پنج شنبه, 30ام فروردين

شما اینجا هستید: رویه نخست زبان و ادب فارسی ادبیات کوهها با همند و تنهایند - بخش دوم

ادبیات

کوهها با همند و تنهایند - بخش دوم

برگرفته از روزنامه اطلاعات

دکتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی


منوچهری که منظره‌ای از چنین شبی را مجسم می‌کند، از خورشید، به عنوان «دزدی خون‌آلود» تعبیر می‌کند، آنجا که می گوید:

شبی گیسو فروهشته به دامن
پلاسین معجر و قیرینه کرزن

شبی چون چاه بیژن تنگ و تاریک
چو بیژن در میان چاه او من

به کردار زنی زنگی که هر شب
بزاید کودکی بلغاری آن زن

کنون شویش بمرد و گشت فرتوت
وز آن فرزند زادن شد سترون

و طلوع صبح را این طور وصف می‌کند:

سر از البرز برزد قرص خورشید
چو خون‌آلوده دزدی سر ز مکمن

و این بدبینانه‌ترین تعبیری است در باب خورشید ـ ایزد نور و مهربانی (= مهر ـ میترا): دزد سرگردنه خون‌آلود! منوچهری باید از ایزد مهر و عشق و دوستی عذرخواهی کند ‌ و از پیغمبر دزدان نیز هم. همچنان شاعر دیگری که از احوال و خستگی و نومیدی به تنگ آمده و اصولاً از زندگی خسته شده و تکرار سال و ماه و هفته و روز و شب را بی‌حاصل فرض کرده، زبان به شکوه گشوده، خطاب به خداوند گوید:

یارب، تا کی بهار و دی خواهد بود؟
وین گردش سال پی ز پی خواهد بود؟

این شام سیاه، کی سحر خواهد شد؟
و آن روز قیامت تو کی خواهد بود؟

همه اینها هست؛ ولی آنها که واقع‌بین بوده‌اند، اصل حیات را بر چهار رکن آب و باد و خاک و آتش نهاده‌اند؛ چندان که به مقام پرستش ایزد آب (= آناهیتا)، و خاک(= زمین، گی، گیو) و آتش(= مهر، میترا) و بالاخره باد (= واذ، ایواذ، عیوَض) پرداخته‌اند و هرکدام برای خود دلائلی بر ارجحیت یکی از این مظاهر طبیعت داشته‌اند که من فصلی مفصل در کتاب «ماه و خورشید فلک» برای آن آورده‌ام و جای بحث آن در اینجا نیست. تنها خواستم به مقام کوه در عالم حیات اشاره کرده باشم.

و اگر از من می‌شنوید، این «باد» ازهمه عناصر مهمتر است؛ چه، می‌شود سه روز بی‌آب زندگی کرد و یک هفته گرسنه ماند و یک تابستان بدون آتش زیست، و بعد از صد سال هم زیر خاک نرفت و خاک نشد؛ ولی نمی‌شود بیش از چهار پنج دقیقه نفس نکشید. حرف خواجو کرمانی درست است که می‌گفت:

پیش صاحبنظران ملک سلیمان باد است
بلکه آن است سلیمان که زملک آزاد است

این که گویند که بر آب نهاده است جهان
شنوای خواجه ـ که بنیاد جهان برباد است

خوب، چرا این حرفها را من در این مقاله به زبان قلم آوردم؟ برای این است که می‌خواهم یاد کنم از یک قصیده زیبای کم‌نظیر که یک استاد بزرگ قصیده‌سرای معاصر، یعنی «ادیب برومند» که همین روزها ساخته در وصف کوههای ایران.

اول عرض کنم که ـ همان طور که من چند جای دیگر پیش از این نوشته‌ام ـ اگر دو سه تن نبودند، دو سه چیز در شعر فارسی فراموش می‌شد و کنار گذاشته می‌شد؛ چون عصراتم و روزگار کمپیوتر و اینترنت و انقلاب کنار گذاشتن کاغذ ادب فارسی آن را بر نمی‌تافت. از این دو یکی «شعر نو» است که با نیما شروع می‌شود، و اگر توللی «بلم در کارون» نرانده بود، و همشهری عطار، کدکنی «به کجا چنین شتابان» اشعار را راهنمایی و رانندگی نکرده بود، و اگر سهراب سپهری «اهل کاشان» نیامده بود و اگر فریدون مشیری از «تفنگش را به زمین نگذاشته بود»، و اگر اخوان مشهدی نمی‌گفت: «هوا بس ناجوانمردانه سرد است...» کسی گمان نمی‌کرد که شعری هم به نام شعر نو دوام بیاورد.12 آری، اگر اینها و دو سه تای دیگر نبودند و نهال شعر نو را آب نمی‌دادند، همان روزها که مرحوم نیما تخم شعر نو را در جنگل‌های مازندران پراکند، در زیر سایه‌های تنومند گیاهان جنگلی، این نهال نوپا نیز هرگز رشد نمی‌کرد و در همان‌جا به خاک فرو می‌رفت.

مورد دوم، در شعر فارسی، «قصیده» است؛ شعری بلند و طولانی با مضمونهایی که تنها در عصر غزنوی و سلجوقی و مغول می‌توانست اظهار حیاتی کند، اما بسا بود که به بوته فراموشی درافتد، اگر نبودند قصیده‌سرایانی مثل طالب آملی وگوینده:

جهان بگشتم و دردا که هیچ شهر و دیار
ندیدمی که فروشند بخت در بازار

و منجنیق فلک، سنگ فتنه می‌بارد
من ابلهانه گریزم در آبگینه حصار

و یا همین ملک‌الشعرای بهار گوینده «قصیده دماوندیه»، و یا قصیده تجلیلیه از نادرشاه در فتح دهلی:

دو چیز است شایسته نزدیک من:

رفیق جوان و رحیق کهن

رفیق جوان غم زداید ز دل

رحیق کهن روح بخشد به تن

من در باب انواع شعر، نظر خودم را یک جای دیگر، در مقدمه‌ای که بر کتاب «دیوان توران» خانم شهریاری زرتشتی کرمانی نوشته‌ام، بیان کرده‌ام و اینجا جای تکرار آن نیست. تنها در مورد رباعی، من نظر خاصی دارم که در همان‌جا بدان اشاره کرده‌ام که آنها که رباعی‌گویی می‌کنند، اگر دلشان خواست، بخوانند؛ ولی به هر حال انواع شعر فارسی ـ که قصیده هم یک نمونه مهم آن است ـ سخن بسیار است و اینجا فقط گذرا از آن گذشتیم.

حالا که کمی به مقصود نزدیک شدم، به اصل مطلب بپردازم: من همیشه فکر می‌کردم دیگر جنازه پرطول و عرض قصیده بعد از بهار بار دیگر به گور رفته بود، اگر پدید نیامده بود شاعری مثل ادیب برومند که تخصص دارد در قصیده‌سرایی، و برای مضامین روز و مباحث مورد گفتگوی جامعه قرن بیست و یکم را با کمال استادی و در لطیف‌ترین کلمات و متلائم‌ترین بحرها و سبکها توانسته قصایدی بسازد که آخرین افکار مورد اعتنای بشر قرن بیستم را در آن بگنجاند. و البته قصاید او عموماً از روحیه ملی و طبیعت ناسیونالیستی ـ در جنبه‌های مثبت آن ـ هرگز خالی نیست؛ مسائلی که کم و بیش در قرن بیستم و بعد از آن مورد گفتگوهای مخالف و موافق قرار گرفته و می‌گیرد.

در مقیاس کوچکتری، حرف ناتالیا جینز بورگ ایتالیایی را در این مورد می‌توان تکرار کرد، آنجا که در تمجید از رمان «صدسال تنهایی» گابریل گارسیا مارکز13 گفته است: «... صدسال تنهایی را خواندم. مدتها بود این چنین تحت تأثیر کتابی واقع نشده بودم. اگر حقیقت داشته باشد که می‌گویند: رُمان مرده است، و یا در حال احتضار است، پس همگی از جای برخیزیم و به این آخرین رمان سلام بگوییم...»14 مخلص پاریزی هم مثل بسیاری از دوستان تصور می‌کردم، دوران قصیده‌سرایی به سبک امیرمعزی و فرخی سیستانی به سررسیده، و به قول همان فرخی سیستانی:

فسانه گشت و کهن شد حدیث اسکندر

سخن نو آر، که نو را حلاوتی است دگر

فسانه کهن و کارنامه به دروغ

به کار ناید ـ رو در دروغ رنج میر

حداقل این بود که فکر می‌کردیم دوران قصیده‌سرایی با مرگ بهار و یا ادیب‌الممالک فراهانی پایان یافته است، و اینک با خواندن قصاید بدیع آقای ادیب برومند با مضامین جدید، باید حرف ناتالیا را تکرار کنیم و «برخیزیم و به این آخرین مجموعه قصیده سلام بگوییم...»

اینک که یادواره‌ای در بزرگداشت هشتاد ـ نود سالگی ادیب برومند با مقالات و اشعار دوستان و ارادتمندان او به چاپ می‌رسد، مخلص پاریزی نیز خود را در جمع هواداران ادیب، ناخوانده فراخوانده، این سطور را در بزرگداشت او به رشته تحریر می‌آورم و چه بهتر آن مقاله آراسته شود به این «قصیده کوهستانیه» ادیب برومند که جزء شاهکارهای ادب فارسی امروز است، و یکی از همان قصایدی است که گفتم در قرن بیست و یکم و عصر کمپیوتر و اینترنت، قصیده‌سرایی به سبک انوری و فرخی سیستانی را توجیه می‌کند.

من این مقدمات را برای این چیدم که از این قصیده ادیب برومند یادی به میان بیاورم در مجموعه‌ای که اینک به صورت یادواره به نام این گوینده بزرگ معاصر به چاپ می‌رسد. یکی از قصایدی که ادیب برومند به رشته نظم درآورده، قصیده‌ای است منحصراً و مخصوصاً در حق کوههای ایران. آری، کوههای ایران. البته در شعر فارسی بحث کوه و بیابان و دشت غریب نیست؛15 ولی اینکه شاعری بیاید و یک قصیده خود را تماماً در وصف کوههای ایران ساخته باشد، مثل اینکه در شعر فارسی نیست، یا اگر هم هست، به این تفصیل نیست.

ادیب برومند برای نخستین بار یک قصیده تمام‌عیار برای کوههای ایران ساخته، و در آن قصیده، شیفتگی خود را به این پدیده بلند طبیعت آشکار ساخته، و روحیه ملی و ایران‌دوستی و وطن‌خواهی خود را با نام این کوهها، و با میخهای زرین و آهنین آن، در دل ریگزارهای مملکت پهناور ایران فرو کوفته است؛ تعبیری که در قرآن کریم نیز برای کوهها آمده: «و جعلنا الجبال اوْتادا». و این همان میخهایی است که به کمک ریسمان فرهنگها، خرگاه مدنیت ایرانی را در برابر تندباد حوادث مصون نگاه داشته است؛ تندبادهایی که نمونه کوچک آن طوفان اسکندری و هاریکان قادسی و سونامی مغولی و صدها تندباد دیگر با سرعت صد و دویست کیلومتر در ساعت وزیده؛ ولی این خرگاه مدنیت همچنان با شاه‌تیر طبیعت خود برپا و پابرجا مانده است.

از دل و جان دوستدار کشورم دوستـدار کشـوری نام‌آورم

نام او از روزگار باستـان بوده بس فخرآفرین در دفترم

نام این بشکوه مرز جان‌فزای بسـترد گرد ملال از خاطرم

کوهـهای سربلـندش آکنند پهلوانی فرّ، غروری در سرم

عاشقم بر کوهسارانش به جان وآن غروب دلکش و زرین فرم

آتش افشاند «دماوند»م‌ به بر گر نباشد مهر ایـران همبرم

سر نهم بر دامن «البرز» کوه تا سـرآید قصـه از زال زرم

بوسه بفرستم فراوان با درود بر «دنـا»، فرخنده بام کشورم

می‌ستایم «کرکس» و «سیوند» را همچـو «بینـالود» زیبا منظرم

سر سپارم بر در «الونـد کوه» آن که یاد از مادهـا آرد برم

باد بر زنجیرة «زاگرس» درود آن حصـار محکم بام و درم

با سمند آذری تازم به شوق زی «سهند»، آن کوه صولت‌پرورم

غافلم از «قافلان» کوهش مدان کو کند شاد از شکوهی دیگرم

کوه در کوه تنیـده با نهـیب می‌خروشد گوییا چون تندرم

می‌خروشد تا کند بیدار خیز از بداندیشان این بوم و برم

کوه گردون‌سای مغرور از ثبات سروری را شد نمادین رهبرم

واله‌ام بر کوهسـاران شـمال قصه‌پردازان «توس» و «نوذرم»

باشدش جغرافیای پرشـکوه سرزمین مـهر و مهر خاورم

زنده‌باد ایران و کهسارش، ادیب یاورش پـروردگار داورم16

ادیب برومند،‌ صاحب یک مجموعه بزرگ از گرانبهاترین آثار هنری ایران نیز هست که در خانوادة قویم و قدیم آنها که در گز برخوار اصفهان قرنها به برومندی و آبرومندی زیسته‌اند، جمع آمده است.17 و این مجموعه‌ای ‌است شامل کتب خطی گرانبها و تابلوهای نقاشی بی‌نظیر و نمونه‌های خط بزرگترین خطاطان و نویسندگان ایرانی و شامل کارهای دستی ظریف اصفهان، که هیچ‌کدام را نمی‌توان قیمتی روی آن گذاشت. ادیب برومند همچنان که هویت و شخصیت ملی خود را در تمام تحولات اجتماعی امروزه ایران حفظ کرده و آنها را در ضمن قصاید دلپذیر خود به منصه بروز و ظهور رسانده، در عین حال این آثار را هم با کمال دقت محفوظ نگاه داشته و در حکم گنجینه و یک موزه کوچک است که به میراث، به ملت ایران سپرده خواهد شد.

برای اینکه مقاله ما به قول قدیمی‌ها «پُر ‌توخالی نباشد»، دنباله مطالب را به آنچه در مقدمه گفتم، اختصاصاً به کرمان بپردازم. برگردیم به حرف خودمان و کوههای کرمان و جمله طلایی وزیری که می‌گوید: «همه آبادی کرمان از این سلسله کوه است.» البته آنها که به قله اورست رفته‌اند، یا مُن‌بلان اروپا را زیارت کرده‌اند، یا حتی همین آرارات را می‌شناسند، می‌دانند که همه آبهایی که در اقیانوس اطلس بخار شده و بر اثر تفاوت درجه حرارت‌ هوای شمال آفریقا یا هوایی که از قطب شمال می‌آمده، پیچ و تابی به خود داده در مثلث برمودا به رقص و پایکوبی پرداخته، دور سرگردان و افتان و خیزان سواحل شرقی آمریکا را به طرف شمال پیموده، در منتهی‌الیه سن‌لران و در دهانه هالیفاکس ناچار تسلیم حرکت وضعی زمین شده، با آبهای خروشان سن‌لران به طرف شرق، «میرزا میرزا» راه پیموده، جریانی در دریا پدید آورده به اسم «گلف استریم» که درجه حرارت آن با حرارت‌ آبهای اطراف چند درجه بیشتر و بالاتر است و بدین طریق همه بخارات آب را به تدریج تبدیل به قطرات باران کرده، وقتی به دریای مانش و حوالی لندن می‌رسد، که از قدیم گفته‌اند: «در لندن، روزهای آفتابی هنگام خروج از منزل، حتماً چتر خود را همراه بردارید؛ اما در روزهای بارانی، البته مختارید!» و در بلندیهای مرکزی اروپا (مُن‌بلان = کوه سفید) تبدیل به برف می‌شود و رودخانه‌های عظیم و بالنتیجه قاره سبز را به وجود می‌آورد، و همچنان کوههای شرقی اروپا و قفقاز و سواحل شرقی مدیترانه را سیراب کرده، بقایای آن راهی ایران می‌شود که کوهستانهای آذربایجان‌ و زاگرس، قسمت عمده آب آن را می‌قاپند (به قول ترکها)، یا می‌چقارند (به قول کرمانیها)‌ و ته‌ماندة آن نصیب کوههای مرکزی ایران می‌شود که بختیاری‌ باشد و کرکس کاشان و شیرکوه یزد.

آنها هم تا امکان دارد، قله‌های خود را به این ته‌مانده بخار آب سفید می‌کنند و آنچه باقی می‌ماند، سهم کرمان است که با طوفانهای ریگ بیابانهای عربستان همراه شده، به جبال بارز و کوه جوپار و کوه بارچی و کوه تنبور (طمبدر) و کوه صفه و کوه کوفجان و کوه نرماشیر و کوه تفتان و کوه هزار و تم هزار مردی همعنان می‌شود و اینجاست که باید گفت در واقع «گردی به مردی نمی‌رسد» و با همه اینها مردم پاریز می‌گویند که اگر در شب عید، یک لکه سفید برف بر بالای قله دالدان ـ از پاریز سه فرسخی آنجاـ به چشمتان خورد، بدانید که آن سال آبسال است.

کوههای معروف کرمان عبارتند از:

کوه سگ‌کش‌18 شهربابک: 3545 متر ارتفاع از سطح دریا

کوه چهل دختر: 3071 متر کوه زرند: 3970 متر

قله گل‌چین: 3093 متر (این قله در حوالی جوشان و سه‌کنج و تنب واویلا قرار دارد) کوه پلوار: 4233 متر

قله کیش (=کیج):3752 متر قله تخت سلیمان:3015 متر

قله جبال بارز بر سر راه جیرفت: 3795 متر

قله تافک سفید (کوهستان پاریز و بردسیر):3720 متر

قله بلوچی:4100 متر کوه هزار: 2465 متر

کوه تفتان:3950 متر (آتشفشان معروف بلوچستان که نامش همراهش است و هنوز هم گاهی دودی از کله آن برمی‌خیزد) و به قول مولانا: این زمین با سکون باادب / اندر آرد زلزله‌ش در تاب و تب!

کوه بزمان:3503 متر

کوه جوپار:4135 متر (شامل کیل جلال جلال‌کوه و کوه صفه و سه کنگره ، سه‌شاخ و رامین و زردرود)

کوه بهر آسمان (= و هر زمان، بهرزمان، پاریزمان): 3886 متر

کوه سیرچ:3520 متر کوه جفتان:3880 متر

کوه لاله‌زار (کارزار، مسکن اصلی کارآمانی‌ها):4350 متر 19

این البته اسامی قلل عمده و سلسله بزرگ کوههای کرمان بود، وگرنه هر وجب و هر بدست از بن کوهها نام مخصوص به خود دارند؛ مثلاً همان جبال بارز مرکب می‌شود از کوه میل فرهاد (که لابد باید آن شعری را که در صدر مقاله در خصوص فریاد فرهاد آوردم، در حق این کوه صادق دانست) ، و آبسکوه (که در وقع نقطه مقابل آبسکون دریای خزر است)، و دونسازی، و خرپشت (که لابد با اشتران کوه لرستان سرهمسری دارد)، و دشت کوچ (که رودخانه شور جیرفت از آن سرچشمه می‌گیرد و از بهادرآباد گذشته به جزموریان (باتلاق مانندی فرو می‌ریزد)، و زیارتگاه پنج تن (در حدود میش پدام)، و کم بندوک، و تنب، و تم نمرد، و تم دهلی (در باب این دهلی باز هم حرف دارم)، و تم گوگردی (که لابد بقایای یک آتشفشان است)، و تم گفتاری (که پناهگاه گفتارهاست، یعنی بوده است)، و تم سولوهی و ... امثال آن.20

آنجا که نوشته‌اند وهرز دیلمی ـ فاتح یمن در زمان انوشیروان ـ اصلاً کرمانی بود و کریستن‌سن لقب او را «هزارمرد» نوشته است ـ بنا بر اسناد قدیمی ـ من اشاره کرده‌ام که باید او از همین کوهستان و تُم‌ (=تمب) هزارمردی بوده باشد و اصلاً کوه هزار و گله‌هزاره که منسوب به این محل است، هم برخاسته از این نام بوده‌اند.21 ادامه دارد

البته قصد من مقایسه کرمان بیابان‌خیز با کانادای باران‌ریز نیست که آبش هزار جزیره دارد (= سن‌لوران) و خاکش هزار دریاچه (= حوالی هودسن). هرگز کوههای کرمان را با کوههای راکی و آند و سفیدکوه و اطلس و کارپات و آرارات و حتی سهند و سبلان و هیمالیا با شش متر باران سالیانه و حتی البرز و الموت با یک و نیم متر باران سالیانه مقایسه نفرمایید. تصور فرمایید پنج شش قله کوه در مدخل بیابانهای کرمان گیر افتاده‌اند و باید یک کویر پهناور را که بیشتر سال حرارت آن از 50 درجه سانتیگراد متجاوز است و به اندازه کل انگلستان، یا به اندازه نصف کشور فرانسه وسعت دارد. آری، این سرزمین را باید با ته‌ماندة نم ابرهایی که هرجا عبور کرده‌اند، باریده‌اند و چیزی که قابل باشد، در دامن ندارند؛ آری، با این ده دوازده سانت بارندگی سالیانه سیراب کنند. آن پنج شش سانتیمتر بارندگی که در کویر فرو می‌ریزد، هنوز به زمین نیامده بخار و باد هوا می‌شود و دوباره به آسمان برنمی‌گردد. همه امید این سرزمین پهناور به آن بیست سی‌ سانتیمتر باران سالیانه‌ای است که به صورت برف در کوهستان کرکس، یا شیرکوه، یا جبال بارز فرود می‌آید، و چند ماهی کوهستان را سفید‌پوش می‌کند و با گرم شدن هوا به تدریج آب می‌شود و به زمین فرو می‌رود. همه امید ولایت ما به همین قطرات آبی است که در خاک کوه دفن شده و سفره‌های زیرزمینی آب را فراهم کرده است.

وزیری صحبت از صد رودخانه می‌کند که از این کوهها جاری است؛ درست است، اما این رودخانه‌ها بیشتر خشک‌رود است؛ از نوع خشک‌رود شیراز که سعدی لابد بارها در کنار آن نشسته و آخر کار هم در کنار آن به خاک رفته، و چون دجله و فرات را هم سعدی بارها دیده، این شعر لطیف را در گلستان آورده:

شنیدستی که در اقصای جیحون

همی خوانند ملاحان سرودی:

اگر باران به کوهستان نبارد

به سالی، دجله گردد خشک‌رودی

همه کوشش یک کرمانی این است که بداند این ده بیست سانت باران که به صورت برف در کوه غایب شده، به کجا رفته و چگونه می‌شود تا قطره آخر، آن را بازیافت کرد. هنر آب شناسی یک کرمانی در همین جستجوست.

هزاران سال است که متخصصان کرمانی به تجربه دریافته‌اند که آب این کوهها در کدام دره به کجا می‌رود و در کدام نقطه زیر زمین، میان طبقات نفوذ‌ناپذیر، چگونه ذخیره می‌شود. جنس طبقات روی زمین، و عمق آن طبقات و بعض گیاهان ریشه‌دار به این تشخیص او کمک می‌کنند. در آخر کار «چاه گمانه» حدس او را تبدیل به یقین می‌کند و اولین یا دومین چاه به او ثابت می‌کند که در چند ده‌متری زیر این زمین دریاچه‌ای از آب طی هزاران سال ذخیره شده است.

حالا هندسه و جغرافیا به کمک او می‌آیند. از چه طریق آسان‌تر است که این آب به روی زمین بیاید، چند حلقه چاه در راه عبور این آب باید زده شود. شیب رائین قنات چند درصد باشد که آب به پای خود به روی زمین برسد. آب را به کدام طرف ببرند که اولاً با سایر قناتها تعارض نداشته باشد؛ ثانیاً زمین مساعد کشت و زرع در چند کیلومتری این چاه قرار دارد، و آیا مجموعه زمینها برای میزان این ذخیره آب کافی است یا خیر؟

کار بلافاصله شروع می‌شود. کار قنات که کاریز نامیده می‌شود، مختص کرمان است، و از نام طایفه کارامانی(=کار+ میثنه = کارمیهن) گرفته شده. هر جا کوهی و قله‌ای در کرمان هست، حلقه چاه ـ مثل گردنبند مرواریدـ در اطراف دره‌های آن به زمین دوخته شده است.

تراز کردن زمین، و شناسایی طبقات، و قرض کردن چرخهای روستاهای همسایه، کار را تسریع می‌کند. گاهی داشته‌ایم که «شصت بست چرخ» برای حفر یک قنات به موازات هم به کار مشغول شده‌اند.22 چرخ چاه قنات، چرخه حیات بخار آب دریاها و کوهها را در کرمان، به هم گره می‌زند.

می‌گویند:‌«کوهی ـ کوهی که به پشتش نیست ـ یک روستایی است که وقتی به او رو بدهی، با کوش (=کفش) می‌آید می‌نشیند روی فرش!» و مخلص پاریزی سوگند یاد کرده‌ام که: «نباشد محفلی و یادواره‌ای که من در آن شرکت کنم و در آنجا به تقریبی یا به تحقیقی یادی از کرمان به میان نیاید.» انجاح آن سوگندان را عرض می‌کنم؛ همچنان که مرحوم وزیری گفته بود و در صدر مقاله یاد کردم در باب کوهستانهای غربی کرمان:

«... انصافاً جبلی مبارک و بسیار خیر است. بیشتر آبادانی بلوکات طرفین این کوه‌، از آن است و تقریباً یکصد رودخانه معروف از چشمه‌سارهای این کوه جاری می‌شود و بر هر رودی چندین بند بسته دهات معتبر دارد...»

توضیح دقیق‌تر این مطلب این است که میزان بارندگی سالیانه کل کرمان و بلوچستان بر اساس 250 هزار کیلومتر مربع وسعت به طور معدل حدود 120 میلی‌متر در سال بیشتر نیست که در این میان خود کرمان مرکزی در سالهای آبسال، 145 میلی‌متر، زرند کرمان 135 میلی‌متر، رفسنجان95 میلی‌متر، سیرجان 145 میلی‌متر، شهر بابک 165 میلی‌متر، بافت 260 میلی‌متر، بم 50 میلی‌متر، جیرفت90 میلی‌متر، کهنوج 185 میلی‌متر، و بردسیر 90 میلی‌متر. این آمار شامل می‌شود از مهرماه 1378تا تیرماه 1379ش ( اکتبر 1999 تا ژوئیه 2000 م) که معمولاً یک سال بارندگی به شمار می‌آید و شامل آبهای سطحی است.23

حقیقت این است که باران در کرمان اصولاً نامتعادل است و بیشتر سالها ولایت دچار خشکسالی است و به همین دلیل سالهای زراعی را بر حسب میزان بارندگی به چند نوع تقسیم می‌کنند:

خشکسال: که گاهی داشته‌ایم مثلاً در بم، طی یک سال بارندگی از 50 میلی‌متر تجاوز نمی‌کند.

علف‌سال: که بارندگی‌ها بیشتر در بهمن و اسفند و بهار شده باشد ـ و مورد علاقه گوسفندداران و مایه امیدواری آنان است.

ترسال: که بارندگی متوسط است، حدود 12 سانتی‌متر معدل سالیانه در کل استان که نان بخور و نمیری درمی‌آید.

آبسال: سالی که میزان بارندگی از حدود متوسط بالاتر رفته و کوهستانها برف را تا تابستان نگاه دارند؛ مثلاً در پاریز اگر کسی شب عید نوروز از بالای برج شاهقلی خانی یک تکه سفید برف در قله دالدان یا تافْک ببیند (یعنی برف آن تکه از کوه تا آن موقع آب نشده باشد)، می‌گویند آن سال آبسال است و بقیه دره‌های آن کوه لابد پربرف است.

یک سال استثنائی هم داریم که آن را غره سال (= باید قره‌سال باشد به روایت و تعبیرات ترکی) گویند، و آن سالی است که میزان بارندگی فوق‌العاده باشد و خصوصاً در شهر بابک و بافت ـ که نقاط خط مقدم جبهه بارندگی هستندـ از 50 سانتی‌متر متوسط سالیانه گذشته باشد. در چنین سالهایی است که خواجه پاریز، نوکر خود را هر روز صدا می‌زند و می‌گوید: «کلید انبار گندم را بیار، کلید انبار جو کجاست؟ کروها را کجا انبار کردی؟» و همین طور هر روز از وضع انبارها پرسش می‌کند.

کشاورز کرمانی که قانع است، هیچ‌وقت به بارانهای پنج شش‌متری سالیانه دامنه هیمالیا و باران چند متری کوههای راکی و آند... فکر نمی‌کند. آقای فلاحتی ـ از معلمان بازنشسته زابل ـ از قول همسرش که کرمانی است، می‌گفت: ما می‌گوییم:

دو باران قوس و دو تا در بهار بود قیمتِ اسب اسفندیار!

باران قوس(= آذرماه که معمولاً در کوهستانها برف است منبع اصلی آب قنوات)، و باران بهار یعنی اواخر اسفند و اوایل فروردین که صحراها و گیاهان روییده و به قول پاریزی‌ها «ورکپیده‌اند». همین یک باران و علف محصول جو و تریاک و نخود و سایر کشتها را تا سینه اسب رشد می‌دهد. بگذریم از اینکه با همین بارانها، خاک زرخیز جیرفت بعض جاها سالی دو بار محصول می‌دهد.

در کرمان قناتهایی داریم که بیست یا سی یا حتی چهل کیلومتر طول رائین دارند. قنات مستوره که مظهر آن در مسجد ملک کرمان است، و قنات گنجعلی خان که مظهر آن در میدان گنجعلی خان است، بیش از سی کیلومتر طول رائین دارند؛ یعنی «مادر چاه» آنان در کوهستان ماهان کرمان است.

بی‌خود نیست که تا قبل از پیدایش تکنیک چاه عمیق، اداره‌کل ثبت کرمان بیش از چهار هزار قنات معروف و مهم شماره‌گذاری کرده بوده که بیشتر آنها بیش از ده کیلومتر رائین داشته‌اند. یک مهندس آلمانی سالها قبل از انقلاب، با وسایل جدید، طول قناتهای کرمان را اندازه‌گیری کرده بود، بیش از 35 هزار کیلومتر قنات در کرمان یافته بوده است.24

به همین دلیل است که وقتی در بیابانهای داغ 50 درجه حرارت که به زحمت یک بوته‌آدور اشتری در آن سبز می‌شود، عبور می‌کنید، بعد از چهار پنج فرسنگ راه، یکمرتبه به دهکده‌ای سبز و خرم و باغهایی دلکش بر می‌خورید که برای شما مشکل است تصور کنید آب این باغها از ده فرسخ آن طرف‌تر از زیر زمین و قنات با عمق چاه پنجاه و صدمتری و آن هم از کوهستانی تأمین می‌شود که دهها فرسخ آن طرف‌تر، مثل قطار شتر در دوردست‌ها خوابیده است.

رضاشاه وقتی در 1309ش/ 1930م از طریق مشهد و طبس و زاهدان و کهنوج خود را افتان و خیزان از میان ریگها به محمدآباد ریگان در نرماشیر رساند و در آنجا متوجه شد که غلامحسین خان سردار مجلل در باغی بزرگ پر از درختهای مرکبات و خرما، با یک تنگ بلور به‌ْ لیمو منتظرش ایستاده، فریاد زد:

ـ غلامحسین خان، در میان جهنم، بهشتی ساخته‌ای!

و سردار مجلل جواب داد:

ـ قربان پیشکش.

شاه گفت: نه، این حق این بچه است که کنار تو ایستاده است.

و آن بچه، امان‌الله خان عامری پسرش بود که از رجال ثروتمند کرمان به شمار می‌رفت و تا مدتها بعد از انقلاب نیز زنده بود و داستان زندگی او را آقای آیت‌الله موسوی اردبیلی بهتر از من‌ می‌دانند.

این را خواستم مخصوصاً بگویم که بعضی تصور می‌کنند کرمانیها بی حال و تنبل و باری به هر جهت زندگی می‌کنند، و حال آنکه درست خلاف آن است. مردمی که 35 هزار کیلومتر از زیر زمین خاک را پنج من پنج من، هزار سال پیش به در آورده حلقه چاه کرده و از آن چاه، آب به مزرعه رسانده‌اند، مردمی باری به هر جهت نیستند.

آدم که به اروپا می‌رود، به قول یک بلوچ که به گرگان رفته بود، احترام درخت را فراموش می‌کند.25 این همه جنگل و سبزه شعر سعدی را بی‌معنی می‌کند آنجا که فرمود:

برومند باد آن همایون درخت که در سایه او توان برد رخت

گفتم از جمله طلایی وزیری در باب کوههای کرمان می‌گویم و آیمش از عهده برون. نباید فکر کرد که کار در کویر در حکم آب در هاون کوفتن است و روغن در ریگ ریختن، دویست و پنجاه هزار کیلومتر بیابانها و کوههای کرمان، در عین بی‌آبی، از پر ارز آورترین استانهای ایران می‌باشد. سالی بیش از ششصد هزار تن خرما از بم ـ کم باران‌ترین نقاط استان ـ و خبیص (= شهداد)، و جیرفت و کهنوج و حاجی‌آباد حاصل می‌شود که بیشتر آن کام شیخ نشین‌های دلارخیز را شیرین می‌کند.

هر کیلو حنای نرماشیر در بازار تاجیکستان و ازبکستان با دلارهایی معامله می‌شود که روسیه به هزار دنگ و فنگ از نقاط نفت‌خیز تلکه کرده است.

بهترین هندوانه و خربزه درست در فصلی که جای دیگر دانه‌ای از آن نیست، یعنی زمستان‌، به خروار به خرمن از جیرفت حاصل و صادر می‌شود. باغها همه میوه‌خیز است و یک دانه درخت بی‌میوه حتی سایه‌خوش و چنار بیهوده در جایی کاشته نمی‌شود؛ زیرا هر قطره باران با کوشش شبانه‌روزی آدمیزاد از قعر زمین بالا آورده شده است. همین کوهستان پاریز قبل از آنکه مس سرچشمه بدان حمله ببرد، تل زیره داشت که باعث شهرت کرمان به زیره‌اش، در ادب فارسی شده است. سالی چند هزار کیلو زیره از این کوه حاصل می‌آمد.

کتیرای همین کوهستان ـ قبل از هجوم مس‌گدازی ـ سالیانه هزاران دلار درآمد داشت، و اگر صاحب تاریخ سلاجقه کرمان می‌نویسد که: «در و دیوار خانه‌های یزد از درآمد راه کرمان سفید شده است»، مخلص پاریزی یک روز، خدمت مرحوم دکتر یحیی مهدوی و اصغرآقا مهدوی استادان دانشگاه و در مهمانخانه‌شان گفتم: «آجرهای مهمانخانه خانه حاج امین‌الضرب پدرتان در تهران، از چسب صمغ کتیرای کوهستان پاریز قوام گرفته است و چراغ برق حاج امین‌الضرب از برکت چراغو (شمعک کوهی) کوهستان‌های پاریز و به کبریت سیدرحیم معین‌التجار اصفهانی نماینده او در کرمان، روشن شده است.»26

نکته آخر را در باب مهمترین صادرات ارزآور کرمان هم بگویم و بگذریم. ما یک درخت لوکس مهمان‌پسند داشته‌ایم به اسم پسته که چوب آن را نادرشاه در ماوراءالنهر برای کوره توپ‌ریزی می‌سوخت، و میوه آن چون خندان بود، مورد علاقه بانوان و آقایان مهمانهای بزرگان ولایت بود. یکی از مردم آگاه کرمانی متوجه علاقه مردم دنیا به این آجیل برشته شدة خندان شد، و کاشت آن را به همت اربابان دیگر توسعه داد، و گز مغز پسته‌ای اصفهان هم سوغات خوبی شد برای دنیا و یکمرتبه میزان برداشت محصول پسته از ده هزار تن در سال تبدیل شد به سالی 250 هزار تن پسته. و در آینده نزدیک به پانصد هزار تن هم می‌رسد، و این درختی است باب کرمان که سالی دو سه بار بیشتر آب نمی‌خواهد و یک بار آن هم در زمستان آب می‌طلبد.

همین چند روز پیش بود که در «دان‌تون» تورنتو، برای تبدیل عینک خودم ـ که دیگر چشمها کم‌سو شده ـ به آنجا رفتم. در پشت ویترین یک آجیل‌فروشی متوجه شدم که پسته خندان هم دارد؛ اما قیمت آن در کنارش نوشته بود: هر صد گرم = 2/2 دلار یعنی تقریباً دو هزار و دویست تومان به نرخ سال پیش.

چون نوبت دکتر هنوز نرسیده بود، نشستم و حساب کردم، دیدم هر یک کیلو که هزار گرم باشد، 22 دلار قیمت دارد و هر هزار کیلو یک تن است که طبعاً 22 هزار دلار قیمتش می‌شود، و آن وقت ـ با اینکه ریاضیات من ضعیف است و در دانشسرای مقدماتی با یک نمره هشت از تجدید شدن معاف شده‌ام ـ حساب کردم، دیدم 250 هزار تن، یک عدد 55 که در طرف راستش 8 تا صفر گذاشته باشند، قیمت دارد؛ یعنی پنج میلیارد و پانصد میلیون دلار، یعنی پنج هزار و پانصد میلیارد تومان خودمان، با ارز هر دلار هزار تومان پارسال و اینک دوهزار تومان قیمت امسال، یعنی آن رقم دو برابر می‌شود. پسته را «طلای سبز» هم می‌گویند و دلار هم پشت‌سبز است؛ پس جملة طلایی وزیری در کتاب جغرافی کرمان حقیقتی هم دارد.

مسأله این است که این چند سانتی‌متر برف که در کوهستان آمده و مایه اصلی قناتهای کرمان است، قناتهایی که به اعتقاد من برای کوتاه کردن راه ادویه از دو طرف، یعنی از طرف آریایی‌های هندوستان، و از طرف آریایی‌های مقیم اطراف زاینده‌رود و فلات مرکزی ایران، شروع به حفر شده و طی سالیان متمادی و قرنهای دور و دراز تعداد آن به حدی رسیده که امروز تقریباً هر آبادی با شش فرسنگ فاصله (36 کیلومتر فاصله = یک منزل) تقریباً تمام کویر را پوشش داده و قابل عبور شتر و مستعد سکونت آدمیزاد کرده است.

دلیل من در همکاری هندیها در این آبادانیها این است که در بسیاری از این آبادیها، در تلفظ اسم با آبادیهای شق شرقی کرمان مشترک‌اند؛ مثل بم و بمپور که لابد پسرعموهای بمبئی هستند و هنزای جیرفت که با قلعه هنسای هند لاف برابری می‌زند، و خود کرمان که با طوایف صاحب‌کارمای هندی هم‌ریشه و هم‌پیشه است، و شابهار (= چاه‌بهار) که لابد معبد بودائیان است و ما می‌دانیم که بودا سالهای طولانی دوران اعتکاف خود را در کرمان گذرانده است.27

دلیل دیگر، لهجه کرمانیهاست که با لهجه سَنسکریت و دراویدی نزدیک است و مردم بشاگرد (= ویشکارد) به لهجه دراویدی حرف می‌زنند، در حالی که ولایات غربی و شمال غربی کرمان و مآلاً یزد با لهجه اصفهان نزدیکترند. ده بهکری و اصلاً جبال بارز (= بهرز، وهرز) و ترکیب بهر آسمان (بهرزمان) از همین‌گونه است.28

به هر حال همه قناتهای کرمان، جیره‌خور همان دو من برف سالیانه هستند که بر سر رشته کوههای غربی ـ جنوب شرقی کرمان ذخیره می‌شود؛ کوهستانی که از یزد و شهر بابک شروع می‌شود و از پاریز و چارگنبد و جبال بارز و جیرفت و نرماشیر می‌گذرد، و حوالی تفتان نقطه پایان آن است. مهم این است که در تمام دشت کویر، این کوهستانها و دره‌ها منبع اصلی آب قنات را فراهم می‌آورند، و مسیری به نام رودخانه در هردره هست که سالی دو سه ماه آب رو دارد، ولی اساس آبهای نهفته در زیرزمین آن است.

یک مثل از پاریز بزنم و به قول آسیابانها «یک من خود را در این گیرودار آرد کنم». همان طور که در هلند مردم به طعنه می‌گویند: «آبی که از رودخانه راین به دریای شمال می‌ریزد، شش بار از شکم آلمانیها گذشته است»، در پاریز هم از هر قطره آب، پنج شش بار استفاده می‌شود. به عبارت دیگر، مثل سایر نقاط پرآب عالم، در کرمان، آب کالای یک بار مصرف نیست. برفی که در قله تافک و دالدان و ارچنو آب می‌شود و به زمین می‌رود، در سه چهار دره زیرزمین جریان پیدا می‌کند. رشته اصلی که رودخانه پاریز باشد، در خمبروتو اول مورد استفاده آن است که به علت سرد بودن هوا و در سرگو (= رأس گاو، به روایت تذکره صفویه) چون گندم درو به کشت سال بعد نمی‌رسد، چندان قابل استفاده نیست و فقط گیاه سردسیری کاشته می‌شود و بوته آن نیز بیشتر زارچ = (زرشک وحشی) و خمبروت (= امرود، گلابی وحشی است).

ادامه دارد


پی‌نوشتها:


12ـ و این هم از موقع‌نشناسی مخلص پاریزی است که در یادواره‌ای که به افتخار استاد ادیب برومند ـ قصیده‌سرای نامدارـ تهیه می‌شود و پول مخارجش را دیگران می‌دهند، این بنده ناتوان از پدیده شعر نو تلویحاً دفاع می‌کند، و حال آنکه عموماً اهل ادب می‌دانند که ادیب برومند با بعض گفته‌ها که به نام شعر نو منتشر می‌شود، اگر نه در حکم «کارد و پنیر»، بل در مقام عسل و خربزه گرگاب است! کار من براساس آن فلسفه چینی است که می‌گوید: «آتشبازی، کار دلپذیری است، به شرط آنکه در خانه همسایه باشد!»

13ـ کتاب رمان صدسال تنهایی را سالها قبل بهمن فرزانه ترجمه کرده و در جزء انتشارات امیرکبیر به چاپ رسیده است. من عنوان یکی از مقالات خبر خود را از اسم همین کتاب گرفته، و مارچوبه را به شکل مار آورده‌ام و در اطلاعات به چاپ رسیده است.

14ـ مقاله حسن گل محمدی، مجله شهروند تورنتو، شماره 1385، ص80

15ـ مثلاً کتابی که آقای مهندس عباس جعفری، تحت عنوان «کوهها، و کوهنامه ایران»، (مجله تحقیقات جغرافیایی، دکتر پاپلی) چاپ گیتاشناسی، هرچند من آن کتاب را هنوز ندیده‌ام.

16ـ روزنامه اطلاعات چهارشنبه 10 اسفند 1390/29فوریه 2012م.

17ـ مثلاً رجوع شود به مناسبات محمدرضا خان سرهنگ و ظل‌السلطان و مرحوم مدرس، (نون جو، چاپ 6، ص388)

18ـ ربطی به سگ ندارد، سگ آن همان «سکا»ست و کفش آن همان کوه = کوه سکاها، طوایف سکائی و پارتی و اشکانی.

19ـ بی‌خود نبود که کوههای استرالیا را داخل آدم حساب نکردم!

20ـ حاشیه جغرافیایی کرمان،

ص 125، نقل از یادداشت حسین طیاری. تم به معنای تپه و همان تنب است.

21ـ شمعی در طوفان، برزکوه فردوسی، ص212

22 ـ تذکره صفویه کرمان، چاپ‌اول، تصحیح باستانی پاریزی

23 ـ جغرافیای کرمان، چاپ پنجم، ص70، نقل از روزنامه رفسنجان.

24 ـ چیزی بیشتر از راههای عبوری روی زمین ایران.
 
25 ـ روایت دکتر صفت گل، همکار ما درگروه تاریخ

26ـ در مورد این کتیرا و شمعک کوهی، رجوع شود به مقاله نگارنده در یادواره ایرج افشار، مجله ایران‌شناسی، چاپ تورنتو ـ سال 27، شماره یک، ص72. زیرعنوان «یک شمعک کوهی بر مزار ایرج افشار».

27ـ بارگاه خانقاه، چاپ اول، ص

28ـ رجوع شود به مقاله نگارنده در کنگره فردوسی در هاروارد بستون تحت عنوان «جبال بارز= برزکوه در شاهنامه فردوسی» (شمعی در طوفان، ص208)

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید