پنج شنبه, 06ام ارديبهشت

شما اینجا هستید: رویه نخست فردوسی و شاهنامه حكيم فردوسی هنر نیز ِ ایرانیان است بس

حكيم فردوسی

هنر نیز ِ ایرانیان است بس

 

برگرفته از تارنمای شاهنامه و ایران

مازیار قویدل

این نوشتار با هدف ِ روشن ساختن، نمایاندن و به آگاهی رساندن برداشت های نادرست و نا آگاهانه ی فراهم آمده است که نا آگاهی دوستان و یا هرزه درایی ِ آگانه ی دشمنان ایران و یا فراموش کاری استادان به آن دامن زده، انگیزه ای شده است تا سروده ی درست و به جای استاد سخن فردوسی توسی را نادرست معنی کنند. سروده ی :
هنـر نیـز ایـرانیـــــان اسـت و بس
ندارند کرج ِ ژیان را به کس
یا
هنـر نــزد ایـرانیـــــان اسـت و بس
نـدارنـد شیـــر ژیــان را به کــس
یا

این وارونه نمایی و یا بد برداشت کردن و سپس در بوق و کرنا دمیدنش، کاری ناپسند و به دور از راستی و درستی است که گاه و بی گاه از دست و زبان فرهنگ مداران نیز بر  می آید و گواهی می دهد که "از ماست که بر ماست"!

در خور نگرش است که:

ـ به جز از چند جای ( شاهنامه)، که فردوسی سخنان خود را بسیار روشن  آورده است. هیچگاه از زبان خود، داستان سرایی نکرده است و همه آنچه در شاهنامه (به دور از افزوده ها)، آمده است. داستان هایی هستند که بسیار پیش از فردوسی بوده اند و فردوسی تنها و تنها آنها را  آراسته  و پیراسته است.
ـ بسیاری از این سخنان و سروده ها، سخان و پیام های ِ نام داران شاهنامه هستند، نه فردوسی توسی. و در این میان جدایی میان ایرانی و انیرانی نیست. برای نمونه، همین سرودی که در باره ی آن سخن می گوییم . از زبان و پیام بهرام گور در پاسخ به لاف زنی های فغفور چین که خود را پادشاه جهان خوانده، آمده است و نه فردوسی.
یاد پژوهنده گرامی جلیل دوستخواه را گرامی می دارم که پس از راهنمایی های فراوانی، یاد آور شدند که نباید و نمی توان بیتی را از میان نوشتار و گفتاری برداشت و سپس در باره سراینده و دیدگاه داستانی و یاشخصی اش به داوری نشست.
با همه ی این ها بایسته ی دانستن است که:
بس، وبس و بسا واژه هایی همانند و هم ریشه هستند ، که به چم و معنای بسیار،

و بسیاری، افزون، و افزون بر، فراوان، به فراوانی و همچنین بسنده، کافی و به اندازه ی نیاز، به کار برده می شوند.

واژه ی "بس"، در سرود "هنر ـ(نیز ی و یا) ـ نزد ایرانیان است و بس"، نیز چنین باری دارد و به هیچ روی بدین معنی نیست و  نمی گوید که هنر تنها نزد ایرانیان است و یا تنها ایرانیان هستند که هنر دارند، این سرود می گوید"بس یا بسی و بسیاری، یا به اندازه ی نیاز، هنر نزد ایرانیان است. همین و همین.

در هنر، کار و صنعت سرود و شعر، همه و یا بسیاری از ما آموخته ایم که گاه تنها با جا به جایی واژه هایی می توان نوشته ای را آهنگین کرد. مانند جمله ی ِ :
رستم به اسفندیار چنین گفت.
که اگر فعل و بیان کننده ی حالت و چگونگی آن (چنین گفت) را، از پایان به آغازش بیاوریم، سرودین و همانی می شود که همه یا بسیاری از ما، سدها و شاید هزاران بار شنیده ایم اش:

"چنین گفت رستم به اسفندیار"

 

در سروده ی دیگر استاد سخن، یا "هنر نیز ِ ایرانیان است  بس"
نیز به همین گون است و قید که "بس" و یا "وبس" باشد، از میان کار، به پایان آن برده شده است تا نوشته را آهنگین کند. یعنی به جای "ایرانیان بس و بسیار هنر نزدشان است"، یا "ایرانیان بسی هنر دارند" و یا "و بس هنر نزد ایرانیان است"، واژه ی" بس" و یا"و بس"، به پایان رفته، شده است: هنر نزد ایرانیان است و بس. همین و همین.
این نکته که در بالا آمد بسیار درخور نگرش می باشد و درست به مانند هنگامی است که غزلی از خواجه ی شیراز را به زبان روان و گفتاری و بدون سرود و آهنگ برای شنونده باز گو می کنیم. درست همین کار را با چنین سروده ای نیز باید انجام دهیم و سپس به بازگویی و معنی کردنش بپردازیم و به جز از این نادرست می نماید. چرا که  واژه ی "بس" و یا "و بس"، در همین جایی که هست نیز، نمی گوید تنها ایرانیان هنر دارند و کس دیگری ندارد.
خواهش می کنم بفرمایند یا بفرمایید چه کسی و در کدام فرهنگ واژه ای، "بس" و "وبس" یا "بسا" را به چم و معنی "تنها"، دیده و خوانده است.
راستش را بخواهید در همه فرهنگ هایی که این کوچکتر دیده است واژه ی، "بس" را، بسی، بسیاری و همچنین بسنده که همان کافی (به زبان تازی باشد)، معنی کرده اند، نه یک واژه بیش و نه یک واژه کم، و اگر آن را بسنده و کافی نیز معنی کنیم می شود، نزد ایرانیان به اندازه ی بسنده و کافی هنر هست.

از سروری شنیدم که ایشان بس را به معنی تنها هم دیده اند. که با چنین دیدنی نیز در باره ی این سرود کاربردی نمی تواند داسته باشد، چرا که بر پایه آنچه پیشتر آمد درو نمایه ی سرود چنین معنایی را به آن نمی بخشد.

از این گذشته این گروه از دوستان باید بدانند مرزهای فرهنگی ایران یا پشته ایران، به ایران امروزی پایان نمی پذیرد و خود در بر دارنده ی چند کشور است و ایرانی را که فردوسی بزرگوار از آن سخن می گوید آن گستره است و  اگر افتخاری نیز در میان باشد از آن ِ ایرانیان امروزی نیست و افغان و تاجیک و ... بسیاری دیگر نیز از آن بهره ورند.


بد نیست بدانید در کشور سوئد که من نیز همانند بسیار و بسیارانی، دوران در به دریم را در آنجا می گذرانم، زبانزد ِ درخور نگرشی هست ( همما بی لیند) که به زبان ما می شود خانه نابینایی و یا ندیدن پیرامون. اینان هنگامی این زبانزد را به کار می برند که انسان بسیاری از چیزهای دم دستش را آنچنانکه که باید و شاید نمی بیند. همانی که هنرمند ارزنده پرویز صیاد در نمایشنامه ای از آن به گونه ی "نگاه کردن و ندیدن" یاد کرد. گمان می رود بسیاری از استادان ما نیز دچار چنین پدیده ای شده اند که چنان گفتار روشن و روانی از استاد سخن را، این چنین می بینند و می خوانند و از همه بدتر در برابر رسانه ها بر زبان می آورند.
امید که آن چنان استادانی پوزش این چنین ِ شاگردانی را از یادآورهایی این چنین بپذیرند ولی از این پس، گزک به دست دوستان نادان و دشمنان دانا ندهند.

آنچنانکه نگارنده و بسیاری دیگر گمان می برند. این گونه سخنان بیهوده یا برداشت های نادرست از سرودهای استاد سخن فردوسی توسی، ـ(که اگر نبود ما نیز عرب زبان بودیم)ـ ، بیشتر بر زبان شماری از آنانی روان شده است یا می شود که باور به ایدئولوژی هایی همانند اسلام و کمونیسم داشتنه اند و فردوسی، زبان و جایگاهش، سد راهی برای آنان بوده است.

اینگونه دشمنان دانا، با چنین انگیزه هایی کوشیده اند با وارونه وانمودن درون مایه ی سرودهای استاد سخن فردوسی توسی، که برای رهایی ایرانیان و زبانشان سروده است دست به کارهایی بزنند که آبروی خودشان را می برد و زحمت ما می دارد. نا گفته نماند گاه دوستان نادان نه اینکه آتش بیار معرکه شده اند که گوس سبقت را نیز از آنان ربوده اند.

 


نمونه ی برداشت های نادرست و ناپسند کم نیستند. نمونه ی دیگر، نجس بر شمردن سگ، یار و یاور باوفای انسان ایرانی به باور تازیان می باشد.

به باور نزدیک به درست شماری از پژوهندگان، ، این نجس برشمردن نیز از آن نمونه های سیاسی و استراتژیک است و نه آیینی. زیرا تازیان که با نگهداری سگ آشنا نبودند و از وفاداریش به خداوندگارش آگاهی نداشتند. در هنگام یورش و تجاوز به جان و مال وناموس دختران، خواهران، برادران، مادران، و پدران ما، با واکنش ها و پشتیبانی های سگان با وفای ما روبرو می شدند، از ترس  بر جانشان چیره می شد و پا به فرار می نهادند. سران و سروران آنان که زار ی و زبونی ایرانیان را می خواستند، برای اینکه ایرانیان را از نگهداری سگ ها باز دارند، سگ را نجس خواندند و ایرانیان را از نگهداری آنان پرهیز  دادند تا بتوانند آسان تر بر جان و مال و ناموس مان یورش برند. در میان مردم هستند کسانی که باور دارند، عوعو کردن و آوای سگ را "پارس کردن"، نامیدن نیز، از همین دسته از واکنش های تازیان بوده است. آنان آوای سگان پشتیبان ایرانیان را همانند پارسی گویی برشمردند و هر گاه سگی از نزدیک شدن دشمنی تازی آگاهی می داد. می گفتند پارسی سخن می گوید و یا پارس می کند و از آنجا که ما تربیت یافته به دست و یا با فرهنگ دشمنان هستیم نیز، این هرزه گویی ها را دانسته و ندانسته،  بر زبان می آوریم و دشمنان را شادمان می سازیم.
 

نمونه ی دیگر سبک بر شمردن زبان دری است. دشمنان آگاه، نه تنها ناروا گفتند که این ناروایی را نخست بر زبان دوستان نادان و با گذشت زمان بر زبان ِ همه ی ما روان ساختند و ما نادانسته و بدون اینکه بدانیم چه بر زبان می رانیم . به هر کسی که ناروا و چرند گویی می کند می گوییم "دری وری"، می گوید!!!


در اینجا و پیش از به پایان بردن این نوشتار نگاهی می اندازیم به فرهنگ واژه های ِ گوناگون و به ویژه فرهنگ دهخدا و به چنین نوشته هایی بر می خوریم:
بس. پهلوی " وَس"، پارسی باستان " وَسی".
و به دنباله در می یابیم که،
ـ در "برهان قاطع"، "انجمن آرا ـ ی عباسی ـ"، "ـ فرهنگ ـ آنندراج"، "دِمزن"، "غیاث"، "ناظم الاطبا": بسیار
ـ در "ناظم الاطبا": افزون، فراوان
ـ و به دنباله در "فرهنگ نظام": مخفف بسیار
ـ و باز در "دِمزن": بسیار که لفظ های دیگرش بسا و بسی است.
ـ به مجاز چندان، زمان دراز، روزگار طولانی، مدت کافی، به قدر کفایت، به مقدار لازم، مدتی از زمان، هیچ نیز آمده است.
این واژه به چهره های قید، صفت و گاه مسند به کار می رود 

پس از آگاهی یافتن از چم یا معنی واژه ی "بس"، در فرهنگ های ِگوناگون، نمونه سرود هایی از سرایندگان نامدار و شناخته شده ی پارسی سرا، در پی آورده می شود تا برای همه ی ما روشن گردد که هیچ گاه و در هیچ نوشته ای واژه ی بس، به چم و معنای تنها به کار برده نشده است.
 

هنـر نیـز ایـرانیـان است و بس
ندارند کــرج ِ ژیـان را به کـس                                           " فردوسی "
و یا :

ندارند شیــر ژیـان را به کــس
هنـر نــزد ایـرانیــان اسـت  بس                                           " فردوسی "


گـو پیلتـن با سپـاه از پـس اسـت
که اندر جهان کینه خوان او بس است                                   " فردوسی "

تــرا زِین جهان شادمانی بس است
کجا رنج تو بهـر دیگر کس است                                        " فردوسی "

به بهـرام گفتنـد انـدر سخـن
چـو پـرسد تـرا بس دلیری مکن                                       " فردوسی "

چنین داد پاسخ که دانش بس است
ولیکن پـراکنده باهر کس است                                          " فردوسی "

نبـاشـد زیـن زمـانه بس شگفتی
اگر بـر ما ببـــارد آذرخشـا                                            " رودکی"

بس عـزیزم بس گرامی سال و ماه
انـدر این خـانه به سان نو بیوک                                      " رودکی"

اگـر بس بـدی دیـدن آشگـار
ز بـن نامدی دیــدن دل به کـار                                        " اسدی "

نباشـد بس عجب از بختم ار عود
شـود در دسـت من مـانند خنجک                                     " ابوالموید"

روستایـی زمین چـو کـرد شیار
گشت عـاجز که بود بس نـا هـار                                     " دقیقی "

سـوار تـرک بـودش سد هزاری
که بس بـد با سپـاهی آن سـواری                                   " فخرالین اسد گرگانی "


امتی را یک نبی بس ملتی را یک کتاب
عالمی را یک ملک بس لشگری را یک امیر                    " امیر معزی "


کزین ره سوی یـزدانست راهـت
تـرا بس باشـد این معنی گـواهـست                                  "ناصرخسرو "

بس گرسنه خفت و کس ندانست که کیست
بس جان به لب آمد که برو کس نگریست                            " سعدی "

از بس که چشم مست در این شهر دیده ام
حقا که می نمی خورم اکنون و سر خوشم                            "حافظ "

شـــراب خانگی ام بس، می مغانه بیار
حـریف باده رسید، ای رفیق توبه، وداع                              " حافظ "

ای بسا اسب تیـز رو کـه بمـــرد
خـرک لنگ جـان به منـزل بــرد                                     " سعدی "

ای بســا ابلیـس ِ آدم رو که هســت
پس به هــر دستـی نبـایـد داد دسـت                                  " مولوی بلخی "

مگـر می رفت استـــاد مهینـــه
خــری می بـــرد بـارش آبگینه
یکی گفتش که بس آهستــــه کاری
بدین آهستگی بر خر چه داری                                  " عطار نیشابوری "

با مهر فراوان

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید