پنج شنبه, 30ام فروردين

شما اینجا هستید: رویه نخست کتاب‌شناخت فروزش فروزش 1 رشته‌کوه‌هایی به نام بیژن

فروزش 1

رشته‌کوه‌هایی به نام بیژن

برگرفته از فصل‌نامه فروزش شماره يكم، زمستان 1387، رویه 86 تا 90

عكس از عليرضا زياري

گزارش‌گونه‌ای از فراز آمدن بر قلل دنا
رشته‌کوه‌هایی به نام بیژن

علیرضا زیاری

عكس از عليرضا زياريزنده‌یاد مجتبی کاشانی، پژوهش‌گر گرامی از دست‌رفته‌ی روزگارمان در یکی از یادگارهای ارزش‌مند خود به‌نام «هفت گوهر، هفت اقلیم» می‌سراید:

هر که جانش حلّه‌ی تحقیق یافت / هفت گوهر را به هفت اقلیم یافت 
ما شنیدیم و خودی آراستیم / در پی این آرزو برخاستیم 
جست‌وجو کردیم هفت اقلیم را / عشق‌مان می‌داد این تعلیم را
عشق را در جان خود پرورده‌ایم / هفت گوهر ارمغان آورده‌ایم
 هفت جام از هفت ساقی هفت دست / تا رویم از نو به میدان مست مست
 باده‌ای رنگین که حیرت آورد / باده‌ای کز نو به غیرت آورد

 من چنین می‌پندارم که جان وجود آن‌هایی که به دل کوهستان‌ها می‌روند عاشقانه به‌دنبال گمشده‌ای می‌گردد. عمق وجودشان انباشته از عشق جست‌وجوگر است. با عشق پرورده در جان می‌خواهند همه‌ی اقلیم ها را بگردند تا به درک و شناخت خود از هستی عمق ببخشند. انگار خود را مخاطب شاعر می‌پندارند که باید «مست مست» از باده‌ی هفت جامِ هفت ساقی و با حلّه‌ی تحقیق در جان، در هفت اقلیم به‌دنبال گوهر ویژه خود بگردند. حس پرواز دارند و می‌خواهند هُمای‌وار از بالا بلندی‌ها به همه دشت‌های بی‌کران بنگرند.

و این چنین حسی بود که سیزده جانِ شیفته را در یک روز گرم امردادی [1386] از دو ابرشهر تهران و کرج گردهم ‌آورد تا راهی کوهستان‌های دنا یعنی دیاری - که قلل آن متبرک به نام یکی از کهن‌الگوهای ایرانی، بیژن است - نماید. سیزده نفر که به لحاظ پیشینه‌ی اجتماعی، فکری، توان جسمی، سن و جنسیت با هم متفاوت‌اند ولی تنها یک وجه اشتراک بر همه‌ی این تفاوت‌ها چیره می‌شود و آن عشق به درک ویژه از هستی پیرامون خود است. همان‌گونه که دُرناهای مهاجر در فصل کوچ با حرکات همگن بر فراز آسمان‌ها به شکلی درمی‌آیند که ما ناظران زمینی آن‌ها را سیمرغ‌گونه می‌پنداریم، اینان نیز سیمرغ‌وار به سوی دیاری می‌روند تا از کهن‌الگوهای ایرانی چون زالِ خردمند و بیژنِ عاشق نشانی بیابند و تعمقی بکنند. در چرایی نام‌بردار کردن تنها غار منطقه به‌نام کیخسرو و نام‌بردار کردن سه قله از رشته‌کوه و یک گردنه از آن به‌نام بیژن و رمز ماندگاری و جاودانگی این نام‌ها در فرهنگ ایرانی و پی بردن به این راز که به‌راستی در پشت این نام‌گذاری‌ها چه چیزی نهفته است که پس از گذشت هزاره‌ها هنوز این چنین عزیز و ماندگارند. و این چنین است که سفری عاشقانه با هم‌سفرانی که جز چند نفر، بقیه همدیگر را تاکنون ندیده و نمی‌شناسند ولی انگار سالیان درازی است که دوست و رفیق‌اند، شکل می‌گیرد. این ذهن‌های جست‌وجوگر، این جان‌های پُر تب‌وتاب، چون آمیخته‌ی عشق به سرزمین و فرهنگ و تمدن نیاکانی هم باشد، نام دنا و قلل بیژن یک، بیژن دو، بیژن سه و گردنه‌ی بیژن آن‌چنان برایشان دل‌رباست که دیگر نمی‌پرسند با چه وسیله‌ای می‌رویم؟ و یا این‌که سفر با یک مینی‌بوس فرسوده و بدون کولر که روغن‌سوزی هم دارد، لاستیک‌هایش هم عاج از توست(!)، آن‌هم در مسیر کویریِ تهران تا سمیرم که گرمایش هلاک‌کننده است و بی‌خوابی، شب‌‌خستگی و کسالت در پی دارد.
 با چنین سودایی گروه، 5 بعدازظهر از کرج حرکت می‌کند و با تحمل رنج سفری سخت و بی‌خوابی شب، 7 صبح با نان محلی در برابر نسیم جان‌نواز آبشار سمیرم بر سر خوان صبحانه می‌نشیند.

گفت‌وگوهای شبانه یکی از هم‌نوردان با راننده که شب تا صبح در کنار راننده بیدار می‌ماند و از زمین و زمان و از هر دری با او سخن می‌گوید تا مبادا که خوابش ببرد نیز از خاطره‌های شیرین و ماندنی سفرمان می‌شود. روز دوم سفر نیز با گرمای تابستانه از آبشار سمیرم به‌سوی روستای خفر آغاز می‌شود. 11 صبح در شرایطی که آفتاب بر بلندای آسمان خفر پرتوافشانی می‌کند به روستای دل‌انگیز خفر می‌رسیم.

در بدو ورود به منطقه پدیده‌های طبیعی به‌شدت دل‌ربایی می‌کنند. پس از عبور از دشت کویری سمیرم و چند کیلومتری خفر، به یک‌باره رشته‌کوه شرقی- غربی دنا پدیدار می‌شود و قلل سر به آسمان کشیده‌ی آن هر یک به گونه‌ای خود را به رخ می‌کشند. حدس و گمان‌ها و پرسش‌ها شروع می‌شود. برج آسمانی کدام است؟ و سه قپه‌ها کدامند؟ حوض‌دار کدام است؟ همه سعی می‌کنند با احتیاط جواب پرسش‌ها را بدهند چرا که منطقه برای همه جدید است حتا برای سرپرست برنامه و این موضوع، هم مسؤولیت همه را سنگین کرده و هم برای همه جذابیتی دوچندان دارد. از سرپرست اجازه می‌گیریم با توقفی کوتاه از همین دوردست دنا را به تصویر بکشیم.

عكس از عليرضا زياري

علی‌رغم این‌که در فصل تابستان هستیم رودخانه‌ی خفر هم‌چنان پر آب، عمیق و آبی‌رنگ، به‌سان ماری در دامنه‌های شمالی دنا پیچ‌وتاب می‌خورد و به سمت جنوب شرقی می‌خرامد.
خفر با باغ‌های پر از سیب، سبز و خرم، خود را به رخ می‌کشد. پیشاپیش می‌دانیم خفر یک روستای گردشگری نمونه شده است. کوچه‌هایش سنگ‌فرش است. خانه‌ی کوه‌نوردان در یک ساختمان چند طبقه در دست ساخت است. در دکان روستا همان چیزهایی پیدا می‌شود که در سوپرمارکت‌های شمال شهر تهران. از چهره‌ی کریه فقر در این روستا خبری نیست.
سراغ آقای مجتبی موسوی را می‌گیریم که از سوی تربیت بدنی سمیرم مسؤول جان‌پناه مسیر مورگل و قاش‌مستان و راه‌نمای کوه‌نوردان است.

به درخواست من که از حمل کوله‌پشتی می‌گریزم قاطر کرایه می‌کنیم و اکثر اعضای گروه که جوان‌اند و در حال تمرین برای صعود به قلل بلندتر، برای دادن کوله‌های خود برای حمل با قاطر چندان روی خوش نشان نمی‌دهند و ترجیح می‌دهند گرده‌های خود را برای حمل کوله‌های سنگین در شیب تند یخچال ورز دهند.
در نیم‌روز و در هنگامه‌ای که خورشید در وسط آسمان است از کوچه‌باغ‌های مصفای خفر هم‌سو و هم‌جهت با حرکت خورشید و در گرمای خرماپزان یک روز تابستانی، روستای خفر را به هدف جان‌پناه ترک می‌گوییم. مسیر ما در دل دره‌ای شرقی- غربی است.
اندکی از روستا و کوچه‌باغ‌های رویایی‌اش فصله گرفته بودیم که آقای موسوی توضیح می‌دهد بالای کوه‌های دست راست ما دژی قرار دارد که محلی‌ها به آن دز (دژ) می‌گویند و من می‌اندیشم چه بسا این دژ همانند قلعه‌دخترها و دژ بابک و دژهای اسماعیلیان در روزگاری محل تدافع و پناه‌ گرفتن نیاکان ما در برابر هجمه‌ی بیگانگان بوده است و در سمت چپ در دل دیواره‌ای که بخشی از قله‌ی قبله به‌شمار می‌رود، دو شکاف عمودی عظیم خودنمایی می‌کند که یادآور دژ اسپهبد خورشیدِ دوآب خطیرکوه است. آن‌چه می‌بینیم همان غاری است که از دیرباز باشندگان آن دیار آن‌را به‌نام کیخسرو نام‌بردار کرده‌اند تا یادآور یکی دیگر از کهن‌الگوهای ایران‌زمین باشد؛ شاهی که از پدر، ایرانی بود و از مادر، تورانی. ورودی این غار در سینه‌ی دیواره‌ی کوه است و دست‌یابی به آن نیز نیاز به سنگ‌نوردی و تجهیزات وابسته به آن دارد. در گرمای میان روز به تدریج ارتفاع می‌گیریم و پس از5/2 ساعت راه‌پیمایی به جان‌پناهی می‌رسیم که در دامنه‌های شمالی قلل مورگل و بیژن 3 بر سینه‌ی یک دشت نه چندان وسیع ولی ایمن از بهمن، بنا شده است.

عكس از عليرضا زياري

محوطه‌ی جان‌پناه، فضای دل‌انگیزی دارد. روستاییان، رودخانه‌ای را که از یخچال بین دو قله تشکیل می‌شود تغییر مسیر داده و آب آن را به سوی خفر هدایت کرده‌اند. عبور این نهر پُرآب از کنار جان‌پناه با موسیقی جان‌نوازش در این ارتفاع، زیبایی آن را دو چندان کرده است. در این‌جا قلل مورگل و قاش‌مستان در جنوب و قله‌ی قبله در جنوب شرقی جان‌پناه هم، زیبایی و بلندی خود را به رخ می‌کشند.
برای ادامه‌ی صعود باید از یخچال طولانی و با شیب تند بین دو قله عبور کنیم. ساعت 3 پس از استراحتی کوتاه و صرف ناهار سبک از پناه‌گاه به سمت قله حرکت می‌کنیم. ادامه‌ی راه از این پس، دیگر شمالی- جنوبی است و باید در امتداد نهری که از آب یخچال سرچشمه گرفته، ادامه‌ی مسیر دهیم تا به آغاز یخچال برسیم. من بخشی از وسایل غیر ضروری‌ام را در کوله‌ای جا داده و در زیر صخره‌ای پنهان می‌کنم. چرا که نگران مسیر طولانی هستیم و حمل بار زیاد همیشه برای کوه‌نوردان نگران‌کننده است. بیش‌ترین بخش مسیر از این پس عبور از دل یخچالی بزرگ است.
پیش از ورود به یخچال از چشمه‌ای که آب بسیار گوارایی دارد وجودمان و نیز قمقمه‌های‌مان را سیرآب می‌کنیم و شیب نه‌چندان تند یخچال را با هدف شب‌مانی در دامنه‌ی دو قله‌ی مورگل و قاش‌مستان که به کاسه‌ی بین دو قله معروف است، آغاز می‌کنیم. پلکانی بودن یخچال حکایت از وزش بادی شدید و مداوم در منطقه دارد. ولی خوش‌بختانه در طول برنامه، طبیعت بسیار با ما یار است چرا که از باد معروف منطقه‌ی دنا خبری نیست.

عكس از عليرضا زياري

عبور از دل یخچال 5/3 ساعت به درازا می کشد و5/6 غروب به کاسه بین دو قله می‌رسیم. می‌خواهیم چادرها را بر پا کنیم ولی زمین مسطحی در کار نیست چرا که یخ‌بندان یخچال، تمامی زمین و حتا صخره‌ها را نیز ترکانده است. چاره‌ای نداریم جز این‌که زمین را مسطح کنیم و در لابه‌لای صخره چادرها را بر پا می‌کنیم گو این‌که در فاصله‌ای نه چندان دور از این‌جا فضای مناسب‌تری در کنار برکه‌ای - که یادآور برکه‌های قله‌ی «نیزه وای» شهمیرزاد است - وجود دارد ولی راه‌نمای ما خود شناخت دقیقی از منطقه ندارد.

عكس از عليرضا زياري

شب بسیار خوشی را در کنار هم آغاز می‌کنیم و پس از صرف سوپی مختصر، زودهنگام به عشق فراز آمدن بر یکی از قله‌هایی که سالیان درازی است که آرزوی صعودش را داریم، تنِ‌ خسته اما جانی شادان را به خواب می‌سپاریم، شبی با آسمانی صاف و پرستاره و خوابی شیرین و رویایی.
بامدادان تا چشم می‌گشایی، بر آسمان شرق ایران، سپیده‌دم روشنایی‌بخش، مهر هزار گوشِ هزار چشم، سپیده‌ی آورنده‌ی گرما، مهرِ آورنده‌ی نور، مهرِ پیام‌آور آفتاب را می‌بینی که بر تو بانگ می‌زند:

زاهد افسرده، چوب سنجد است / خوش بسوز ای عاشق اکنون عود خویش

و شعر وجدانگیز زنده‌یاد فریدون مشیری با آوای دل‌نشین علیرضا قربانی از حافظه‌ی شنوایی‌ات ندا در می‌دهد که:

 سحر با من درآمیزد که برخیز / نسیمم گل به‌سر ریزد که برخیز
 زرافشان دخترِ زیبای خورشید / سرودی خوش برانگیزد که برخیز
 سبو چشمک‌زنان از گوشه‌ی تاق / به دامانم درآویزد که برخیز

عكس از عليرضا زياري

عكس از عليرضا زياري

و به این‌سان، تو که از تاریکی و تاریک‌اندیشی گریزانی به پذیره‌ی پرتو آفتاب در این بامداد دل‌انگیز به پا می‌خیزی و هم‌گام و هم‌نفس با سپیده‌دم و همراه روشنایی برای فراز آمدن بر چکاد دنا، کوه‌پیمایی روز دوم را با عبور از مسیر یخچال بین دو قله در جهت جنوب شرقی آغاز می‌کنی.
از ویژگی‌های سرپرستی در کوه‌نوردی، چاره‌اندیشی به موقع در بر خورد با مسایل در پیش روست و خوش‌بختانه سرپرست جوان ما، به خوبی با مشکلات برخوردِ ذهنی فعال و اندیش‌مندانه‌ای دارد از این‌رو از جوان بسیار مشتاقی که به‌دلیل کم‌تجربه‌گی از آمادگی کم‌تری برخوردار است و وسایل کافی نیز ندارد و نیز اولین بار است که در چنین بلندایی به ندای عشق و مهرش به سرزمین اهورایی ایران پاسخ می‌دهد، می‌خواهد که بر احساس خود غلبه کند و صعود تا همین ارتفاع را که حدود 3850 متر از سطح دریاست، برای خود کافی بداند.

45/6 حرکت ما به سمت قله‌ی قاش‌مستان یا بیژنِ 3 آغاز می‌شود. باز هم باید ادامه‌ی یخچال را طی کنیم.
پس از اتمام یخچال، جهتِ مسیر که البته از پاکوب مناسبی هم برخوردار است اندکی به سمتِ جنوب شرقی و در نهایت به‌سوی شرق متمایل می‌شود. مسیری با شیب تند را باید طی کنیم تا به گردنه برسیم.
تلاشی سخت در پیش روست. اعضای گروه به تناسب توان، اندکی با فاصله از هم حرکت می‌کنند علی‌رغم آن‌که هم‌نوردان عمدتاً خود، کارکشته‌اند و از تجربه‌ی مناسب و دیدِ کافی کوه‌نوردی برخوردارند ولی راه‌نما که چندان هم راه‌نمای راه‌شناس و دقیقی نیست در پیشاپیش، و سرپرست برنامه در انتهای گروه همه چیز را زیر نظر دارند و من در نبردی چنین با کوهستان نیاکانی‌ام و در تلاشی سخت و پُراشتیاق و بی‌تاب که دلم می‌خواهد هر چه زودتر سوار بر یال دنا شوم و این بار نه با توسن خیال که در عین واقع از بلندای دنا، سرزمین گودرز و گیو و بیژن، سرزمین لرستان و جنگل‌های چهارمحال و دشت‌های سرسبز پیرامون یاسوج را تماشا کنم و از آن بالا سی‌سخت باستانی را به نظاره بایستم.

عكس از عليرضا زياري

که هم‌نوردان جوان با عشقی آتشین‌تر و برخورداری از توانی به‌مراتب بالاتر، پیشاپیش من گام بر بلندای دنا می‌نهند و من در چنین فضایی خیره‌ی تماشای این طبیعت اهورایی و این تلاش عاشقانه‌ی هم‌نوردان پُرشور، بر بلندای کوهستان دنا هستم که این‌همانی‌ِ وصف‌ناپذیری بین آن‌چه که در پیشِ روی دیدگانم قراردارد و آ‌چه استاد شجریان در آلبوم دودِ عود از عطار نیشابوری بر گوش جانم زمزمه می‌کند، می‌یابم که:

عقل کجا پی برد شیوه‌ی سودای عشق/ باز نیابی به عقل، سرّ تماشای عشق
عشق چو کار دل است، دیده‌ی دل باز کن / جان عزیزان نگر، مست تماشای عشق  
جان چو قدم در نهاد، تا که همی چشم زد / از بُن و بیخش بکند قوّت و غوغای عشق

بر پایه‌ی شنیده‌ها و خوانده‌های قبلی، تصورمان این است که برای رسیدن به قله هنوز باید خیلی کوه‌پیمایی کنیم و سوار شدن بر یال، تازه آغاز صعود است ولی دیری نمی‌پاید که از دور ناظر شادی و هلهله‌ی هم‌نوردان بر بلندای قله‌ای هستم که نمی‌پندارم همان بیژن 3 باشد. ساعت 45/8 همگی بر بلندایی به سور و شادمانی می‌پردازیم که حلب‌نوشته‌های کوه‌نوردان قبلی آن را چنین می‌شناساند: قله قاش‌مستان، ارتفاع 4350 متر.
صبر می‌کنیم دیگر اعضا و سرپرست برنامه نیز برسند تا سور و شادی را با شور جمعی برگزار کنیم.

 عكس از عليرضا زياري

ولی مگر می‌شود بر بلندای قله‌ی بیژن 3، قله‌ی مورگل را در غرب و دشت یاسوج را در جنوب غربی و سی‌سخت را در جنوب شرقی و نیز قلل «برج آسمانی» و «سه قپه» و دیگر قلل دنا را به نظاره بایستی و بخواهی سرور و پای‌کوبی نکنی و مست نشوی؟ مگر مستی چیست و چه دارد که ما اکنون نداریم. اکنون چه کسی از ما مست‌تر و سرخوش‌تر است؟ از بامداد، همراه با فروغ سپیده‌دمان، کوه‌پیمایی در کوهستان نیاکانی‌ات را آغاز کردی و پس از 2 ساعت کوه‌پیمایی سخت، اکنون بر فراز قله‌ای ایستاده‌ای که سالیان سال است آرزویش را داشتی، آن‌هم کی؟ در چنین ساعتی از روز. خورشید جان‌نواز آفتابش آن‌چنان بر تن‌ات نوازش‌گر است که مستی‌ات را صد چندان کرده است.
تمام وجودمان مملو از شادی و مستی است. به هر سو که نظاره می‌کنیم بلند است و کوه؛ دشت است و سبزینه‌گی. آسمان آبی است و ابرها به مفهوم مطلق، سپید. در دوردست شرق، رودخانه‌ی خفر به‌سان ماری خرامان به‌سوی سرنوشت‌اش می‌خرامد. در غرب، قله‌ی مورگل با آن بلندی و عظمت‌اش در زیر دستان ماست.
چه مستی و چه شوری تمام وجودمان را فراگرفته است! در این چنین مستی و شور است که حافظه‌ رقص‌کنان به یاری می‌آید و این بار نوای جاودانی سیاوش شجریان با شعر شادمانی‌بخش مولای مستی، جلال‌الدین بلخی را برایت به ارمغان می‌آورد که:

من از کجا، پند از کجا، باده بگردان ساقیا / آن جام جان‌افزای را برریز بر جان، ساقیا
بر دست من نِه جامِ جان، ای دستگیر عاشقان / دور از لب بیگانگان پیش آر پنهان، ساقیا
ای جانِ جان، ای جانِ جان، ما نامدیم از بهر نان / برجه گدارویی مکن در بزم یاران، ساقیا
اول بگیر آن جام مه، بر کفه‌ی آن پیر نه / چون مست گردد پیر ده، رو سوی مستان، ساقیا
بر خیز ای ساقی بیا ای دشمن شرم و حیا / تا بخت ما خندان شود پیش آی خندان، ساقیا

با این سرمستی و شور، قله را به امید صعودی دیگر به‌سوی بارگاه‌مان (کمپ) ترک می‌کنیم. مسیر برگشت را یک‌ساعته طی می‌کنیم. هم‌نوردان جوان‌تر، شور و شوق صعودی دیگر را دارند و وقت هم داریم. ساعت 10 صبح 10 نفر از هم‌نوردان به همراه راه‌نما راهی ستیغ صخره‌ای و بلند مورگل می‌شوند.

از بارگاه، مسیر غرب را در پیش می‌گیرند تا به گردنه برسند و از آن‌جا با سوار شدن بر گردنه‌ی صخره‌ای و هراس‌انگیز مورگل مسیر را از غرب به شرق تغییر جهت می‌دهند. در واقع قله‌ی مورگل در بالای سر بارگاه ما قرار دارد ولی راه و مسیر صعود، این چنین است. من که هم‌چنان سرمست صعود به قله‌ی بیژن 3 هستم نظاره‌گری بر صعود دوم دوستانم از اردوگاه و بازیابی نیرو برای بازگشت را ترجیح می‌دهم.
یاران ما 5/2 بعد از ظهر، پس از صعود موفق از قله‌ی مورگل به بارگاه برمی‌گردند و ما با چای که در کوهستان گواراترین نوشیدنی به‌شمار می‌آید به پذیره‌ی آنان می‌رویم. 2 ساعتی را برای استراحت و ناهار و جمع کردن چادرها در نظر می‌گیریم و 30/4 بعداز ظهر با شور و شادمانی، اردوگاه‌مان در بین کاسه‌ی دو قله را ترک می‌کنیم.
مسیر برگشت‌مان همان مسیر رفت است البته با اندکی تغییر که سعی می‌کنیم بیشتر از کناره‌های یخچال عبور کنیم. در بازگشت، بر خلاف ساعت حرکت روز قبل که خفر را در گرمای بی‌تاب‌کننده ترک کردیم، این‌بار در خنکای شب پا به کوچه‌باغ‌های مصفای خفر می‌گذاریم. روستایی شهرگونه و مردمانی شاداب و سرزنده. در منزل آقای موسوی که از حیاط بزرگ و زیبایی هم برخوردار است سروصورت را با آب خنک لوله‌کشی‌شده‌ی روستا که از همان یخچال مورگل و بیژن تأمین شده است، می‌آراییم و 8 شب خفر را با هدف از سرگیری زندگی روزانه‌ی خود ترک می‌کنیم.
باز هم راهی طولانی در پیش رو داریم. شب را در پارک صفه‌ی اصفهان اردو می‌زنیم و صبح روز بعد با خاطره‌ای بسیار شیرین و به‌یادماندنی و با حرکت به‌سوی کرج به‌این سفر رویایی کوه‌نوردی‌مان پایان می‌دهیم. مسیر طولانی راه را با آوازخوانی و گاهی هم با هم‌خوانی‌ «سرپرست متشکریم» - به‌خاطر سپاس‌گزاری از تلاش چند روزه‌ی جناب هادی ذکی‌خانی، سرپرست دوست‌داشتنی‌مان - کوتاه می‌کنیم تا به کرج برسیم و ساعت 3 بعداز ظهر در آن‌جا با آروزی ‌سفری و با هم بودنی دیگر، از هم جدا ‌شویم.

و اما پرسش‌هایی که تاکنون برای من بی‌پاسخ مانده‌اند:
1- معنی دنا و وجه تسمیه‌ی آن؟
2- آیا بیژن 3 همان قاش‌مستان است یا دو قله‌ی جداگانه‌اند؟
3- قاش ‌مستان درست است یا قاچ مستان؟
4- و چرا و از کی بلندترین قله‌ی رشته‌کوه دنا چنین نامی را به‌خود گرفته است؟

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه