سه شنبه, 29ام اسفند

شما اینجا هستید: رویه نخست دکتر محمد مصدق دکتر محمد مصدق به قلم مصدق؛ نوشتن در سلول انفرادی - کمی قبل از غروب

دکتر محمد مصدق

دکتر محمد مصدق به قلم مصدق؛ نوشتن در سلول انفرادی - کمی قبل از غروب

برگرفته از روزنامه اطلاعات


زیر نظر: دکتر محمد‌کاظم حسینیان


دهخدا از من گله نمود و گفت: ما انتظار نداشتیم که بعد از استعفای ما شما از عضویت حزب استعفا ندهید و باز در حزب بمانید...

که چون این حرف منطق نداشت و استعفای آنها دلیل موجهی نبود که من استعفا بدهم، گفتم: شما که از مؤسسین حزب و از همه چیز آن با خبر بودید، چه علت داشت که مرا به عضویت آن دعوت نمودید؟ گفت از این جهت که ببینید ما در چه آتشی می‌سوزیم، گفتم: نفهمیده وارد شدم. بگذارید فهمیده خارج گردم. از این مذاکرات چیزی نگذشت که مهاجرت پیش آمد و عده‌ای از سران هر دو دسته از ایران رفتند و تا خاتمه جنگ اول جهانی مراجعت ننمودند و بالنتیجه حزب اعتدال از بین رفت.

... در کمیسیون تطبیق حوالجات

بعد از اعلان جنگ اول جهانی، مستوفی‌الممالک نخست‌وزیر با کسب نظر از اشخاص خیرخواه و بصیر تصمیم گرفت در آن جنگ، کشور ایران بیطرفی خود را حفظ کند که روی این نظر مجلس سوم پس از افتتاح به او رأی تمایل داد. ولی دولتش طول نکشید. سپس به حسن پیرنیا مشیرالدوله اظهار تمایل کرد که دولت خود را تشکیل نمود و دولت او هم دیر نپایید.نظر پیرنیا نخست‌وزیر این بود که از رقابت بین متفقین یعنی دولت فرانسه و انگلیس و روسیه تزاری و متحدین که عبارت بود از آلمان و اطریش بنفع مملکت استفاده کند که موفق نشد و مجبور به استعفاء گردید و علت این بود که هیچیک از دول متحارب نخواستند بیطرفی ایران را رعایت کنند. دولت روسیه تزاری عده‌ای قشون به فرماندهی ژنرال باراتف به ایران فرستاد. دولت ترکیه نیز که با متحدین همکاری می‌کرد معامله به مثل نمود و در نقاط غرب قشون وارد کرد.

تقاضای متفقین از دولت مشیرالدوله این بود که به ترکیه اعتراض کند، ولی او از این نظر که قشون روسیه قبل از قشون ترک به ایران آمده و اعتراض بیک طرف مخالفت بی‌طرفی است آن را به این موکول نمود که روسیه قشون خود را از ایران ببرد چون این کار نشد استعفاء نمود و کاری در مدت قلیل تصدی خود توانست بکند این بود که دست «مرنارد» بلژیکی خزانه‌‌دار را که یکی از عمال مؤثر سیاست خارجی و قائم مقام «شوستر» آمریکایی شده بود و از قانون معروف به قانون 23 جوزا راجع به اختیارات او سوء استفاده می‌کرد از مالیه کوتاه کند و لایحه تشکیلات وزارت مالیه را که شخصاً تنظیم کرده بود، به مجلس شورای ملی پیشنهاد نمود.

سپس عین‌الدوله دولت را تشکیل نمود و حاج امیرنظام همدانی (قبلاً سردار اکرم) به وزارت مالیه منصوب گردید. این وزیر گذشته از اینکه از امور مالی اطلاع نداشت، صاحب عزم و تصمیم هم نبود و برای هر کار با تسبیحی که غالباً در دست داشت استخاره می‌کرد و من‌باب مثال در قانون تشکیلات وزارت مالیه که بعد از کناره‌گیری مشیرالدوله از کار به تصویب مجلس رسید، چند اداره که عبارت بود از تشخیص عایدات، محاسبات که خزانه‌داری و محاکمات پیش‌بینی شده بود که رؤسای هر یک از آنها می‌بایست تعیین شوند تا رؤسای دوایر و شعب با نظر رئیس اداره مربوطه منصوب گردند.

برای این کار روزی فکر می‌نمود کسی را به ریاست خزانه‌داری کل منصوب کند و استخاره می‌کرد. اگر خوب می‌آمد راجع به ترک آن یعنی رئیس اداره را انتخاب نکند استخاره می‌نمود. چنانچه آن هم خوب می‌آمد از این انتصاب صرفنظر می‌کرد و اداره تشکیل نمی‌شد. ولی اگر ترک استخاره بد می‌آمد آن وقت تشکیل ا داره خزانه را به این موکول می‌نمود که نتیجه سایر استخاره‌ها معلوم شود و چون امکان نداشت که استخاره‌ها تمام خوب و ترکشان بد باشد تا حاج امیر نظام وزیر بود وزارت مالیه در حال فلج باقی و تعطیل بود.

بعد از عین‌الدوله، مستوفی‌الممالک در رأس دولت قرار گرفت. وثوق‌الدوله که از امور مالی مطلع و صاحب تصمیم بود به وزارت مالیه منصوب شد و قانون تشکیلات اجراء گردید.

کمیسیون تطبیق حوالجات هم که یکی از تشکیلات مرکزی آن وزارت و مرکب از پنج عضو بود و مجلس شورای ملی می‌بایست انتخاب کند تشکیل گردید و من به عضویت آن انتخاب شدم و یکی از وظایفش این بود به درخواست پولی که هر وزارتخانه می‌فرستاد رسیدگی کند. چنانچه طبق اعتبارات مصوبه صادر شده بود آن را تصدیق نماید. سپس ادارة محاسبات حواله صادر، وزیر مالیه امضا نموده خزانه وجه آن را بپردازد. به طور خلاصه هیچ وجهی از خزانه خارج نشود مگر اینکه اعتباری برای پرداخت آن تصویب شده و کمیسیون هم تصدیق کرده باشد که چون بودجه کل مملکت در هیچ‌یک از ادوار تقنینیه تصویب نشده بود طبق قانون انجام وظیفه مشکل بود.

مجلس اول که جمع و خرج مملکت را موازنه داد، گرچه کاری بسیار مفید بود ولی بودجه مملکت نبود، چونکه بودجه پیش‌بینی عوائد و مخارج مملکتی است برای یک سنه مالی، در صورتی که عملیات انجمن مالی آن مجلس مربوط به عوائد و مخارج قبل از مشروطه بود و هر قدر از عمر مشروطه می‌گذشت چون سبک کار و طرز تشکیلات فرق می‌نمود و در بودجه تأثیر داشت، هیچ‌یک از مجالس اولیه نتوانستند بودجه مملکت را تصویب کنند مگر بعضی از بودجه‌های جزء را که مدرک کار کمیسیون قرار می‌گرفت و من‌باب مثال بودجه دربار سلطنتی که مجلس اول آن را در هر ماه به سی هزار تومان محدود و تصویب کرده بود و اکنون باید دید که مجلس اول بین عایدات و مخارج چطور ایجاد موازنه نمود.

(1)ـ تفاوت عملی که ولات و حکام اضافه از مالیات جزو جمعی از مالیات دهندگان می‌گرفتند، بالتمام جزو عایدات رسمی دولت درآمد و بالتمام از این جهت که قبل از مشروطه هر قسمتی از آن به عنوان پیشکش ولات و حکام وارد خزانه می‌شد.

(2)ـ مجلس اول تیولات را الغا نمود و موضوع تیول در رژیم قدیم این بود که اشخاص متنفذ و صاحب حقوق یک یا چندپارچه از دهات اربابی یا خالصه دولت را محل حقوق خود قرار دهند که این کار دو فایده داشت: یکی این بود که ولات و حکام به عنوان فاضل کتابچه یعنی طلب از دولت نتوانند از تأدیه حقوق آنان خودداری کنند و صاحبان تیول حقوق خود را از بابت مالیات املاک اربابی و عوائد دهات خالصه حساب نمایند ـ دیگر اینکه تفاوت عمل املاک تیولی را اگر ملک مردم بود، به نفع خود بگیرند. چنانچه خالصه و ملک دولت بود در آبادی آن بکوشند و از درآمد ملک استفاده نمایند. برای مالکین و ساکنین دهات هم این رژیم بی‌فایده نبود چونکه تحت حمایت صاحبان تیول قرار می‌گرفتند و از تعدیات مأمورین دولت مصون بودند که پس از الغای تیولات تفاوت عمل دهات تیولی نیز وارد خزانة دولت گردید.

(3)ـ آنچه از همه بیشتر در موازنه جمع و خرج تأثیر داشت، کسر و یا قطع حقوق کسانی بود که بواسطه تمکّن و دارایی احتیاج به حقوق دولت نداشتند ولی بواسطه وضعیت خانوادگی و نفوذی که داشتند، هر سال مبلغی از خزانه مملکت استفاده می‌کردند که مجلس اول بدون استثناء و بدون هیچ ملاحظه از بودجه دربار و حقوق شاهزادگان و رجال و خوانین یا کسر نمود و یا به کلی آنها را قطع کرد و چون مجلسی مرکب از نمایندگان حقیقی ملت بود، نه شاه توانست حرفی بزند نه صاحبان حقوق توانستند اعتراض کنند.

خلاصه اینکه، چون بودجه کل مملکت به تصویب نرسیده بود، چنانچه در یکی از مجالس اعتباری برای یکی از تشکیلات مملکتی تصویب شده بود کمیسیون ورقه درخواست را با آن اعتبار تطبیق می‌نمود والا با تصویبنامه‌های هیأت وزیران که مقصود قانون‌گذار از تشکیل کمیسیون کاملاً عملی نبود، چون‌که رأی‌دهندگان به اعتبار و مصرف‌کنندگان هر دو وزیران بودند و هر چه می‌خواستند تصویب می‌نمودند.

با این حال، کمیسیون کار می‌کرد ولی بواسطه اختلاف نظری که بین اعضاء ایجاد شده بود، کارها پیشرفت نمی‌نمود و تأخیر در امور سبب شده بود وزارت مالیه وجوه درخواست‌هایی که پرداخت آن فوری بود، بدون تصدیق کمیسیون تأدیه کند و آنهایی که فوریت نداشت چون در خزانه وجهی برای دریافت پرداخت نبود، به کمیسیون بفرستد که روی آن حرف بزنند، تا هر وقت به خزانه پولی رسید،‌وجه آنها تأدیه شود. اعضای کمیسیون هم از اینکه تمام درخواست‌ها برای تصویب نمی‌آمد شکایت نداشتند. چونکه حقوق خود را می‌گرفتند و رویه‌ی رژیم قدیم که هر کس کاری صورت می‌داد، حق‌العملی ازصاحب کار می‌گرفت از بین رفته بود.

بواسطه‌ی مشکلات سیاسی، مستوفی‌الممالک از کار کناره‌جوئی نمود و شاهزاده عبدالحسین میرزا فرمانفرما مأمور تشکیل دولت شد و مرا که کمیسیون تطبیق حوالجات اشتغال داشتم برای پست وزارت مالیه دعوت نمود چند روز هم کسی را برای این در نظر گرفت شاید مادرم بتواند مرا برای قبول کار حاضر کند. ولی من از این نظر که با رویه‌ی سیاسی او مخالف بودم در آن دولت شرکت ننمودم و عدم موافقت من سبب شده بود که تا متصدی کار بود با من ملاقات نکند، ولی روزی که استعفا نمود به دیدنم آمد و گفت: از من سؤال نمی‌کنی چرا استعفاء کرده‌ام؟ گفتم: بی میل نیستم که بدانم علت استعفای شما چیست. گفت: از این جهت که نوه‌ی عباس میرزا نمی‌بایست به ایران خیانت کند، ولی از اینکه موضوع چه بود آن روز صحبتی ننمود و اینطور شهرت داشت که قبل از استعفاء از حاج امین‌الضرب خواهش کرده بود کاری بکند که عده‌ای از دولت شکایت کنند تا او بتواند آن را بهانه برای استعفا قرار دهد و از کناره جوئیش مدتی نگذشت که معلوم شد کاری که می‌خواستند و او نتوانسته بود انجام دهد، چه بود.

{سپس} محمد ولی خان سپهسالار در رأس دولت قرار گرفت. « کسمینسکی» رئیس اداره‌ی تجارت روسیه در ایران از من تقاضای ملاقات نمود و سابقه‌ی او با من این بود که خانهای سعدالملک ـ محل فعلی کاخ مرمر ـ در اجاره‌ی او بود که مال الاجارة آن را می‌بایست از بابت طلبی که خانم من از مالک خانه داشت، تأدیه کند که چون در حساب اختلافی روی داده بود، بین او و من ملاقاتی دست داد که موجب آشنائی ما شده بود.

رئیس اداره تجارت آمد و اظهار نمود که: با « یورنیف» منشی سفارت روسیه تزاری بدیدن رئیس الوزراء رفته بودم. سپهسالار به او گفت: برای ریاست کمیسیونی که باید تشکیل شود، شخص خوبی را در نظر گرفته‌ام و اسم از شما برد. ولی یورنیف گفت: او را هیچ ندیده‌ام و نمی‌شناسم. گفتم: با من آشناست او را به شما معرفی خواهم نمود. اکنون آمده‌ام به شما بگویم کمیسیونی مرکب از پنج عضو تشکیل می‌‌شود که در مالیه ایران نظارت کند که سه عضو آن را دولت ایران، چهارمی را دولت ما و پنجمی را دولت انگلیس تعیین خواهد نمود. شما به ریاست کمیسیون و با حقوق یکهزار تومان در هر ماه تعیین می‌شود که بانک استقراضی ( بانک سابق روسیه تزاری در طهران) مادام العمر به شما خواهد پرداخت و چون اکثریت آن با نمایندگان ایران است از این چه بهتر که این کار راقبول کنید و چندی مراقبت نمائید که امور جریان عادی خود را طی کند و بعد اگر نخواستید استعفا دهید. اکنون اگر موافقید به سفارت برویم که شما را به وزیر مختار معرفی کنم؟

گفتم اگر وظایف کمیسیون این است که در مالیه نظارت کند، اکنون همین کار را می‌کنم، با این فرق که مرا مجلس شورای ملی انتخاب نموده و در هر ماه هم بیش از دویست تومان حقوق ندارم. چنانچه از این کار صرفنظر کنم و ریاست کمیسیون بین‌المللی را قبول نمایم،‌ آیا نخواهد گفت حقوق گزاف این شغل آن هم مادام‌العمر سبب شده است که من از یک کار ملی دست بکشم و کاری که جنبه بین‌المللی دارد قبول نمایم؟

رئیس تجارت که مردی بسیار ساده بود، گفت: رفع این مشکل با خود شماست. چنانچه در این کمیسیون هم به همان مبلغ قناعت کنید، هیچکس نخواهد گفت که شما تطمیع شده‌اید.

دیگر چون مذاکره بی‌فایده بود، گفتم: فکر می‌کنم و به شما جواب می‌دهم که بلافاصله از سردار کبیر عضو حزب‌ اعتدال و برادر نخست‌وزیر وقت خواستم و تقاضا کردم سپهسالار مرا از این کار معاف کند و آن وقت فهمیدم که فرمانفرما به چه علت از ریاست دولت استعفا کرده بود.

کمیسیون مختلط تحت ریاست «هن‌سنس» بلژیکی رئیس اداره کل گمرکات و عضویت حاج محسن خان امین‌الدوله و عبدالحسین خان سردار معظم خراسانی تیمور تاش نمایندگان روس و انگلیس تشکیل گردید. از مقابل اتاق کمیسیون تطبیق حوالجات محل کار ما به قصر ابیض رفتند و به رئیس دولت معرفی شدند که دیدار آن منظره برای هر کس که ایران را دوست می داشت، بسیار ناگوار بود.

***

من کماکان در کمیسیون تطبیق کار می‌کردم و هر قدر می‌گذشت ضعف مزاج بر من غلبه می‌کرد به طوری‌که نمی‌توانستم خوب انجام وظیفه کنم و علت این بود که در یک سال قبل؛ یعنی آن روزی که شایع شده بود شاه از طهران حرکت می‌کند و اصفهان را پایتخت قرار می‌دهد به تب و دلدرد شدیدی مبتلا گشتم و به دکتر خلیل‌خان ثقفی ـ دوست و همسایه خود ـ مراجعه کردم که دوایی داد و آثارش از بین رفت. این دفعه که بازعودت نمود به دکتر محمود خان معتمد و دوست قدیم خود مراجعه نمودم که تشخیص داد به مرض آپاندیسیت مبتلا شده‌ام و دکتر کرک طبیب مریضخانه امریکایی هم آن را تأیید کرد و تا آنوقت این مرض در ایران شایع نبود و کسی هم عمل نکرده بود.

دستوری که به من داد، این بود روی محل درد کیسه‌ی یخ بگذارم و غیر از مایعات از قبیل سوپ و آب پرتقال، غذای دیگر صرف نکنم تاورم تحلیل برود و بتوانم برای عمل جراحی بخارج از کشور مسافرت نمایم.

دستور اجرا شد و درد تخفیف یافت تا یکی از روزها که دکتر کرک از من عیادت نمود، گفت: می‌خواهم با خانم و طفل کوچکم به آمریکا بروم، رئیس ضرابخانه «لاواشری» وعده داده است که اتوموبیل ضرابخانه ما را به پهلوی من برساند. من نیز تصمیم گرفتم که با او حرکت کنم تا اگر در بین راه اتفاقی افتاد، از او استفاده نمایم و چون تعداد اتوموبیل در آنوقت کم بود، یکی از وزرای دولت وثوق هم به من وعده نمود از روسها برایم یک آمبولانس صلیب احمر بگیرد.

روز بعد که دکتر کرک از من عیادت نمود، شرح قضیه را گفتم. او هم موافقت نمود که هر دو یک روز حرکت کنیم و تا پهلوی با هم باشیم و برای این کار من صد تومان به او بدهم. چند روز در انتظار ماندیم. نه از اتوموبیلی که به او وعده داده شده بود،‌نه به من هیچکدام اثری بروز ننمود. تصمیم گرفتیم با کالسکه‌ی چاپاری عرض راه حرکت کنیم و باز راجع به وجهی که می‌بایست به او بدهم صحبت شد که گفت چهارصد تومان و توضیح داد اگر با اتومبیل می‌رفتیم، چون یک روز در راه بودیم صد تومان کفایت می‌نمود، ولی اکنون که با کالسکه می‌رویم با وجهی کمتر از این نمی‌توانم موافقت نمایم که آنوقت در حدود هشتاد لیره‌ طلا بود. نظر به اینکه مرضم غیر از عمل علاج نداشت و بر فرض اینکه دکتر می‌خواست و می‌توانست عمل کند بین طهران و پهلوی وسایل کار فراهم نبود، با او وداع کردم و تصمیم گرفتم هر روز که حرکت می‌کند من قبل از او حرکت کنم تا اگر در راه اتفاقی افتاد برسد و دستوری بدهد و هر قدر هم که خواست بپردازم. امتیاز وسایل نقلیه‌ی راه طهران ـ انزلی آن وقت با ارباب بهمن زردشتی بود که گفتند دکتر پسر او را در مریضخانة آمریکایی معالجه کرده و سفارشنامه‌ای از او به عهدة مأمورین راه گرفته بود و برای گرفتن مال در عرض راه به هر مسافری حق تقدم دارد.

از روز حرکت او مطلع شدم و قبل ازآفتاب که زمستان و هوا بسیار سرد بود، با برادرم ابوالحسن دیبا و عبدالرحیم خان گماشته حرکت کردم. در شاه‌آباد اولین چاپارخانه و چهار فرسخی طهران که اسب‌ها عوض شده بود و می‌خواستیم حرکت کنیم کالسکه‌ای رسید که از آن دکتر کرک و خانمش پیاده شدند و از دیدار ما تعجب کردند. دکتر گفت که باز ما همسفر شدیم. گفتم: سعادت یاری کرده است با هم باشیم، چنانچه بلاتأمل به او اسب داده می‌شد و حرکت می‌نمود مقصودی که داشتم تأمین نبود و برای جلوگیری از این کار، نایب چاپارخانه را خواستم و به او گفتم: چون ناخوشم و شب باید در ینگی امام استراحت کنم، به دکتر قدری دیرتر اسب بدهید که من قبل از او به حصارک برسم و از آنجا حرکت کنم که شب در ینگی امام استراحت نمایم. نایب هم که دید مرا از اطاق با تختخواب حرکت داده‌اند قبول نمود و انعامی هم گرفت و رفت.

هنوز به غروب قدری مانده بود که وارد ینگی امام شدیم و یکی از دو اطاقی که در ایوان چاپارخانه بود، گرفتیم.دکتر هم که بعد وارد شد اطاق دیگر را گرفت و به میل و اراده‌ خود از من عیادت نمود و همین که خواست برود ، طبق معمول طهران عبدالرحیم خان پاکتی را که پنج تومان در آن گذارده شده بود به او داد که نگرفت و بعد از صرف شام سفارشنامه‌ ارباب بهمن را برای گرفتن مال به نایب چاپارخانه ارائه نمود. گفت: صحیح است، آن را ارباب رئیسی ما نوشته است ولی چه می‌توان کرد که مالهای خسته و خوراک نخورده را هم نمی‌توان از طویله خارج نمود که در این وقت شب نتوانند شما را به منزل برسانند و طفل بی‌گناه شما در بین راه از سرما تلف شود. چون این حرف جواب نداشت، دکتر شب را در ینگی امام بیتوته کرد.

توجه من به این بود که دکتر موضوع را درک کند و انعامی بیش از معمول و متعارف بدهد و صبح از ما زودتر حرکت نماید، ولی هنوز دکتر از خواب بیدار نشده بود که ما از ینگی امام حرکت کردیم و تا قزوین دیگر او را ندیدیم.

وضعیت چاپارخانة قزوین با آنچه من قبل از جنگ دیده بودم، فرق کرده بود. قبل از جنگ وسائل نقلیه و مهمانخانه در یک محل بود ولی بعد از جنگ که محل سابق را قشون روس اشغال کرده بود مسافرین در مهمانخانه‌های دیگر شهر منزل می‌نمودند که سورچی ما را به یک مهمانخانه‌ای برد و دکتر هم به مهمانخانه‌ دیگری رفته بود که بعد آمد و از من عیادت نمود.

سورچی که قول داده بود قبل از آفتاب کالسکه حاضر شود، به عهد خود وفا نمود. از قزوین به بعد ما در تمام منازل جلو بودیم و دکتر در پشت سر، تا سفید کتله منزلی نزدیک شهر رشت که دکتر از راه رسید و چون بیش از یک اطاق نبود و آن را هم ما گرفته بودیم، گفت یا به من هم اطاقی بدهید شب در این جا بمانم یا اجازه دهید از این جا حرکت کنم و قبل از اینکه به انزلی وارد شوید، برای شما بلیط خریده جای شما را د ر کشتی حفظ نمایم. گفتم: توقف یا حرکت شما بسته به نظر خودتان است. گفت: تردید ندارم که هیچکس مانع حرکت من نیست، ولی نمی‌دانم چطور می‌شود که سفارشنامة ارباب بهمن در این راه هیچ تأثیری ندارد. گفتم: شاید از این جهت است که ما حق تقدم نداریم که خندید و به محض اینکه گفت اسب کالسکه حاضر شد و حرکت نمود و انتظار ما این بود که در کشتی جای ما را حفظ کرده باشد ولی چون خرید بلیط مقید به ارائه گذرنامه بود که به دکتر داده نشده بود، بلیط برای ما خریداری نکرده بود. هر طور بود، خودمان تهیه نمودیم و با همان کشتی حرکت کردیم. شب در دریا به من بسیار سخت گذشت و صبح قبل از رسیدن به ساحل طبق قرارداد چهارصد منات روسی که آن وقت صد تومان ارزش داشت به او دادم که نمی‌خواست قبول کند و چون تحقیق کرده بود به علت حمل قشون مدت پانزده روز راه‌آهن بادکوبه مسافر قبول نمی‌کنند از من خواهش نمود که موقع عمل در بیمارستان باشد و هر وقت هم که می‌خواست اجاره دهند بیاید با من صحبت کند.

در بادکوبه بیمارستان بزرگی بودکه یکی از اتباع آلمان قبل از جنگ بنا کرده و در نتیجه پیش آمد جنگ به یکی از اتباع روسیه واگذار کرده بود که بلادرنگ وارد آنجا شدم و دکتر فین کلش تن جراح معروف ـ مرا با حضور دکتر کرک عمل نمود و قسمتی از آپاندیس مرا که در الکل گذارده شده بود، ارائه نمود و گفت: اندک تأخیر سبب می‌شد که از این عمل نتیجه‌ی مطلوب عاید نشود.

توقف من در بیمارستان به واسطه احتیاج مجروحین جنگی به اطاق ، طولی نکشید که از مریضخانه به هتل رفتم و چون هوای قفقاز از طهران ملایم تر بود، به تفلیس حرکت نمودم که چندی آنجا استراحت کنم. در این اثناء تلگرافی از پطروگراد به شعاع‌الدوله دیبا ژنرال قونسول ایران در تفلیس رسید که من هر قدر زودتر به طهران حرکت نمایم که در فصل بعد از آن صحبت خواهم نمود.

... در معاونت وزارت مالیه

جوانی مریض و مخالف اوضاع روسیه تزاری در بیمارستان بادکوبه در یک اطاق با من بستری بود و از لحن بیاناتش چنین به نظر می‌رسید که طولی نخواهد کشید در آن کشور تغییرات شگرفی روی دهد. این احساسات آزادی طلبی که در روسیه شروع شده بود، در ایران بی‌تاثیر نبود و نخست‌ وزیر وثوق‌الدوله را به این فکر انداخته بود که در دولت خود تغییراتی بدهد و عده‌ای از مخالفین را موافق نماید تا بتواند باز مدتی در کار بماند.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید