پنج شنبه, 17ام آبان

شما اینجا هستید: رویه نخست کتاب‌شناخت کتاب‌ در سال ۱۳۹۰ خورشیدی، بهترین کتاب‌هایی که خوانده‌اید، کدام‌ ها بوده اند؟

کتاب‌

در سال ۱۳۹۰ خورشیدی، بهترین کتاب‌هایی که خوانده‌اید، کدام‌ ها بوده اند؟

برگرفته از تارنمای ایرانچهر

 

به کوشش : عقاب علی احمدی



 

اشاره :

برای دریافت پاسخ این پرسش، از راه های گوناگون

نظر  اهل قلم و هنرمندان را جویا شدیم .  در  کنار

این کار ،  از اظهار نظرهای چند تن  از  نویسندگان

در مجله « نگاه  نو »  هم  بهره  گرفتیم تا تصویری

بهتر از بازتاب انتشار کتاب ایران و برخورداری های

آن به دست بدهیم . نتیجه کار در برابر شماست :

مسعود احمدی

شاعر

مرحلة گذار و کارکرد شعبده

آنچه در سال جاری برخی از شاعران و ناشرین از سر لطف برایم ارسال داشته‌اند یا خود فراهم آورده‌ام، ۳۷ مجموعة شعری‌ست که اغلب را جوانان و میانسالان تألیف کرده‌اند و معدودی را پا  به سن‌گذاردگان و سالمندان. چنانچه عدد آن دفترهای منتشره در نیمة دوم سال ۱۳۸۹ را نیز که نگارنده توفیق بهره‌مندی از آنها را داشته است محسوب نماییم، این پژوهنده کم و بیش ۵۵ کتاب را در اختیار داشته است. لذا این ارزیابی شتابزده به هیچ روی شامل همة دواوینی نخواهد بود که در ظرف زمانی یادشده به خواهندگان و خوانندگان شعر امروز این سرزمین ارائه شده‌اند.

     گفتنی‌ست که ناشر کثیری از این مجموعه‌ها یکی دو بنگاه بوده‌اند و فارغ از هر گونه ارزشگذاری، گونه‌یی از شعر اقبال نشر بیشتری داشته است.

     باری، اغلب سروده‌های آن شاعران سالمند که من دیده‌ام، محصول بازتولیدی مکررند که خواه ناخواه ملال‌آورند و سبب اسف بسیار و از این مهم‌تر به رونویسی‌هایی ناشیانه از آثار بزرگانی چون ریتسوس، نرودا، و حتی آدونیس، و گرته‌برداری از اشعار شاعران مدرنیست متأخر و ناکام و گمنام اروپا و آمریکا می‌مانند. شبه‌شعرهای مندرج در دفاتر مورد نظر، از آنجا که از زبانی سالم‌ هم برخوردار نیستند، به ترجمه‌هایی سردستی و مغلوط نزدیک‌ترند تا به تصنیف و تألیف‌هایی به زبان فارسی؛ اما اشعار جوانان به سایقة ذهنی‌ تر و تازه و طبعاً خلاق، و هم به واسطة روحی سرکش و عادت‌گریز که جبلّیِ جوانان است، به مراتب نه‌تنها جذاب‌ترند بلکه بعضاً از زبانی بقاعده و درخور مضمون و محمول آفریده‌هاشان برخوردارند.

     متأسفانه آنچه که اشعار این دسته از جوانان را نیز مشابه شعر آن سالمندان می‌نماید، فقدان آن تشخص زبانی‌ای‌ست که هر نگاه نو و رویکرد تازه در آن متشکل و متعین می‌شود و مآلاً سبکی ویژه را در پیش چشم مخاطب می‌نهد که مبین فردیت هنرمند است.

     به گمان نگارنده، این به‌اصطلاح ساده‌نویسی و در واقع شلخته‌نویسی نه‌تنها از عوام‌زدگی‌ای‌ست که در این مرحلة گذار تاریخی همة شئون اجتماعی ما را در بر گرفته، بلکه منبعث از درکی عوامانه از ذهن و زبان و هم متأثر از شعبده‌ای‌ست که عده‌ای از مدعیان تاج و تخت مملکت شعر در پسِ پشت آن تُنک‌مایگی و فقدان توانایی‌های علمی و فنی، از جمله عدم شناخت زبانی که با آن می‌نویسند و هم اشراف بر آن را پنهان می‌کنند. ( به نقل از مجله نگاه نو )


 

محمدرحیم  اخوت

نویسنده

سلام آقای نجفی

بالاخره پس از مدت‌ها انتظار، در «بهار ۱۳۹۰» – یا در واقع در تابستان – چشم ما علاقه‌مندان ادب معاصر فارسی به « جشن نامة ابوالحسن نجفی » (به کوشش: امید طبیب زاده، انتشارات نیلوفر، ۱۳۹۰) روشن شد.  کتابی پربار دربارة مردی که به گفتة فراهم‌آورندة کتاب (امید طبیب‌زاده): «عقل و عشق در وجودش به کمال یافته‌ترین شکل ممکن به وحدت رسیده است».

    فقط میرعلایی نیست که می‌گوید: « آقای نجفی یکی از معدود کسانی بوده است که بیشترین تأثیر را بر من و نگاه من به جهان گذاشته است» و « من از آقای نجفی سلامت نثر فارسی را یاد گرفتم و رمزها و رازهای کلمات را». نویسندگان و مترجمان نام‌آور دیگری هم بوده‌اند که « سلامت نثر فارسی » و « رمزها و رازهای کلمات » را از نوشته‌ها و رهنمودهای ابوالحسن نجفی آموخته و برخی از آنها آن را یادآور شده‌اند.

    این کتاب هفتصد و اندی صفحه‌ای، بعد از یک مقدمة کوتاه و مصاحبه‌هایی مفصل و خواندنی با آقای نجفی در خصوص «خاطرات/ ترجمه/ ادبیات/ فرهنگ‌نگاری/ غلط  ننویسیم/ وزن شعر» و «فهرست آثار» او، با نوشته‌هایی از دیگران در چند فصل تنظیم و تدوین گردیده است. عناوین این فصل‌ها عبارتند از: خاطرات، ترجمه، ادبیات، غلط ننویسیم، وزن شعر، زبان‌شناسی.

    مقدمه را فراهم‌آورندة جشن‌نامه – آقای امید طبیب‌زاده – نوشته و بسیار خوب نوشته است. لحن شیرین و صمیمی و نثر ساده و روان نویسنده، درآمد جذّابی است برای این جشن‌نامه. در این مقدمه، فراهم‌آورندة کتاب به چگونگی «تهیة مقالات و مطالب جشن‌نامه [...] از چهار منبع گوناگون» اشاره کرده است. به یاد می‌آورم که بیش از ده سال پیش، دوست و استاد ارجمند – آقای منوچهر بدیعی – مژده دادند که دست‌اندرکار کتابی دربارة آقای نجفی‌اند؛ و این که: «اگر شما هم مطلبی دارید بدهید.» بعد دیگر خبری نشد؛ و فکر کردم این کار هم، مثل بسیاری از کارها، با سد و بندهای معمول روبه‌رو شده و به همان سرنوشتی دچار شده است که « اولیس » جویس به ترجمة منوچهر بدیعی. این بود که وقتی چشمم به این جشن‌نامه روشن شد، تمام کتاب‌های نخوانده و نیمه‌خوانده را گذاشتم کنار، و شروع کردم به خواندن «مطالب مهم و خواندنی» آن.

     به جرئت می‌توانم بگویم: بسیاری از مطالب گردآمده در این کتاب را می‌توان «مهم» شمرد؛ و تقریباً، بلکه تحقیقاً، تمام آنها خواندنی‌ست. بنابراین، نام‌بردنِ یکی یا چند تا از آن میان، جفا به دیگران است. با این حال، می‌خواهم اشاره کنم به احمد میرعلایی و « سال‌های خوب گذشته‌ »‌  اش  از کتاب « خاطرات مترجم متفنن » که آن هم از کتاب‌هایی‌ست که سال‌هاست چشم‌انتظار دیدنش بوده‌ام؛ و می‌ترسم آرزویش را به گور ببرم. میرعلایی هم، مثل ابوالحسن نجفی، از یاران « جُِنگ اصفهان » بود؛ «در آن زمان که « جُِنگ اصفهان » جنگ اصفهان بود». با این تفاوت که نقش پیدا و پنهان ابوالحسن نجفی در آن نشریة ادواری و اعتلای آن تا حد یک گاهنامة ادبی دوران‌ساز در ادبیات معاصر ایران، از نقش دیگران پررنگ‌تر بود.

     آقای نجفی در حیطه‌های گوناگون و مرتبطی چون زبان‌شناسی و فرهنگ‌نگاری و وزن شعر و ادبیات داستانی و ترجمه صاحب‌نظر است؛ اما گزافه نیست اگر بگوییم دلبستگی و دلمشغولی اصلی و اساسی او زبان فارسی و « سلامت نثر فارسی » است. سلامتی که از سنت سرچشمه می‌گیرد؛ اما در آن محبوس نمی‌ماند. این نکته‌یی‌ست که آقای صالح حسینی در مقاله‌اش، «دربارة ترجمه‌های ابوالحسن نجفی»، به روشنی و با شواهد کافی نشان داده است. و نشان داده است که ترجمه چگونه می‌تواند از محدوده‌های یک برگردان دقیق و امین فراتر رود؛ و با حفظ نهایت دقت و امانت، به خلاقیت در زبان بینجامد: « آشنایی ابوالحسن نجفی با روح زبان فارسی سبب شده است که تعبیرات و ترکیبات پیشینیان سخن‌ساز را جذبِ حوزة واژگانی خود سازد، به وقت ضرورت در آنها دخل و تصرف کند، یا به قیاس از آنها خود به ساختن واژه و تعبیر و ترکیب دست بزند. [...] نمونة این بهره‌برداریِ شایسته و بارور از ادبیات غنی و واژگان وسیع زبان فارسی را در ترجمة « خانوادة تیبو » می‌بینیم» که صالح حسینی « گلچینی » از آن را شاهد آورده است. اما چیزی که کار نجفی را از خیل بسیاران متمایز می‌کند و بر جایگاهی بالاتر می‌نشاند، پرهیز از هر گونه خودنمایی و جلوه‌فروشی در این کار است. آدم باید خودش مترجم باشد و چنان حساس در برابر زبان، تا بتواند عرق‌ریزی‌های روح نویسنده و مترجم را در عرصة زبان دریابد.

     این پرهیز از هر گونه خودنمایی و جلوه‌فروشی را شاید بتوان ویژگی اصلی و اصیل شخصیت آقای نجفی دانست. خصوصیتی که دیگران هم، در همین جشن‌نامه به آن اشاره کرده‌اند. چه بسا همین گریز و پرهیز هم باعث شده که برای دیدن این جشن‌نامه ده سالی باید صبر می‌کردیم تا چشممان به آن روشن شود. ( به نقل  از مجله نگاه نو )

کاوه بیات

پژوهشگر تاریخ معاصر

بحث زبان فارسی هیچ‌گاه بحث «زبانی» و «زبانشناختی» صرف نبوده است، هرچند که بخش‌های مهمی از این بحث تحت عناوینی چون شیوة فارسی‌نویسی، واژه‌یابی، فارسی معیار، دستور زبان، و دیگر مضامین مشابه تعریف یا ارائه شده باشد.

     بحث زبان فارسی بحثی است درهم تنیده با تار و پود هویت ملی ایرانیان و به همین دلیل هر گوشه‌ای از آن، ولو بحثی فنی و تخصصی، در نهایت با بخشی از خاطرة جمعی ایرانیان گره خورده، معنایی خاصِ خود می‌یابد، چه رسد به این مجموعه که در کنار معدود مباحثی کم و بیش تخصصی، بیشتر به مضامینی توجه دارد با مخاطب عام و گسترده.

   کتاب « ای زبان پارسی… » ( گردآورنده: میلاد عظیمی، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار،۱۳۹۰) حدود صدوهفتاد مقالة مختلف را در این زمینه گرد آورده است. مقالاتی که قلم طیف متنوعی از علما و دانشمندان این سرزمین که در این یک قرن اخیر، یعنی از مراحل کم‌وبیش اولیة تلاش ایرانیان برای تعریف یک هویت ملی روزآمد بر اساس چندهزار سال تاریخ و فرهنگ، ملاحظات و دغدغة خاطر خود را در این زمینه بیان کرده‌اند.

     در این مجموعه در کنار نوشته‌هایی از سیدحسن تقی‌زاده و محمدعلی فروغی که بیشتر ابعاد کلی و فرهنگی این مقوله را دنبال می‌کردند، از آثار دانشمندان و پژوهشگرانی نیز سخن در میان است- همانند علامه قزوینی، ابراهیم پورداوود ، سعید نفیسی، مجتبی مینوی، صادق کیا، ذبیح‌الله صفا، محیط طباطبایی، پرویز ناتل خانلری، غلامحسین یوسفی … و سیدجعفر شهیدی – که با جوانبی گسترده از پیشینة تاریخی زبان فارسی آشنا داشتند و در کنار آنها چهره‌هایی چون علی‌اکبر دهخدا و ملک‌الشعرا بهار که علاوه بر تحقیق و تتبع در زمینة ادب فارسی خود از نام‌آوران این عرصه نیز بودند.

     « کلیاتی دربارة زبان فارسی و شناخت گذشته آن »، « نگاهبانی زبان فارسی »، « ایران؛ زبان فارسی و وحدت ملی» (ج.۱)، «قلمرو زبان فارسی»، «شیوة فارسی‌نویسی»، « فرهنگستان زبان فارسی» (ج.۲)، «دستور زبان و فرهنگ فارسی»، «تدریس زبان فارسی» (ج.۳) عناوین کلیِ مجموعة نوشته‌هایی را تشکیل می‌دهند که در این سه جلد فراهم آمده‌اند.

     یکی از ویژگی‌های این مجموعه، به رغم نوعی وحدت موضوعی، تتنوع و گاه تضاد آراء و عقایدی است که در این زمینه ملاحظه می‌شود، نشانه‌ای دیگر دال بر سرزندگی و پویایی این بحث. در کنار نگاهی که بر حفظ تام و تمام این میراث تأکید داشت- بخش مهمی از این نوشته‌ها – از نوخواهی و نوجویی چهره‌هایی چون ذبیح بهروز و احمد کسروی نیز می‌خوانیم. گروه چشمگیری از علاقه‌مندان زبان فارسی بر عملکرد نهادهایی چون فرهنگستان تأکید داشتند و حضوری جدی در عرصة پاسداری از آن، ولی در عین حال بودند چهره‌هایی چون مجتبی مینوی که نسبت به عملکرد فرهنگستان نگاهی انتقادی داشتند.

    به گونه‌ای که از این مجموعه برمی‌آید، در این بحث نیز همانند دیگر مباحث مربوط به چگونگی امروزی و معاصرشدن ما هیچ صراط مستقیمی در کار نیست. آراء و عقاید، آنچنان که مقتضی هر مقولة زنده است، سویه‌های مختلف دارند و یکی از محاسن این مجموعه – همان‌گونه که اشاره شد – در خود داشتن این سویه‌های گوناگون و متنوع است، و این تنوع خود از جهتی دیگر باعث گیرایی بیشتر آن شده است.

     اگرچه از سه جلد کتاب و بیش از ۱۶۰۰ صفحه مطلب سخن در میان است و در این روزگار تشتت فکر و تفرقة حواس به‌دست‌گرفتن چنین مجموعه‌ای دشوار به نظر می‌رسد، ولی همان تنوع و گوناگونی پیشگفتة آن را به مجموعه‌ای خوشخوان تبدیل کرده است که بسیاری از مطالب آن را از همان موضوعی که در نگاه اول جالب به نظر می‌رسد می‌توان آغاز کرد و در ادامه، دیگر مضامینش مطابق ذوق و شوقِ روزگار.

     ایرج افشار در مقدمه‌ای که بر این کتاب نوشته است – یکی از آخرین یادداشت‌های او – از لزوم فراهم‌آوردن «… مجموعه‌ای از نوشته‌های استوار و تأثیرگذار دانشمندان، پژوهشگران و سرایندگان در زمینة مقام و مرتبت زبان فارسی…» سخن می‌گوید که  «… پس از عصر مشروطیت در مجلات و نشریات فارسی یا به پراکندگی انتشار یافته است برای آگاهی دوستداران اصالت و اهمیت این زبان از منظر ملی و به ویژه جوانان …» (ص۱۷). و در ادامه بر این امید است که توجه به مجموعة نوشته‌هایی از این دست ، خواننده را بدین سمت رهنمون سازد که دریابد «…سیر تفکر ما نسبت به زبانمان و چگونگی راه‌های نگاهبانی از آن چیست. چگونه اندیشیده‌ایم و چه گام‌هایی برداشته‌ایم و به چه مسئله‌ها توجه کرده‌ایم و به چه نکته‌ها هنوز نپرداخته‌ایم.»

     و بالاخره آن که «با خواندن اغلب این نوشته‌ها به این نتیجه می‌رسیم که عامل اساسی و قوی وطن‌پرستی ما مراقبت از آن است که زبانمان لطمه‌ای وارد نیاید و با هوشیاری متوجه باشیم که قلمرو زبان فارسی پهناور بوده است و در چهار سوی کشورمان زبان فارسی رونق و رواج داشت و ساکنان آن نواحی از شیرینی و توانمندی آن بهره‌مندی داشته‌اند.» (ص۱۸).

زهرا حیدری

شاعر

  ۱ . روانکاوی فرهنگ عامه      ، نوشته   بری ریچاردز ، ترجمه حسین پاینده   از  نشر ثالث ، به دلیل تحلیل روانکاوانه ی جنبه هایی از فرهنگ معاصر .

  ۲ . آسمانکت  ،   نوشته عبدالرحمان عمادی ،  از  نشر آموت ، به دلیل مطالعه ی دقیق و بی طرفانه ی چند رسم مردمی کهن در نقاط مختلف ایران .

  ۳  . کلاغنامه  ، نوشته  عباس صفاری ،  از  انتشارات مروارید  : پژوهشی وسیع در مورد جایگاه  اسطوره ای جانوری در باور ملل دنیا .

  ۴ . انسان شناسی تربیتی   ،        نوشته  جورج نلر ، ترجمه دکتر محمدرضا آهنچیان و دکتر یحیی قائدی  ، از  نشر آییژ  : مرجعی معتبر در بررسی نقش آموزش و پرورش در انتقال مفاهیم فرهنگی و ارزش ها .

 ۵   . کاتبان روایت چندم   ،   نوشته کیهان خانجانی ، از نشر سوره ی مهر  :  نگاهی تازه به ساختار روایت در قصه ها و اسطوره های قرآنی .

مهدی خاکی فیروز

روزنامه نگار

موضوع این نوشتار می توانست بهترین کتاب یا کتاب هایی باشد که در سال ۱۳۹۰ منتشر شده اند، ولی ترجیح می دهم این عنوان را نادیده گرفته و به جای آن، از موقعیت کتابخوانی در سال گذشته سخن بگویم.

   تاریخ یا « علم الاموات » این روزها بیش از پیش توجه من را به خود جلب کرده است. تا جایی که رفتار کتابخوانی برخی دوستان را دیده ام، دیگرانی هم هستند که در سال های اخیر به تاریخ توجه ویژه نشان داده اند. یک دلیل رسیدن به چنین وضعیتی آن است که کسانی از آینده ناامید می شوند و به گذشته پناه می برند. وقتی از بهبود شیوه های زندگی در سال های پیش رو مایوس هستیم، تاریخ به یاری ما می آید. قهرمان های تاریخی، ماجراهای پیچیده و همچنین بی سلاحی مردگان غیور در برابر نقد نویسندگان، به مطالعات تاریخی جذابیت ویژه ای می بخشد. در چنین شرایطی فروشگاه های کتاب دست دوم و دستفروشی های اطراف آن، پایگاه های اینترنتی پیاده کردن کتاب ( Download ) با تنوع بی نظیرشان و کتابخانه های شخصی دوستان دور و نزدیک، جایگزین خرید کتاب های تازه تالیف می شوند. ناشرانی هم هستند که تجدیدچاپ آثار مردگان ۳۰ سال پیش و ماقبل آن را به دلیل حذف ضرورت پرداخت حق التالیف، مورد توجه قرار می دهند. ما خودمان قربانی هستیم و از قربانی کردن پویایی بازار نشر، هیچ هراسی به دل راه نمی دهیم. وقتی نمی توانیم خودمان را بنویسیم، تنگ نظرانه به دیگر نویسندگان می نگریم. بدین ترتیب چند سالی است که میراث دار اسکندر مقدونی ، اعراب مهاجم، مغول ها ، احمد کسروی شده ایم ؛ اما نه با کبریت بلکه با رویگردانی از بازار نشر. ما کتاب هایی را می سوزانیم که در آینده نوشته می شوند. شادمانه به دیروز پناه می بریم و نویسندگان فردا را به  آتش می کشیم؛ با این آتشی که در آستانه غار تنهایی خود برافروخته ایم. سکه های عهد دقیانوس را در مشت خود می فشاریم و به خوابی طولانی فرو می رویم. شاید روزگاری دیگر، نه در جستجوی آگاهی، که در جستجوی نان از خواب برخیزیم.

   کسانی هستند که گمان می کنند نویسنده خوب می تواند با انرژی موجود در هوا به زندگی و آفرینش خود ادامه دهد و نیازی به غذا، لباس و مسکن ندارد. به باور این افراد، مسوولیت اجتماعی نویسنده اقتضا می کند که بی هیچ مزد و مواجبی بنویسد و ناشران حرفه ای نیز وظیفه دارند با فروش خانه و زمین میراث پدری یا مادری، کتاب ها را به مرحله تولید برسانند تا خواننده محترم بتواند با کمترین هزینه ممکن، کتاب مورد نظر خود را تهیه کند. برخی دیگر نیز بر این باورند که نویسنده باید نه تنها برای نوشته خود پولی را مطالبه نکند، بلکه هزینه انتشار آن را نیز بپردازد.

   هر چند یکی از شاخه‌های بازار چاپ درخواستی کتاب که در سال های اخیر، شاهد رشد سرسام‌آور بوده است، صنعت  « ناشر مولف » یا  « خودناشری » (Self Publisher) است، با این حال این شیوه هیچ گاه نمی تواند جریان اصلی یک بازار فرهنگی پویا تلقی شود. به عنوان نمونه در آمریکا که یکی از بالاترین آمارهای کتاب های ناشر- مولف را به خود اختصاص داده است، از میان یک میلیون و ۲۰۰ هزار عنوان کتابی که در سال چاپ می شود، کمتر از ۴۵۰ هزار عنوان توسط نویسندگان منتشر می شود. عمده این کتاب ها نیز با کمک دستگاه  « خودپرداز کتاب » یا Espresso Book Machine منتشر می شوند یا به صورت فایل های PDF بر روی اینترنت بارگذاری می شوند . ۹۸ درصد چنین کتاب هایی، تیراژی کمتر از ۹۹ نسخه دارند. بدین ترتیب ،  سهم واقعی چنین کتاب هایی از بازار نشر ایالت های متحد آمریکا  کمتر از ۳ درصد است. همه کتاب هایی که بر روی اینترنت منتشر می شوند نیز به صورت رایگان قابل پیاده و ضبط کردن نیستند و سالیانه ۹۰ میلیون دلار گردش مالی کتاب های آنلاین در این کشور است.

   این ضرب المثل قدیمی ایرانی را فراموش نکنیم که می گوید : « هر چقدر پول بدهی، همان قدر آش می خوری . »

رضی خدادادی ( هیرمندی )

مترجم

از میان کتاب های خوبی که در سال گذشته ، در فاصله فراغت از کار ترجمه ، توانستم بخوانم ، می توانم به این کتاب ها اشاره کنم :

  1.  « قصه های بلوچی » ( پژوهش : افسانه افتخارزاده و مریم نورزایی و غلامرضا ایجاد ، نشر چشمه ، ۱۳۸۸ ) . این کتاب که با مقدمه ای از اولریش مارزلف منتشر شده است ، هم به لحاظ محتوا و هم به لحاظ شیوه گرداوری علمی افسانه های  آن ، کتاب ارزنده ای بود که از خواندن ان لذت بردم .در اینجا می خواهم به ابتکار جالب توجه پوهشگران مولف کتاب هم  اشاره ای داشته باشم ؛ اینکه در باره زندگی راویان افسانه ها آگاهی های جالبی به خواننده داده بودند و به این ترتیب ، در این کتاب چهره و نقش راوی تنها  نقش یک روایتگر افسانه نبود و خواننده نقش جدی و آفریننده او را در کار بازگویی افسانه ها می دید و این را درمی یافت که هر راوی زبان ویژه خود را دارد . و این با نظریه های نقد ادبی جدید که هر خواننده را یک روایتگر و یک مفسر می داند ، همخوانی و مطابقت دارد .
  2.  « احتمالا گم شده ام » ( نوشته : سارا سالار ، نشر چشمه ، ۱۳۸۷ ) . اهمیت این کتاب از این لحاظ است که  در آن  یک نویسنده زن ، صادقانه از مسائل و دشواری هایی که زنان جامعه ما با آن دست به گریبان اند ، سخن می گوید . از مشکلاتی که یک زن خواهان « روشن اندیشی » و « روشنفکر » با آن روبروست ؛ زنی که می خواهد همپای مرد جامعه خود حرکت کند و می خواهد که روشنفکر باشد و روشن بیاندیشد ، اما در عمل محاصره شده میان دشواری هایی است که جامعه برای او فراهم کرده است ؛ از جمله قرارداشتن زیر نگاه مردسالارانه . در حقیقت او به  هر جایی که می رود ، به نوعی ، با این دشواری ها روبه روست و سنگینی نگاه های سنتی مردسالارانه را بر پیکر خود احساس می کند .

 

« خاطرات صد در صد واقعی یک سرخپوست پاره وقت » ( نوشته : شرمن آلکسی ،  ترجمه : رضی  خدادادی ( هیرمندی ) ، نشر  افق ،۱۳۹۱) . این کتاب را به این دلیل در شمار بهترین کتاب های خوانده شده ام در سال گذشته قرار داده ام ، که پیش از آنکه آن  را  به فارسی ترجمه کنم ، چند بار آن را به زبان اصلی آن  خواندم و بسیار آن را پسندیدم . این کتاب که  در روزهای میانی نمایشگاه بین المللی کتاب تهران به  دست دوستداران کتاب بازدیدکننده از نمایشگاه کتاب رسید ، به عنوان « کتاب بزرگسال » منتشر شده است ؛ اما واقعیت این است که در ردیف کتاب هایی جای می گیرد که این روزها آنها را  ، در اصطلاح ،« کتابهایی برای همه سن ها » ( for all ages ) می نامند . از این گروه کتاب ها یکی هم کتاب « درخت بخشنده » ، نوشته شل سیلور استاین ، ترجمه : رضی خدادادی ( هیرمندی ) ، چاپ اول : انتشارات توس ؛ چاپ ششم : انتشارات ژرف ۱۳۹۰) است که سه دهه پیش آن را به فارسی برگرداندم . کتاب پرخواننده « شازده کوچولو » ، نوشته آنتوان دو  سن تگزوپری  هم از این گروه کتاب ها است که بارها در سرزمین خود ، فرانسه ، جایگاه دومین کتاب  بسیارخوانده شده _ پس از انجیل _ را از آن خود کرده است . کتاب « خاطرات صد در صد واقعی یک سرخپوست پاره وقت » به گمان من ، کتابی است برای همه گروه های سنی . در بخشی خواندنی از این کتاب که  دربرگیرنده گفت و گو با تصویرگر این کتاب است ، این نکته را از زبان تصویرگر کتاب هم می شنوید :« به محض اینکه کتاب منتشر شد ، پدرم نسخه ای از آن را خرید . در جایی در معرفی این کتاب خوانده بود که این اثر ، آدم را همزمان می خنداند و می گریاند . پدرم شانه ای بالا انداخت و این گفته را در ردیف لاطائلات تبلیغاتی بازاری ای دانست که  برای فروش کتاب ها به کار می گیرند . روز  بعد به من زنگ زد و گفت با خواندن کتاب قاه قاه خندیده است و تا پایان ، چند بار هم اشک ریخته. حیرت زده شده بود .» برای من مترجم  در این سوی جهان هم همین اتفاق افتاد : با خواندن و بازخواندن « خاطرات صد در صد واقعی یک سرخپوست پاره وقت »، هم بارها خندیدم و هم  گریستم . این کتاب برنده « جایزه ملی کتاب آمریکا » شده است . از ویژگی های  این جایزه  ادبی یکی هم این است که نویسندگان  رده نخست آمریکا داوران آن هستند . البته جایزه های دیگری هم به این کتاب داده شده است و نیویورک تایمز آن را در فهرست پرفروش ترین کتاب های آمریکا جای داده است . شرمن آلکسی ، نویسنده این کتاب هم با نوشتن این کتاب به مقام برجسته ترین نویسنده سرخپوست مدرن آمریکا دست یافته است .

محمدحسین خسروپناه

پژوهشگر تاریخ معاصر

حملة ارتش‌های شوروی و انگلستان به ایران در سوم شهریور ۱۳۲۰ موجب کناره‌گیری رضا‌شاه از سلطنت و فروریختن نظام دیکتاتوری او شد. در پی این واقعه، از یک سو نظام مشروطة پارلمانی در ایران احیاء شد و از سوی دیگر، سران ایلات و عشایر درصدد برآمدند موقعیت اقتصادی خود را که در دورة سلطنت رضاشاه به طور جدی ‌آسیب دیده بود بازسازی کنند و اقتدار سیاسی از دست رفتة خود را بار دیگر به دست آورند. از این‌رو شورش‌های عشایری در مناطق مختلف کشور آغاز شد. این شورش‌ها که در برخی مناطق کشور، مانند کردستان، تا سال ۱۳۲۵ ادامه داشت، واکنشی بود به سیاست عشایری حکومت رضاشاه.

     در دورة سلطنت رضاشاه اکثر قریب به‌اتفاق ایلات و عشایر سرکوب، خلع سلاح، و مجبور به اسکان اجباری (تخته قاپو) شدند. به منظور تضعیف نظام ایل، بیشتر سران  و خان‌ها را مجبور به اقامت در شهرها زیر نظر ادارة تأمینات شهربانی کردند. عده‌ای از آنها را هم که خطرناک‌تر می‌دانستند اعدام یا زندانی کردند، و …

     اسماعیل‌خان صولت‌الدوله، سردار عشایر قشقایی، از جمله سرداران عشایر بود که در دورة سلطنت رضاشاه زندانی و املاکش مصادره شد و در سال ۱۳۱۱ در زندان درگذشت. خانوادة صولت‌الدوله را نیز تبعید کردند. در دورة تبعید، محمدناصرخان به همراه خانواده‌اش در آدران شهریار و خسروخان به اتفاق مادرش (خدیجه بی‌بی) و خواهرانش در شمیران روزگار می‌گذراندند. چند روز پس از سوم شهریور با انتشار خبر خروج خانوادة سلطنتی از تهران، خسروخان موقع را مغتنم شمرد و به فکر افتاد که خود و محمدناصرخان و سایر بستگان سردار عشایر را از تهران به فارس و به میان ایل قشقایی ببرد. او نیمه‌شبی به دیدار محمدناصرخان به آدران رفت و در همان نیمه‌شب به اتفاق و با زنان و فرزندان به سوی فارس حرکت کردند. محمدناصرخان تلگرافی برای سرتیپ عمیدی (فرماندة لشکر فارس) فرستاد و ضمن مطلع‌ساختن او از مراجعتش به فارس، اعلام کرد که در شرایط پرمخاطرة اشغال ایران آمادة اجرای اوامر دولت است. اما سرتیپ عمیدی گروهی از نظامیان را برای دستگیری محمدناصرخان و خسروخان اعزام کرد. ولی چون آنها به کوه زده‌ بودند، مأموران اعزامی خدیجه بی‌بی و دخترانش را به همراه خانوادة محمدناصرخان بازداشت کردند و تحت‌الحفظ به اصفهان فرستادند.

     بازگشت محمدناصرخان و خسروخان به فارس تحرکی در ایل قشقایی پدید آورد. خان‌ها و سران طوایف با آن دو همراه شدند و اقداماتی برای «بازسازی پیوندهای گذشتة ایلی و جذب نیرو» به عمل آورند. پیوندها به سرعت برقرار شد، خان‌ها متحد شدند، تفنگچی‌ها گردآمدند، و سازمان ایل احیا شد. همزمان، در نتیجة دردها و آسیب‌های مشترکی که در دورة رضاشاه متحمل شده بودند، اتحاد قشقایی با عشایر کهگیلویه و بویراحمد، و … شکل گرفت؛‌ و این در حالی بود که ستون اعزامی ارتش به سمیرم همچنان در تعقیب رهبران ایل قشقایی‌ها بود ولی نه می‌توانست آنان را بازداشت کند و نه مانع اقدامات ایشان برای ایجاد وحدت ایلات جنوب شود.

     سران ایل قشقایی از یک‌سو و دولت و ارتش از سوی دیگر هدف‌های متفاوتی در سر داشتند. سران قشقایی در پی آن بودند که در فارس بمانند و به تبعید بازنگردند، املاک مصادره‌شده‌شان به آنها بازگردانده شود، و مشارکت ایلات و عشایر در امور سیاست کشور پذیرفته شود که این امر عملاً به معنای آن بود که دولت اقتدار منطقه‌ای‌شان را به رسمیت بشناسد. اما دولت در پی تداوم سیاست عشایری رضاشاهی بود و راهکار دیگری را مد نظر نداشت. گو این که در پی فروریختن دیکتاتوری رضاشاه تداوم آن سیاست، آن هم به همان سبک و سیاق پیشین، امکان‌پذیر نبود. فرماندهان ارتش که ضمن پایبندی به سیاست عشایری رضاشاه خود از ارکان آن بودند، به دنبال فرصتی می‌گشتند که اعتبار از دست رفته در سوم شهریور ۱۳۲۰ را بار دیگر به دست آورند و نقش و تأثیر خود را در سیاست کشور حفظ کنند. سفارت انگلستان نیز با توجه به سابقة رویارویی قوای آن کشور و ایل قشقایی در دورة جنگ جهانی اول و برخی نشانه‌هایی که ملاحظه می‌کردند، احتمال می‌دادند در پی اقتدار خوانین قشقایی موقعیت انگلستان در جنوب ایران به چالش کشیده شود، در ارسال اسلحه و مهمات به شوروی وقفه پیش آید، و فارس به کانونی برای طرفداران و ستون پنجم آلمان تبدیل شود. از این‌رو، سفارت انگلستان دولت ایران و فرماندهان ارتش را به رویارویی نظامی با اتحاد عشایر جنوب به رهبری قشقایی‌ها تشویق و ترغیب می‌کرد. همچنین عده‌ای از مالکان بزرگ و خان‌های منطقة فارس که بازیابی اقتدار ایل قشقایی را به دلایل مختلف به صلاح و منفعت خود نمی‌دیدند، از برخورد قاطع نظامی حمایت می‌کردند.

     مجموعة این عوامل موجب می‌شد تا به رغم برخی مذاکرات نه‌چندان جدی، ماجرا به مسالمت فیصله نیابد و دو طرف به سوی برخورد نظامی پیش بروند. برخوردهای پراکندة نظامی که نه‌تنها به تضعیف عشایر نیانجامید بلکه موجب تقویت آنها هم شد، و در نهایت به «نبرد سمیرم» (۸ تا ۱۱ تیر ۱۳۲۲) انجامید. در این نبرد قوای ارتش در منطقة سمیرم از قوای عشایر به سختی شکست‌ خورد و دولت ایران به ناچار به مذاکره تن داد و با پذیرفتن خواسته‌های عشایر مناقشه را فیصله داد؛ اقدامی که با اندکی درایت و واقع‌بینی می‌شد در همان مهرماه ۱۳۲۰ انجام گیرد و آن‌همه مصیبت به بار نیاید.

    کتاب « نبرد سمیرم » (نوشتة کاوه بیات، انتشارات خجسته، ۱۳۸۹) پژوهشی است دربارة شورش ایلات جنوب کشور به محوریت ایل قشقایی در سال‌های ۱۳۲۰- ۱۳۲۲ و دلایل، انگیزه‌ها، و اقدامات نیروهای درگیر در آن. در این پژوهش کاوه بیات علاوه بر معدود کتاب‌ها و بررسی‌های منتشرشده، عمدتاً از اسناد و مدارک منتشرنشدة آرشیوهای داخلی و همچنین گزارش‌های ادواری سفارت انگلستان در تهران و شماری از دیگر اسناد وزارت امور خارجة انگلستان مربوط به آن برهة زمانی استفاده کرده و توانسته است یکی از وقایع نه‌چندان شناخته‌شدة تاریخ معاصر ایران را به طور مشروح و با جزئیات، تشریح و تحلیل کند.

کاظم    سادات اشکوری

شاعر – منتقد

از میان کتاب‌های خوبی که در سال گذشته‌ خواندم، به دو کتاب اشاره می‌کنم:

۱. «جامعه‌شناسی در گلستان سعدی» (تحلیل محتوا و طبقه‌بندی مضمون‌های اجتماعی)، امید علی احمدی، دانشگاه آزاد اسلامی – واحد آشتیان، ۱۳۹۰، ۵۷۴ ص.

ادبیات گذشتة ما، به ویژه شعر، چنان که باید، از دیدگاه‌های گوناگون بررسی نشده است. کوشش‌های تنی چند از صاحب‌نظران، که تنها به دو سه تن از شاعران بزرگ پرداخته‌اند، ستودنی است اما کافی نیست. حق این است که اهل فن، شعر و نثر هزار و اند سالة ما را از زوایای گوناگون بنگرند و شاید حق این است که در دانشگاه‌ها به دانشجویان، در هر یک از رشته‌های تحصیلی، تکلیف کنند که در سال‌های آخر، پایان‌نامه‌ها را از میان موضوع‌های مرتبط با رشتة تحصیلی خود از شعر و نثر، انتخاب کنند.

     در مقاله‌ای زیر عنوان: « اشاره‌ای به مردم‌شناسی در ادبیات مکتوب و ادبیات شفاهی » به نکته‌ای، البته گذرا، پرداختم که سطرهایی از آن را نقل می‌کنم.: «… به محض اینکه از ادبیات گذشته و ارتباط آن با مسائل اندیشگی امروز سخن به میان می‌آید، بی‌درنگ چنین استدلال می‌کنند که، مردم‌شناسی، برای مثال، علمی است جدید و نمی‌توان روش‌های تحقیق آن را در شیوه‌های زندگی گذشتگان اعمال کرد. در این صورت این سؤال مطرح می‌شود که، آیا جامعه و اجتماع هم جدید، و آیا در زمانهای دور، خانواده و اجتماع و گروههای قومی و اجتماعی و آداب و مناسک و … وجود نداشته‌است؟ و اگر وجود داشته، ظهور و بروز آنها را در کجا باید جست‌وجو کرد؟ من عقیده دارم چون شکلهای گوناگون نوشتاری در آن زمانها نبود، در واقع شاعر وظیفة داستان‌نویس، مقاله‌نویس، پژوهشگر و … را بر عهده داشت: از این‌رو می‌توان با بررسی شعر گذشتگان به نکته‌های بسیاری در زمینة مردم‌شناسی پی برد.» (نامة علوم اجتماعی، ش ۱۱ دورة جدید، بهار و تابستان ۱۳۷۷).

     باری، یکی از کتاب‌های خوب که دربارة موضوع مورد نظر ما در این اواخر منتشر شده، کتاب «جامعه‌شناسی در گلستان سعدی» است. مؤلف در این کتاب، گلستان سعدی را از دیدگاه جامعه‌شناسی بررسی کرده و به نکته‌های جالبی دست یافته است. از این‌رو پس از مطالعة کتاب پی می‌بریم سعدی شاعر تا چه حد به اوضاع زمانة خود آگاه بوده و به مسائل پیرامون خویش توجه داشته است.

     این کتاب شامل سه بخش و نه پیوست و نیز پیشگفتار و کتابنامه و نمایه است. جدول‌های نه گانة پیوست کتاب حاکی از آن است که مؤلف زحمت بسیار کشیده و در گلستان مضمون‌های اجتماعی فراوانی را یافته است. قریب دویست صفحه از بخش‌های سه‌گانة کتاب هم شامل تحلیل محتوایی گلستان است.

     تصور می‌کنم، این کتاب می‌تواند الگویی باشد برای کسانی که بخواهند یکی از متن‌های شعر و نثر گذشته را از دیدگاه جامعه‌شناسی بررسی کنند.

۲. « چگونگی زاده شدن ترانة رعنا »، محمدقلی صدر اشکوری، انتشارات درخت بلورین، ۱۳۹۰، ۱۳۲ ص.

ترانه، بعد از افسانه، از مهم‌ترین شاخه‌های ادبیات شفاهی‌ست؛ اما در بسیاری از مناطق ایران، نوعی شعر نیز ناقلان و خوانندگانی دارد که مضمون آنها داستانی عاشقانه است: حکایت دلدادگی پسر جوانی به دختری و سرانجام به وصال هم نرسیدن یا مشکلات بسیاری را پشت سر گذاشتن و در شرایط سخت به دیدار هم نائل‌آمدن، این نوع شعر در آذربایجان، کردستان، مازندران و … از گذشته تا امروز، از نسلی به نسل دیگر، منتقل و گاهی دخل و تصرف‌هایی در آن شده است.

     یکی از شعرهای معروف داستانی شمال ایران « رعنا » ست، حکایت رعنا و هادی دارای « ریتم » کند است و درونمایه‌ای «تراژیک» (غم‌انگیز)؛ که با رفتار نامردمی می‌آمیزد و هادی چوپان را به خانة یکی از روستاییان می‌خوانند و او را می‌کشند و ننگ مهمان‌کشی را به جان می‌خرند!

     شعر « رعنا » را از خاستگاه آن (اشکور) به روستاها و شهرهای دیگر شمال می‌برند و در آن تغییراتی می‌دهند. می‌دانیم که ترانه‌ها و تصنیف‌ها و شعرهای داستانی هر منطقه با محیط و معیشت خاستگاه هر یک از آن‌ها مرتبط است و وقتی آن را به جای دیگر می‌برند، عوامل محیط و معیشت منطقة جدید را جانشین عوامل پیشین می‌کنند. شعر «رعنا» هم به چنین سرنوشتی گرفتار شده است!

    قریب سی سال پیش در نقد و معرفی کتاب « آوای کوهستان » از انتشارات کانون کوهنوردان تهران که مجموعه‌ای از ترانه‌ها به زبان‌ها و گویش‌های گوناگون است و «رعنا» هم به صورت مخلوط در آن آمده است، دربارة ترانة رعنا نوشتم: «… متنی که از این ترانه در صفحة ۱۷۲ مجموعة « آوای کوهستان » آمده ناقص، مغشوش، تحریف‌شده و حتّی نوعی دهن‌کجی به شخصیت‌های نام‌آور ترانة «رعنا» ست. مکان زایش و بالش این ترانه اشکور است؛ در حالی که معلوم نیست ترانة مندرج در این مجموعه به کجا منسوب است…» (« کتاب برج »، شمارة ۵، اسفند ۱۳۶۰) و نیز تحریف‌شدگی و مغشوش بودن متن ترانه را با نقل سطرهایی توضیح دادم.

     باری، محمدقلی صدر اشکوری پس از سال‌ها پژوهش و پرس و جو از برخی کسان مرتبط یا آگاه به حقایق حکایت رعنا و هادی کتابی تألیف کرده و در آن از «سرایش و مهاجرتِ ترانة رعنا»، «ترانه‌های شرق سفیدرودی- بیه پیش – ی رعنا»، «ترانه‌های نواحی هم‌مرز رعنا»، «ترانه‌های درون‌مرزی رعنا»، »ترانه‌های کوتاه تحریفی- تحبیبی رعنا»، «ترانه‌های کوتاه تحریفی- تحقیری رعنا»، «شرح منثور و مختصر ماجرای ترانة رعنا»، «۱۷ بند گزینش‌شدة ترانة رعنا» و … سخن گفته است.

     صدر اشکوری می‌نویسد: «… این ترانه که ریشه در مبارزة دهقانی مردم اشکور دارد و ماجرای آن با تن‌زدن «رعنا و هادی» دو تن از سه شخصیت اصلی ترانه از فرمان خان آغاز و پس از کشته‌شدنِ هادی توسط عمال وابستة به صاحبان زر و زور منطقه، با واردشدن «آقا جان» به عرصة ماجرا و کشته‌شدن او به ضرب گلولة قزاقان، – چند ماه پیش از تحول و تحویل سلطنت، در ۱۹ آذرماه سال ۱۳۰۴ به رضاخان نایب‌السلطنه «پهلوی اول» بنیان‌گذار ارتش نوین – به فرجامی خونبار رسیده است…» (ص ۹)

     کتاب « چگونگی زاده‌شدن ترانة رعنا »، البتّه، خالی از نقص نیست؛ اما کوشش محمدقلی صدر اشکوری برای دست‌یابی به نسخه‌ای تحریف نشده و منطبق با اصل ترانة رعنا ستودنی‌ست. امیدواریم مؤلف در چاپ‌های بعدی کتاب نقص‌های اندک را برطرف کند و متنی پذیرفتنی‌تر برای آیندگان به یادگار بگذارد.

 

عنایت سمیعی

نویسنده و منتقد

احلام مستغانمی نویسندة الجزایری، رمان « خاطرات تن » (  احلام مستغانمی ، ترجمه :  رضا عامری، نشر افراز، ۱۳۹۰) را به سال ۱۹۸۸ نگاشته که با وجود گذشت نزدیک به ربع قرن از تاریخ انتشار آن هنوز خواندنی‌ست.

     عنوان عجیب رمان معطوف به دلالت‌هایی در متن است که ضمن آن دست‌کم در لایه‌ی بیرونی از دو نوع تن سخن می‌رود: (تو و وطن) در نهایت یک زن واحد بودید. (ص.۳۸۱) (کاترین) تنش مثل کارمند فرانسوی است که همیشه اعتراض می‌کند، همیشه بیشتر می‌خواهد… (ص. ۳۹۴)

   اما در لایه‌ی درونی، خاطرات منبعث از زمان و مکان در تن ادغام می‌شوند تا به رغم من ثنویت سوژه – ابژه از میان برخیزد. پیرنگ رمان نیز دو‌سویه ولی درهم تنیده است. یک پاره از پیرنگ روایتی عاشقانه را پی‌می‌گیرد و پاره‌ی دیگر مسائل اجتماعی و سیاسی را.

  رمان مشتمل بر شش فصل است که فصل نخست آن فصل پایانی محسوب می‌شود. به عبارت دیگر، نشانه‌های برجسته‌ی رمان یا پاره‌روایت‌های آن در فصل نخست تعبیه شده تا در فصل‌های بعد با جزئیات بیشتری روایت شوند. به این ترتیب، عنصر قصه در رمان اهمیت ثانوی دارد و به جای آن فرایند قصه‌ساز یا شیوه‌ی روایت نشسته است. شیوه‌ی روایت مبتنی بر جریان سیال ذهن است که در رفت و برگشت‌های نامنسجم یا غیرخطی، گفتمان غالب آن سخن عشق است که با گفتمان اجتماعی و سیاسی پیوند می‌خورد. مسائل اجتماعی و سیاسی رمان منبعث از انقلاب الجزایر است که مثل همه‌ی انقلاب‌ها، انقلابی‌ها نخستین قربانی آن هستند.

   راوی – خالد – در جنگ آزادی‌بخش الجزایر یک دستش را از دست داده و سال‌هاست که در پاریس زندگی و نقاشی می‌کند. او طی برگزاری یکی از نمایشگاه‌های خود به احلام برمی‌خورد. احلام در پاریس درس می‌خواند، رمان و داستان می‌نویسد، دختر سی طاهر، قهرمان زنده‌یاد جنگ است. سی طاهر در بحبوحه‌ی جنگ که خالد برای مداوا عازم تونس بوده از وی خواسته بود که به نیابت از او نامی را که برای دخترش برگزیده در دفتر اسناد رسمی به ثبت رساند، بنابراین خالد چه از حیث سن و سال، و چه روابطی که با سی‌طاهر داشته، پدرخوانده‌ی احلام محسوب می‌شود و ابزار عشق به او نوعی تابوشکنی‌ست. اما روابط عاشقانه‌ی آن دو هنوز سر نگرفته که «زیاد»، شاعر مبارز فلسطینی، از راه می‌رسد. او با خالد در الجزایر سابقه‌ی دوستی داشته و باعث شده بود که او از شغل ممیزی کتاب و مطبوعات دست بردارد. اقامت زیاد در پاریس مقارن ایامی است که خالد باید نمایشگاهی در اسپانیا برگزار کند. او پیش از سفر، احلام و زیاد را با هم آشنا می‌کند و احلام در همان دیدار اول طوری محو زیاد می‌شود که وجود خالد را در کنار خود از یاد می‌برد. خالدِ مسافر، آپارتمان را در اختیار زیاد می‌گذارد تا آنها بی‌مزاحم گفت‌وگو کنند. اقامت زیاد در پاریس بیش از مدتی که قرار بوده به درازا می‌کشد. اما سرانجام او مبارزه را بر عشق ترجیح داده و در جنگ زنده‌یاد می‌شود. زیاد در الجزایر نیز همچو سابقه‌ی سوئی داشته و سر بزنگاه به جای عشق به مبارزه پیوسته است. با این همه رابطه‌ی خالد و احلام دوباره سر نمی‌گیرد تا این که احلام با یک مقام نظامی – فرهنگی الجزایری ازدواج می‌کند. شخصیت احلام را، همچون شخصیت‌های دیگر، عمدتاً خالد به تصویر می‌کشد و جز چند حضور کوتاه از احلام چیز زیادی نمی‌دانیم. این که او نویسنده‌ای است که عادت دارد همه‌ی آدم‌هایی را که دوست داشته در رمان‌های خود بکشد و به خاک بسپارد، از او تصویر زنی اغواگر می‌سازد. اما طرح و توطئه‌ی او، چنانچه نسبت به اغواگری‌اش تردید نکنیم، درباره‌ی زیاد کارگر نمی‌افتد، چه، او «خود، مرگ خود را انتخاب می‌کند.» (ص۲۴۵). ابراز عشق احلام به خالد محل تردید است؛ زیرا اولاً جای پدر اوست، ثانیاً با یک دست بریده خیلی به درد عشق‌بازی نمی‌خورد. چنین وضعیتی برای خالد همچون پل‌های قسنطینه سرگیجه‌آور است؛ از این‌رو ازدواج احلام را با مقام نظامی – فرهنگی نشانه‌ی سقوط وطن به زباله‌دانی می‌پندارد، در حالی که احلام فکر می‌کند که آن ازدواج «فرار از خاطراتی [است] که به دردمان نمی‌خورد.» (ص.۲۷۲). برعکس، خالد همچنان گرفتار خاطرات است و چون نمی‌تواند خود را از چنگ آن برهاند، زن را گناهکار می‌پندارد. آنچه برای خالد معنویتی معمایی و معمایی لاینحل است، برای احلام مشتی خاطره‌ی لغو و یاوه به شمار می‌رود و باید به دور افکنده شود. اما ابراز علاقه‌ی مجدد او به خالد نشان می‌دهد که احلام نیز به سادگی نمی‌تواند خود را از مخمصه‌ی گذشته خلاص کند. انگار گذشته وصله‌ی تن یا «خاطرات تن» است که به رغم خاک‌سپاری‌ها یا بازآفرینی‌های مجازی در قالب هنر، جابه‌جا می‌شود ولی نمی‌میرد. با این‌همه رویاروییِ خالد و احلام با خاطره از دو جنس متفاوت است. خالد با کشیدن پل‌های قسنطینه مدام خاطره‌ی زن – وطن را که پل‌ها نماد آن محسوب می‌شوند، زنده نگه می‌دارد و سرگیجه‌ی خود را بر فراز پل حفظ می‌کند، اما احلام با خاک‌سپاری خاطره، «بار هستی» را سبک می‌کند.

     نویسندة «خاطرات تن» زن است که با انتخاب راوی مرد، بین مؤلف و راوی فاصله می‌افکند تا گفتمان رمان فارغ از جانبداری‌های زنانه تحقق یابد. با این‌همه نویسنده با اتخاذ شیوه‌ای هوشمندانه‌تر برتری مردانه را به باد می‌دهد. به طوری که هیچ‌یک از مردان رمان به دلیل اعمال مردانه یا قهرمانانه منزلتی نزد احلام ندارند. تشخص خالد به نقاشی‌ها و افکار روشنفکرانه‌ی‌ او برمی‌گردد نه به دست بریده در جنگ. ارزش «زیاد» شاعر نیز در شعرش نهفته است نه در مبارزه علیه اسرائیل. به همین نسبت احلام نه‌تنها به نام پدرش نمی‌بالد بلکه فکر می‌کند: « او فاجعه‌ای را برای من به ارث گذاشته با همه‌ی سنگینی نامش.» (ص۱۰۳) به این ترتیب رمان جهانِ اسطوره‌زده و ایدئولوژیک مردانه را زیرپوستی می‌ترکاند و به هوا می‌فرستد، آن هم با واگذاری نقش راوی به مرد تا او را در برترین جلوه‌ی نمادین، یعنی زبان، به دام خودتنیده دچار کند.

    رمان در شرح و تحلیل شخصیت‌ها، رویدادها و عناصر و اشیاء به پرگویی زنانه‌ می‌افتد که دست‌کم در این خصوص راوی مرد بی‌تقصیر است. ( به نقل مجله نگاه نو )

کامیار عابدی

منتقد

شاید برای هر پژوهشگری (یا کسانی که به نوعی مشغول پژوهش هستند) یکی از دشوارترین پرسش ها این باشد که در یک دوره زمانی به بهترین کتاب اشاره کند. حتی اگر بهترین کتاب به بهترین کتاب ها تبدیل شود دشواری پرسش تا حد زیادی باقی خواهد ماند.چرا چنین است؟ دلیل اصلی شاید این باشد که  هر پژوهشگری در ضمن کارخود  برای بهره یابی مستقیم یا نامستقیم از آثار دیگران ناگزیر از خواندن یا مرور همه یا بخش هایی از کتاب ها و کتابچه ها و مقاله های متعددی است. این نکته سبب می شود که موقعیت او از موقعیت کتابخوان متعارف جدا یی یابد و انتخاب یک یا چند اثر بر او  دشوار شود .

    با این وصف از پاسخ به دوستان ارجمند ایرانچهر شانه خالی نمی کنم و از میان آثار متعدد  فقط به دو  اثر  که در میانه و پایان سال   ۱۳۹۰خوانده ام ، اشاره می کنم :

   اثر نخست یادداشت های آلبرکامو است ( دوره چهار جلدی . نشر ماهی. ۱۳۸۹) .مترجم سه جلد از این یادداشت ها خشایار دیهیمی است و مترجم یک جلد از آنها شهلا خسروشاهی. کامو در این یادداشت ها تامل ها و ایده های خود را در باره زندگی و انسان و جهان ثبت کرده است. این تامل ها و ایده ها با وجود بی نظمی  ، گاه در مقام مواد خام وگاه به عنوان طرحی مختصر برای نوشتن آثار و گاه به صورت چکیده خوانده ها و دریافت یا به شکل کلمات قصار بسیار خواندنی  و آموختنی است. آن قدر فکر و لحظه در این یادداشت ها ریخته شده که نفس آدمی را بند می آورد. درضمن نثر ترجمه این چهار جلد  اغلب روان و رساست و گاه که روانی اندکی غایب است ،  رسایی  محفوظ مانده است .

   اثر دوم ، مقاله ای بلند است در باره ایرج افشار و سیدحسن تقی زاده به قلم کاوه بیات ( مجله جهان کتاب.س۱۶. ش۱۲-۱۰. دی – اسفند ۱۳۹۰). بیات در این مقاله با احاطه ای گسترده بر منابع و مآخذ مورد نظر تصویری تاریخی و دقیق و تا حد امکان بی یا کم طرف از موضوع به دست می دهد. چرا در پاسخ شما به یک مقاله پژوهشی اشاره می کنم ؟ دلیلش این است که متاسفانه ما ایرانیان بسیار کم  ، اهمیت این نوع مقاله ها را درک کرده ایم. نوشتن  مقاله ای پژوهشی که در پی یک پرسش پدید آمده باشد و پژوهشگر در فشرده ترین حالت ممکن حاصل جست و جوی خود را شکل بخشیده باشد ، کار آسانی نیست. نگاهی اجمالی به ساختار شکلی و محتوایی مقاله ها در مجله های دانشگاهی و عمومی ، درستی این گفته را به خواننده نشان خواهد داد .

عقاب   علی احمدی

روزنامه نگار

کتاب « فرقه عدالت ایران » ( نوشته محمدحسین خسروپناه و اولیور باست ، انتشارات پردیس دانش ، ۱۳۸۸) بهترین کتابی بود که در سال گذشته (۱۳۹۰) خواندم . تا پیش از انتشار این  کتاب ، آگاهی ما از  « حزب ( فرقه)  عدالت ایران » بیشتر از راه مطالبی به دست آمده بود که در مجلدات کتاب « اسناد تاریخی جنبش های کارگری ، سوسیال دموکراسی و کمونیستی ایران » ( به کوشش خسرو شاکری ، نشر علم ، ۱۳۵۸ ) ، و به ویژه جلد چهارم این کتاب – که ویژه معرفی چهره برجسته و نظریه پرداز این حزب ، آوتیس سلطانزاده و آثار او بود – گرد آمده است .

   این کتاب که در سه بخش تدوین شده است ، دارای دو مقاله بلند به قلم محمدحسین خسروپناه و اولیور باست است و در بخش سوم  چند سند گرد آمده است . این کتاب بسیار خواندنی ، ماجرای شکل گیری نخستین سازمان سیاسی کارگری ایرانی را بازگو می کند : کارگران مهاجر ایرانی در قفقاز که از ستم کارفرمایان قفقازی و بی توجهی و بی مسئولیتی کارکنان راهزن سفارت ایران  در باکو به جان آمده بودند ، در یک فرصت تاریخی و در سرفصل اوج گیری شورش های کارگری و بلشویکی در قفقاز و روسیه ، دست به تاسیس  سازمانی می زنند که بعدها در متن های سیاسی ایران با نام های « حزب کمونیست مسلمانان ( عدالت ) » ، « فرقه عدالت ایران » ، « حزب کمونیست ایران » و « حزب عدالت ایران » شناخته می شود .  خواندن این کتاب احساسات گوناگونی را در خواننده برمی انگیزد ؛ از شوق تا درد ؛ از شادمانی تا نومیدی .  این ، البته ،  روندی است که هر حرکت اجتماعی با آغاز خود ، آن را طی می کند ؛ اما پرسش این است که چرا « آموختن » از ناکامی ها و اهمال ها و ساده انگاری های گذشته ، این همه دشوار است ؟ خواندن این کتاب ، بی گمان پرتوی بر روند یکصد و چندساله  مبارزه ملت ایران برای آزادی و عدالت و خودسروری ( استقلال ) می افکند و  از میان بسیاری چیزهایی که می آموزاند  و به یاد می آورد ، یکی هم گوشزدکردن این نکته دردناک است که کمتر کسی دربند این وظیفه و خویشکاری ملی است که  « همه اعضای یک  ملت » باید برای به دست گرفتن سرنوشت خود و میهن خود ، « آگاه » و  « تربیت » شوند و روشنفکران و رهبران سیاسی ، در کنار راهبری ملت در مسیر دستیابی به آزادی و عدالت ، وظیفه ای بسیار مهم دارند که عبارت است از : یاری رساندن به همه عضوهای یک ملت  برای رسیدن به جایگاه « کنشگر آگاه » . خواندن این کتاب را به همه دلسوزان میهن ،  و به همه گروه های سیاسی کشور ، از راست افراطی تا چپ افراطی  ، پیشنهاد می کنم . بی گمان ، خواندن این کتاب در فهم آنچه در روند یکصد و چند ساله دموکراسی خواهی و آزادی خواهی ایرانیان روی  داد  و تدوین آسیب شناسی جنبش های سیاسی این دوره زمانی ، سودمند است .

علی علی بابایی درمنی

پژوهشگر تاریخ باستان

بهترین کتابی که در سال ۱۳۹۰ خواندم ، کتاب « بن­ مایه ­های آیین زرتشت در اندیشه­ ی سهروردی» ( ترجمه محمود بهفروزی ،  انتشارات جامی ، ۱۳۸۴) از آثار ارزنده ­ی هانری کربن  ،شرق شناس و شیعه­ شناس نامی فرانسوی است. این کتاب که عنوان اصلی آن( فرانسه)) ,  Les motifs Zoroastriens dans la philosophie de Sohrawardi, Saykh-oi-Ishraq (است ، نخستین بار در سال ۱۹۴۶م توسط انتشارات کوریه و در پاریس منتشر شد.

   این کتاب به مانند برخی دیگر از آثار هانری کربن همچون «ارض ملکوت» ( طهوری، ۱۳۷۴) و « روابط حکمت اشراق با فلسفه ­ی ایران باستان» ( موسسه ­ی پژوهشی حکمت و فلسفه­ ی ایران، ۱۳۲۵)در باره پیوند میان آیین مزدیسنا و حکمت اشراقِ شیخ شهاب­ الدین سهروردی است. هانری کربن اشراق را چنین معنا می­ کند : « اشراق به معنای کشف شهود و تابیدن نور دانش بر دل، چنان که از اسرار جهان هستی آگاه گردد،[۱] چنانچه با برآمدن خورشید، حضور اشیاء برای انسان آشکار می­ گردد.» هانری کربن در باره پیوند میان حکمت اشراق و آیین مزدیسنا را اینگونه سخن می گوید: « سرچشمه یا منبع اشراق، دقیقا همان برداشت سهروردی از مفهوم واژه­ ی «خووره» فارسی یا «خوارنه» اوستایی یا همان فرخنده نور آتش ملکوتی، یا سرچشمه­ ی حکمت شرق است. »

    شهاب الدین یحیی بن حبش بن امیرک سهروردی (۵۸۷ – ۵۴۹ ه.ق)در جوانی کوشید تا با بهره­ گیری از آیین مزدیسنا و فلسفه­ ی افلاطون ، که سهروردی از او با عنوان «امام حکمت» یاد می­ کند، حکمتی نوین در برابر حکمت مشاء ابن سینا تاسیس کند.

    در  این کتاب ، هانری کربن تنها به « جایگزین شدن حماسه­ی عرفانی با حماسه ­ی پهلوانی » در حکمت اشراق سهروردی می­ پردازد. نقطهی اوج این حماسه­ ی عرفانی از نگاه سهروردی، در زندگی پادشاه – فیلسوف محبوب سهروردی، شاه کیخسروی کیانی تجلی می­ کند، و با بزرگداشت و ستایش نام همین شاه کیخسرو است که سهروردی مجموعه­ ی حکمت و دانش ایران باستان را « حکمت خسروانی » نامیده ­است.

   سهروردی در رساله­ ی « پرتونامه »( بند ۹۴) خود ، که یکی از رساله های این فیلسوف به زبان فارسی است ، یک  «پادشاه -  فیلسوف »  را اینچنین توصیف می­ کند:« و هر پادشاهی که حکمت بداند و بر سپاس و تقدیس نورالانوار مداومت نماید، چنان که گفتیم او را «فره کیانی» دهند و  فر نورانی ببخشند و بارق الهی او را کسوتِ هیبت و بها بپوشاند و رئیس طبیعی شود عالم را، و او را از عالم اعلی نصرت رسد و سخن او در عالم علوی مسموع باشد، و خواب و الهام او به کمال رسد. »

   بی گمان، گفته­ های سهروردی متاثر از فلسفه­ ی شاهی ایران باستان، یعنی مشروعیت داشتن شاه فرهمند، و آرای افلاطون در مورد شاه- فیلسوف است. تمامی صفات یک شاه – فیلسوف از نگاه سهروردی در هیات « کیخسرو » تجلی می­ یابد. این کیخسرو بود که اسرار عالم غیب بر او آشکار شد و با «فرورتی» خود، یعنی نمونه­ ی کامل خود در جهان مینوی ، یکی شد و از گیتی رخت بربست.[۲] به تعبیر هانری کربن: «به صورت حقیقت مطلق عرفان در می­ آید و از نظرها پنهان می­ شود.»

چو از کوه خورشید سر برکشید     ز چشم مهان شاه شد ناپدید

   اما کیکاووس، نیای کیخسرو که نمونه ­ی شاهی غیرفرهمند در اسطوره­ های ایرانی است ، با اینکه فرهمند نبود، سودای رفتن به جهان مینوی داشت. او می پنداشت که با نشستن بر بال دیوان می ­تواند به جهان مینوی برود؛ غافل از اینکه رسیدن به آن دیار، جز از راه اشراق و با کمک فره کیانی میسر نیست. از این رو کیکاووس ناکام ماند.

  از نگاه سهروردی، دیگر قهرمان عرفان ایرانی « اسفندیار » است. سهروردی و مفسر آرای او، هانری کربن، در حقیقت، قهرمان نبرد رستم و اسفندیار را اسفندیار می دانند. اسفندیار در نبرد سرنوشت سازش با رستم، در حقیقت، با دیدن پرتوهای سیمرغ که در حقیقت فرورتی او و سفیری از جهان مینوی بود، بینایی خود را از دست می­ دهد و چشم باطنش روشن می ­شود.

 در این تعبیر، رستم تنها یک واسطه است که زره ی آبدیده­ ی او، پرتوهای تابیده شده از سیمرغ را در چشمان اسفندیار چنان می­ تاباند که حقایق جهان مینوی بر او آشکار می گردد. به تعبیر کربن: « در حقیقت تیر گز دوشاخ که از کمان رستم پرتاب شد و در چشمان اسفندیار نشست ، دو بال سیمرغ بود که با چشم درون ، آنها را به نظاره می­ نشیند.»

 اسفندیار ضمیر روشن خود را با یاری سیمرغ که نمادی از فرورتی او در جهان مینوی بود، به دست آورد. اینچنین بود که اسفندیار نیز با فرورتی خود در جهان مینوی آمیخت و به انسانی کامل در آن جهان بدل شد و رستم در جهان خاکی باقی ماند و شکست حقیقی را پذیرفت.

   با اینکه خواننده­ ی این کتاب با دیدن عنوان این کتاب شاید بپندارد  که این کتاب تنها در شرح پیوند آیین مزدیسنا و حکمت اشراق سهروردی است، کربن در فصل دوم کتاب خود به مقایسه­ ی حکمت خسروانی ایرانی و «افسانه ­ی پارسیفال»، اثر «ولفرام فن اشنباخ» در ادبیات قرون وسطای آلمان( میان سال­های ۱۱۸۱ تا ۱۱۹۰م) پرداخته­ است. کربن « جام گراآل » را در این داستان ، همانند فره ایزدی در آیین مزدیسنای ایرانی می­داند. پارسیفال با به دست آوردن این جام از نظرها ناپدید می ­شود ؛ درست مانند کیخسرو که با فرورتی خود یکی شد، در جهان مینوی جای گرفت و از نظرها پنهان شد.

   این نگاه گذرا را با توصیف سهروردی از انسان کامل در رساله­ ی « عقل سرخ » به پایان می­ رسانم:

آری، منم آن شاهین که صیادان دنیا

همیشه به او نیاز دارند

شکار من غزالان سیه چشم­اند.

چون خرد  که به مثابه اشک­ها از میان پلک­ها برون می ­تراود،

مفهوم لغات از پیش رویم می­ گریزند

و انسان­ها از این کلمات، مفاهیم پنهان­شان را بر می­ گیرند.


 

کامران فانی

عضو فرهنگستان زبان و ادب فارسی

به جای یک کتاب دو کتاب را معرفی [می] کنم که هیچ کدام از آنها هم به ظاهر چاپ اول نیست. این دو کتاب یکی «منتخب شاهنامة فردوسی» (به اهتمام : محمد علی فروغی و حبیب یغمائی، انتشارات اساطیر، ۱۳۹۰) که نخستین بار در ۱۳۲۱ انتشار یافت و امسال (۱۳۹۰) پس از گذشت هفتاد سال بار دیگر به صورت  افست به چاپ رسیده است، و دیگری «کتابشناسی فردوسی و شاهنامه» (گردآوری : ایرج افشار، مرکز پژوهشی میراث مکتوب، ۱۳۹۰)  که نخستین بار در ۱۳۴۷ منتشر شد و اینک چاپ سوم تجدیدنظرشدة آن با افزودگی‌های بسیار انتشار یافته است و در واقع با چاپ اول و دوم آن به اصطلاح «از زمین تا آسمان» فرق دارد. پس هر دو کتاب را می‌توان – و باید – جزو کتاب‌های جدید سال ۱۳۹۰ به شمار آورد. مضافاً این که موضوع آن هم یکی است. اما غرض اصلی من از معرفی این دو کتاب، علاوه بر اهمیت خود کتاب‌ها، ادای دین و پاسداشت یاد و خاطرة مهرآمیز دو تن از برجسته‌ترین چهره‌های فرهنگی ایران است که اینک از درگذشت یکی هفتاد سال و از درگذشت دیگری درست یک سال می‌گذرد.

     فروغی شیفتة شاهنامه بود، و با آن آشنایی عمیق داشت. شاهنامه را در حوزة ادب فارسی بارزترین جلوة روح فرهنگ ایرانی می‌دانست. انس با شاهنامه را بر هر ایرانی واجب می‌دانست. به نظر او فردوسی نمونه و فرد کامل ایرانی و جامع کلیة خصایل ایرانیت بود. به گفتة خود او « طبع فردوسی را چنان که از گفته‌های او برمی‌آید از احوال و اخلاق و عقاید احساسات چون بسنجید، چنان است که احوال ملت ایران را سنجیده باشید.» (ص. چهل و سه – چهل و چهار) نوشته‌های فروغی دربارة شاهنامه لطف و گیرایی و جذابیت خاص دارد. این نوشته‌ها محصول تحقیقات خشک و آکادمیک نبود که صرفاً مخاطبان خاص داشته باشد، مخاطب او قشر گسترده‌تری را در بر می‌گرفت. «در بیان و گفتار فروغی لطف و شیرینی و شیوایی و نیز شیفتگی به فردوسی نهفته بود». (ص.   ) از این‌رو دلنشین بود و به دل نشست. گفتم که او انس با شاهنامه را برای مردم ایران واجب می‌دانست، ولی این را هم می‌دانست که این انس و الفت با کتاب حجیمی نزدیک به شصت‌هزار بیت برای همه‌کس میسر نیست. اکثر مردم نمی‌توانند سراسر آن را بخوانند و مورد تأمل قرار دهند. از این‌رو می‌کوشید تا با فراهم‌آوردن گزیده و خلاصة شاهنامه لااقل زمینة آشنایی با شاهنامه را فراهم آورد و تسهیل کند. نخستین کوشش او در این زمینه کتاب خلاصة شاهنامه بود که در ۱۳۱۲ منتشر شد و گزیده‌ای از شاهنامه را دربرمی‌گرفت. چندسال بعد او کتاب «منتخب شاهنامه» را تدوین کرد که در واقع تمام شاهنامه را (البته به صورت نظم و نثر) در بر داشت.

     به گفتة خود او «چون لازم است همه‌کس از داستان‌های شاهنامه و تاریخ ایران چنان که در آن کتاب روایت شده آگاه باشد آنچه از اشعار شاهنامه را که حذف کرده‌ایم مطلبش را به نثر مختصر حکایت نموده‌ام که بر کل روایات شاهنامه آگاهی حاصل شود، هم رشتة مطالب گسیخته نباشد. (ص. سه) اهمیت کتاب «منتخب شاهنامه» به نظر من در همین نکته است. با خواندن آن شما گویی تمام شاهنامه را در کتابی حدود ششصد صفحه می‌خوانید، بدون آن که نکتة مهمی از شاهنامه فوت شده باشد. از این‌روست که من خواندن این «منتخب» را به همگان که فرصت و امکان خواندن متن کامل شاهنامه را ندارند و نخواهند داشت، توصیه می‌کنم. شما با خواندن و بازخواندن همین منتخب، بی‌تردید با کل این اثر جاودانی آشنا خواهید شد. حتی آنانی که تمامی شاهنامه را هم خوانده‌اند، از خواندن این «منتخب» بی‌بهره نخواهند بود. فروغی با مهارتی کم‌نظیر متن خلاصه‌شده‌ای فراهم آورده‌ که از بسیاری جهات می‌تواند جانشین متن کامل و اصلی باشد.

     «شاهنامه برای ما ایرانیان فراتر از یک اثر ادبی صرف است. فردوسی و شاهنامه برای ایران ارزش والای ملّی دارد، زیرا نگاهبان اصلی زبان فارسی و کهنه‌قبالة مبارک تفکرات و حرکات ملی ماست. به همین ملاحظه هم، به دست خودمان و هم به دست دیگران، در این سال‌ها دربارة آن و سراینده‌اش کتاب‌ها و نوشته‌های بسیار پدیدار گشته و دامنة پژوهش‌ها و ایجاد مراکز خاص دامنه‌وری گرفته است.» (ص.۲۰) این سخنان ایرج افشار، کتاب‌شناس نستوه و ایران‌پژوه برجسته و جانشین‌ناپذیر، که افسوس دیگر در میان ما نیست، نشان از عشق و شیفتگی او به فردوسی و شاهنامه است. استاد افشار بنیانگذار کتابشناسی در ایران است، آثار بسیاری را در این حوزه پدید آورده که در صدر آنها کتابشناسی فردوسی و شاهنامه قرار دارد، اثری که آن را از حیث زیبایی و کمال باید «آخرین آواز قو» خواند. تدوین و تکمیل این اثر نزدیک به پنجاه سال از عمر پربار ایرج افشار را در بر می‌گیرد.

    این کتابشناسی که در چاپ اول فقط پانصد مدخل را در بر می‌گرفت، در آخرین چاپ آن که کمی پس از درگذشت او انتشار یافت شامل نزدیک به ۶۰۰۰ مدخل است. این اثر فراتر از یک کتابشناسی صرف است و بی‌تردید هر دوستدار شاهنامه از مراجعه به آن ناگزیر است. اطلاعات گستردة مؤلف و دامنة وسیع آشنایی او با آثار ایرانی و جهانی اثری بدیع فراهم آورده. حتی تورق این کتاب لذت‌بخش است. تنوع آثاری که دربارة فردوسی و شاهنامه نوشته شده، نسخه‌های خطی مصور، چاپ‌های متعدد ترجمه‌های آن به ده‌ها زبان خارجی شگفت‌انگیز است. نیمی از این کتاب به صورت پیوست‌های متعدد سرشار از اطلاعات و تصاویر گوناگون است. بی تردید حق فردوسی و شاهنامة گرانقدر او در این کتاب به کمال ادا شده است.

     ذکر نام فروغی و افشار در کنار نام فردوسی یادآور این گفتة علامه قزوینی است که: «از ذکرشدن اسم ما در تلو و تحت ظلّ ظلیل آن شاعر بلندپایه و آن مفخر نوع بشر یک شرفی – بالاترین شرفها – نصیب خواهد شد.» (ص۲۴)( به نقل مجله نگاه نو )

احمد قائم مقامی

زبان شناس – مترجم

کتاب کوچک اما خواندنی وعمیق هانس ماگنوس انسنس برگر که با عنوان « در ستایش بیسوادی » به فارسی ترجمه شده است ، در واقع مجموعه چهار مقاله است در موضوع های مختلف زمانه ما ، که در اواخر قرن گذشته نوشته شده اند ..« در ستایش بیسوادی » عنوان یکی از مقالات است و موضوع آن پدیده تلویزیون و آن چیزی است که نویسنده آن را « بیسوادی نوع دوم » می نامدش ؛  جماعت باسوادی که خوراکش را از رسانه ها می گیرد و کمترین عمقی در زندگی و اندیشه اش نیست . تجمل و رفاه زیادی ، گرچه همیشه منکران و مخالفانی داشته ، تردید نیست که سهم عمده در پیشرفت دنیای ما داشته است . اما انسنس برگر توجه می دهد که رفاه در دنیای ما معنایش دارد قدری  عوض می شود . امروزه سکوت و آرامش و محیط زیست سالم و امنیت و وقت و جا و قدرت تمرکز مهمترند  از خانه پر زرق و برق و بزرگ و مانند آن .

  دو مقاله دیگر این مجموعه مفصل ترند : یکی در باره مهاجرت است و در آن  بحث بر سر آن است که مهاجرت در تاریخ بشر همیشگی بوده و امروزه به واسطه مشکلات اقتصادی جدید مسائلش مهمتر و خطیرتر شده ؛ مهاجر بی پول  بی مهارت  «جاپرکن » تلقی می شود ؛ اما مهاجر پولدار متخصص  ولو آنکه سیاهپوست باشد ، همه جا خریدار دارد . مسائل مهمی که با این پدیده مهاجرت ارتباط دارد ، آن چیزی است که نویسنده به آن « شکار انسان » می گوید . ساکنان اروپا خشم و نفرت خود را به نام  های مختلف و از جمله به انگیزه های نژادی و اقتصادی بر سر این مهاجران خالی می کنند و دولت ها نیز ، گویا ، موافقت ضمنی کرده اند که چنین « شکارهایی » به نفع کشور آنهاست و به جای آنکه در پی حل مساله برآیند ، همه به قول نویسنده مددکار اجتماعی شده اند و می گویند کسانی که دست به چنین جنایاتی می زنند ، لابد در کودکی مشکلاتی داشته اند یا محیط باعث بروز چنین رفتارهایی در آنها شده و کذا و کذا .

   اما مهمترین مقاله این کتاب « جنگ داخلی » است و ما سعی خواهیم کرد مطالب نویسنده  در این باره را به اختصار نقل کنیم . نویسنده می گوید : « خالی کردن خشم  و نفرت بر سر همسایه و آن کس که می شناسیمش  ، عادت قدیم آدمیزاد است  و جنگ داخلی در واقع میراث کهن ماست و جالب آنکه قوانین جنگ لاهه ( ۱۹۷۰) این نوع جنگ را استثنا کرده  و قوانین جنگ را در مورد  آن صادق ندانسته است . تا دهه هفتاد سده بیستم جنگ های داخلی همراه با دخالت های قدرت های بزرگ در کشورهای دیگر بود – برای گسترش حیطه نفوذ یا سرزمین های استعماری شان . در واقع ، بازیگردانان جنگ های داخلی این قدرت ها بودند ، اما اکنون به پاکردن جنگ های داخلی برای آنها سودی ندارد ؛ فروش سلاح درآمدش چندان نیست و « کمک های برادرانه » راه حل بهتری است برای به دست آوردن سود در این کشورها . امروزه جنگ داخلی آن قدر نیاز به انگیزه های خارجی ندارد ؛ نمونه اش جنگ افغانستان است در زمان جنگ سرد و پس از آن .امروزه همه آن چریک ها و مجاهدان راه آزادی و محافظان وطن و مانند اینها ،  شده اند اوباش و دزد و قاتل و راهزن و انگیزه شان از جنگ ،غالبا ، چیزی نیست جز همین دزدی و قتل و راهزنی .

   امروزه ایدئولوژی هم نقش چندانی در این جنگ ها ندارد . اوباشان و مخصوصا اوباش جوانی که در همه جای دنیا به زن و کودک و پیر هم رحم نمی کنند ، از هیچ چیز به اندازه ایدئولوزی خالی نیستند ؛ کارشان این است که زندگی افراد « زیادی و بی ارزش » را از آنها بگیرند ، درحالی که برای زندگی خود هم ارزشی قائل نیستند . این ایدئولوزی حتی در بنیادگرایان مسلمان هم آن قدرها قوی نیست . غالب اینها قبله آمالشان همان غربی است که علیه اش اسلحه به دست گرفته اند . اینان در بمب گذاری ها و قتل و کشتارهای شان ابایی ندارند که همکیشان خود را هم به هوا بفرستند .

   اما علت چیست ؟ هر چه هست ،  نظریه اقتصادی بسیار بهتر از آن نظریه ای است که می گوید آدم فطرتا پاک است و گناه این جنایت ها به گردن محیط است .هرچه هست ، گروه هایی که دست به  این جنایت ها می زنند ، در بسیاری از موارد ، اگر از سرخوردگان و تحقیرشدگان اجتماعی نباشند ، واپس رفتگان اقتصادی اند .واقع آن است که منابع کم هستند  و در دعوا بر سر این منابع ، گروهی گروه دیگر را « زیادی » تلقی می کند .

    آنهایی هم که می پندارند باعث جنگ های داخلی کشورهای فقیر غربی ها هستند ، در توهمند . این توهم عکسی هم دارد ؛ به این معنا که در کشورهای غربی هم عامل بدبختی را مهاجران و یهودی ها و کولی ها و مانند آنها می پندارند . به علاوه ، توهمی بیش نیست اگر فکر کنیم که « توده بی گناه » در این جنگ ها تقصیری ندارند و باعث جنگ ها امثال صدام حسین و هیتلرند ؛ مردمی که برای آنها هورا کشیده اند و دعا خوانده اند و جنگیده اند ، همین اندازه – اگر نه بیشتر – در این مصیبت ها دخالت دارند .

    وحشی گری و جنگ خواهی و آدم کشی در هنر و رسانه هم طرفداران بسیار دارد و طرفداران بسیار هم برمی انگیزد و علاقه مردم به دیدن این نوع هنرها و برنامه ها ، در واقع « بده بستانی است میان تصویر و واقعیت » و خبر از وجود چنین علاقه شومی در درون مخاطبان می دهد ؛ تلویزیون هم هنرش این است که جانیان و قاتلان را تبدیل می کند به قهرمانان رسانه ای .ولی چاره چیست ؟ وضع همه جای دنیا همین است و ما به واسطه رسانه ها هر روز از آن خبردار می شویم .اما هرچه میزان ( دوز ) این اخبار بالا می رود ، اثرش هم  رفته رفته کمتر می شود و غالب مردم را نسبت به مصیبت های جهان ما بی اعتناتر می کند و هر که می بیند و می شنود ، آدم کشی و بمب گذاری های اینجا  و آنجا را امری عادی و تکراری تلقی می کند. چه کنیم ؟ از دست افراد که هیچ ، از دست سازمان ها و دولت های غربی هم کار چندانی برنمی آید ؛ غربی که در عین حال هم جنایتکار تلقی می شود و هم نجات بخش ؛ دخالت کند پایش گیر است ، نکند گیر است ، تازه معلوم نیست دخالت کند ، جواب بگیرد و صلح برقرار شود یا نگیرد و نشود . این قدر هست که هر کسی باید از جلو خانه خودش شروع کند ؛ افغانستانی باید مشکل جلو خانه خودش را حل کند و ایرانی همچنین . به ایرانی نمی رسد که اوضاع شورشیان چاد را حل کند ، چنان که شورشیان چاد بنا نیست مشکلات جدایی طلبان باسک را حل کنند .

محمد قاسم زاده

منتقد و نویسنده

چندین دهه است که ادبیات آمریکای لاتین نه تنها در ایران که در بسیاری کشورها با اقبال خوانندگان روبه‌رو شده است. این اقبال بی‌دلیل نیست و جاذبه‌ی این ادبیات به‌حدی است که در این سال‌ها بیش‌ترین جوایز ادبی، از جمله جایزه‌ی نوبل به آن‌ها رسیده است. حتا کشور کوچکی مانند کلمبیا نیز از خوان نعمت بی‌نصیب نمانده است. در این میان نویسنده‌ای مانند گابریل گارسیا مارکز پیشقراول شد و با این‌که آثارش نسبت به چند نویسنده و شاعر آن قاره عمق کم‌‌تری دارد، توجه خوانندگان را در سراسر جهان به خود و سایر نویسندگان جلب کرد. اما در این میان ادبیات برزیل کم‌تر با توجه روبه‌رو بوده است؛ کشوری که مردمش به زبان پرتغالی حرف می‌زنند و تنها کشوری است که در آن قاره زبان غیراسپانیایی دارد، ولی زبان مانع این مهجور ماندن نیست. چراکه نویسنده‌‌ی عامه‌پسندی مانند کوئلیو که به این زبان می‌نویسند، از اقبال قابل توجهی برخوردار است. چیزی که باعث شده آن‌ها از توجه خوانندگان دور بمانند، بومی‌نویسی غالب بر ادبیات برزیلی است تا آن‌جا که برای خوانندگانی که به مسائل خاص برزیل ندارند، بی‌جاذبه می‌نماید.

   در ایران مترجمان زیادی به برگردان آثار نویسندگان آمریکای لاتین روی آورده‌اند که یکی از آنها عبدالله کوثری است که شمار قابل توجهی از این آثار را به خوبی در اختیار خوانندگان ایرانی قرار داده است. او از چند سال پیش علاوه بر آثار نویسندگان اسپانیایی‌زبان، به ادبیات برزیل هم توجه داشته است، به‌خصوص به رمان‌های نویسنده‌ای کلاسیک هم‌چون ماشادو دِ آسیس که از رمان‌نویسان پیشرو آمریکای لاتین به حساب می‌آید. کوثری تاکنون دو رمان از این نویسنده ترجمه کرده است که از آن میان اثر معروف او دن کاسمورو است به معنی آقای کله‌شق. این اثر به زندگی مردی به اسم سانتیاگو می‌پردازد که پیش از تولد او، مادرش نذر کرده او کشیش شود، اما از آن‌جا که کسی از سرنوشت خبر ندارد، عشق دختر همسایه به سراغ او می‌آید و با ترفندهایی مدرسه‌ی دینی را رها می‌کند و به جای آن حقوق می‌خواند و وکیل می‌شود. در مدت کوتاهی که در مدرسه‌ی دینی درس می‌خواند با پسری آشنا می‌شود. این جوان هم مدرسه را رها می‌کند و بازرگان می‌شود. دوستی آنها عمیق‌تر می‌شود و پس از ازدواج هر دو نیز ادامه می‌یابد. اما سانتیاگو بچه‌دار نمی‌شود و این مایه‌ی حسرت او می‌شود. زن که همان معشوق اوست، دست به ترفندی می‌زند و از دوست شوهرش حامله‌ می‌شود. سانتیاگو به این ترفند پی می‌برد و ناگهان آن عشق آتشین که او را از لباس کشیشی دور کرده بود، در دلش سرد می‌شود. ماجرا را به زنش می‌گوید و زن و بچه را به اروپا می‌فرستد. زن در آن‌جا می‌میرد. مرد به خاطرات خود سر می‌کند و بعدها پسرش که باستان‌شناس شده است ، به دیدن او می‌آید. او به پسر رفتار مهر‌آمیز دارد، اما پسر به یونان می‌رود و بر اثر بیماری می‌میرد.

   سانتیاگو  راوی داستان است و در سالخوردگی زندگی خود را روایت می‌کند، اما شیوه‌ی نویسنده به گونه‌ای که خواننده درگیر ماجرا نشود و هرلحظه به او یادآوری می‌کند که دارد سرگذشت سانتیاگو. را می‌خواند. در این رمان آنچه بیش‌ از هرچیز به چشم می‌خورد، نقب نویسنده به درون شخصیت‌های رمان است و او درون آنها را می‌کاود تا نشان بدهد که چه‌طور زندگی و وقایع اجتماعی آدم‌ها را دگرگون می‌کند تا آن‌جا که عشق آتشین به نفرت بدل می‌شود.

   با این‌که در سال نود بیش از ده رمان خوانده‌ام، اما در میان آن‌ها دن کاسمورو از جمله آثاری است که از آنها لذت بردم و باید این‌جا به عبدالله کوثری به خاطر این ترجمه‌ی زیبا تبریک گفت.

حسن کریم‌زاده

طراح گرافیک 

«خیابان علاءالدوله در عکاسخانة روسی‌خانِ عکاس مقابل خانة امیرنظام همه‌شب از یکساعت و نیم از شب گذشته تا شش ساعتی پردهای [پرده‌های] نوظهور متمایز به عمل سینوماتوگراف که عکسی متحرک [که از] تازه‌ترین اختراعات است تماشا می دهد مدت تماشا تقریباً یک ساعت است و همه‌شب پردهای [پرده‌های] آن تجدید خواهد شد. مقدم آقایان عظام را با کمال احترام می‌پذیریم بلیط‌های واردین دو قِران و سه قِران است.» (ص.۲۱)

     با همین نثر و دعوت ساده، ماجرای اعلان و پوستر تبلیغاتی فیلم در ایران کلید می‌خورد؛ ۲۱ مهرماه سال ۱۲۸۶. همزمان و دوشادوش فن تازه‌واردِ «سینماتوگراف» – نه به توسط طراحان گرافیک، که به لطفِ حروف سربی و با دستان کارگران چاپخانه. سناریوی «پوستر فیلم» از اعلان‌های حروفچینی‌شده آغاز می‌شود، از کلیشه‌های گراوور عبور می‌کند، فتومونتاژهای لیتوگرافی را تجربه می‌کند، به دست طراحان و نقاشان می‌افتد و در نهایت، در رود خروشان دنیای دیجیتالیسم می‌غلتد. بازی‌های پوسترسازان در تمام این دوران یکصدساله، متنوع و متفاوت است. اما این بازی‌ها در کل، یک مفهوم را فریاد می‌زنند و زشت یا زیبا؛ بخشی از تاریخ این آبادبوم را تشکیل می‌دهند. همانگونه که در پشت جلد کتاب « صد سال اعلان و پوستر فیلم در ایران»، (مسعود مهرابی، نشر نظر، ۱۳۹۰) نیز به تأکید، بیان و عرضه – فقط – خوبی‌ها، خوشی‌ها، و زیبایی‌های تاریخ یک ملت را همان‌قدر جعلی می‌داند که تاریخی که صرفاً بازتاب بدی‌ها و کژی‌ها است.

     کتاب برگزیدة من برای سال ۱۳۹۰، حاصل چنین نگاهی‌ست. اگر کتاب « پوسترهای فیلم » مسعود مهرابی را که در سال ۱۳۷۱ توسط انتشارات راد منتشر شده، پیش‌طرحی فرض کنیم، « صد سال اعلان و پوستر فیلم در ایران » را می‌توانیم اجرایی تقریباً بی‌کم و کاست بنامیم؛ « تقریباً » از این جهت که طبق نوشتة او در مقدمة کتاب اخیر به خاطر رعایت پاره‌ای ملاحظه‌ها  ، تعدادی از پوسترهای جریان اصلی سینمای ایران در اواخر دهة ۴۰ تا اواسط دهة ۵۰ از دور خارج شده‌اند! که اگر می‌شد و می‌بودند مجموعه‌ای کامل‌تر و منبعی تحقیقی‌تر از فرهنگ و سلیقة جامعه در دهه‌های مختلف به دست می‌داد.

     مسعود مهرابی، فارغ‌التحصیل سینما از دانشکدة هنرهای دراماتیک دانشگاه هنر تهران است. وی علاوه بر مسئولیت‌های اجرایی مرتبط، که پررنگ‌ترینشان مدیرمسئولی نشریة پرسابقة « فیلم » است؛ طراح صاحب‌سبک و چیره‌دستی در عالم کاریکاتور نیز هست. او کار جمع‌آوری پوسترهای این مجموعه را از سال ۱۳۵۸ آغاز کرده و به تعدادی نزدیک به دو هزاروششصد قطعه رسانده است. ششصد پوستر منتشرشده در این مجموعه، از آن بین گزینش و به همت نشر نظر با قیمتی نه‌چندان مناسب این روزها! به شکل یک کتاب درآمده است. « صدسال اعلان و پوستر فیلم در ایران» نه‌تنها آرشیو قابل‌توجهی از آثار طراحان گرافیک در حوزة سینما محسوب می‌شود که به زعم گردآورندة آن « تاریخ طرد و پذیرش، سکون و تلاطم و افراط و تفریط اجتماعی و فرهنگی یک ملت نیز هست؛ انبانی پرمتاع برای اهل تحلیل و تفسیر و گزارش تجربه‌های انسانی یک سرزمین ». (ص۵) ( به نقل از مجله نگاه نو )

 

مسعود لقمان

 روزنامه‌نگار

در پاسخ به پرسش شما باید بگویم، در سال گذشته چند کتاب خوب از آثار شروین وکیلی را خواندم.

   این کتاب‌ها در قالب دو مجموعه « تاریخ تمدن ایرانی » و « زروان » منتشر شده است. در مجموعه‌ی پنج جلدی نخست که  کتاب‌هایی همچون « نظریه‌ی سیستم‌های پیچیده »، « روانشناسی خودانگاره »، « نظریه‌ی قدرت‌» و « نظریه‌ی‌ منش‌ها » را در بر می‌گیرد، نویسنده به ارائه‌ی چارچوب نظری محکم و تازه‌ای درباره مفاهیمی مانند سوژه، انسان، قدرت و فرهنگ پرداخته است.

   در مجموعه بعدی که کتاب‌هایی چون « تاریخ کوروش هخامنشی »، « تاریخ داریوش دادگر » و « اسطوره‌ی معجزه یونانی » را  در بر می گیرد، نویسنده به بازکاوی و پژوهش در تاریخ تمدن ایرانی پرداخته است.

   از انتشار همزمان این دو مجموعه، چنین بر می‌آید که نویسنده یک نظریه‌ی جامعه‌شناسانه – روان‌شناسانه‌ی نو را با پشتوانه‌ی نظریه‌ی سیستم‌های پیچیده پدید آورده و پس از معرفی آن به جامعه کتابخوان با یاری گرفتن از همین نظریه به بازنویسی تاریخ ایران پرداخته است.

   انتشار آثار شروین وکیلی چه در حوزه نظر، چه در زمینه تاریخ، چه در حوزه اسطوره‌شناسی –کتاب‌های چون « اسطوره‌شناسی پهلوانان ایرانی » و « اسطوره‌شناسی آسمان شبانه » – و چه در زمینه داستان – با کتاب‌هایی چون « سوشیانس »، « جنگجو » و « راه جنگجو » – از مهم‌ترین رویدادهای حوزه‌ی نشر در یکی-دو سال گذشته بوده است.

احمد نادعلی

شاعر

 

هر که پندارد نزدیکتر است ، به حقیقت او دورتر است. آفتاب 

که  از  روزن  فرو می‌افتد، کودکان خواهند تا آن ذره‌ها بگیرند؛

دست برمی‌کنند. پندارند که در قبضه‌ی ایشان آمده است؛

چون دست باز کنند …. هیچ نبینند!

تذکرة الاولیاء

آخرین کتابی که در پایان سال ۱۳۹۰ خواندم  ، شاید باور نکنید اگر بگویم برای به‌دست گرفتنش از نیمة دوم سال ۱۳۸۸ به‌ این طرف، مترصد فرصت بودم؛ اما ممکن نشد. چرا که من کتاب‌های جدی و به خصوص ادبیات داستانی را نمی‌خوانم؛ با متن آن در فرصتی چند‌ماهه زندگی می‌کنم، بله، در انتهای سال گذشته فرصت دست داد و کار انجام شد. « کتاب ویران » (مجموعه داستانهای ایرانی، نوشته ابوتراب خسروی، نشر چشمه،) آخرین کتاب خوانده شده‌ام در سال گذشته بود ؛ کتابی که هیچگاه نمی‌توانی مدعی به پایان رساندش باشی.

    زمان حضور در برگ‌‌های پایانی کتاب، رفته‌رفته می‌بینی اندیشه‌ها و سیالیت‌ متن در روند مفهومی ـ معنایی، حرکت خود را پشت شکل نوشتار به سمت ذهن و تخیل مخاطب شتاب داده است. هنگامی که متن از عادت‌های گزارشی ـ اطلاعی متعارف جدا می‌شود و در لایه‌های پنهان زبان به قصد خلق صورت‌ها و مفاهیم تخیلی و نامعمول به حضور در فرایند تکثر معنا می‌رسد، دیگر به عادت روزمرگی تمام نمی‌شود. چرا که تمام‌شدن متن و اتفاقات آن یعنی مرگ. اجازه می‌خواهم قبل از ورود به بحث ‌اصلی یعنی «بررسی نقش برجسته‌سازی در ساختار زبانی نوشتار و اهمیت آن» برای روشن‌شدن دلایل انتخاب این موضوع، آن‌هم بدون در نظرگرفتن محتوی کتاب، چند سطری حاشیه بروم.

  حتما از خودتان می‌پرسید  ، چرا این مقاله برای تبیین محتوای کتاب یا توضیح و شرح اتفاقات پنهان نوشتاری‌اش و یا راهنمایی مخاطبانش جهت رسیدن به درک لایه‌های مخفی زبان در متن هیچ نپرداخته است ؟

   بله، درست است؛ اما به یکصدوچند دلیل نمی‌پذیرم؟

   نخست، آن‌که نمی‌خواستم تا به روال بخشی از معاصران با اقامتم و نمایش در محتوای کتاب، خود را صاحب دوم متن بدانم و یا مدعی هم‌عرض ـ بودگی با مولف باشم.

   دوم ، آن‌که به سنت معمول اهل نقد جدید با تکیه بر اصل طرد اغیار ـ‌ جذب هم‌کیشان بنویسم. چون نه نویسنده طرد‌شدنی بود و نه بنده اهل نقد جدید؛ و نمی‌خواستم تا کتاب را با تمام حروف سیاه و فاصله‌های سفیدش به قصد تقدس سنگ‌چین‌ کنم تا در مقام تولیت، خود را محق سهمی از نذورات زایران غریبش بنامم و یا در زیر پوشش معلوماتی خود، متن را بازسازی معنایی کنم که:‌ این‌ منم طا…

   سوم،  آن که با پذیرفتن این نظریه که هدف و منظور ادبیات را رسیدن به لذت فردی یا حس سرخوشانة شخصی می‌داند و تأکید می‌کند، این عمل در مؤلف در زمان تولید متن، و در مخاطب به هنگام به خوانش متن و حضورشان در فرایند پیوستگی با خود در محل تخیل شخصی انجام می‌پذیرد.

  « انجام مراسم فردی جمع‌شدن با تخیل‌شدگی در خود» پس با توجه به ضرورت عدم‌مداخلة فضولانه یا راهبرانه در روند دریافت شخصی حضور منتقد در متن به مانند نظریه استقلال از متن خلع می‌شود.

   هر نوشتاری ، اعم از اثر یا متن ، بنا به عادت زبان و نشانه‌شناسی دال ـ مدلولی در صورت ظاهری خود صاحب ما به ازای بیرونی است که یا نشان می‌دهد و یا تداعی می‌کند و گاه مخاطب این ما به ازاهای بیرونی را در پایان جمله و به شکل کلی درک می‌کند (اتفاق اول).

   و به عادت  نحوی ، هر متن در پشت جانشینی یا همنشینی واژگان، معانی یا اتفاقاتی را می‌سازد که فهم نمی‌شود بلکه تخیل می‌شوند. پس ورود‌کنندگان به متن با هر درجه از آگاهی و شناخت به دریافت می‌رسند؛ حداقل دریافت اتفاق اول  متن. به‌طور مثال، یگانه مشخصة شعر خواجه حافظ در اقبال عمومی به دریافت و درک رسیدن عام و خاص است.

  مخاطبان عام را با تداعی مفهوم کلی از بیت و مخاطبان خاص را در الزام به حرکت کُند و توقف در مفردات و در پایان با تخیل مفهوم بدون نیاز به حضور بلد یا چراغدار متن.

  بحث به درازا کشید. با امید به اینکه برای تو دلیل در حاشیه‌ماندنم یا عدم‌ورودم به جزئیات محتوای متن روشن شده باشد، برمی‌گردم به اصل موضوع در « کتاب ویران ». خسروی. ابوتراب « مولف » با شناخت و آگاهی از انواع ساختارهای نحوی زبان در دوره‌های تاریخی متفاوت و درونی‌شده و نیز با دریافت‌های شناخت ـ شناسانه از انواع نشانه‌های دال ـ مدلولی در قالب نحو به تجربیات ارزشمندی دست یافته است. این تجربیات با بررسی سیر تطوری ـ تاریخی آثار او از « هاویه » تا « اسفار کاتبان » و « رود راوی » به وضوح دیده می‌شود.

  خسروی این تجربه‌های زبانی را به قیمت حضور مدام در متون فارسی و خواندن و نوشتن و خط‌زدن به‌دست آورده است. برخلاف گروهی که با رد‌شدن از کنار آثار خودی و خواندن و به فهم غلط رسیدن در آراء و نظریات بیگانه، در پی اجرای استنباط خود در زبان مادری‌اند.

  مهمتر اینکه، بخشی دیگر با مراجعه به متون عرفانی ـ ادبی مهجور یا دور از دسترس فارسی‌گویان آسیای میانه از جمله « طبقات الصوفیه »، ترجمة خواجه‌عبدالله، با نگارش فارسی بخارایی یا « خاطرات صدرالدین عینی » با نگارش تاجیکی و آثار بسیاری از این دست (هندی، افغانستانی و…) مانیفست می‌دهند و به‌دنبال مفاد آن از شیوه‌های نامتعارف و شگردهای نامعمول همان متون ذکر‌شده سود می‌برند. با تقلید از کاربرد ناآشنای حروف اضافه یا ناگهانی افعال تلفیقی و نوتعریف در آرایش نحوی غریب بر طبق الگو می‌نویسند و مدعی بدعت‌اند. نگاه کنید به مقدمة « طبقات الصوفیه » به سعی دکتر سرور مولایی و مقایسه کنید نحو یا بازی‌های زبانی آن را با مجموعة « از دوستت دارم…. »

شاهد مثال:

از من به جستن تو  یافتید  از من در حسرت تو  بگداختید

یا ـ او وطن غریبان‌اید ـ مایة مفلسان‌اید‌ ـ همره بیگانگان‌اید

« طبقات الصوفیه »، به نقل از کتاب « چهارگزارش از تذکره‌الالیا… » ی بابک احمدی

   طبق آرای فرمالیست‌های روسی، شاید یکی از دلایل بسیار مهم بررسی ادبیات در حوزة زبان‌شناسی و عدم‌ورود به محتوای متن خطر فروغلتیدن محقق به دام ـ چالة رویکردهای سیاسی، اجتماعی، روان‌شناسی و .. باشد.

   «زبان» به‌عنوان بستر تولید ادبی  ، شاید‌ ، یگانه ضرورت نقد است؛ چرا که محتوا، زبان را نمی‌سازد؛ این زبان است که محتوا را می‌سازد. بنا به آثار فرمالیستی « قلعة حیوانات » اورول تمثیلی از دورة فرمانروایی استالینیسم نیست بلکه زبان،  تمثیلی را در خود ساخته است که این دوره را در آن ـ دیگری تداعی می‌کند.

  به بیانی دیگر، گزارش‌ها یا موضوعات غیر‌ادبی نیز زبان را به‌کار می‌برند، با همان شکل متداول و بدون هیچ تمهید ادبی. در اینگونه نوشته‌ها، واقعیات و پاسخ‌ به آنها و نیز درک و دریافت‌های‌شان بی‌روح، تکراری و خودکارند.

  به عکس، وقتی که زبان، روایت را می‌سازد. فرقی نمی‌کند، چه در تخیل یا تداعی، با برجستگی‌های خود و یا تکثر مفهوم به هیجان درک در مخاطب می‌انجامد. در بیگانه‌گردانی، درهم‌شدن توالی و به‌تاخیر‌انداختن در فهم نهایی توجه مخاطب را بیشتر به داستان جلب می‌کند و آگاهی جدیدی از چگونگی ساخت داستان به‌دست می‌دهد.

  عمل تنفس که برای ما  خودکار و معمول شده است ،  فقط در شرایط تغییر‌یافته است که توجه ما را جلب می‌کند : هنگامی که آلودگی هوا بیش از اندازه است . شگرد تغییر شاید اصلی‌ترین تمهید ادبی « کتاب ویران » خسروی باشد؛ از جمله تغییر معنایی ـ کاربردی فعل در اکثر جملات .

  مخاطب کتاب هیچگاه در اینگونه جملات در حرکت سریع و پریدن از سر مفردات آن در عمل خواندن کلی به فهم اتفاق اول هم که در ظاهر زبان است، نمی‌رسد. با حضور غریب افعال در پایان جمله‌ها، تمام پیش‌فرض‌های معنایی -  مفهومی مخاطب به چالش کشیده می‌شوند.

  تردید بر طبق قانون اینرسی موجب بازگشت ناگهانی مخاطب به ابتدای سطر می‌شود، با این تجربه که می‌بایست با تأنی و حرکت آهسته و توقف در مفردات (نشانه‌های دال ـ مدلولی) و با روشن‌شدن نقش جدید فعل و دریافت تعاریف دگرگونه‌اش، به فهم کلی اتفاق اول دست بیابد (در عین آماده‌شدن برای تخیل اتفاقات بعدی).

  توجه کنید که مؤلف « کتاب ویران » وقتی مصداق‌های بیرونی را وارد زبان می‌کند، با معنازدایی از این مصداق‌ها رابطة زبان با مابه ازای بیرونی خود قطع می‌شود؛ یعنی مخاطب در اشارات زبان یا روند نشان‌دادن به دریافت نمی‌رسد بلکه در خود زبان، معنا برای او تداعی می‌شود. فهم غلط از شگرد معنازدایی و علت ضرورت ایجاد آن در متن (تکثر معنایی ـ‌ مفهومی به تخیل درآمده) شاید در این سال‌ها باعث انحراف فکری بسیاری شده باشد (چه در نقد و نظریه‌پردازی و چه در پیروی و اجرا) نویسنده به قصد برجسته‌ساختن زبان اثرش با درهم‌کردن نشانه‌ها یا حذف بخشی از این نشانه‌ها در جمله یا بیت و نیز رعایت‌نکردن توالی در هیچ شکل و آرایشی و یا به عمد ناتمام‌گذاشتن جمله و به پایان‌بردن سطر یا بیت با تکرارهای بی‌منطق قسمتی از یک واژه یا فعل. اگر‌چه در ابتدا مؤلفه‌های بیگانه‌گردانی یا قاعده‌شکنی‌اند، اما با تکرار و تناوب بی‌دلیل همین چند مولفه در همان شروع کتاب بدل به قواعدی افزون بر قواعد قبلی می‌شوند (برای نمونه، نگاه کنید به آثار برخی از معاصران).

  در تمام قسمت‌های « کتاب ویران » نقطة تقاطی در زبان‌های مختلف و یا پرش متن در فاصلة دو زبان شخصی یا شخصیتی به زیبایی و ناملموس اتفاق می‌افتد و در پایان بد نیست کمی هم به مسئلة ارجاع پرداخته شود.

  در بررسی ابن‌رشد از شعر زهیر عربی اینگونه آمده که:

  « وقتی دو جزء قیاس از بیرون با همان شکل معنایی وارد زبان می‌شوند و به شیوة همنشینی در نحو مشارکت می‌کنند  ؛ یعنی قیاس تقدیر به شتر کور با امتزاج این دو و دو مابه‌ازای بیرونی‌شان در مؤلف به تزاید مفهومی می‌انجامد که با ورود مخاطبان به متن گسترش می‌یابد. »

  در این بررسی ناخودآگاه به نکتة ظریفی اشاره شده است؛ یعنی مصداق‌های بیرونی وقتی وارد زبان می‌شوند، یا شکل معنایی ـ کاربردی‌شان تغییر می‌کند و یا نه، به همان شکل در نحو  می‌نشینند. اگر تغییر کرد ، مفهوم خود را در تخیل مخاطب می‌سازد  ؛ و  چنانچه دچار تغییر نشد، با توجه به ما‌به‌ازای بیرونی خود در ذهن مخاطب با تداعی ساخته می‌شوند  . قیاس قضا به شتر کور تداعی‌کنندة مفاهیم بسیاری است.

  در نتیجه صورت‌های زبان، بنا به ضرورت حضورشان در تمهیدات ادبی، مفهوم خود را در زبان می‌یابند و نه بیرون از زبان  ؛ یعنی مخاطب در ارجاع‌شدن و یا نشدن به دریافت متن نمی‌رسد بلکه در همان زبان، ولی با دو شیوة متفاوت، تداعی یا تخیل (منهای زبان علمی یا گزارشی که به قصد اطلاعی بودن ساده و عاری از هرگونه تمهیدی به‌کار گرفته می‌شوند تا مفهوم روشن باشد) بگذرم که به قول نصرت رحمانی عزیز: « چه پر گفتم و پرت.»

  شاید این پریشان ـ گفته تمام آن چیزی نباشد که در خصوص این کتاب ( کتاب ویران ) باید گفته می‌شد؛ اما تمام وسع و توان ادبی من بود که تقدیم شد. تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.

 

پی‌نوشت:

 ۱. با وام ضیاء موحد و عنوان نوشته‌اش: « آقای نجفی سلام ».

۲. به فرموده­ ی امام جعفر صادق(ع)، رئیس مکتب شیعه: « العلم، نورٌ، یقذفه الله فی قلب من یشاء » یعنی دانش نوری است که ذات باری تعالی بر دل هر که بخواهد، می­ تاباند.

۳. در مزدیسنا هر انسان یک نمونه­ ی کامل یا فرشته­ ی شخصی یا فرورتی در عالم مینوی دارد که با اعمال خود می­ تواند از این فرورتی دور شود و یا مانند کیخسرو با آن یکی شود.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید