حكيم فردوسی
میرجلال الدین کزازی: فردوسی را به پاس شاهنامۀ او ارج مینهیم
- حكيم ابوالقاسم فردوسي
- نمایش از جمعه, 10 شهریور 1391 09:28
- شاهین آریامنش
- بازدید: 6634
شاهین آریامنش
انجمن آثار و مفاخر فرهنگی در دی و بهمن ماه 1389 خورشیدی سلسله نشستهای شاهنامه پژوهی برگزار کرده بود که در این نشست ها میر جلال الدین کزازی شاهنامه پژوه و استاد برجستۀ ادبیات دربارۀ شاهنامۀ فرزانه ی فرهمند توس حکیم ابوالقاسم فردوسی – که ویل دورانت تاریخ نگار بلند آوازه او را در میهندوستی بیهمتا می داند- سخن میگفت. اگر چه زمان زیادی از برگزاری این نشستها می گذرد اما از آن روی که سخنان میر جلال الدین کزازی دربارۀ شاهنامه، این نامۀ سپند و ورجاوند ایرانیان، بسیار ارزنده است، گزارشهایی از این نشستها فراهم شده که در چند پاره در ایرانبوم منتشر میشود.
میر جلال الدین کزازی دربارۀ سروده شدن شاهنامه گفت: چندی است که این هنگامه انگیخته شده است که شاهنامه را چند تن سرودهاند بخشهایی اندک یا بسیار از آن بر افزوده است و سرودۀ فردوسی نیست. چه باک که بیتی و بخشی برافزوده باشد. از دید من یکسره یکسان است که شاهنامه را فردوسی سروده باشد. دست بالا فراتر از این نیست که بینگاریم که شاهنامه را از آغاز تا انجام سخنوری دیگر سروده است. آیا از ارج و ارز، فر و فروغ و شور و شرار شاهنامه کاسته خواهد شد. بیگمان پاسخ نه است. ایرانیان شاهنامه را با همین ریخت و پیکره صدها سال خواندهاند. در گذشته بیشتر پسندیدهاند، آنرا گرامی داشتهاند. نهتنها در یادشان مانده است راه به نهادشان برده است؛ با شاهنامه زیستهاند.
وی افزود: این که ما می گوییم شاهنامه نامهای است ورجاوند باز میگردد به همگیِ این شاهکار شگرف. سخن در این نیست که کسی نمیتوانسته است بیتی یا بیتهایی همسنگ و هم ارز شاهنامه بسراید. اگر شاهنامه را از آغاز تا انجام روزگاری بی چند و چون و با باوری استوار بدانیم که سخنوری دیگر سروده است هیچ اثری نخواهد داشت. هیچ چیز دیگرگون نخواهد شد. براستی ما از فردوسی چه میدانیم؟ اگر بگوییم هیچ سخنی برگزاف نگفتهام. ما حتی به درستی نمیدانیم نام او چه بوده است. نام فردوسی در شاهنامه نیامده است تنها یکبار در آغاز گشتاسپ نامۀ دقیقی در بیتی این نام آمده است که در آن بیت هم می توان گمانمند بود.
وی تصریح کرد: اگر فردوسی را ارج مینهیم و بزرگ میداریم به پاس شاهنامۀ اوست. ما دربارۀ حافظ چه می دانیم؟ هیچ. کار با این شاهکارهاست نه با آفرینندگان آنها. از این روی داوریهایی بدین گونه، شیوه، که شاهنامه را دو تن سروده اند؛ بخشهای سستِ آنرا فردوسی درپیوسته است، بخشهای سخته و ستوار آنرا سخنوری دیگر سروده است یا دیگری بر آن رفته است که در بیتهایی که فلان واژه به کار رفته، چند و چون است و سرودۀ فردوسی نیست این داوری هاست که من از آنها سخن می گویم.
نویسنده ی «در آسمان جان» گفت: بخش تاریخی را هر کس جز فردوسی میسرود در پیوستهای می شد دُژَم، دیگر. توانایی فردوسی سرآمدگی او در سخن پارسی است که از این بخش هم سرودهای دلپذیر و پر کشش پدید آورده است.
دهاک ماردوش را با هیچ آبی نمیتوان از پلیدی شست
کزازی در پاسخ به این پرسش که دیدگاه وی دربارۀ سخنرانی احمد شاملو در یکی از دانشگاههای آمریکا که در سال 1990 میلادی انجام گرفت و شاملو، آژیدهاکِ (ضحاک) ماردوش یکی از چهرههایِ اهریمنی شاهنامه را چهرهای نیک و بشکوه توصیف کرده بود، چیست؟ گفت: این داستان، داستانی است که بی فر و فروغ شده است هرچند این داستان در همان آغاز هم فر و فروغی نمیتوانست داشت زیرا آن دید و داوری یکسره بر پایهای سست و لرزان استوار شده بود. این که ما داستانی نمادین و باستانی و استورهای را با دیدگاههای جامعه شناختی و اجتماعی امروزین بسنجیم و داوری کنیم از بیخ و بن بیهوده است.
وی افزود: اینکه در چهرهای پلشت، پتیاره مانند دهاک ماردوش مردی شورشگر، آرمان گرای به اصطلاح امروزیان انقلابی بجوییم که بر ستم روزگار خود و یا بر سامانۀ پوسیدۀ فرمانروایی بر میشورد و میخواهد او را براندازد نیروهای واپس گرای، بپروای که میخواهند آن سامان همچنان پایدار بماند می کوشند که او را در هم بکوبند یا چهره ای سیاه از او به نمایش بگذارند خامتر از آن است که نیاز به کند و کاو و بررسی داشته باشد.
کزازی تصریح کرد: دهاک ماردوش را که نمادِ ددی و بدی است با هیچ آبی به هیچ شیوهای نمی توان از پلیدی شست. آن زمان همکاران، شیفتگان شاهنامه به من میگفتند که پاسخی بدهید من می گفتم هر سخنی پاسخ را نمیشاید اگر شما به هر سخنی پاسخ بدهید به گونهای آنرا ارج نهادهاید، به جد گرفته اید، شایستۀ پاسخ دانسته اید، از این روی من پاسخی ندادم به این سخنران. آنچه را که می بایست بدون آنکه از کسی نامی برده بشود نوشتم اما دانشجویان به هر روی چون هنگامه ای انگیخته بود این داستان می پرسیدند که براستی داستان چیست؟
نویسنده ی «دُرّ دریای دری» افزود: من می گفتم که این دید و داوری دربارۀ داستان دهاک (ضحاک، آژیدهاک) بدان میماند که گروهی زیناوند (مجهز) به ابزارهای پیشرفتهای بروند به ستیغ کوه المپ و بیاغازند شکافتن و کافتن این ستیغ را. کسی بگوید هان شما کیانید؟ به چه کار آمدهاید؟ سخن بگوید که ما گروهی از باستان شناسانیم از فلان دانشگاه بدین جا آمدهایم، میخواهیم ستیغ المپ را بشکافیم چون میدانیم که المپ جایگاه خدایان بوده است تا اورنگ زئوس، گردآویز هرا، نیم تاج آفرودیت، سندلهای هرمس، سندان هفاایستوس، نیزۀ سه شاخه ی پوزییدون را بیابیم و آنرا ارمغان کنیم به گنج خانۀ فلان دانشگاه. هر کس این را بشنود خواهد گفت که جای آن مردم نه ستیغ المپ است، آسایشگاه روانی است. این همه نماد است، گونهای آبگینگی اندیشه است یعنی تبلور فکر است اگر کسی بیاید اینها را در معنای راستین خود بگیرد و از آنها چهره هایی تاریخی بسازد دور نیست که ستیغ المپ را هم بدان سان بکاود.