شعر

«خرمشهر آزاد شد»!

برگرفته از روزنامه اطلاعات

جلال رفیع

چو خورشیدِ خرداد، در خون شکفت

شب شرمگین، روی در گِل نهفت

سحرگاهِ سوم، که بخت سپید

ز پیشانی صبح صادق دمید

گــل «آتشین چشمـه»ی خــاوری

نظر کرد با چشم ناباوری

به دریای ایمان، به دشت امید

هراسان به هر سو نظر کرد، دید:

کران تا کران، سر به سر، جان به کف

سیاووش و سهراب را صف به صف

علی دید و عباس و عزم نبرد

لبِ لعـــلِ از تشنــگی لاژورد

فریدون و هم کاوۀ سینه چاک

زمین کرده از لوثِ ضحاک، پاک

کجا بود ضحاک و بد نام بود

همانجای، صدام و صد دام بود

چُئو را تو ‌ای چرخ برگشته بخت

نهادی به زیر و زبر، تاج و تخت؟!

کهن جامۀ ظلم، کردن رفو؟

«تفو بر تو ‌ای چرخ گردون تفو»

دلیران، همه دل به دریا زده

بر این تاج و این تخت، تیپا زده

شرف را به آزادگی پاس‌دار

علی‌‌وار، جان بر کف و سربدار

«محمد»، خود از خاک برخاسته

«جهان» را به خوبی «بیاراسته»1

جهان رای و آرای و خرم سرشت

سرآورده بیرون ز باغ بهشت

یکی جاری رود، اروندوار

ستیغ سیادت، دماوند وار

یکی موج نستوه و بشکوه، کوه

بلندای والای شهر شکوه

به شکرانه، خورشید آمد فرود

بر‌آن خاک خرم بسی جبهه سود

همه دشت، لبریز فریاد شد:

خدایا «خرمشهر آزاد شد»!2

1 ـ سردار شهید محمد جهان آرا

2ـ ‌سروده خرداد 1361 شمسی