پنج شنبه, 22ام آذر

شما اینجا هستید: رویه نخست زبان و ادب فارسی زبان پژوهی کژتابی‌های ذهن و زبان - 29

زبان پژوهی

کژتابی‌های ذهن و زبان - 29

برگرفته از روزنامه اطلاعات

استاد بهاءالدّین خرمشاهی

همه اهل مجلس تصور کردند ـ و من هم تصور کردم ـ که کمرم شکست یک تعبیر استعاری و مجازی است. یعنی بسیار به زحمت و دردسر افتادم.

اما گوینده توضیح داد که واقعاً کمرش شکسته است( به معنای پزشکی کلمه) و کلی معالجه کرده است.

9 ـ هم او در همان مجلس تعریف می‌کرد که: ما یک قالیچه در منزلمان داریم که رباعی خیام دارد. بعد خودش اصلاح و تکمیل کرد که البته ما از یک قالیچه بیشتر داریم، ولی فقط یکی‌اش هست که رباعی خیام را در آن بافته‌اند.

1/9ـ نظیر این، در مجلسی چنین جمله‌ای گفتم: یک بار پدرزنم مرده بود و من در سفر بودم...

یکی از حاضران با خنده و اعتراض‌کنان گفت: «مگر قرار بود پدرزنتان چندبار بمیرد. یکی دیگر از حاضران درآمد که باید بگویید: یک‌بار که پدرزنم مرده بود و من در سفر بودم... یکی دیگر از حاضران افزود که این تا حدودی عیب و کژتابی جمله اول را برطرف می‌کند، اما نه کاملاً.

2/9ـ نظیر همین کژتابی ها چند روز دیگر پیش آمد. یکی از دوستان در صحبت از شخص ثالثی می‌گفت:

نمی‌دانم شما می‌دانید یا نه که فلانی دستش کج است؟

گفتم: تا آنجا که من می‌دانم آدم درست و صحیح‌العملی است.

اصلاً تربیت خانوادگی و اعتقاد دینی و اخلاقی‌اش خوب است؛ و خلاصه شرح کشّافی دربارة اینکه او چشم و دستش پاک است و اهل اختلاس و اینجور چیزها نیست گفتم. دوستم خندهٔ بالا بلندی سرداد. گفت: منظورم این نیست، منظورم این است که دستش در تصادف شکسته است و بدجوری جوش خورده و کج شده است.

10ـ در یکی از برنامه‌های «بچه‌های انقلاب» که صبح‌ها از رادیو پخش می‌شود، گوینده چنین گفت:

بچه‌ها امروز اولین روز بهار است که به مدرسه می‌روید.

آن روز که ایشان از آن با کلمة «امروز» تعبیر می‌کرد. هفدهم فروردین بود، لذا گوینده هم کژتابی جملة خود را فهمید و اصلاح کرد و گفت: «یعنی اولین روز از فصل بهار است که شماها به مدرسه می‌روید.»

1/10 ـ نظیر همین کژتابی هم برای من پیش آمد. به دوستی می‌گفتم: هر دوشنبه‌ای که فرصت کردید، بدون قرار قبلی و تلفن، به دفتر دایرةالمعارف تشیع تشریف بیاورید بجز دوشنبة اول ماه. مخاطب گفت: مگر اول ماه یا هر ماه به دوشنبه می‌افتد؟ گفتم: نه، منظورم این است که بجز اولین دوشنبهٔ هر ماه.

11ـ یک روز که در منزل مهمان داشتیم، بچة خردسال یکی از مهمانها با آلبوم عکس ما ور می‌رفت. تا عکسی از من پیدا کرد که لای آلبوم مانده بود، و به نظر می‌رسید که آن را برای خودش برداشته است. گفتم: «کوچولو، این عکس کیه؟» گفت: «عکس منه» گفتم: «نه، درست نگاه کن، عکس منه» و او می‌گفت: «نه، عکس منه» و من می‌گفتم: «نه جانم، عکس منه». تا آخرش فهمیدم که مراد او مالکیت عکس است، یعنی‌آن قطعة مقوایی عکس، و نه آن عکس یا تصویری که انداخته شده ـ متعلق به اوست.

12ـ در صحبت از یکی از دوستانم که مدیر و سرپرست دایرة المعارف تشیع است، هنگام ذکر خیر از ایشان گفتم: «این بزرگوار همهٔ خانواده‌اش را گذاشته است سر این کار.» مخاطب من تصور کرد می‌گویم او فداکاری کرده و قید خانواده‌اش را زده است. و به جای رسیدگی به آنها، به اموردایرهًْ المعارف تشیع رسیدگی می‌کند. حال آنکه مراد من این بود که او از همة اعضای خانواده‌اش برای کارهای این دایرة المعارف، نظیر مقابلهٔ دستنویس و چاپی، و غلط‌گیری و غیره ـ آن هم مجانی ـ استفاده می‌کند.

13ـ خواندن این رباعی برای شما فایده‌ای ندارد.

الف) اینکه من این رباعی را برای شما یا به قول قدما «بر شما بخوانم»، فایده‌ای برای من ندارد.

ب) این که شما خودتان این رباعی را بخوانید، برای شما فایده‌ای ندارد.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه