جمعه, 10ام فروردين

شما اینجا هستید: رویه نخست ایران پژوهی جهان ایرانی ایروان و ایچمیادزین

جهان ایرانی

ایروان و ایچمیادزین

برگرفته از آذرپادگان

ارنست اورسل

ایروان تا سال 1827 ]1206خ[ جزو سرزمین ایران به شمار می‌رفته، ولی در آن سال توسط پاسکویچ1 محاصره و اشغال شده و به این ترتیب ایروان به قلمرو وسیع تزار ملحق گردید و پایتخت ارمنستان روسی شد.
آخرین اشغال‌کنندگان، خیلی کم در ترکیب شهر دست برده‌اند و هنوز هم ایروان قیافه‌ی ایرانی خود را کاملا حفظ کرده است، غیر از ده کوچه‌ی عریض که به سبک اروپایی احداث شده و چند میدان که خیابان‌های مشجر آن در روزهای شدیدا گرم تابستان هیچ جاذبه‌ای ندارد، تغییرات دیگری در آن داده نشده است.
به استثنای محله‌ی جدید روسی، تمام کوچه‌ها به هم شبیه است و در اندرون دیوارهای گلی و خاکستری رنگ یکنواخت و بلند آن‌ها هر چه باشد، خانه‌ها و باغ‌ها از دید دیگران به کلی پنهان است. کوچه‌های واقعی را در محله‌ی قدیمی شهر می‌توان دید که پیچ در پیچ در کنار رود زانگا در تقاطع یکدیگر بالا و پایین می‌روند و از این لحاظ شباهت بسیاری به قسمت قدیمی و آسیایی شهر تفلیس در پای « نارین قلعه » دارند. در ایروان مسافر می‌تواند خود را کاملا در سرزمین ایران تصور کند. نقاشی که در جست‌وجوی آداب و رسوم و صحنه‌های متنوع شرقی است، نیاز ندارد راه دور برود. در همین شهر می‌تواند قلم موی خود را به دست گرفته و مشغول شود. چون در این شهر او در مرکز مشرق زمین است، البته نه مشرق زمین طنجه2 یا قسطنطنیه و یا قاهره، بلکه در مشرق زمین ایران.
شلوغ‌ترین مرکز شهر، « میدان » نام دارد که در مجاورت بازار واقع شده و محل توقف همه‌ی کاروان‌ها است... اما بلافاصله تمامی سروصداها به سرعت می‌خوابد و نفس‌ها در سینه‌ها خاموش می‌شود، چون سروکله‌ی یک مامور عالی‌رتبه‌ی روسی از دور پیدا شد که با سلاحی در دست و سوار بر اسب از میان عده‌ای تنها و آرام‌آرام پیش می‌آید. ارمنیان با سلام‌های غلیظ، احترامشان می‌کنند و همه مردم سخت‌ ترسیده‌اند. تنها ادای یک کلمه از زبان او کافی است که فردا عده‌ی دیگری بر تعداد زندانیانی که با غل و زنجیر، بعد از تحمل آفتاب سوزان استپ‌ها، و هوای سرد و پر سوز کوهستان‌ها، به کرانه‌های لعنتی اقیانوس منجمد شمالی اعزام می‌شوند، افزوده شود.
بازار و جمعیت عجیبی که در راسته‌ها و راهروهای آن مرتبا در حال رفت و آمدند، از لحاظ تنوع و خیال‌انگیزی، چیزی از میدان کم ندارد. هر کس به سرعت راهی راسته‌ای است که در آن کار دارد. چون هر حرفه‌ای در راسته‌ی خاص و در سرای معینی متمرکز شده است. کاسب برای جلب مشتری چندان زحمتی به خود نمی‌دهد. اگر ارمنی باشد، به طور معمولی و اگر ایرانی باشد چهار زانو روی زمین می‌نشیند و با صبر و حوصله‌ی تمام در انتظار رسیدن مشتری، قلیان یا سیگار می‌کشد و یا پی‌درپی چای می‌نوشد.
نزدیک بازار، کلیسایی روسی قرار دارد که در این محیط شرقی به کلی متروک افتاده است و گنبدهای سنگین آن که با صفحه‌ی آهنی سبز رنگی پوشانده شده، در مقایسه با منار ناقوس مخروطی شکل کلیسای بزرگ ارمنی بسیار زشت و نازیبا دیده می‌شود. البته ما به ایروان نیامده‌ایم که از کلیساهای آن دیدن کنیم و اگر کلیساهای این شهر شایان تحسین نیست، در عوض هنر ایرانی در سه ساختمان که درواقع سرآمد تمامی بناهای این نواحی است، تجلی کرده و آن سه بنا عبارتند از: ساختمان دو مسجد و یک کاخ به نام کاخ سردارها.
بنای مسجد یکی از بهترین نمونه‌های معماری ایرانی است. مناره‌ای با آجر قرمز رنگ که با لوزی‌های سفید، آبی و سبز منقوش شده و بام آن که تماما به رنگ فیروزه‌ای کاشی‌کاری شده است، از دور قسمت ورودی مسجد را نشان می‌دهد و عینا شبیه به در ورودی کاخ‌الحمراء بنای تاق مانندی است. بعد از گذشتن از زیر زنجیرهایی که مقابل جلوخان سرپوشیده‌ی مسجد کشیده بودند، وارد حیاطی شدیم که دور تا دور آن را تاق زده بودند و بعد بنای اصلی مسجد شروع می‌شد. در این حیاط ناگهان ما خود را در برابر صحنه‌ای سرشار از رنگ و زندگی یافتیم. زیر شاخ و برگ‌های چهار درخت نارون عظیم که روی حوض مخصوص وضو سایه انداخته بودند، یکصد کودک خردسال، به درس ملاهای مذهبی ـ که خیال می‌کنم به آنان شرعیات و اصول دین اسلام درس می‌دادند ـ در سکوتی سنگین گوش فرا می‌دادند. قیافه‌های شاد و بشاش این شیطان‌های کوچولو، لباس‌های رنگارنگ و پرابهت استادان معتبرشان داستان آب و آتش بود. با وجود این، در فاصله‌های معینی مدرسین درس را قطع می‌کردند که با یک استکان چای گلویی تر کنند و یا با چند پک به قلیان ـ این یار جدا نشدنی ایرانیان ـ رفع خستگی کنند. در سایه‌ی دیوار، کودکان دیگری با هم قرآن هجی می‌کردند و معلم با چوب درازی که در دست داشت، حواس شاگردان تنبل را سر جا می‌آورد.
بعد از بازدید مسجد، هنگامی که برای استراحت در گوشه‌ای نشسته بودیم و این مجموعه‌ی زنده، متنوع و خیال‌انگیز را تماشا می‌کردیم، وقت نماز فرا رسید. مردها روی کف مسجد و زن‌ها که با چادرهای3 سرمه‌ای رنگ سخت خود را پوشانده بودند، بدون سروصدا در گوشه‌ی یکی از پستوها قرار گرفتند. شاگردان نیز خوشحال و خندان از بازیافتن آزادی و بازی‌های کودکانه‌ی خود زود از حیاط مسجد متفرق شدند و جای هیاهوی معصومانه‌ی آنان را صدای دورگه‌ی واعظی گرفت که با فصاحت تمام با مومنان صحبت می‌کرد... بعد از پایان موعظه، خادم مسجد برای هر کدام از مومنان در فنجان‌های کوچکی قهوه آورد. از این قسمت اخیر مراسم سهمی نیز نصیب ما شد. شاید به عنوان تشکر از رفتار احترام‌آمیز ما، ملای مسجد دستور داده بود برای هر کدام از ما یک لیوان آب و یک فنجان قهوه‌ی شیرین بیاورند و قهوه اگر چه کمی غلیظ بود، ولی عطر مطبوعی داشت.
مسجد دوم، در محوطه‌ی قلعه‌ی قدیمی ایرانی روی یک صخره‌ی عمودی که بر رود زانگاه سایه انداخته، بنا گردیده و در میان دو زمین مرتفع پوشیده از سنگ‌های مرمر قرار گرفته است. این مسجد که در فراز و نشیب ماجراهای تاریخی و نیز بلایایی که بر سر قلعه آمده است سهمی داشته اکنون روبه ویرانی گذاشته است...
]سپس[ راهی بازدید قصر سرداران ایران شدیم. از این قصر جز یک تالار چیز دیگری بر جای نمانده است، اما همین تالار که به نام اتاق بلور معروف است، نمونه‌ی اعجاب‌انگیزی از هنر تزیین به سبک شرقی است. دیوارها در قسمت پایین سراسر پوشیده از نقش و نگار و دسته‌گل‌های زیبایی است، که با نهایت ظرافت و هماهنگی عجیب رنگ‌ها و تصویرها با مهارت تمام نقاشی شده است. در ارتفاعی به اندازه‌ی قد یک آدم، یک ردیف تاقچه به شکل پنج ضلعی که به شیوه ی چینی‌های دلف4 رنگ‌آمیزی شده بود، کار گذاشته بودند و هر کدام آن‌ها موضع خاصی از قبیل رقاصه‌ها، سربازان، شکارگاه‌، حیوان‌ها و صحنه‌های متنوع دیگر را نشان می‌داد. بالای دیوار با تصویرهای شاهان تزیین یافته بود. تصویر رستم ـ قهرمان افسانه‌ای ایرانیان ـ نیز فراموش نشده بود و از این نوع تصویرها حداقل ده نمونه مشاهده می‌شد که از همه عجیب ‌تر تصویر یک زن جنگی ایرانی بود که تمامی سلاح‌ها را یک تنه با خود همراه داشت.
کف اتاق با آجرهای چینی فیروزه‌ای رنگ فرش ]کاشی[ شده بود. ستون‌هایی که سقف را نگه می‌داشتند با آیینه‌های ریز، آیینه‌کاری شده و ستون را روی مرمرهای طلایی سوار کرده بودند. این نوع تزیین و آرایش اختصاص به سبک ایرانی دارد و در هر اتاقی به افراط دیده می‌شود. قسمت‌های خالی گوشه‌ها و حتی سقف تالار نیز به سبک مقرنس و شکل‌های مختلف آیینه‌کاری شده بود. و در زمینه‌ی سبز کم‌رنگ، با مینا نقش گل و بوته و طرح‌های پیچیده‌ی دیگری ساخته بودند.
وسط تالار ـ که به صورت برجسته بیرون آمده بود ـ به اتاق کوچکی باز می‌شد که در آن حوضی مرمر با فواره‌ی آب احداث شده بود. سقف این اتاق نیز به طرز بسیار ظریفی تماما آیینه‌کاری بود. ارسی‌ها در درگاه‌های بزرگی جا گرفته بودند و پنجره‌ی هر ارسی از ترکیب شیشه‌های رنگارنگ در چندین شکل هندسی زیبا تشکیل یافته بود و چشم‌اندازی از رود زانگا و پلی که گذرگاه دایمی کاروان‌ها بود و هم‌چنین منظره‌ای از منطقه‌ی باغ‌ها و از قله‌ی باشکوه آرارات به زیباترین وجه از پشت این پنجره‌ها دیده می‌شد.
من اسم سرداری را که به این فکر افتاد که چنین عمارت ییلاقی‌ای برای خود بسازد و در آن با زمزمه‌ی آب و نغمه‌ی سوگلی حرمخانه‌اش به خواب رود و با تماشای زیباترین منظره‌های تمام عالم زنگ غم را از دل بشوید و در این گوشه‌ی دنج و آرام کیف و حال بکند، درست نمی‌دانم ولی او هر که بود آدم عاقل و صاحبدلی بوده است، مطمئنم که بدون کوچک‌ترین تردید شاعر محبوب و مورد علاقه‌ وی حافظ بوده است. او بی‌آن که از پل صراط بگذرد و از آب کوثر سیراب شود، به بهشت موعود و به تمامی لذت‌هایی که منحصرا به برگزیدگان خدا وعده داده شده است، پیشاپیش و در زمان حیات خود دست یافته بود.
باغ نسبتا فراموش شده‌ی سردارها در آن سوی رود زانگا درست نزدیک به پل واقع شده است. در وسط باغ یک کلاه فرنگی هشت ضلعی ساخته‌اند که روی دیواره‌ی داخل آن صحنه‌هایی از جنگ و مناظری از طبیعت نقاشی شده و قلم‌مویی که این صحنه‌ها را آفریده باید اذعان کرد که قلم نقاش نکته‌بینی بوده، ولی این نقاش از علم مناظر و مرایا کوچک‌ترین اطلاعی نداشته است. تصویر زن‌های ایرانی را در چهار قاب به دیوار زده‌اند. در یکی از تابلوها، رستم، داستان هفت‌خان را برای شاه شرح می‌دهد. از این پهلوان سه یا چهار تصویر در حالت‌های مختلف موجود است. پنجره‌های بزرگ و شیشه‌های الوان عمارت کلاه فرنگی یکی از بهترین‌ نمونه‌های این نوع هنر تزیینی است. قسمت فوقانی بنا راهرویی دارد با دو ردیف پنجره در دو دیواره مقابل هم به طوری که از آن بالا در آن واحد هم منظره بیرون و هم زیبارویان داخل کاخ دیده می‌شوند.
کوشک‌هایی را که از روی نقشه‌ی فوق می‌سازند، به علت شباهتشان به کلاه ما اروپاییان در فارسی کلاه فرنگی می‌گویند...

پی‌نوشت‌ها :
1ـ Paskevitch: ایوان فیودروویچ پاسکویچ ]1782 ـ 1856[ از فرماندهان معروف روسی، کنت ایروان و امیر ورشو. او معاهده‌ی منحوس ترکمن‌چای را در سال 1828 ]1243 هـ .ق[ از سوی تزار امضا کرده است.
2ـ Tanger
3ـ در اصل عینا به همین صورت آمده است.
4ـ Delft ( که در زبان فرانسه Delphes نوشته و خوانده می‌شود) اسم یکی از شهرهای هلند است که این اسم بیش‌تر به خاطر چینی‌های اعلایی که در آن شهر ساخته می‌شد، در همه جا معروف است.
5ـ ظاهرا بانی این بنا حسین‌خان قاجار قزوینی معروف به سردار ایروانی فرزند محمدخان قاجار بیگلربیگی ایروان و برادرش حسن‌خان سردار معروف به ساری اصلان باید باشد. حسین‌خان سردار به اتفاق برادرش تا سال 1243 سمت مرزداری ایران را در آن قسمت به عهده داشتند ولی در آن سال که ایروان به دست روس‌ها افتاد، حسین‌خان از آن شهر خارج شد ولی برادرش ساری اصلان دلاورانه با دشمن جنگید تا آن که به دست سربازان پاسکویچ اسیر شد.

سفرنامه قفقاز و ایرانی ـ نوشته ارنست اورسل ـ ترجمه علی‌اصغر سعیدی ـ پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی ـ تهران 1382

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید