جمعه, 13ام مهر

شما اینجا هستید: رویه نخست فردوسی و شاهنامه حكيم فردوسی فردوسی سرودهٔ استاد ادیب برومند

حكيم فردوسی

فردوسی سرودهٔ استاد ادیب برومند

 

به باژ توس

طفلی زاد از مادر

نژادش همچو قلبش پاک

همانا تحفه افلاک

ببالید اندر آن آبادی و شد سروری

با طبع آتشناک

به پویش رهروی چالاک

به کار کشت‌ورزی بود دهقانی به ناز و نعمت آسوده

به ناپاکی و ناپاکیزگی دامن نیالوده

به دانش جان و دل بسته

زهر آلودگی  رسته

پس از دیرین زمانی کوشش و تحصیل دانش‌ها

تفکر در زبان و پرسش اوضاع و کاوش‌ها

چو شیری با غرور شیرمردان

از کنام خویش بیرون شد

ز وضع خاستگاهش دل پر از خون شد

بغرّّید از سر خشمی  که او را چاره جوی ناروائی کرد

مصمم در طریق رهگشایی کرد

بخواند از دفتر پیشینیان

راز دلاورمردی و گردن‌فرازی را

ز احوال  نیاکان راه و رسم بی نیازی را

بر آن شد تا به جسم ملتی افسرده جان بخشد

به روح مردی محنت زده تاب و توان بخشد

بگیرد انتقام از دشمن ایران

بپاسازد بنایی نو به روی خانه‌ای ویران

قلم بگرفت وآغاز سرودن کرد

سپس ادراک بودن کرد

بگفت از سرگذشت پهلوانان و جوانمردان

سخن‌ها دلکش و شیرین

ز راز بودن و با سرفرازی زیستن بسرود

هزاران نکته رنگین

بگفت ای خلق ایران روزگاری این چنین بودید

به حشمت فرمان آرای جهان تا حد «چین» بودید

به داد و دانش و فرزانگی فخر زمین بودید

بپا خیزید واز سستی بپرهیزید

به  بدخواهان درآویزید

مگر گردید دامنگیرتان ازعارفی صاحب نفس نفرین

مگر از یاد بردید آن شکوه و شوکت دیرین

که از سرحد چین تا مصر در زیر نگین کردید

سراسر کشور ایران چو فردوس برین کردید

چرا شوق سرافرازی وعزت در شما گم شد

چرا در جنگ‌تان اسب رشادت عاری از سم شد

چرا خاکستر نسیان فرو پوشید آتش را

چه آتش آتشی کاندر دل پاکان و دینداران فروزان بود

ز رقصان شعله‌هایش دشمنان را دل گدازان بود

چه شد آتشگه بُرزین

چه شد آذرگشسب و آن همه آذین

کجا بردند سرو کاشمر را آن بداندیشان ؟

که بود از اهرمن زادان دون فرمانده ایشان !

چو بردند آن مهین فرش بهارستان‌تان را، گو کجا بودید؟

چرا در پای یک قوم بیابان‌گرد سرسودید؟

چرا ازدست دادید آن همه نیرو؟

چرا بیگانگان را ره نبستید آخر ازهرسو؟

چرا آتش زدند اینان به هرجا یک کٌتب خانه؟

به علم و فضل و دانش جمله بیگانه!

شما بودید شاهد این همه وحشی گری‌ها را !

چرا درهم نکوبیدید این سان بربری‌ها را؟

به غارت مال‌تان بردند !

به ساغر خون‌تان خوردند!

به مرد و زن اسارت بار کردند آن تبه خویان!

گرفتند از برای بردگی آزادمردان را سیه رویان !

شما را راست گویم کز کدامین پروز۱ فرخنده بنیادید

بگویم کز چه مام آور یلان زادید

بگویم در نکویی‌ها و رادی ها، مثل بودید

همی دانا به گفتن ها، همی مرد عمل بودید

تن راحت طلب را در ره تحصیل آزردید

به هرعصری ز دانش بهره‌ها بردید

تکاور اسب‌هاتان در ره عزّ و شرف جانانه می تازید

در اوج سربلندی‌هایتان نام وطن مردانه می نازید

شما را پهلوانی بود چون «رستم»

که از بیمش گسستی زهرۀ شیر ژیان از هم

کسی کوهفت خان وحشت آلود زمان طی کرد

درخشان فتح و پیروزی پیاپی کرد

ز گیو و بیژن و گودرز و بهرام ار خبر دارید

چرا چون مرغ  زخمی سر به زیر بال و پر دارید

به خویش آیید، هنر زایید

ره همبستگی ها را جوانمردانه پیمایید

ره پاس وطن پویید

سخن‌ها را به اشعار دری گویید

بگیرید ای دلیران بر سر دوش ان درفش کاویانی را

ز سر گیرید دورٍ سربلندی‌ها وعهد کامرانی را

بگیرید انتقام از ترک و تازی جمله تنگاتنگ !

به شمشیر ار نشد کاری، سلاح آرید از فرهنگ !

زبان پارسی را همچنان آداب ملی پاس باید داشت

ز بهرکندن هرزه گیاهان داس باید داشت

به روح پاک رستم می خورم سوگند

بس است این بردباری‌ها

بس است این ناگواری‌ها

بس است این توسری خوردن

ز شلاق ستم‌‌کاران تن آزردن

حکومت‌ها ستم پرور

سپه داران خیانت‌گر

شما چون میش سر در پیش وٌ

بس گرگان خون آشام  در منظر

بجنبید آن چنان چابک

به رویاروی توفان‌ها

که از هر ظالم دون

برکنید از بیخ بنیان‌ها


1-      نژاد

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید