنِش ِ آنان از زبان ِ نقشْ وَرزان ِ داستانها (و نه از زبان شاعر) در منظومه می بینیم، نباید و نمی توان بدانها جنبه ی همگانی داد و زمینه و طرح و توطئه شان در ساختار داستان را به دیده نگرفت و چنین نمونه های انگشت شماری را دستاویز بحثهای نادرست و نتیجه گیری های ناسازگار با بُنْ مایه ها و درونْمایه های داستانهای حماسه ی ایران قرار داد و یا سراینده ی شاهنامه را باورْمَند به مَردْسالاری و زنْ نِکوه و زنْ ستیز شمرد.   در مورد شخص فردوسی، باید گفت که در فراسوی جان بخشی ی استادانه و ستودنی اش به زنجیره ای از زنان نقشْ ورز در متن داستانها، زن ِ آرمانی و ستوده ی او، همان بانوی سرای اوست که نامی از او نبرده؛ امّا او را فرهیخته ای دلْ آگاه و ادبْ شناس وصف کرده که درهنگام سرایش داستان غنایی و زیبای بیژن و منیژه، در نشست و بزمی دو تنه با شاعر، متن ِ پَهلوی ی داستان را می خواند تا استاد ِ توس، آن را به کالبد ِ شعر ِ شیوای فارسی ی دَری درآوَرَد.زنان  شاهنامه، هم در چهارچوب زندگی ی خانوادگی و نقشْ ورزی به عنوان همسر و مادر و هم در کُنِش های اجتماعی و سیاسی و چاره اندیشی و تدبیر به کار بردن در تنگناها و نقشْ ورزیدن در کارهای گران تا حدّ ِ شهریاری و کشورداری و در گستره ی فرهنگی و همْ زیستی با مردان و حضور در نشستها و بزمهای مشترک و حتّا – اگر بایستگی پیش آید – در رزمگاه و در برابر ِ دشمنان ایران، در والایی و سزاواری، نمونه اند و هیچ نسبتی با زنان واپس مانده و ترس خورده و گرفتار هنجارهای خشن جامعه و خانواده ی مردْسالار ندارند.در شاهنامه، فضای بزم ها و سرودهای غنایی  و گفتار و کردار و برخورد ِ زنان و مردان مهرْوَرز و همْ نشین ِ بزم، سرشار از شکوه و غرور پهلوانی است و زنان و مردان، استوار و توانا و پایدار و پویا، در شادی و اندوه، آسایش و سختی و پیوستگی و جدایی، یار و اندوه گسار یکدیگرند و کامْ جویی ها بیش از آن که خواهش های تن را پاسخ گویند، زمینه ی فرارفتن به پایگاههای والاتر نیکْ مَنِشی و نیکْ کُنِشی و فرهیختگی اند. یارْگزینی و یارْگیری ی جُفتها نیز نه اتّفاقی و شتاب زده و بر اثر ِ فریفتگی و شیفتگی ی آنی به روی و موی یکدیگر، بلکه برآیند ِ سنجش و پژوهش و خِرَدْورزی و گزینش ِ آزاد و شناخت ِ بُنیادین است. تن به مستی و سستی سپردن، هیچ گاه شیوه ی بزمْ آرایان و آماج ِ همگنان ِ بزمها نیست. در یک سخن، بزمْ  روی ِ دیگر ِ سکّه ی رزم و شادْخواری و کامْ جویی، انگاره ی شادْزیستی و پویایی و پایداری در راه ِ دستْ یابی به آرمانهای والای انسانی و پهلوانی است.* * *   سخن کوتاه:  بایسته ی همه ی ما ایرانیان است که از این پس، همچون گذشته، ساده انگار و بیرون نگر و دهان بین و بی دقّت نباشیم و هر سخنی را تنها پس از پژوهش ِ فراگیر و کاوش در ویراسته ترین چاپ شاهنامه و رایْ زَنی با ویژه کاران ِ شاهنامه شناس و به دست آوردن اطمینان نسبی از استواری ی پشتوانه اش، از آن ِ فردوسی بشماریم و ارج ِ شاعر ِ بزرگ ملّی مان را پایمال ِ سبکساری و بی پروایی ی خود نکنیم. چُنین باد!جلیل دوستخواهکانون پژوهشهای ایران شناختیwww.iranshenakht.blogspot.comتانزویل، کوینزلند - استرالیا

اردیبهشت ماه ١٣٨۶