گزارش
گزارش سفر به نیاسر - آذرماه 1386
- گزارش
- نمایش از سه شنبه, 09 فروردين 1390 16:29
- بازدید: 3603
مرتضی نصیری
ساعت 5 پسین روز پنج شنبه 29 آذرماه 1386 خورشیدی به همراه هموندان پایگاه پژوهشی آریابوم ودوستان دیگر فرهنگ دوست، رهسپار نیاسر کاشان می شویم. پس از این که در هوایی سرد و پر باد به نیاسر - این سرای نیاکان - می رسیم، در خانه ای که از پیش کرایه شده بود و پس از خوردن شام، سفره شب چله پهن می گردد و همگان گرد آن می آیند، آجیل و خشکبار شب چله که به دست خانم های گروه بسته بندی و روبان زده شده بود بین همه پخش می شود، پس از سخنانی درباره ی شب چله، دیوان حافظ شیراز گشوده می شود وبچه های گروه یک به یک آغاز به خواندن می کنند و از حافظ شیرازی راهنمایی می جویند و او نیز یکی از چکامه های نابش را هدیه می کند، دیگران نیز به پاسداشت خواجه ی شیراز خاموش می شوند و گوش می سپارند، افسوس که فردوسی بزرگوار در این روزگار همواره با بی مهری ما روبرو می گردد، همه ی ما فراموش کرده بودیم تا گنجینه ی سروده هایش را با خود بیاوریم.
پس از به جای آوردن آیین های شب چله و خوردن هندوانه - که در این شب بایسته است - یکی از خانم های هنرمند گروه آغاز به خواندن آوازهایی در دستگاه های سنتی کرد و رنگ و بویی زیبا و دل نشین به این گردهمایی و آیین هایش داد، پس از آن سروده ای زیبا درباره ی ایران و تکه ای از مهریشت اوستا خوانده شد و یکی از دوستان درباره گستردگی این آیین ها در جاهای دیگری که اکنون از ایران جدا شده اند مانند افغانستان و تاجیکستان و دیگر جاها گفت و آرزو کردیم که این سرزمین ها روزی به آغوش مام میهن باز گردند، همچنین ایشان از اینکه بسیاری برآنند که این فرهنگ و آیین ها را از بین ببرند و فرهنگ های دیگر را جایگزین آن سازند سخن گفت و جنبش های روشن فکری و هوادار تجدد، جدایی طلبان، چپ ها و ... را از آنها بر شمرد و خیانت هایشان را به میهن اهوراییمان بازگو کرد. پس از آن همه ی گروه بر آن می شوند تا به دیدن آبشار نیاسر بروند، شال و کلاه می کنیم و به راه می افتیم، پس از گذشتن از بوستان زیبای نیاسر که در میان آن ساختمانی از زمان قاجار ساخته شده و دیدن آب نماها و جویبارها از پله ها پایین می رویم تا به آبشار می رسیم و زیبایی آبشار پیش رویمان نمایان می گردد، در آن هوای سرد از آب آبشار بخار بلند می شود و آب آبشار که از چشمه هایی از دل کوه ها بیرون آمده، کمی گرم است. در گرداگرد آبشار، قندیل هایی بسیار زیبا پرتوهای نور نور افکن ها را بازتاب می دهند و گرداگرد آن را به زیبایی آراسته اند، پس از گرفتن چند نگاره، به خانه باز می گردیم و خود را آماده رفتن به چارتاقی می کنیم تا در آنجا پدیده ی زیبای برآمدن خورشید و رستاخیز زمستانی را ببینیم.
چارتاقی نیاسر
در سپیده دم پیش از برآمدن آفتاب، به چهار تاقی زیبای نیاسر می رسیم، این ساختمان باستانی یکی از 41 ساختمانی است که اکنون برایمان بر جای مانده و این یکی کمتر از 40 ساختمان دیگر آسیب دیده و هنوز پا برجاست این ساختمان های کهن که دیرینگی آنها به زمان واپسین روزهای اشکانیان باز می گردد، در گذشته ی بسیار بیشتر از این بوده اند و اکنون همین یکی و40 ساختمان نیمه ویران دیگر بر جای مانده، هنگامی به آنجا می رسیم که می بینیم گروهی ستاره شناس آماتور نیز درون ساختمان چادر زده اند.
سرخی سپیده دم پیش از برآمد خورشید بر روی رشته کوه های نیمه برفی کرکس افتاده بود و زیبایی ویژه ای به آنها داده بود، کم کم مردم دوست دار این پدیده نیز به آنجا آمدند وهمه ی دوربین های خود را در جایگاه تابش پرتو خورشید که راستای برخورد دو ستون از چهار تاقی بود کاشته و آماده کردند تا این که هنگام بر آمد خورشید مهر افشان فرا رسید و مهر تابان و درخشش پرتوی زیبایش از روزنه ی برخورد ستون های چارتاقی چشم هایمان را به خود خیره ساخت و پرتویی باریک از درون چارتاقی بر روی زمین تابیده شد و همه ی ما شگفت زده، دانش و خرد نیاکان پاکمان را ستودیم و بر روان پاکشان درود بی کران فرستادیم و همگی گرد هم آمدیم و سرود «ای ایران» را فریاد زدیم.
نیاکانمان که 2000 سال پیش، اینگونه بر پایه ی دانش ستاره شناسی، سازه هایی این چنین استوار و خرد و دانش را در جهان پایه گذاشته اند و ما همچنان شرمگین، چرا که نه تنها پایمان را جای پای آنها ننهاده ایم بلکه جای پای آنها و یادگارهای ارزشمند راستینشان را نیز پایمال و تکه تکه ویران می کنیم و نه تنها از کرده ی خود پشیمان نمی شویم و خم به ابرو هم نمی آوریم، شادمان نیز می گردیم و جشن گشایش «پروژه های عمرانی»!! را می گیریم که بر روی این ساختمان ها یا کنار آنها ساخته ایم.
پیش از پروژه ی «سد سیوند» این گونه با خود می اندیشیدم که تنها این سازه است که به یادگارهای ارزشمند فرهنگی و باستانیمان آسیب می رساند و نابودشان می کند، ولی پس از آن به هر جای باستانی که پا گذاشته ام نشانه های ویرانی و پروژه های به اصطلاح عمرانی دیگری که هیچ یک هم بایستگی چندانی ندارند دیده ام، همین جا در کنار چارتاقی نیاسر درست پشت آن رسد خانه ای بر پا شده، گویی جای دیگری برای آن نبوده، از آنکه بگذریم چسبیده به چارتاقی کارخانه ی سنگی ساخته و گود برداری شده و در حال پیش روی به سوی چارتاقی می باشد و رد خودروهای سنگین راه سازی چسبیده به آن که در حال ساختن جاده بر روی گستره ی باستانی هستند برای جابجایی سنگ هایی که گویی از فرهنگمان ارزشمندتر شده اند و از آن مشتی پول برای یادگارهای ارزشمندمان بدست می آوریم که یک ریال آن هم نه به مردم نیاسر می رسد نه به فرهنگ ما و هیچ سود دیگری هم ندارد جز ویرانی.
این هم یادگار ما برای آیندگانمان.
و شگفت انگیزتر اینکه این جاده از روی گورستانی باستانی که تازه پیدا شده می گذرد.
ببین ما چه هستیم که استخوان های نیاکانمان را نیز نابود می کنیم.
درخشش آفتاب که بیشتر می شود تازه به خودمان می آییم تا ساختمان چارتاقی را بررسی کرده و هنر و دانش بکار رفته در آن را ببینیم ولی به هر گوشه ی آن که می نگری یادگارهای عاشقانه و بی خردانه ای به سیاهی ذغال، بر روی دیوارهای سپید اندود شده ی آن به چشممان می خورد.
سازمان معظم میراث فرهنگی نیز در ویرانی بنا کوتاهی نکرده و کنده کاری هایی درون و بر روی ساختمان برای کار گذاشتن نور افکن به دست توانمند مسوولان میراث فرهنگی به چشم می خورد، گویی بیرون ساختمان هیچ جایی برای این کار نبوده که باید درست روی پایه های اصلی ساختمان این سوراخ ها کنده می شد، گیاهان خود رو نیز گرداگرد و بر روی ساختمان روییده اند، گویا سازمان میراث فرهنگی پولی برای خرید سم برای از بین بردن گل سنگ ها و سوزاندن این خار و خاشاک، ندارد. یا شاید هم مسوولان آن می اندیشند که این گونه، ساختمان زیباتر و آراسته تر است، چاله ی میان ساختمان نیز به بهانه ی باز سازی، با سنگ و سیمان پر شده است. نمی دانیم چرا ؟!
پایین چارتاقی، از دل کوه چشمه ای جوشان و کهن بیرون می آید که به چشمه زنونه (زنانه) نامزد است و گویا روزگاری راه به نیایشگاه آناهیتایی داشته و به گفته ای در اندیشه ی نیاکانمان، آناهیتا در همین چشمه زاده شده است، تنها بخش کوچکی از ساختمان کهن آن بر جای مانده و در باز سازی نوین آن به شوند اینکه نمی دانسته اند ساختمان چگونه بوده بر روی تکه های بر جای مانده ی پیشین با آجر و سیمان اتاقکی ساخته اند، هیچ نوشته و راهنمایی نیست که آگاهی از این جایگاه باستانی بدهد ساختمان نیایشگاهی که مادران این سرزمین هزاران سال پیش برای زایش فرزندانشان بدون هیچ گزندی از سوی مردان بدانجا می رفتند و فرزندانشان را پس از زایش در آب آن جا می شسته اند تا از سپندینگی این چشمه ی پاک بهره برند.
سر خود را که از دریچه ی روی در ساختمان به درون می برم آرامشی زیبا همه ی پندارم را فرا می گیرد، گویی به جهانی دیگر درون شده ام، نوای دل انگیز آب و چشمه ی جوشان، که ناپاکی ها را از اندیشه ام می شوید و فرمان به پالایش و پاکسازی درون می دهد و ماهی هایی که در آب شناورند و هزاران سال است که جایگاه زندگی آنها نیز هست.
چاکراه های (تونل های) کیش مهر
پس از دیدار از ساختمان چارتاقی و نیایشگاه آناهیتا، به بوستان نیاسر می رویم تا تونل ها یا چاکراه های باستانی کیش مهری را ببینیم، آقای اکبری راهنمای ما پیش از درون شدن به این چاکراه ها درباره ی ساختار آن و کاربردهای آن برای ما بازگویی و واشکافی می کند و می گوید که بخشی از این چاکراه ها به فرنود زمین لرزه و ساخت و سازها ویران شده اند.
این چاکراه ها جایگاه برگزاری آیین ها و آموزش های کیش مهر بوده اند و 7 رده ایی که پیروان این کیش می پیمودند تا به پیری، خردمندی و دانایی برسند در این چاهراه ها برگزار می شده، از دیگر کارآیی های این چاکراه ها پنهان شدن از دست دشمن بوده که جلوتر گفته خواهد شد ولی از کارآیی های دیگر این چاکراه ها آگاهی های چندانی نداریم.
با درون شدن به چاهراه و اتاقک هایی که در آغاز درون شدن ساخته شده اند، آقای اکبری نگاره ی بازسازی شده ی چاکراه ها را نشانمان می دهد در گوشه ی اتاقک بر روی سوراخی از چاکراه ها سنگی گرد همانند سنگ آسیاب که میانش نیز سوراخ شده بود به چشم می خورد که کارآیی آن نیز آشکار نیست، تنها آقای اکبری می گوید که هنگام یورش مغول ها که شماری از مردم به این جا پناه می آوردند برای پوشاندن درب چاهراه به کار می رفته، در این جا به گمانم رسید که شاید این هم ساعتی سنگی بوده که نگاره های شمارشی روی آن از بین رفته. ساعت های آبی - آفتابی که تنها نمونه ی آن را در آب نماهای ساسانی «هرسین» می بینیم که آن نیز در حال از بین رفتن است، شاید بپرسید آنجا پرتو آفتاب و آب کجا بوده که زمان سنج بسازند این را نیز جلوتر خواهم گفت. هم کارایی دیگری داشته که نمی دانیم این تنها یک گمانه زنی بود، به پایین تر درون یکی دیگر از چاکراه ها می رویم و پس از پیمودن پیچ و خم های چاکراه از دریچه های چاکراه های دیگر که به هم راه دارند می رسیم. در جاهایی از این چاکراه به 3 راهی یا 4 راهی هایی می رسیدیم که چاکراه ها را بخش می کردند ساختار چاکراه ها و هنر و دانش به کار رفته در ساخت آن شگفت زده یمان می کند، سوراخ های گذر هوا که در جای جای چاکراه هاساخته شده اند، ساختار هوا رسانی و پاک سازی هوا در چاکراه ها را به راه می اندازند و همواره هوای پاک و تازه در چاهراه ها جریان دارد و در تابستان هوایی خنک و در زمستان نیز هوایی گرم تر از هوای بیرون دارند، اینکه در ساخت این چاکراه ها چگونه پیچ وخم ها را ساخته اند که چاکراه ها یکدیگر را ویران نکرده اند و پایدار مانده اند و این که از جایی که از پیش می دانسته اند سر در می آورده و چگونگی بیرون ریختن خاک های کنده شده از این پیچ و خم ها نیز از دیگر چیزهایی است که ما را به شگفتی وا می دارد.
جلوتر در جایی از چاهراه به آنجا می رسیم که آب از دل کوه به درون چاکراه چکه می کند و سوراخی در زیر آن جایگاه چکه ی آب درست شده که به آب های زیر زمینی راه دارد و این جای برخورد نیایشگاه مهر و آب پاک است.
باری در آنجا مهرآبی بود زیبا که بر روی دیوار چاهراه کنده شده بود و روبروی آن نیز تاکچه ی (تاقچه) کوچک دیگری که نمی دانم جای نشستن و نیایش بوده یا جایگاه آتش و پی سوز.
آقای اکبری نیز به ما گفت که در زیر این مهراب و در آب های سرد زیر زمینی نیز یکی دیگر از آموزه های رزمی و ورزشی پهلوانان کیش مهر انجام می گرفته و آن رفتن در این آب سرد و دیدن آموزش های سخت رزم و ستیز در آب سرد بوده، همراه با تازیانه و سختی های دیگر در آنجا برای ساخته شدن. و شگفت اینکه هنرجوی کیش مهر در تاریکی و خاموشی در این چاکراه ها رها می شده تا راه را بیابد، شگفتی دیگر اینکه چاله هایی برای روشن کردن آتش در جاهایی از چاکراه ها دیده می شد و به فرنود هوای همیشه تازه در چاکراه ها، آتش همواره پایدار می مانده و هوای چاهراه را نیز نمی آلوده.
بر روی دیوارهای چاکراه ها و در جای جای آن کنده کاری هایی بود کوچک، که برخی گرد و برخی دیگر چهار گوش بود و آقای اکبری می گفت آنها جای پی سوزها بوده اند ولی به گمان من اگر آموزش های تکاوری و راه یابی در تاریکی در اینجا انجام می گرفته این کنده کاری ها نشانه های راه نما و نشانگر برای هنرجویان بوده که پیش از درون چاکراه ها شدن با آن ها آشنا می شدند تا در تاریکی بدانند که در چند متر جلوتر و از کدام سوی باید از کدام چاکراه بگذرند، پرورش پندار و حسابگری در تاریکی، خرد من به من این گونه گفت، این تنها گمان من است درست یا نادرست آن با کارشناسان و کاردانان.
تازه می فهمم که پهلوانان باستانی ما همچو رستم و گودرز و اسفندیار و دیگر پهلوانان جنگی ما چگونه پهلوان و جوانمرد می شده اند و این گونه رویین تن که ما باور نمی کنیم و چون در پندار کوچکمان نمی گنجد آن ها را افسانه می خوانیم.
آقای اکبری این ایده و نظریه که این چاکراه ها در همه جای کشور به یک دیگر راه داشته اند را رد کرد ولی دور از گمان نمی باشد که این گونه بوده، چرا که کارآیی دیگر این چاکراه ها حتی به گفته ی خود آقای اکبری در هنگام جنگ با دشمن بوده و هنگام واپس کشی یا عقب نشینی سپاه ایران در این چاکراه ها به یک باره پنهان می گشته اند و پس از نیرو گیری و گفت و گو دوباره به دشمن تک یا شبیخون می زده اند، دلاورانی که در تاریکی این چاکراه ها آموزش می دیده اند با درون شدن به چاکراه ها و از آنجا که از پیش این چاکراه ها را از بر شده اند با پیش روی در آن از پشت دشمن سر در می آوردند و با کنش ها و واکنش های جنگی پارتی زنی آنها را به زانو در می آوردند، یعنی همان شیوه های جنگی پارتی و اشکانیان و ساسانیان که می دانیم از آموزه های کیش مهری بوده اند.
پس اگر این چاکراه ها به یکدیگر راه نداشته اند، چگونه بخش کوچکی از آن ها هنوز در جای جای کشور بر جای مانده است و چگونه دهانه های این چاکراه ها و چاه ها در برخی جاهای کشور اکنون نیز هستند. گذشته از این، چگونه یک لشگر در بخش کوچکی از این چاهراه ها جا می شده اند، آیا آن اندازه زمان داشته اند که یک به یک از یک، 2 یا 3 دهانه درون این چاکراه ها بشوند و از پشت دشمن سر در آورند ؟ همه ی این ها نشان می دهند که گسترده بودن و به یکدیگر راه داشتن این چاکراه ها با خرد سازگار است و با تلاش و کوششی که در نیاکانمان سراغ داریم دور از راستی و درستی نمی باشد، تازه یک گفته را بازگو نکردم، آقای اکبری به ژرفای 150 متری برخی از چاه ها اشاره کرد و به کشتزارهایی در زیر این چاکراه ها که در آنجا گیاه کشت می شده و با رویکرد به این که دریچه هایی برای گذر پرتو آفتاب در ساختمان چاکراه ها هست، شاید با آیینه هایی نیز در زیر این چاکراه ها ساختار گل خانه ای پدید می آورده اند، برای کشت سبزی ها که دور از گمان نیست.
همین کشت زارهای زیر زمینی نیز نشان از این دارد که این ها، جایگاه هایی گسترده تر بوده و حتی برای زندگی زیر زمینی ساخته شده بوده است. از یاد نبریم که این نمونه ای کوچک از این چاکراه ها و چاه ها است که برایمان بر جای مانده.
در یکی از تاکچه های چاکراه نوشته ها و نگاره های باستانی به چشممان خورد که نمونه هایش را بر روی سنگ های پاسارگاد، نیایشگاه آناهیتای کنگاور و بیستون دیده بودیم. در بالای دیواره ی چاکراه ها، شیارها و باریکه هایی در سرتاسر سه کنج بالای آنها کنده کاری شده بود، از راهنما پرسیدیم که این ها چه هستند و ایشان پاسخ دادند که کارآیی آنها بر ما آشکار نیست که چه بوده، ولی ما چه می دانیم شاید جایگاه لوله هایی برای پخش پژواک و گفتگو با یکدیگر در سرتاسر چاکراه ها. زیرا می دانیم که پژواک در لوله های حتی چند کیلومتری نیز از جای در جای دیگر شنیده می شود، همان ساختار بی سیم امروزی به گونه ی دست ساز و طبیعی. چرا که می دانیم نیاکانمان همواره در هنر و فن آوری از زیست بوم و طبیعت گرداگردشان بهره می برده اند، بدون آسیب رساندن به آن، گمانی دیگر نیز به پندارم راه یافت و آن اینکه با رویکرد به پیدا شدن سیم های مسی در کاوش های تپه ی سیلک و پیدا شدن پیل الکتریکی زمان اشکانیان در سال 1930 میلادی در تیسفون که نشان داد ایرانیان نخستین مردمانی بودند که به دانش آفرینش آذرگون و آذرخش یا الکتریسیته دست یافته اند، شاید این باریکه ها و شیارهای روی دیواره ی چاکراه ها، برای سیم کشی یا کارگذاری چراغ هایی کنده شده اند، این ها همه گمانه زنی است ولی ما باید ریز بینانه تر به یادگارهای باستانی خود بنگریم.
چرا که همان گونه که معنی هر واژه در دل آن نهفته است و از واشکافی آن می توان به معنای راستین آن پی برد، یادگارهای باستانیمان نیز همین گونه می باشند که با نگاهی ریز بینانه تر می توانیم پی به بسیاری از چیزهای نا گفته ببریم. از سوی دیگر همه ی دانشنامه های باستانی ما و دفتر های آنها به دست دشمنانمان که نمی دانستند آن ها چیست نابود شده اند و از بین رفتن نابودی یک هنر و دانش آن شوندی بر نبود آن نمی باشد، همانند همین چاکراه ها که اگر اکنون نبودند شاید ما می گفتیم که افسانه و دروغ است.
ما پس از نابودی پادشاهی ساسانیان تا کنون همواره ویرانی و نابودی و نادانی درباره ی یادگارهای باستانیمان داشته ایم نه چیز دیگر و این هزاران سال ویرانی و نادانی برای نابود شدن یک جهان کافیست چه رسد به یادگارهای باستانی و دانش های آن.
اکنون تازه می فهمم که 7 خوان رستم و اسفندیار و رویین تن شدن یعنی چه؛ دیگر کسی نمی تواند مرا وادارد که باور کنم 7 خوا ن شاهنامه و 7 خوان کیش مهر افسانه است؛ تا آنجا را نبینی در نمی یابی. تازه می فهمم چرا تورانیان با آن همه هنرهای رزمی که اکنون در فیلم ها می بینیم و به گمان من آن را نیز از ما ایرانیان آموخته اند همواره از ایرانیان شکست می خورده اند. حتی با لشگری بیشتر از سپاهیان ما.
این چاکراه ها مرا به یاد یک یادگار باستانی دیگر نیز انداخت و آن چاکراه هایی بود که خواجه نصیر توسی در تپه های مراغه برای رسد ستارگان در روز و هنگامی که خورشید در آسمان ساخته بود و متاسفانه چاکراه های رسد خانه ی خواجه نصیر و دانش و هنر بکار رفته در آن نیز از بین رفته ولی نشانه های آن هنوز پا بر جاست.