پنج شنبه, 06ام ارديبهشت

شما اینجا هستید: رویه نخست تازه‌ها گزارش من و ساعدی و گاو - داریوش مهرجویی

گزارش

من و ساعدی و گاو - داریوش مهرجویی

وقتی آمریکا بودم سردبیر مجله‌ای به اسم «پارس ریویو» بودم. مجله ‌ای بود درباره ادبیات معاصر ایران. به دلیلی ذوقی که در این زمینه داشتم بخش‌های زیادی از کارها را خودم ترجمه می‌کردم یا می‌نوشتم. برای جور شدن مطالب این مجله با ایران در تماس بودم و کتاب‌های تازه‌ای را که در مورد ادبیات و نویسندگان ایران درمی‌آمد برایم می‌فرستادند. از مادرم خواسته بودم کارهای ساعدی را برایم بفرستد و ساعدی بعدها تعریف می‌کرد که یک روز یک خانم چادری‌آمد در خانه‌مان و گفته بود پسرم آمریکاست و کارهای شما را می‌خواهد. او هم یک بسته کامل از نمایش‌نامه‌ها و داستان‌هایش برایم فرستاد و از این طریق مکاتبات و نامه‌نگاری‌های ما شروع شد، بدون این که همدیگر را دیده باشیم. چندتا از داستان‌هایش را ترجمه کردم و در مجله «پارس ریویو» گذاشتم و برایش فرستادم که خیلی خوشش آمد. بعد جلال آل‌احمد هم از این کار استقبال کرد و در سفری که به آمریکا داشتم از من خواست بیست، سی تا از این مجله‌ها برایش بفرستم، چون خیلی متنوع بود و حتی شعرهایی از فروغ و شاملو و دیگران را ترجمه کرده بودم. و چندتایی داستان از ساعدی و بهمن فرسی و نادر ابراهیمی هم در این مجله بود. خودم هم متن مفصلی درباره صادق هدایت و «بوف کور» نوشته بودم. خلاصه از طریق این مجله با ساعدی آشنا شدم و موقعی که آمدم ایران همدیگر را دیدیم و دوستی و صمیمیت خوبی بین‌مان ایجاد شد.

یک روز داشتیم از جایی به جای دیگری می‌رفتیم که بنزین تمام کردیم. در میدان توپخانه دبه‌ای گیر آوردیم و داشتیم می‌رفتیم طرف پمپ‌بنزین که حرف از مجموعه داستان «عزاداران بیل» شد. ساعدی گفت قصه‌ای از این مجموعه در تلویزیون اجرا شده و پیشنهاد داد که آن را برای سینما هم بسازیم. آن موقع شرایط برای استخدام من در وزارت فرهنگ مهیا بود ولی دوست نداشتم درگیر کارهای دولتی بشوم. با همفکری ساعدی به این نتیجه رسیدیم که روی این قصه کار کنیم و به وزارت فرهنگ ارائه‌اش بدهیم. من همان شب «عزاداران بیل» را بردم خانه و خواندم. دیدم امکانات خیلی خوبی برای فیلم شدن دارد، اما می‌دانستم تهیه‌کننده‌های داخلی مطلقا این جور داستان‌ها را قبول نمی‌کنند و باید از کانال مرکز تولیدات مستند وزارت فرهنگ جلو برویم و در مذاکرات اولیه هم، چون «الماس 23» را دیده بودند درها برای ساخت فیلم بعدی برایم باز شده بود. با ساعدی ده پانزده وعده هر شب در مطب او در خیابان دلگشا روی طرح «گاو» کار کردیم. می خواندیم و می‌نوشتیم و تصحیح می‌کردیم و نظرات مختلفی داشتیم که رد و بدل می‌شد و از دل این حرف‌ها و نوشتن‌ها به فیلم‌نامه «گاو» رسیدیم. اگر داستان «عزاداران بیل» را خوانده باشی می‌دانی که آن قصه با فیلم نامه ما فرق می‌کند. آنجا روایت داستان از مردن گاو و شیون و خاکسپاری شروع می‌شود و جلو می‌‌رود. کاری که کردم این بود که از چند داستان دیگر مجموعه «عزاداران بیل» چیزهایی وارد ساختار داستان «گاو» کردم و آغاز و پایان متفاوتی به آن دادم. مسیر تحول مش‌حسن از یک آدم روستایی معمولی به سمت شخصیت مجنون آنچنانی، حسابی برایم چالش‌برانگیز بود. ساعدی هم خوشبختانه بسیار تیزهوش و قبراق بود و قضایا را به طور کامل می‌گرفت. خلاصه فیلم‌نامه را تمام کردیم و به وزارت فرهنگ ارائه دادیم.

اتفاق بامزه‌ای که سر فیلم «گاو» افتاد این بود که وقتی شروع به کار کردیم، روز اول فیلم‌برداری هوای خیلی بدی بود و باد شدیدی می‌آمد و بازیگرها نمی‌توانستند تمرکز داشته باشند. فیلم‌برداری متوقف شد و رفتیم چندتایی از نماهای راه رفتن در کوچه‌موچه‌ها را گرفتیم. وقتی راش‌ها آماده شد، خبر رسید که برویم این دو سه حلقه را ببیینیم. بچه‌های بازیگر هم ابراز علاقه کردند که آقا ما را هم ببر ببینیم. سیاست کلی‌ام این بود که بازیگر در دوران فیلمبرداری خودش را روی پرده نبیند، چون نسبت به نقش و کارش خودآگاه می‌شود. ولی با این حال قبول کردم و با هم رفتیم صحنه‌ها را ببینیم. حلقه اول نماهای باد و بوران بود که اصلا چیزی دیده نمی‌شد و همه در سکوت داشتند کارهای نامفهومی می‌کردند. حلقه دوم نماهای راه رفتنی‌شان بود که نمی‌دانم چرا با دور تند گرفته شده بود و همه از جمله فیلم‌بردارمان هوشنگ قوانلوی خدابیامرز، شوکه شده بودیم که چرا این جوری شده؟ بازیگرها که این چیزها را دیدند گفتند زکی، پس سینما این است؟ مثل دوران صامت و کمدی‌هایی که تندتند راه می‌رفتند؟ و خلاصه اتفاق اسف‌باری بود که حس و حال همه را به هم ریخت. فردایش همه سر صحنه دمغ بودند و می‌گفتند این بابا کارش را بلد نیست و این چه نماهایی بود که گرفتی؟ من و قوانلو کلی باهاشان حرف زدیم و توضیح دادیم که از نظر فنی چه اشکالی پیش آمده و قضیه این شکلی نیست. خوشبختانه فردا و پس فردا که راش‌های بعدی درآمد دیگر ریسک نکردیم و اول خودمان به تنهایی رفتیم کار را دیدیم که خراب مراب نباشد و آبرویمان جلوی این بازیگرها بیشتر از این نرود. خلاصه نماهای جدید را که دیدند خیالشان راحت شد و اصطکاک‌ها کم شد.

برگرفته از تارنمای مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی به نقل از کتاب : مهرجویی کارنامه 40 سال . چاپ اول 1392

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه