جمعه, 10ام فروردين

شما اینجا هستید: رویه نخست زبان و ادب فارسی شعر آریایی‌ها - محمدتقی حُرآبادی

شعر

آریایی‌ها - محمدتقی حُرآبادی

محمدتقی حرآبادی


باورکن از چاهی به عمق سالیان
برای گلِ سرخ آب کشیده‌ام!
آن‌قدر به شکوفه‌ی انار نگاه کرده‌ام
که می‌دانم یاقوتِ سرخ را
چگونه در کیسه‌ی چرمی پنهان می‌کند!

نسیم خزر را به رقصِ شالیزار برده‌ام
و از دست چوپان مُغانی، شیرِ داغ گرفته‌ام!

باورکن، من شاعر افسانه‌های خیالی نیستم!
با کمانچه‌های مرد ُلر
در صحنِ فلک‌الافلاک، رقصیده‌ام
و با کوچ ایل، طغیانِ کشکان‌رود را سنجیده‌ام!

من شاعر گنجه نیستم
که بر گنج بنشینم و در مثلث خسرو و شیرین و فرهاد،
کنیزکِ صله را در آغوش مثنوی گیرم!

گاهی یموت اُبّه‌نشینِِ اَترکم، با کلاه پوست
گاهی بختیاریِ زردکوهم با کلاه نمد
و گاهی در سکوت سپیدخان، آرزوهای امیرنظام را
تا باغ فین به استعاره می‌نشینم!

باورکن، این گربه هنوز از خانواده‌ی شیر است
با جگنِ هامون، خانه‌ی بلوچی
با نخلِ میناب، کَپَرِ بندری
و با شالیِ شمال، خانه‌ی گیلکی می‌سازد
ولی مدیون ارباب نیست!

باورکن، فانوسِ پدری من، نورافشانِ چادُر مَمَسنی،
و خِرسک بافنده‌ی ایل، بهارستانِ کلبه‌ی من است!
سال‌هاست که برادرانم را
در ماورای سِند و سیحون و اَرَس گم کرده‌ام،
وحالا باید برادریم را ثابت کنم
یا زبانِ مادریم را؟!

چه فرقی می‌کند وقتی که مرواریدِ کیش را
به گردن دختر پیران‌شهر بریزی، یا نفت خوزستان را
به آتش‌گاه آذرآبادگان؟!

باورکن، نقش جهان، زیباتر از ابیانه نیست!
خانه‌ی سنگیِ پاوه
از برج ِ میلاد، بلندتر است!
قالیچه‌ی ساروق همان‌قدر ایرانی‌ست
که سوزن‌دوزی بلوچ!

از کجای این سرزمین، برایت بگویم
که خانه‌ی پدری تو نباشد
وآرام‌گاه ابدیِ من؟!
به کجای این سرزمین پا گزارم
که دماوندی از رستم نباشد؟!
سهندی از بابک نباشد؟!
جنگلی از میرزاکوچک نباشد؟!
و فراهانی از میرزابزرگ؟!

به کجای این سرزمین پا گزارم
که خراسانی از ابومسلم نباشد؟!
نخلستانی از رییس‌علی نباشد؟!
و آذربایجانی از ستارخان؟!

باورکن
اگر ترک باشی،‌ ترکستانی‌ات گویند!
اگر ترکمن باشی، مغولستانی‌ات گویند!
اگر بلوچ باشی، مُکرانی‌ات گویند!
اگر عرب باشی، سامی‌ات بخوانند!
اگر کُرد باشی، ایریائی‌ات دانند!
پس بهتر است که ایرانی باشی
تا آریایی‌ات بدانند!

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه