سه شنبه, 28ام فروردين

شما اینجا هستید: رویه نخست زبان و ادب فارسی شعر کودتای 28 امرداد و تولد شاعران نوپرداز ایهام سرا!

شعر

کودتای 28 امرداد و تولد شاعران نوپرداز ایهام سرا!

برگرفته از فر ایران

احمدسمیعی (ا. شنوا)
کودتای 28 امرداد یکی از پرآثارترین حادثه‎ها در تاریخ ایران بود. فاجعه آمیز‎تر از خود آن پی‎آمد‎هایش بود، بدین معنی که اگر به دنبال آن، آن همه دست‏خوش غرور و غفلت و سرمستی و اندازه نشناسی و فساد نمی‎گشتند، این گونه استخوان‎بندی ایران در هم نمی‎شکست. تا بدان جا که سرانجام برسد به آن جا  که رسید.
حتی بعد‎ها، بعضی از کارگزاران کودتا، چه در داخل و چه در خارج، به این نتیجه رسیدند که اشتباه بزرگی ارتکاب یافته بود. ولی آن گاه دیگر خیلی دیر بود. از آن بدتر بیست و پنج سال پافشاری در توجیه و تحکیم این اشتباه بود. خلاصه آن که پس از کودتای 28 مرداد روزگار تازه‎ای در تاریخ ایران آغاز گشت.
در دوران بیست و پنج ساله‎ای که از آن پس آمد، فرصت گران‎بهایی از دست داده شد: شاید در تمام دوران تاریخ ایران هزگز این همه عوامل مساعد برای یک حکومت به دست نیامده بود که تعقل خود را به کارگیرد، و این فرصت را آن همه مفت و آسان و سفیهانه بر باد ندهد: از برکت وجود مصدق پول هنگفتی از نفت به کشور سرازیر گشته بود، به علت سرخوردگی از سیاست نوعی آمادگی و انضباط کارکردن در مردم پدید آمده بود. اوضاع و احوال بین‎المللی در جهت آسوده گذاردن ایران بود (ولو چند گاهی) و در چنین وضعی، یک حکومت کمتر نادان می‎توانست در ازای آزادی و سرزندگی‎ای که از مردم گرفته شده بود، لااقل دست به بعضی پیشرفت‎های مادی پایه‎ای بزند، که آن را هم نکرد و همه چیز در سطح به حرکت آمد.
جدایی‎ای که پس از کودتا در میان مردم و حکومت پدید آمده بود، جامعه‎ی ایران را به یک جامعه بق کرده و بی‎بار تبدیل کرد. به ظاهر همه چیز جریان داشت، و جریان عادی، ولی در باطن جوهر و روح از آن کم بود.
روشی بر آن قرار گرفته بود که زور و پول دو گشاینده‎ی همه‎ی درها شناخته شوند. جوانان که تاثیر پذیرترین قشر‎های کشور بودند، پس از کودتا نخست دستخوش سرخوردگی و بهت زدگی شدند و در همین دوره بود که نوشته‎های صادق هدایت که آغشته به ناامیدی و تلخ‎کامی بود ـ و خود با خود کشیش اصالت صدور آن‎ها را تضمین کرده بود ـ به مذاق آن‎ها خیلی مطبوع می‎آمد. لیکن رفته‎رفته، روح مقاومت و اعتراض جای خود رابه کرختی داد. از آن جا که اعتراض آشکار، خطر حتمی در پی داشت، راه‎های پنهانی‎تری جسته می‎شد: یعنی، همان طریقه‎ای که ایرانی در طی تاریخ، خود به نحو مستمر به کارگرفته بود، و به آن عبارت از ژکیدن، به رمز و کنایه و ایهام پناه بردن ، حرف را جایگزین عمل کردن و یا مقدمه‎ی‎ عمل قراردادن و از این نوع ....
از همین زمان شعر نو مسیر خود را بیان فکر معترض قرارداد. گویندگان جوان که طبیعت از آنچه در کشور می‎گذشت ناراضی بودند. به بیان گنگ‏وار طعنه‏آمیزی از قضایا دست زدند، همان روش ششصد سال پیش حافظ، همان روش دیرینه‎ی عارفان و همان روشی که مولوی آن را «آب و روغن کردنی» می‎خواند.
مانند دوران بعد از شهریور 20 سیطره‎ی سیاست بر ادب برقرار ماند، منتها بنا به خصوصیت زمان، زبان دارای دو طبقه شد: طبقه‏ی زیرین و طبقه‏ی رویین. بعضی از هفته‎نامه‎ها که رغبت خوانندگان جوان را به این گونه اشعار می‎دیدند، صفحاتی برای آن‌ها باز کردند، بدان گونه ک در لابلای نوشته‎های تو خالی و سرگرم کننده‎ای که عرضه می‎گشت، این شعر‎ها با بریدگی‎ها و رمز‎هایشان که شبیه به اوراد عزایم سروده می‎شد، وصله‎ی ناهمرنگی می‎نمود.
بزرگ‎ترین اشتباه حکومت گذشته آن بود که می‎پنداشت از طریق پول می‎توان همه‎ی مسایل بشری را حل کرد. گذشته از آن تجربه نشان داده است که « نفت» شومی خاصی دارد، هستش بلاست و نیستش بلا، کاه تائیس‎وار (1) آتش افروز کاخ‎ها بوده است و گاه «مسجد مهمان‎کش»(2).
در این زمان چون اظهار نظر صریح سیاسی مقدور نیست، شعر کنایه‏دار که بعد‎ها القاب «پیام» و «تعهد» به آن بسته می‎شود، با ملایمت و احتیاط جایگزین آن می‎شود، دیگر از صورت برهنگی و زمختی که در آن گاهی شعر قیافه «قطعنامه» به خود می‎گرفت بیرون آمده است.
در همان سال‎های نخستین این دوره (تاقبل از چهل) دو پدیده دلزدگی از سیاست، و کشش به جانب سیاست در کنار هم در صحنه حاضر‎اند. شعر‎های جفت‎جویانه «فروغ فرخزاد» که شهرت سریعی پیدا می‎کند نمونه‎ی بارز پاسخ به نوع اول است.
سرانجام پس از قدری سرگردانی، روش تلفیقی‎ای برگزیده می‎شود و آن همراه شدن تغزل با «تعهد» است. این نیز ترفند تازه‎ای نیست، همان است که شعرای گذشته به کار می‎بردند، بدین معنی که قصیده‏ی، قدیم در سرلوحه‎ی خود تشبیب یا تغزلی داشت، در وصف معشوق و یا طبیعت یا حسب حال شخصی، و آن گاه پرداخت می‎شد و به ستایش ممدوح که می‎بایست نان و آبی از آن بیرون‎ آید. اما در این زمان، ممدوح، یعنی امیر و وزیر پیشین، جای خود را به خواننده داده بوده که می‎بایست رضایت خاطر پر توقع او را جلب کرد.
خواننده، فرد مهمی شده بود، زیرا می‎توانست محصول یک شبهٌ‏ی دماغی را که شعری نو بود، به صورت یک پدیده‎ی مرموز یک پیام، و یک صلا درآورد، و از گوینده‎اش شخصیت معتبری بسازد. حکم خواننده روان بود. چه، او نیز شریک و هم‏دست شاعر شناخته می‎شد. ایهام شعر او را مجاز می‎داشت که آن را بر وفق نظر و آرزوی خود تعبیر کند. ملطفه‏ی بسته‎ای بود که می‎بایست مهر از سرش برگرفت و هر چه دلخواه بود در آن خواند.
تسلط سیاست بر ادب یک اثر را بر حسب بار سیاسیش تضمین می‎کرد، و چون می‎بایست لحن شعر نامتداول باشد تا هم از دسترس نامحرم دور بماند و هم «خواننده محرم» را شگفت زده کند مقدار زیادی ایماژ (تصویر‎پردازی) و غرابت اندیشی ( از نوع پریروز‎های فکر، عطف خشک آیه‎ها، هبوط گلابی، پیراهن تنهایی، سبز‎تر از خواب خدا، برهنه‎ی تاک، و غیره ...) در آن راه یافت، خوب، در لابه‎لای این تصویر‎ها و ترکیب‎ها، خواننده ناگزیر بود که برای دست یافت به بارقه‎ی معنی‎ای ذهن را به دویدن مارپیچی وادارد.
از آن جا که روزنامه‎ها و هفته‎نامه‎ها، همگی همان یک ترجیع‏بند را تکرار می‎کردند، راهی که برای جاری ساختن اخبار و اندیشه‎های نامتداول باز می‎ماند، با شعر نو بود و با شایعه، ولی شعر نو در دایره‎ای ـ محدود در میان عده‎ی معینی که نزدیک به تمام آن‌ها جوان بودند، گرایش خاص فکری داشتند حرکت می‎کرد، اینان به آن خو گرفته بودند و فضای ذهنشان پر شده بود از این تصویر‎ها و سمبل‎ها، و آن‎ها را با آرزو‎ها و رویا‎های خود ربط می‎دادند. با این حال، چون متحرک و پر جوش و خروش بودند، با وجود کمی عده، می‎توانستند اجاق آن را گرم و حرف آن را بر سر زبان‎ها نگه دارند.
از این رو اندک ‎اندک بحث و حرف شعر نو برهمه‎ی هفته‎نامه‎ها و حتی روزنامه‎ها کثیر‏الانتشار سایه افکند. این نشریات با آن که اکثرا رنگ و رو رفته و محافظه کار بودند، و کمترین اعتقادی به این نوع ادبیات نداشتند، برای جلب مشتری جوان به این راه کشانده شدند.
این خوانندگان چگونه کسی بودند؟ جوانانی با سرزندگی و کنجکاوی، لیکن کسانی که احساساتشان بر تمیز و داوری درست غلبه داشت. آشنایی ناچیز با ادب گذشته‎ی ایران، . یا ادب اروپایی (از طریق ترجمه‎ی ناقص) ذهن آن‌ها را از مبادی نقد و سنجش بی‎بهره گذاشته بود.
بنابراین به همان اکتفا می‎شد که شعر از چه کسی است و چه القایی در ذهن پدید می‎آورد. این تصور‎‏‎القا نیز نه از خود شعر، بلکه غالبا از تفسیر‎ها یا تعریف‎هایی ناشی می‎شد که درباره‎ی آن صورت گرفته بود.
تفسیر‎ها از جانب کسانی از همان خانواده‎‎ی فکری بر قلم می‎آمد و می‎شد گفت که خودشعر دیگری است، زیرا حاوی یک سلسله تخیلات و بافته‎هایی بود که نه در ذهن خود شاعر عبور کرده بود و نه یک مغز هنجار‎گرای می‎توانست آن را به تصور درآورد.
بدین گونه یک فرقه‎ی تازه ایجاد گشت به عنوان «مفسر و شارح» که بعضی از آن‌ها در خدمت هفته‎نامه‎ها بودند و صفحه «جوان ربایی» مجله را که بقیه‏ی مطالبش مبتذلات سرگرم کننده‎ای بیش نبود، اداره می‎نمودند. از این رو غالبا تعارض مضحکی به چشم می‎خورد: در یک صفحه شعر‎های انقلابی و کنایه‎های تند بود، و در سایر صفحات خاکساری نسبت به نظام.
در مجموع که نگاه می‎کردید هر کس خیال خود را می‎پخت: شاعر جدا، مفسر جدا، و خواننده جدا، و تنها شبکه ارتباطی میان آن‌ها نارضایتی از وضع موجود بود. صاحب مجله نیز که کمترین احساس مسئولیتی نسبت به مملکت نداشت، می‎خواست جنس خود را آب کند.
به همان نسبت که شعر نو در مطبوعات و محافل جوانان، جای خود را بیشتر می‎گشود، صف بند‎ی میان کهنه و نو مشخص‏تر می‎گشت. سنت گرایان، هر چند اکثرا با مقامات رسمی ارتباط داشتند، در حالت دفاعی رقت‎انگیزی به سر می‎بردند، زیرا هر مجله و روزنامه‎ای را که باز می‎کردند چشمشان بر آن صفحه کذایی شعر نو می‎افتاد، و مقداری تفسیرو نامه  و حاشیه ... در حالی که محصول طبع آن‌ها کم‎مشتری می‎ماند، و خوانندگانی هم که بودند، ساکت و بی‎تحرک بودند. اگر گاهی درگیری ‎ای در مطبوعات میان دو صف پیش می‎آمد، باخت حتمی با سنت‎گرایان می‎شد، زیرا قلم‎های تند و تیزی به میدان می‎آمد و آن‌ها را در زیر باران کلمات کوبنده تارو مار می‎کرد.
در این بحث و جدل‎ها، استدلال‎ چندان مطرح نبود، آنچه بود احساسات و احتجاج بود که در پشت آن نبرد میان جوانی و پیری و پیاده و سواره نهفته بود.
می‎دانیم که با همه‎ی مشکلاتی که جوانان در دوره‎ی گذشته داشتند، از جهاتی دور، دور آنان بود، به خصوص در آن پانزده سال پیش انقلاب، به طوری که به شوخی آن را «جوانسالاری» و «دانشجوسالاری» می‎خواندند. سیاست بر آن بود که جوانان را از لحاظ تحرک سیاسی در «محدوده» نگاه دارند، اما از جهات دیگر که کم خطر‎تر باشد جلوشان را باز بگذارند. در اجرای همین سیاست‎ بود که ناگهان در تابستان 1347 هویدا، نخست وزیر در سمینار غله، دانشگاه را به باد سرزنش گرفت و همه‎ نارسایی‎هایی که موجب نارضایتی دانشجویان بود و ریشه سیاسی داشت به گردن گردانندگان آموزش عالی انداخت و به دنبال آن کنفرانس کذایی رامسر تحت عنوان «انقلاب آموزشی» پدید آمد. نتیجه آن شد که آموختن کمتر بشود و تظاهر بیشتر. دانشجویان در همه شئون حق به جانب شناخته گردیدند، مگر در آن «میوه ممنوعه» که سیاست بود. بر تسهیلات امور دانشجویی افزوده گشت و کتاب‎خانه‎های اختصاصی دانشجویی باز شد ( و این معنایش این بود که کتاب‎های شما مورد قبول ما نیست. چه توهینی به دستگاه دانشگاه!) فعالیت‎های فوق برنامه، سفر‎های علمی و از این قبیل ....
از سوی دیگر، در میان مطبوعات و «رسانه‎های گروهی» فکر جوان گرایی و نهضت «شکار جوانان» در اوج بود. در راس «جوان گرایان» خود دولت بود. مزاحم‎ها را البته به زندان می‎انداخت، ولیکن به آرام‎تر‎ها  نشان می‎داد که حاضر است همه نوع با آن‌ها راه بیاید. افزایش تعداد دانشگاه‎ها و عدد دانشجو، و امکان تجمعی که برای آن‌ها فراهم بود، این صنف را در مرکز توجه قرار داده بود.
دستگاه حکومت گرچه جریان کلی شعر نو را بر ضد خود می‎دید، از آن جا که در جلو‎گیری از آن ناتوان بوده بر آن شد تا با آن همراهی نشان دهد. از این رو دستگاه تبلیغاتی دولتی، یعنی رادیو و تلویزیون، درهای خود را به روی آن باز کردند. با همه‎ی بد قلقی‎هایی که نوپردازان از خود نشان می‎دادند، از سیاست‎ بی‎اعتنایی نسبت به آنان دست برداشته شد. حتی بعضی از آنان که بد ادایی کمتر داشتند. مورد ملاطفت نیز قرار گرفتند. بدین گونه بود که «بانوی اول» کشور و «نخست وزیر مترقی» روی گشاده نسبت به همه آنچه رو به نوی و تازگی داشت نشان می‎دادند. نوپردازان در این میان راه باریکی در پیش داشتند: می‎بایست طوری رفتار کرد که هم. شهرت مخالف خوانی، خدشه دار نشود، و هم به شاهرگ حکومت بر نخورد، در این میان ایهام سنتی فکر ایران به داد می‎رسید.
روی هم رفته می‎توان گفت که به هیچ یک از آنان آنقدرها بد نمی‎گذشت: حکومت به این نتیجه رسیده بود که تحمل ضد دستگاه بودن را نباید از آنان دریغ داشت و در عین حال دورادور نگران معاش آن‌ها نیز بود. بنابراین موسسات خاصی که در راس آن‌ها رادیو و تلویزیون بود، درهای خود رابه روی آن‌ها گشوده نگاه داشتند. روزی در هواپیما به نو پردازی بر خوردم که هر هفته از تهران می‎رفت به کرمان تا در دانشگاه آن جا درسی بدهد. شاعر مخالف دیگری هم سفر هفتگی هوایی را به دانشگاه بلوچستان داشت.
چنان‎ که می‎دانیم هر دو این درس‎ها برای دولت مبلغ سنگینی آب می‎خورد، و با مزه آن که این دو شاعر در میان مخالفان شناخته شده حکومت بودند، و هیچ یک هم تخصصی در رشته‎ی مورد تدریس خود نداشتند.تا این جا کسی حرفی ندارد، زیرا این عده‎‏ هم می‎بایست زندگی بکنند، آن هم در کشوری که آن هم بریز و بپاش در مجرای پول نفت بود، ولی در عین حال وجدانی که هنوز در خود رمقی داشته باشد، گاه گداری از خود می‎پرسد:
مراکه از زر تمناست ساز و برگ معاش   
چرا ملالت رند شرابخواره کنم؟
این رابطه‎ی خاص با دستگاه که در آن دست دهنده و گیرنده هر دو در دستکش بود، گاهی صورت مضحکی پیدا می‎کرد. یکی از این موارد بررسی کتاب‎ها یا به عبارت دیگر «ممیزی مطبوعات» و «قضیه‎» و «ممنوع القلم» بودن بود که در بخش بعدی از آن سخن خواهیم گفت.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه