پنج شنبه, 09ام فروردين

شما اینجا هستید: رویه نخست نام‌آوران ایرانی بزرگان سروی که بوی ایران می‌داد

نام‌آوران ایرانی

سروی که بوی ایران می‌داد

برگرفته از روزنامه شرق

 

محمد بقایی ماکان

از ایرج افشار گفتن، آن هم به اختصار، حکایت بحر است و کوزه. او تقریبا 70‌سال از عمر 84 ساله‌اش را بی‌وقفه صرف امور فرهنگی، به‌خصوص تالیف و تحقیق در زمینه‌های ایران‌شناسی، نسخه‌شناسی و کتاب‌شناسی کرده بود، علاوه‌بر این سرپرستی کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران را بر عهده داشته و سال‌ها مدیر و سردبیر نشریات فرهنگی معتبری مانند: آینده، سخن، راهنمای کتاب و مهر بود، از این رو نه تنها در همه کشورهای فارسی‌زبان، بلکه در محافل شرق‌شناسی جهان نیز بلندآوازه بود. آنان که با کار نشر آشنایی دارند، می‌دانند که چند نفر از نویسندگان و مترجمان و محققان به همین نام در این عرصه فعالیت دارند ولی اشتهار فراگیر آثار او بر نام‌های مشابه سایه افکنده، مثل لفظ «نظیری» که چند شاعر از قم، مشهد و نیشابور به همین نام خوانده می‌شوند، ولی وقتی صحبت از نظیری شاعر به میان می‌آید، بی‌درنگ نام نظیری نیشابوری به ذهن اهل شعر می‌نشیند. نام ایرج افشار نیز چنین است با این تفاوت که فراگیری آوازه‌اش سر در اعتبار آثارش دارد ولی نظیری نیشابوری برای آنکه تخلصش بی‌نظیر شود، 10 هزار روپیه در هند به نظیری مشهدی بخشید تا تخلصش را به «نظیر» تغییر دهد، حال آنکه مایه و پایه اعتبار فرهنگی ایرج افشار باوجود مکنت بسیار که از میراث پدر داشت و موقوفات فراوان در اختیارش بود که همه را صرف ترویج فرهنگ ایرانی کرد، ازجمله اهدای محل کنونی سازمان لغت‌نامه دهخدا به دانشگاه تهران، مبتنی بر ارزش‌های علمی و فرهنگی بوده است، از این‌رو طبع بلند و اعتبار علمی او موجب پدیدآمدن شخصیتی شد که ترکیبی از آزادگی و دانایی بود. شخصیت فرهنگی و اشتهارش چندان نافذ بود که موجب اشتباهی بزرگ و خنده‌آور در کتاب‌های درسی آموزش و پرورش شد؛ به این معنا که در کتاب «جغرافیای استان‌ها» مقاله‌ای از پژوهنده‌ای به همین نام که در قید حیات است چاپ می‌شود و به این گمان که ایرج افشار دیگری نمی‌تواند در عرصه تحقیق وجود داشته باشد، او را متوفا اعلام می‌کنند و زمان فوتش را روز هجدهم اسفند 89 در بیمارستان جم. از چنین خطای فاحشی آن هم در کتاب درسی که موجب اعتراض محقق در قید حیات شد، دو نتیجه حاصل می‌‌شود: یکی آنکه مبین میزان دقت در کتاب‌های درسی است و مصداق مشتی از خروار برای دستگاهی که پایه‌ریز فردای کشور است و دیگری نشان‌دهنده آوازه فراگیر ایرج افشار که بی‌تردید چهره‌ای کاملا استثنایی در عرصه‌های یادشده است. او تقریبا همه عمر را چونان غواصی در اقیانوس بی‌کران فرهنگ ایرانی غوطه خورد. استاد افشار از این فرهنگ آگاهی‌های دقیق و ستایش‌انگیز داشت. یک روز در جایی که صحبت از اقبال لاهوری بود، از رساله گمنامی یاد کرد که اقبال در آن مقایسه‌ای دارد میان اندیشه‌های بیدل دهلوی و هانری برگسون. می‌گفت همین تحقیق می‌تواند مثالی باشد تا بدانیم که هنوز بسیاری از موضوعات فرهنگی ما مورد مطالعه و بررسی قرار نگرفته. هنوز برخی از رساله‌های فیلسوفان و نویسندگان ایرانی به چاپ نرسیده و در مخازن کتابخانه‌های داخلی و خارجی زیر غبار ایام به فراموشی سپرده شده و کسی برای تصحیح و چاپ آنها آستین بالا نمی‌‌زند. اکنون وقتی پس از گذشت یک سال از درگذشتش به دلسوزی‌ها و دغدغه‌هایش برای مخطوطات مهجور این ملک می‌اندیشم و جامعه‌ای را می‌بینم که پرگویی و کم‌خوانی – یعنی عوام‌زدگی – در آن سکه رایج شده، با خود می‌گویم آیا تهمتن دیگری چون او در عرصه تحقیق ظهور خواهد کرد یا باید به گفته بیدل دهلوی اذعان داشت که:

موج و کف مشکل که گردد محرم قعر محیط
عالمی بی‌تاب تحقیق است و استعداد نیست

چه شد که اکنون دیگر کمتر کسی را می‌توان به انگشت نمایاند که پروریده این چند دهه باشد و گفت که او نامی به واقع ماندگار در تاریخ فرهنگی این کشور خواهد شد؟ کجا شدند آن تهمتنان عرصه فرهنگ که نام او یادآور آنان است؛ چهره‌هایی مانند فروزان‌فر و دهخدا که مزار آن یک را در حضرت عبدالعظیم به این سبب که 30سال از مرگش گذشته به ثمن بخس فروختند و این یک را هم که پس از فردوسی کسی به میزان او در تحکیم زبان فارسی رنج نبرده، چندان لایق ندانستند که در شهری مانند تهران که بدایت و نهایتش پیدا نیست، نه یک بزرگراه، نه یک خیابان، نه یک کوچه، دستکم پس‌کوچه‌ای را به نام او کنند. این همه سهل‌انگاری در مدیریت کلان فرهنگی از کجا آب می‌خورد؟ چگونه باید امید داشت که بازهم امثال آنان از این خاک سربرآورند؟ نوبت که به آنان می‌رسد، پند و نصیحت آغاز می‌شود که: «هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق» یا «در سینه‌های مردم عارف مزار» آنهاست و فراموش می‌شود که آنان به‌عنوان چهره‌های هویت‌ساز بیشترین سهم را از این آب و خاک دارند. یک سال از فقدان فرزانه‌ای می‌گذرد که همه رخت و پختش بوی ایران می‌داد، ولی هیچ نشان ملموسی که یادآور نامش باشد در این شهر بی‌آغاز و انجام دیده نمی‌شود؛ نه میدانی، نه خیابانی، نه کتابخانه‌ای و نه تالاری. از این سهل‌انگاری‌هاست که پدیده‌ای به نام فرار مغزها شکل گرفته و هرساله هزاران ایرانی فرهیخته و متخصص دست و دامن هم را می‌‌گیرند و از این ولایت می‌روند. دلیلش هم روشن است، زیرا در ایامی که:

سخندانی و خوش خوانی، نمی‌ورزند در شیراز
بیا حافظ که تا خود را به ملک دیگر اندازیم

تنها مکانی که در تهران به نام ایرج افشار نامیده شده، کتابخانه‌ای است در بنیاد دایره‌المعارف بزرگ اسلامی که از 30هزار جلد کتاب و اسناد اهدایی او شکل گرفته و گنجینه‌ای است ارزشمند برای ایران‌پژوهان. کتاب‌ها و اسناد این مرکز که طبیعی می‌نمود باید نام اهداکننده‌اش را برخورد داشته باشد، دلیلی است بارز بر علاقه بی‌حد او به ذره‌ذره این خاک. به‌جرات می‌توان گفت که او همه ایران را عاشقانه سیاحت کرده، سیاحت که نه زیارت کرده و از هرآنچه دیده و شنیده بود عکس و یادداشت تهیه کرد.چند سال پیش در گفت‌وگویی که از این بابت با او داشتم، چنان که عادتش بود دستی به سر و ابروی پرپشتش کشید و گفت: «هفته‌ای نیست که از گوشه و کنار کشور به مناسبتی دعوت نشوم. دلم می‌خواهد همه دعوت‌ها را قبول کنم، همه این مملکت خانه من است، ولی حالا دیگر نه تاب و توان گذشته هست و نه گرفتاری‌های زندگی اجازه می‌دهد. آن‌وقت‌ها که نیروی کافی به تن داشتم می‌رفتم، تقریبا همه ایران را زیر پا گذاشته‌ام. ایران خانه من است.»وقتی نام ایران را می‌برد، چهره‌اش گل می‌انداخت، نماد ایران‌دوستی بود. از روستاییان و عشایری می‌گفت که در کلبه‌ها و چادرهایشان شبی را سر کرده و از صفا و صمیمت‌شان همان‌قدر لذت برده که از مصاحبت نزدیک‌ترین دوستانش. وقتی از این آب و خاک، از مردمش و از فرهنگ و تاریخش مثل عاشقی هجران‌کشیده با شور و اشتیاق صحبت می‌‌کرد، به خود می‌گفتی این همه علاقه، این همه شیدایی، این همه دلبستگی از کجا مایه می‌گیرد؟ پاسخش پیدا بود؛ از شناختی که نسبت به وطن خود داشت. آدمی هرچه بیشتر چیزی را بشناسد، بیشتر به آن علاقه‌مند می‌شود. روزی در یک حروفچینی همین نکته را با او در میان گذاشتم که ریشه این شیفتگی در شناخت عمیقی است که از این مرز پرگهر دارد. معرفت به آنچه خوب است سرآغاز محبت است و هرچه این شناخت بیشتر شود، مراتب محبت فزونی می‌یابد تا به عشق می‌رسد. اهل معرفت وقتی به این مرحله می‌رسند، باوجود همه اعتبار و آوازه‌ای که کسب می‌کنند دیگر نه تنها جاه و مال به چشم‌شان نمی‌آید، بلکه آن را به سخره می‌گیرند، چنان که او گرفت و 30سال آخر عمر را در خلوتکده‌اش یک‌سره وقف تحقیق و تالیف کرد. ابوالمفاخر یحیی با‌خرزی در اورادالاحباب از قول عارفان بزرگ می‌گوید: «آخرین آفتی که از قلب اهل صدق بیرون می‌شود، حب جاه است.» نتیجه طبیعی چنین نگرشی افتادگی است. مرحوم افشار نیز مانند همه عالمان واقعی که فضل در آنها تاثیری عرفانی می‌گذارد بسیار فروتن بود. از آن عالمانی نبود که به ظاهر فروتن و به باطن فرا تن‌اند. مولوی می‌گوید «هرکه را خواهی شناسی همنشینش را نگر.» معاشرانی که با آنان حشر و نشر داشته همه از ستوده‌ترین چهره‌های فرهنگی به‌شمار می‌آیند، از منوچهر ستوده گرفته تا باستانی‌پاریزی که بیشتر اوقاتش در سفر و حضر با اینان می‌گذشت. تجسم تواضح و تسامح بود، به همه‌ کس از شریف و وضیع به یکسان احترام می‌‌گذاشت، می‌شد ارزش‌های مستور در اخلاق ایرانی را در رفتار و طمانینه‌اش دید. صفای باطن عارفان را داشت. به خاطر دارم جوانی تازه سال در مجلسی، خود را به کنار او رساند و از او که نشسته بود چیزی پرسید. استاد افشار برای آنکه پاسخش را بدهد برخاست و با ملاطفت تمام سوالش را جواب داد. یک‌بار هم به اتفاق در صف طویل و کسالت‌آور بانکی ایستاده بودیم، جوانی که بسیار جلوتر بود پیش آمد و گفت: «استاد من عجله‌ای ندارم، شما جای من بایستید.» استاد ضمن تشکر به پیرزنی که در صف بود اشاره کرد و گفت: «اگر عجله ندارید، جای خود را به او بدهید.» از انسان‌دوستی و تواضع ایرج افشار مثال‌های بسیار می‌توان آورد که بی‌گمان سر در فرهنگی دارد که در آن دم زده و با آن بالیده بود، از همین‌رو پیوسته از آنان که به سبب ناآگاهی قدرش را به عمد می‌شکستند، اندوهی عظیم در دل و حیرتی بر چهره داشت. به‌نظر می‌رسد این اندوه برای مرد ژرف‌اندیشی چون او، دلگدازتر از سفر ابدی فرزند جوانش بوده باشد؛ برای او عشقی شیرین‌تر از عشق به ایران وجود نداشته است، چندان که می‌شد شمیم آن را در کنارش حس کرد. صبح آن روز که پیکرش در محوطه مرتفع دائره‌المعارف بزرگ اسلامی که مشرف بر تهران است برای برگزاری مراسم نماز و تشییع قرار گرفت، خورشید از فراز گنبد گیتی نوربارانش کرد و نسیم از دامنه البرز وزیدن گرفت تا بوی خوش آن یار آشنا و سرو بوستان فرهنگ دیرپای ما را در پهنه ایران پراکنده سازد. تاریخ نشان داده که به لطف چنین نفحه‌هایی پیوسته گل‌هایی در عرصه این فرهنگ روییده که ضامن بقای آن شده‌اند. به یمن شمیم اندیشه‌هایی امثال ایرج افشار بوده است که ایران از پس هزاران سال پایدار مانده و تا سرکشیدن ابد جاودان خواهد ماند. ایدون باد.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه