شنبه, 01ام ارديبهشت

شما اینجا هستید: رویه نخست زبان و ادب فارسی شعر شعر دفاع مقدس 2 / استاد شهریار، سیمین بهبهانی و...

شعر

شعر دفاع مقدس 2 / استاد شهریار، سیمین بهبهانی و...

برگرفته از روزنامه اطلاعات، شماره  25699، چهارشنبه 3 مهر 1392


جنگجویان دلاور

استاد شهریار


سلام ای جنگجویان دلاور

نهنگانی به خاک و خون شناور

سلام، ای صخره‌های صف‌کشیده

به پیش تانکهای کوه‌پیکر

صف جنگ و جهاد صدر اسلام

صف عمار یاسر، یا که اشتر

به قرآن وصف او: بنیان مرصوص

صف مولا علی، سردار صفدر

در آن عرصه که نه چشم است و نه گوش

نبیند چشم دل جز روی دلبر

شما را با لقاءالله، پیوست

سر دست ست و هر آنی میسر

شهادت برترین معراج عشق است

گهش پروازی از جبریل، برتر

*

سلام ای خاندانهای شهیدان

پدر، مادر، برادر، یا که خواهر

به صد داغ ستم ننشسته از پای

که بنشانی به جای خود ستمگر

سلام ای پیرمـردان مجاهد

دل از جان کنده، همپای پیمبر

به جبهه، خود حبیب بن مظاهـر

به پشت جبهه، سلمان و اباذر

به جبهه، سنگرت گر خاکریز است

به پشت جبهه، مسجدهاست سنگر

سلام ای ملت دایم به صحنه

خروشان سیل با طوفان صرصر

سلام ای پاسدار کعبه عشق

حریم عشق را چون حلقه بر در

به جان پروانة شمع جماران

به دل گرم طواف حج اکبر

سلام ای ارتش جانباز اسلام

به سر، با هر صف سرباز، افسر

خط رهبر صراط المستقیم است

نه راه باختر پویی، نه خاور

سلام ای لشکر اسلام پیروز

تو را هر دو جهان باید مسخر

خدایت وعدۀ فـتح و ظفر داد

تو هم مستضعفین خواهی مظفر

تو هم با خون پاکان «شهریارا»!

بشوی اوراق از این دیوان و دفتر


***

مردی که یک پا ندارد

سیمین بهبهانی

شلوار تاخورده دارد مردی که یک پا ندارد

خشم است و آتش نگاهش، یعنی: تماشا ندارد

رخساره می‌تابم از او، اما به چشمم نشسته

بس نوجوان است و شاید از بیست بالا ندارد

بادا که چون من مبادا چل سال رنجش پس از این

خود گرچه رنج است بودن، «بادا مبادا» ندارد

تق‌تق‌کنان چوبدستش روی زمین می‌نهد مُهر

با آنکه ثبت حضورش حاجت به امضا ندارد

بر چهرة سخت و خشکش پیدا خطوط ملال است

یعنی که با کاهش تن، جانی شکیبا ندارد

گویم که با مهربانی، خواهم شکیبایی از او

پندش دهم مادرانه، گیرم که پروا ندارد

رو می‌کنم سوی او باز، تا گفتگویی کنم ساز

رفته‌ست و خالی است جایش، مردی که یک پا ندارد


***

رقص دود

قیصر امین‌پور

موسیقی شهر بانگ رودارود است

خنیاگری آتش و رقص دود است

بر خاک خرابه‌ها بخوان قصّة جنگ

از چشم عروسکی که خون‌آلود است

 

پلکِ خسته‌

آن‌سان که نسیم برگ را می‌بوسد

یا حادثه زین و برگ را می‌بوسد

وقتی لبِ پلکِ خسته‌اش را می‌بست

گفتی که لبان مرگ را می‌بوسد


***

مفقودالاثر

جلیل صفربیگی

برادر! بی تو داغم تازه تر شد

تو رفتی، سوز اشکم بیشتر شد

به دنبال سرت سنگر به سنگر

دل من نیز مفقودالاثر شد


***

کوچه‌ها

سید حبیب نظاری

گرفتند انتقام کوچه‌ها را

شکستند ازدحام کوچه‌ها را

سفرکردند و ما با نیشخندی

عوض کردیم نام کوچه‌ها را


***

شهر ما

اصغر عظیمی مهر

مردان غیور قصه‌ها، برگردید

یک بار دگر به شهر ما برگردید

دیروز به خاطر خدا می‌رفتید

امروز به خاطر خدا برگردید


***

نخل ایثار

دکتر سید حسن حسینی

دلا دیدی آن عاشقان را؟

جهانی رهایی در آوازشان بود

و در بند حتی

قفس شرمگین از شکوفایی شوق پروازشان بود:

پیام‌آورانی که در قتلگاه ترنم

سرودن ـ علی رغم زنجیرـ

اعجازشان بود!

به سرسبزی نخل ایثار

به این آیه‌های تناور

دلا گر نه‌ای سنگ،

ایمان بیاور!

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه