سه شنبه, 29ام اسفند

شما اینجا هستید: رویه نخست ایران پژوهی جستار پاسخی به آقای حسن شریعتمداری و قومی سازی ایران - نوشتۀ محمد امینی

جستار

پاسخی به آقای حسن شریعتمداری و قومی سازی ایران - نوشتۀ محمد امینی

برگرفته از تارنمای ایرانچهر

اشاره :

مطلبی که در زیر آن را می خوانید ، چهار سال پیش از این از سوی   « حسن کاظم شریعتمداری » برای  « حل مساله ی ستم به اقلیت ها » طرح شد و اکنون ، ظاهرا نویسنده ، در پناه تهدیدهای جهانی ای که نوک  حمله ی آن « هستی ایران » و « ایرانیان » را نشانه گرفته است ، آن را در فضای  مجازی منتشر کرده است و بامزه تر آنکه از خوانندگان خواسته است ، دیدگاه های خود در باره ی  آن را اعلام کنند . این بار هم  ، همانند  هشت دهه ی گذشته ، دم خروس  دسیسه های کارمندان روسیه ی تزاری ( تو بخوان : حزب طراز نوین « توده » ) از زیر این ادعاهای به ظاهر « خیرخواهانه » بیرون زده است ؛ ادعاهای کسی که نان فرزندی یک روحانی را می خورد و شهرت او را منبری  برای طرح خواسته های ایران ستیزانه ای کرده است که پیش از این کسی شهامت طرح  آشکار آن را نداشت .

حسن کاظم شریعتمداری اگر می پندارد که با این انشا های ایدئولوژیک می تواند هستی پیچیده ای مانند « ایران » را بر روی میز کالبدشکافی ، ذره ذره ، از هم بگسلاند و شناسنامه ی ملی یک ملت چندهزار ساله را به پشتگرمی نئوکان های  آمریکایی و محافظه کاران انگلیسی و دوزیست های فرانسوی و آلمانی و روسی و چینی باطل کند ، بداند که یک این ملت ، برای شناخت خود ، ابزارهایی کاراتر از استدلال های مستشرقان و کارشناسان بخش های گوناگون پنتاگون . ام . آی . سیکس و موساد در اختیار دارد . چنین است که کسی که در ایران زاده شده و همه ی هستی او از ایران است ، از شناخت چیستی و ماهیت و تاریخ همزیستی  تیره های ایرانی در کشور خود ناتوان است ، و از روی جزوه های استادان علوم انسانی دانشگاه های غربی برای یک ملت چندهزارساله نسخه می پیچد . جان کلام او ، و  در واقع ، هسته ی اصلی پیشنهاد او این است ، که ایرانیان همه ی آنچه در یکصد سال گذشته  و با جنبش نوسازی خود برای نوسازی میهن و سامانه های اجتماعی و سیاسی آن انجام داده اند ، و همه ی دانشی  را که در زمینه های گوناگون علمی برای  دستیابی به خودسروری و زندگی مستقل این  کشور- ملت  پدید آورده اند ، به کناری بگذارند و از روی بخشنامه های استعماری ای  که در بخش های خاورمیانه ی سازمان های جاسوسی و دانشگاه های نظامی غرب و شرق برای نگاهبانی از  منافع جهانخواران تدوین شده است ، سرنوشتی را که برای آنان نوشته شده است ، گردن نهند . اگر روزی در چند دهه پیش ، محمدعلی جناح ، کارگزار ملکه ی انگلستان در پاکستان ، با بلندکردن انگشت خود ، میلیون ها مسلمان هندی را با هندیان هم میهن خود به برادرکشی کشاند و آنان را به  کشوری « انگلستان ساخته » به نام « پاکستان » کوچ داد ،  اکنون نیز حسن کاظم شریعتمداری ، می خواهد از روی دست او ،  با « پاکستانی کردن ایران » ، برای همیشه « ایران » را نابود کند . اکنون او خود را « دن جناح  » ( دن کیشوت + محمدعلی جناح ) ی می داند که با بلندکردن انگشت خود ،  می خواهد کردهای خراسان را به کردستان کوچ دهد ، لرهای مازندران و گیلان و قزوین را به لرستان و خوزستان ، و ایرانیان عرب   خراسان  و سمنان را به  ، روشن نیست  ، کجا ؟ بستری که این حسنک و دیگر همپالکی او این نقشه های شوم را برای ایرانیان می کشند ، « ناآگاهی جوانان »از تاریخ و پیشینه ی  کشور و ملت خود و بازی های رنگارنگ استعمارگران و جهانخواران  و « خوش خیالی  »  دانندگانی است که پاسخ دادن به این ترهات به راستی سخیف را دون شان خود می دانند .


آنان که مانند این حسن کاظم شریعتمداری به بیماری « فساد معنا و واژه » دچارند ، برای روشن شدن ذهن خود ، و رهایی از ننگ و بدنامی « ایران ستیزی » می توانند به منابع تاریخ و فرهنگ ایران و تاریخ جنبش های فکری و سیاسی و اجتماعی ایرانیان بنگرند و یک بار برای همیشه ، به یاد بسپارند که پنج ایلغار بزرگ تاریخ ، یورش اسکندر ، هجوم عرب ، ترک مغول و تاتار از سوی این ملت در هم  شکسته شد. ملتی مانند ملت ایران برای اداره ی خانه و زندگی خود از دیگران دستور نمی گیرد و خود در زمینه ی دانش « زندگی در پهنه ی جهان » به جهانیان چیزها آموزانیده است . در واقع ، آنچه امروزه به نام  تمدن در غرب دیده می شود ، تاوان نگاهبانی از آن ، از سوی ملت هایی همچون ایران پرداخته شده است .

    در اینجا از همه ی کارشناسان و پژوهشگران ایران دوست و میهن پرست می خواهم  ، ترهات او را از دیدگاه های  تاریخی ، حقوقی ، جامعه شناختی ، مردم شناختی و سیاسی ، بررسی کنند و در پاسخ خود به ترهات این حسنک ، کمی از دانش خود را به او بیاموزانند ؛ جوانی و کم تجربگی جمعیت ایران امروز ، کشتگاه مناسبی برای رشد ایده های شیادانه ی  مزدورانی است که سال ها ، در پوشش های گوناگون ، چشم به راه چنین روزهایی نشسته اند . انتشار نوشته ی حسن  کاظم شریعتمداری به این نیت انجام می گیرد که صاحب نظران را به پاسخگویی به نادانی های او و پیشگیری از گسترش ایده های صادراتی مشتی عوامفریب وادارد . برای آغاز ، نوشتار خردمندانه ی محمد امینی ،  از کارشناسان و صاحب نظران برجسته ی مسائل ایران با نام « پاسخی به آقای حسن شریعتمداری و قومی سازی ایران » در پاسخ به این مقاله ، در نشانی دیگری در همین بخش  از پایگاه ایرانچهر منتشر خواهد شد .

عقاب  علی احمدی

 

محمد امینی

محمد امینی

در روزهای گذشته ، نوشتاری از آقای حسن شریعتمداری خواندم با این سرنامه : « سامان یابی اقوام درایران ، گامی به سوی تمرکز زدایی دموکراتیک ایران ». در این نوشتار، آقای شریعتمداری ، ایران را به « ۱۳ ایالت قومی و ۳ استان خود مختار و یک منطقه‌ی خودمختار » تقسیم کرده و به گمان خود ، پیشنهادی را درمیان نهاده که گویا یگانه راه برای « تداوم صلح اجتماعی ، احقاق حقوق حقِّه‌ی هم‌وطنان متعلّق به اقوام و حفظ وحدت ملّی و یک‌ پارچگی سرزمینی ایران » است . از دید کارشناسانه‌ی آقای شریعتمداری ، مردم ایران ، هریک عضوی از یک قوم اند و دارای « حقوق حقِّه‌ی قومی »! در دورانی که بیست وشش کشور اروپایی ، پس از دو جنگ جهانی خونریزانه ، مرزهای میان خود را برداشته اند و حقوق فراملی ، در کانون گفتمان سیاسی و اجتماعی جهان نشسته است ، آقای شریعتمداری با خامه ای آکنده از درد و رنج می نویسند که « بیش از ۳۰ الی ۵۰% اقوام گوناگون [ درایران ] در ایالات متعلق به قوم خویش به سرنمی‌برند ». از دیدگاه آقای شریعتمداری ، ایران مانند ساختمان چنداشکوبه ای است که هر یک از اقوام ، یکی از اشکوبه ها را اجاره کرده اند و گاه  ،کسانی که بنا است در اشکوبه‌ی سوم زندگی کنند ، به بخشی از اشکوبه‌ی پنجم رفته و اینک آقای شریعتمداری می خواهند ، پیوند میان موجر و مستاجر را روشن سازند و آن اعضای قومی را که از اشکوبه یا « ایالات متعلّق به قوم خویش » بیرون رفته و در جایی دیگر می زیند ، به سرزمین قومی خویش بازگردانند تا « حقوق حقّه‌ی » آنها پاسداری شود.
واکنش نخست من از خواندن این بررسی « کارشناسانه » برای تقسیم ایران به واحد های قومی در سده‌ی بیست و یکم ، درخود فرورفتن و در شگفت شدن بود .  درشگفت از این که سودای جاه و بازی های سیاسی ، چگونه انسان ها را دگرگون می کند و از آدمی که دیرزمانی ، کارت شناسایی اش ، سخنگویی و دبیری جمهوری خواهان « ملّی » بود، کسی را می سازد که داغدار زندگی نکردن اقوام در « ایالت متعلّق به خویش » است و گله مند از این که در برخی از کشورهای جهان، در درازای تاریخ ، « بسیاری موارد با دخالت سیاست ، رد پای محل سکونت اقوام را پاک کرده و یا از مبنا ، جایی به نام آنان نام گذاری نشده است »! گویا بنا است در دنیای امروز ، آدمیان برپایه‌ی پیوندهای قومی و ایلی هزار سال پیش ، همچنان در سرزمین نیاکانی خود زندگی کنند و بنا است که نام کشورها و استان های هر کشور، برپایه‌ی شناسنامِه‌ی« قومی » شناسایی بشود و افسوس و آه که جهان امروز، سیمای قومی و ایلی خود را از دست داده است ! بگذریم که این داغدارِ جابه جایی اقوام ، فراموش کرده است که بیشتر ترکمان تباران ایران ، از بیرون از فلات ایران به این سرزمین کوچیدند و تاتارها و مغولانی که نزدیک به سیسد سال بر ایران چیرگی داشتند، از استپ های آسیای میانه و مغولستان به ایران آمدند و بیشتر عشایر عرب خوزستان ، تا پانسد سال پیش، در آن سوی اروند رود می زیستند . آیا ایشان پیشنهاد می کنند که هر « قوم » و ایل و طایفه ای به سرزمین نیاکانی خود بازگردند ؟!
پس از این که آن واکنش نخست فروکش کرد ، واکنش دوم من این بود که کارزار سازمان یافته ای که سال ها است برای گسستن بند بند سرزمین تاریخی ما و به جان هم افکندن مردمی از تیره و تبارهای گوناگون آغاز شده و اینک به یاری شیخ های سعودی و قطری بالا گرفته است، شوربختانه کسانی مانند دوست پیشین مرا هم  ، در سودای نام و جاه ، به کام خود کشانده است .
آقای شریعتمداری ، نوشتار کارشناسانه‌ی خود را با این خُرده گیری درست آغاز می کنند که در دوران هایی از پادشاهی پهلوی ، به ناروا از گسترش زبان ها و فرهنگ های مردمی که زبان مادری شان فارسی نبوده ، جلوگیری شده که می دانیم کاری زودگذر بود و به جایی هم نرسید . این هم درست است که با گسترش تبعیض و به ویژه تبعیض دینی ، ستم بر مردم بخش هایی از ایران افزایش یافته است . من هم براین باورم که آموزش زبان مادری در کنار زبان فارسی که زبان ملّی و مشترک مردم ایران است ، نه تنها باید آزاد باشد ، که باید دربرنامه‌ی یک دولت دموکراتیک هم قرار بگیرد . دراین هم جای گفت و گو نیست که دموکراتیک ترین دولت مرکزی هم نباید ، حق مردم را در اداره‌ی امور محلّی شان پایمال کند . این راهکارهای درست و شهروندانه ، چه پیوندی با بخش بخش کردن ایران به ایالت های قومی دارند ؟
آقای شریعتمداری که هیچ پیشینه ای در تاریخ پژوهی ، مردم شناسی و زبان شناسی ندارند ، گویا نقشه ی ایران را در میان نهاده و برآن شده اند که در سده‌ی بیست و یکم ، ایران را بر پایه ی قوم گرایی های سده‌ی هژدهم اروپا ، مانند کیک عروسی ، با چاقوی دانشی که بر زدوبندهای های سیاسی و یافتن جایگاه در نشست های دانم و دانی استوار است ، بِبُرند و در میان رهبران اقوام ستم دیده تقسیم کنند . ایشان می نویسند که « یکی از اساسی‌ترین گام‌ها در راه احقاق حقوق حقّه‌ی قومی ، تعریف حوزه‌ی سکونت اقوام گوناگون در پهنه‌ی کشور ایران می‌باشد ». به زبان دیگر ، سد  و اندی سال پس از انقلاب مشروطه و پیدایش دولت مدرن فرا ایلی در کشوری که هزارسال تاریخ آن را جنگ و خونریزی های ایلی و تباری رقم زده بود ، جامعه شناس شریعتمداری پیشنهاد می کند که در ایران سده‌ی بیست و یکم ، باید بنشینیم و از نو « حوزه‌ی سکونت اقوام گوناگون در پهنه‌ی کشور ایران » را تعریف کنیم . از دیدگاه ایشان ، شهروندان ایرانی را نه برپایه‌ی حقوق فردی و برابری قانونی آن ها با یکدیگر، از هر جنسیّت ، تبار، آیین ، باور، پیشینه و جایگاه اجتماعی که باشند ، که نخست باید براین پایه‌ بازشناسیم که به کدام « حوزه‌ی قومی » تعلّق دارند .
آقای شریعتمداری ، دردمندانه می نویسند که « بیش از ۳۰ الی ۵۰% اقوام گوناگون [درایران] در ایالات متعلّق به قوم خویش به سرنمی‌برند ». این « ایالت متعلّق به قوم » از چه زمانی به « تعلّق » آن « قوم » درآمده  و زمینه‌ی تاریخی پیدایش این تعلّق چیست و مبنای حقوقی آن کدام اند ؟ می دانیم که شناسایی مرزهای کشورهای اروپایی ، از پیمان وستفالیا در ۱۶۴۸ و مرزهای ایران از پیمان نامه ی امامقلی خان با کمپانی هند شرقی در ۱۶۲۲ آغاز شد و در گوشه و کنار جهان نیز ، از سده‌ی هفدهم به این سوی  ، گفتمان حقوقی برای شناسایی مرزها آغاز گردید و سرانجام پس از سده ها خونریزی ، جنگ و گفت و گو ، مرزهای امروزی کشورها در چهارچوب سازمان ملل متّحد پذیرفته شد و جز مواردی که هنوز میان برخی از کشورها ، درگیری هایی وجود دارد ، مرزها و حق حاکمیّت ملی هرکشوری ، بر پایه‌ی قوانین بین المللی رسمیّت یافته است . حقوقدان شریعتمداری، داوری تازه ای را پیش می کشند : سرزمین و ایالت « متعلّق » به قوم است و نه کشور! از دید ایشان، هر بخش از خاک ایران نه ملک مُشاء یا دارایی همه‌ی ایرانیان ، که « متعلّق » به یک « قوم » است و اینک زمان آن فرارسیده که « در راه احقاق حقوق حقّه‌ی اقوام » ، سرزمین « متعلّق » به هر « قوم » را شناسایی کنیم و سند مالکیّت ایالات را به نام شان صادر نماییم .
آقای شریعتمداری با چنین داوری واپسگرایانه ای ، درِ گفتمانی را باز می کنند که پایانی برآن نیست . بر پایه‌ی این داوری  ، خراسانی ها می توانند خواهان بازگرداندن ده ها ایل و طایفه کرد ، ترک و هزاره ای ، به سرزمین های پیشین شان باشند ؛ زیرا این خاک « متعلّق » به « قوم » خراسانی است ! افشارهای درگز ، به کجا بازگردند که سرزمین نیاکانی شان باشد ؟ به آذربایجان ، قفقاز یا آسیای میانه ؟ کدام سرزمین به ترک زبانان قوچان « تعلّق » دارد ؟ در پرونده سازی قومی آقای شریعتمداری ، جایی به ارمنیان کوچانده شده به جلفای اصفهان « تعلّق » ندارد. اگر آقای شریعتمداری ، به ایل قشقایی که می دانیم از بیرون از فارس به این سرزمین کوچیده و یا کوچانده شده اند ، یک « سرزمین خودمختار » مژده می دهند ، چرا جلفای اصفهان ، سرزمین دولت خودمختار ارمنیان ایران نباشد ؟ کدام سرزمین « قومی » به طایفه‌ی اوتایلو که پس از جنگ های ایران و روس ، از قفقاز به پیرامون ماکو کوچیدند ، « تعلّق » دارد؟ سرنوشت ایل جلالی در آذربایجان چه خواهد بود ؟ شاهسون ها را باید به دشت مغان یا آناتولی کوچ داد ، یا خمسه و خرقان سرزمین قومی آنها است ؟ در پروژه‌ی قوم سازی آقای شریعتمداری ، قشقایی ها به دولتی خودمختار دست می یابند ، امّا به ایلات خمسه‌ی فارس (اینانلو ، باصری ، بهارلو ، نفر و عرب)، دولتکی هم نمی رسد .  سرنوشت مردم تالش که زبانشان با گیلانی ها یکی نیست ، یا شهمیرزادی های  سنگسری ها که زبانی جز فارسی خراسانی دارند ، چیست ؟ آیا به آنها هم دولت خودمختاری خواهد رسی د؟ راستی این است که بر این گونه قومی سازی بیمارگونه‌ی ایران ، پایانی نخواهد بود .
در کشوری که ۸۰% شهروندانش اینک در شهرها و به ویژه کلان شهرها می زیند ، شهر مدرن از دیدگاه آقای شریعتمداری ، شهری است که برجسته ترین برگ شناسنامه‌ی مردمی که درآن زندگی می کنند ، تبار قومی و ایلی آنها است . شهر آقای شریعتمداری ، پیوندی با برداشت های پذیرفته شده‌ی جامعه شناسی مدرن ندارد ؛ روستایی است بزرگ که مردمی با پیوندهای تاریخی ایلی ، با یکدیگر در چالش و رو در رویی اند . این برداشت واپس مانده از یک جامعه ی شهری را شاید بتوان به نشست های نمایندگان خودبرانگیخته « اقوام » و برگزارکنندگان همایش های « ایران ناشناخته » فروخت و شادباشی از ایشان دریافت کرد ، امّا با هزارمن سُرمه و سرخاب هم نمی توان آن را بَزَک کرد و چهره ای مدرن و پیشرفته به آن داد . اگر آقای شریعتمداری ، نیم نگاهی به چگونگی پیدایش شهرهای مدرن درجهان می افکندند ، درمی یافتند که به شهرآمدگان ، دیر یا زود ، رخت کهن ایلی -  قومی یا تیره و تباری یا روستایی خویش را به کنار می نهند و شناسنامه‌ی شهری تازه ای بر پایه‌ی موقعیت اجتماعی نوین خویش دریافت می کنند . در همان آلمان که آقای شریعتمداری می زیند ، میلیون ها ترک ، یا باید همچنان کارگر ترک مهاجر از روستاهای ترکیه بمانند و بیرون از فرهنگ و سامان شهری مدرن زندگی کنند ، یا اگر به شهر مدرن پای نهادند ، در یکی دو نسل ، آلمانی های ترک تبار خواهند شد . درباره‌ی عرب و آفریقایی تباران فرانسه ، هندی تباران بریتانیا و مکزیکی تباران ایالات متّحد نیز چنین است . در ایران نیز ، شهر نشین ایرانی ، می تواند از هر تبار و پیشینه ای برخاسته باشد ، امّا ، تبار و پیشینه‌ی ایلی یا اتنیکی او ، یکی از برگ های شناسنامه‌ی هویّـتش خواهد بود و نه همه‌ی آن . میلیون ها ایرانی هم که به ده ها کشور جهان کوچیده اند ، پس از یکی دونسل ، ایرانی تباران کشوری که در آن می زیند ، خواهد شد و بسیاری از آنان ، از راه ازدواج با غیرایرانیان ، فرزندانی با تبار کمرنگ تر ایرانی به جای خواهند نهاد . این زیبایی جامعه‌ی بشری مدرن است و نه ستم بر گروهی از مردم .
ایران آقای شریعتمداری ، ایرانی نیست که مردمانش در درازای سال ها کوچ ، آمیزش خانوادگی ، پیشرفت ، شهرنشینی ، بازرگانی ، گسترش آموزش دانشگاهی ، فناوری و سرانجام ، پیوستن به دنیای تولید صنعتی و فراصنعتی ، در سودای یافتن ساختارهای سیاسی مدرن و دموکراتیک و برای گذر از تنگنای میان واپس ماندگی و دنیای پیشرفته ، در چالش و کوشش اند ؛ ایرانی نیست که شهروندانش برای رهایی از گذشته‌ی ایلیاتی و درگیری های حیدری -  نعمتی و برتری جویی های دینی و تیره و تباری ، در تکاپو و تلاش اند . ایران آقای شریعتمداری ، ایرانی است که برجسته ترین دلمشغولی شهروندانش ، یافتن پیوندهای قومی خویش و شناسایی مرزهای سکونت قوم و ایل و طایفه‌ی شان در سده های گذشته است . ایران آقای شریعتمداری که ایرانی عشیره ای و ایلیاتی است ، خویشاوندی دوری هم با ایران امروزی ندارد .
بیایید درنگی کرده و به تاریخ بنگریم . در پروژه ی قومی سازی آقای شریعتمداری ، واژه‌ی « ایالت » به جای « استان  » نشانده شده که گواهی است از نگاه ایلیاتی و پیش مدرن ایشان به سامان بندی ایران  . واژه هایی مانند ایالت و ولایت ، هزار سال پیش به فرهنگ ایران راه یافت و درآغاز ، مفاهیمی شناور بود . بیهقی ، جوینی ، حمدالله مستوفی ، رشیدالدّین فضل الله و دیگرتاریخ نویسان برجسته‌ی پیش از دوران صفوی ، ایالت و ولایت را گاه برابر یک سرزمین کلان دانسته و گاه بخش کوچکی از یک سرزمین را «  ولایت  » خوانده اند . ایالت و ولایت از دوران صفوی به این سو ، برداشتی رسمی شد . در تذکرة الملوک که بهترین سند دست اول از ساختار اداری دوران صفوی است ، ایران صفوی به ایالات و ولایات تقسیم شده بود و همین نگاه ولایتی – ایالتی ، به دوران قاجار کشیده شد و به قانون اساسی مشروطه هم راه یافت . در آستانه‌ی  جنبش مشروطه که ایران هنوز سرزمین محروسه‌ی (پاسداری شده) ی خاندان قاجار بود ، شاه قاجار ، حکومت ایالات و والی گری ولایات را به شاهزادگان قاجار و اشراف ایل های دیگر می فروخت . ناگفته پیدا است که در گیرودار فراهم ساختن قانون اساسی و متمّم های آن ، زبان سیاسی ایران پیش مدرن که تقسیم کشور به ایالات و ولایات بود ، در اندیشه‌ی نویسندگان متمّم قانون اساسی و نیز در « قانون تشکیلات ایالات و ولایات » در ۴۳۳ مادّه و ۲۶ مادّه‌ی پیوست در مجلس اول به تاریخ ۱٧ آذرماه ۱۲۸۶، بازتاب یافت . اگر آقای شریعتمداری نیم نگاهی به آن قانون می افکندند ، درمی یافتند که نخبگان قانون گرای ایران ۱۰۶ سال پیش ، نگاهی مدرن تراز ایشان به ایالات و ولایت داشتند و بهایی به آرایش قومی و ایلی این ایالت و ولایت ها که از تاریخ به ایشان رسیده بود ، نمی دادند . قانون انجمن ایالتی و ولایتی هم که در ۱۲۲ مادّه در ۸ خرداد همان سال در مجلس اول مشروطه پذیرفته شد ، درباره‌ی « انجمن » های ایالتی و ولایتی بود و نه واگذاری « حقوق حقّه » به اقوام ! بسیاری از نخبگان قانون نویس هم یا آذربایجانی بودند و یا قاجار تبار . دگرگون ساختن واژه‌های « ایالت  »  و « ولایت »به « استان » نیز ، گام درستی بود برای گسست ازآن پیشینه‌ی هزارساله‌ی ایلیاتی ساختار فرمانروایی ایران .
شوربختا  که سده ای دیرتر ، آقای شریعتمداری پرورش یافته در فرهنگ غرب ، به سودای بازگرداندن ایران به ولایت و ایالت دوران صفوی و قاجار افتاده و از ایالات سیزده گانه‌ی قومی سخن می گوید . پیشتر گفتم که گوهر بنای ایران مدرن ، گذر از پیشینه‌ی ایلیاتی فرمانروایی بود . فتح تهران به دست مجاهدین و تفنگچیان قفقازی ، آذربایجانی ، گیلانی و بختیاری هم ، نشان و نماد چیرگی آن « اقوام » یا دسته های ایلی بر تهران نبود و روزنامه های آن زمان ، آنها را « نیروی نجات بخش ملّی » خواندند  و نه نیروهای مسلح اقوام ! دیری نپایید که محمّدعلی شاه و برادرانش ، با پشتیبانی روس ها ، برای واژگون ساختن مشروطه شورش کردند و گروهی از ترکمانان و چند ایل کرد نیز به آنها پیوستند . هنگامی که نیروهای دولتی همراه با جنگجویان بختیاری ، آذربایجانی و گیلانی و دیگران به جنگ با آنها شتافتند ، کسی را باور این نبود که فارس و بختیاری و آذربایجانی به جنگ با ترکمانان و کردان رفته اند . همه را باور این بود که نیروهای ملّی مشروطه خواه به جنگ با هواداران بازگشت خودکامگی برخاسته اند تا از دولت ملّی نوپای ایران مدرن پاسداری کنند .
آقای شریعتمداری ، به همین ولایت سازی قومی مهندسی شده‌ی خود هم وفادار نیست . هرآینه منطق قوم پرستانه ی آقای شریعتمداری در این باشد که سامان اداری ایران را بر پایه‌ی « حوزه سکونت اقوام گوناگون در پهنه‌ی کشور ایران » و یا « سامان یابی اقوام » تجدید تعریف کنند ، که کرده اند ، این کار را می کنند ؛ چرا که  در کنار ایالت های آذربایجان ، کردستان ، لرستان ، مازندران و گیلان ، ایالتی هم به نام « ایالت غرب » ساخته اند که استان قزوین و استان همدان امروزی را دربر می گیرد ؟ مگر ما قوم یا ایلی به نام « قوم غرب » داشته ایم که اینک باید ایالتی را به نام ایالت غرب بخوانیم  ؟ راستی این است که در این جا ، آقای شریعتمداری در ترک خواندن قزوین و یا کرد خواندن همدان گرفتار شده  و از روزه‌ی شک دار پرهیز کرده و ایالتی ساختگی و بی پایه به نام « ایالت غرب » ساخته است !
آقای شریعتمداری ، پروژه‌ی قوم سازی و قوم گردانی ایران را از این هم فراتر برده و در سودای « سامان یابی اقوام »، بخش  بزرگی از ایران را در ایالت های فارس مرکزی و فارس جنوبی گنجانده است . فارس مرکزی ، استان های سمنان ، مرکزی ، قم ، اصفهان و یزد را در بر می گیرد که بی گمان ، از دیدگاه قوم شناسانه و تاریخ دانی آقای شریعتمداری ، همگی بخشی از قومی بوده اند که اینک مهندس قومی ما ، آن گمگشتگان در استان های پیشین را به یکدیگر پیوند داده و مرید را به مراد رسانده و تشنگان قوم فارس مرکزی را از سرچشمه قومی خویش سیراب کرده است . ناگفته پیدا است که در ایالت فارس جنوبی هم ، مردم استان های کرمان ، یزد و فارس امروزی ، بنا است جملگی از یک قوم و تبار باشند و اگر کرمانی و یزدی و شیرازی ها از این هم تباری هم قومی خویش آگاهی نداشته باشند ، بدا به حال ایشان !

آقای شریعتمداری، به سان دیگر قوم گرایان ایران و پشتیبانان خارجی این اندیشه ها ، بنیاد داوری خویش را بر چندگونگی زبانی استوار می کند و با این حال ، خراسان را که پایگاه بازگشت زبان فارسی دری بوده ، در یک ایالت قومی می نشاند و بخش های دیگری از « فارسستان » خودساخته را به فارس شمالی و جنوبی بخش می کند . اگر مهندسی آقای شریعتمداری  بر پایه‌ی سامان قومی سده های پیشین است ، پس از چه رو است که در پروژه « سامان یابی اقوام » ، فارس زبانان یا قوم ساختگی فارس ، در چهار ایالت پراکنده شده اند ؟
در این قوم سازی ، ایالتی هم به نام « ایالت ساحلی  » پدیدار شده که دامنه‌ی آن از مرز غربی خوزستان تا بوشهر و بندر عباس و میناب و مرز ایالت بلوچستان گسترده است . دانشمند قوم شناس ما ، در این زمینه ، یک برگ کاغذ هم نتواند نوشت که پیوند قومی مردم بهمنشیر ، بندر گناوه ، برازجان ، بندر لنگه ، خورموج ، بندر کنگان ، بستک ، بندر عبّاس ، میناب  و قشم چیست و تاریخ چنین پیوندی را ایشان در کجا خوانده و از کدام دانشمندی شنیده اند !  چرا کازرونی ها ، بخشی از ایالت قومی فارس جنوب اند و برازجانی ها که تاریخی در هم پیوسته با آنها دارند ، بخشی از ایالت قومی ساحلی ؟
آقای شریعتمداری ، می پذیرند که « مشکل اساسی برای عملی شدن چنین طرحی وجود شهرهای همجوار ایالات قومی با ترکیب جمعیتی دو یا چند قومی است که مساله‌ی الحاق این شهرها را به هر یک از ایالات قومی مواجه با مشکل نموده و احتمال تنش‌های جدی بین اقوام را ایجاد می‌نماید. » ایشان می افزایند که « راه حل متمدنانه‌ی این مشکل به پیشنهاد من در این طرح ، یک رفراندم آزاد بر مبنای رای اکثریت ساکنین آن شهر و یا شهرستان می‌باشد ». به زبانی دیگر ، پس از چندپاره کردن ایران به ایالت های قومی ، اینک نوبت برانگیختن درگیری های قومی در شهرهایی مانند اورومیه ، میاندوآب ، سقّز و بانه است . فردا است که مردم شاهین دژ ، بر سر ترک بودن و« سایین قالا » خواندن آن با همشهریان کرد که شمارشان رو به افزایش است ، درگیر شوند و یا فلان روستای استان آذربایجان غربی که کردنشین است ، رای به پیوستن به ولایتی را بدهد که نود کیلومتر از مرزهای آن به دور است ؛ یا روستاییان ترک زبان بوکان ، خواهان پیوستن به ایالت آذربایجان شوند ؛ یا بخشی از روستاهای ترک زبان قوچان در یک رفراندوم به ایالت آذربایجان که در آن سوی کشور است  ، بپیوندند ؛ یا آن بخش هایی از بجنورد ، شیروان ، کلات نادری و اسفراین که ساکنانش به گویشی از کردی کرمانجی سخن می گویند ، خواهان پیوستن به ایالت کردستان شوند . آقای شریعتمداری ، راهکاری را پیشنهاد می کنند که پیامد آن ، برانگیخته شدن ستیز قومی است و نه کاهش آن .
تا این جا می توان گفت که آقای شریعتمداری ، تنها به « مهندسی قومی آب بنیاد » برخاسته اند و نگاهشان ، دست کم دویست سال کهنه  ، و پوسیده است ؛ امّا هنگامی که به دوپاره کردن خوزستان و عربستان خواندن بخش از آن می پردازند ، دیگر سخن از کهنگی و پوسیدگی اندیشه در میان نیست  .  سخن از درگیرشدن در بازی سیاست های بیگانه است . اگرچه آقای شریعتمداری در این نوشته ، سخنی از پیشینه‌ی عربستان خواندن بخشی از خوزستان به میان نیاورده اند ، دیگر قوم گرایانی که با اندیشه ی ایشان همسویند ، در این باره گفته  و نوشته اند که تا پیش از برانداختن شیخ خزعل که با کشتن خاندان و گروه گسترده ای از یاران برادرش بر بخشی از خوزستان دست یافته بود ، خوزستانی در کار نبوده واین سرزمین را عربستان می خوانده اند . اسناد دوره ی قاجار را هم گواه می گیرند و می افزایند که این خوزستان سازی ، بخشی از ناسیونالیسم مقتدرانه رضاشاهی بوده و این نام را ناسیونالیست های فارس و فرهنگستانی به سرزمینی که از الست نامش عربستان بوده ، نهاده اند .
راستی این است که این تاریخ سازی برای عربستان خواندن خوزستان ، پیشتر دست پخت مستعمره چی های دولت فخیمه‌ی بریتانیا بود و اینک سالیانی است که سوداگران جداساختن خوزستان از ایران ، آن را به کار می گیرند ؛ همان هایی که از « الاحواز » سخن می گویند و خلیج فارس را خلیج ع ر ب ی می خوانند . بگذریم که در سدها نوشتار تاریخی و از جمله نوشتارهای جغرافی دانان عرب ، واژه و نامی از الاحواز نمی یابیم ؛ همه جا از شهر یا سرزمین « اهواز » سخن  در میان است . واژه ی  « خوزستان  » را هم رضاشاه نساخت . نام تاریخی هزار و اندی ساله ی این سرزمین بود و اشاره ای است به سرزمین تاریخی مردم « خوز » که زبان شان یکی از پنج زبان دولت ساسانی بود . این را هم  نظامی گنجه ای (گنجوی) به سفارش رضاشاه نسروده  که :

به نازی ، قلب ترکستان دریده به بوسی ، دخل خوزستان خریده

     نظامی که بارها از خوزستان سخن گفته ، می دانسته که باید ولایتی به نام خوزستان درمیان بوده باشد که « دخلی » از آن به دولت مرکزی برسد تا که او ، به بوسه ای از زیبارویی ، آن دخل را واگذار کند .
افزون بر صورت الارض عربی ابن حوقل در نیمه‌ی نخست سده‌ی چهارم که نقشه ای با نام « صورت خوزستان » در آن می توان یافت و حدود العالم من المشرق الی مغرب فارسی ابن فریغون در همان سده که می نویسد « اهواز شهری است خرّم  و اندر خوزستان نیست از این خرّم تر» و « شوش شهری است توانگر و جای بازرگانان و بارکده‌ی خوزستان است »، از بیش از هفتاد نوشتار تاریخی – جغرافیایی فارسی و عربی می توان نام برد که این بخش تاریخی سرزمین ایران را  « خوزستان  » و « اهواز » خوانده اند : مقدّسی  در احسن التقاسیم فی معرکة الاقالیم ، استخری در مسالک و الممالک ، مسعودی در مُروج الذَهَب ، محمّدبن طوسی در عجایب المخلوقات ، ابودلف در الرساله الثانیه ، عطاملک جوینی در جهانگشای جوینی ، یاقوت حموی در معجم البلدان ، حمدالله مستوفی در نزهت القلوب و در تاریخ گزیده ، قزوینی در آثارالبلاد و اخبارالعباد ، محمدبن جریر طبری در تاریخ طبری ، محمّدبن عبدالجبار در تاریخ یمینی ، ابوالحسن مسعودی در التنبیه و الاشراف ، راوندی در راحة الصدور و آیة السرور، ابن اثیر در الکامل فی التّاریخ ، محمّدبن طقطقی در تاریخ فخری ، رشیدالدّین فضل الله در جامع التواریخ  و ده ها کتاب دیگر .
درست است که پس از کوچ گروهی از عشایر شیعی از دوب ، ثبق ، واسط ، نازور و جزایر عراق به همراه شیخ محمّد مشعشعی به خوزستان ، رفته رفته ، آن بخش هایی از خوزستان که نشستنگاه آن عشایر بود ، از سوی فارسی زبانان ، عربستان یا سرزمین زندگی عرب ها خوانده شد و درست است که در سال های پایانی قاجار که حکومت مرکزی ناتوان بود ، خزعل ، معزّالسلطنه ، سردار اقدس و امیرنویان (سپهسالار) گردید و مظفرالدّین شاه ، فرمان حکومت « عربستان » را به نام او نوشت . امّا این بخشی از تاریخ ناتوانی های ایران است که از دست دادن قفقاز و بخش های بزرگی از خراسان و دوپاره شدن بلوچستان ، جلوه های دردناک دیگری از آن است . آقای شریعتمداری ، شاید به پیروی از نویسنده‌ی فارسنامه ی  ناصری که پسوند « عجم » را در پی عربستان می آورد ، واژه ی « ایران » را پسوند استان خودمختار« عربستان  » کرده اند تا نشان دهند که ایشان ، همچنان به ایرانی بودن این بخش از خوزستان می اندیشند . شاید هم کسانی بگویند و بنویسند که چه گرفتاری در عربستان خواندن بخشی یا همه ی خوزستان است و چرا باید بر خوزستان بودن این سرزمین و خلیج فارس بودن دریایی که در جنوب ایران است  ، پا فشرد ؟
پاسخ این است که چنین نام گذاری هایی ، بیرون از سپهر سیاست و کشورداری  و به دور از انگیزه های سیاسی نیست . سخن بر سر نام خوزستان و یا وانامیدن بخشی ازآن ، یک گفت و گوی پژوهشگرانه و آکادمیک در فلان دانشگاه و بهمان کانون پژوهشی نیست ؛ بخشی از بازی کلان سیاسی درباره‌ی آینده‌ی ایران است . هنگامی که دوسال پیش ، آقای شریعتمداری پذیرفتند در کنفرانسی در هامبورگ با نام « سرنوشت آذربایجان جنوبی » شرکت کنند و اینک به چرخش خامه ای ، بخشی از خاک ایران را « استان خودمختار عربستان » می خوانند ، ایشان چه بخواهند و چه نخواهند ، به کارزاری سیاسی وارد شده اند که پایان دادن به ایران کنونی و از میان بردن تمامیّت ارضی آن را دنبال می کند . در کارزار سیاسی که اینک در جریان است ، عربستان خواندن بخشی و یا همه‌ی خوزستان ، یا دگرگون کردن نام خلیج فارس ، بار سیاسی و تاریخی درهم پیوسته با منافع ملّی ایران یافته است . این چنین رفتاری ، یک گفت و گوی روشنفکرانه درباره ی ریشه و تاریخ نام فلان روستا و بهمان شهر نیست . اینها بخشی از یک تهاجم سازمان یافته برای از هم دریدن یک کشور است که شوربختانه آقای شریعتمداری ، خواسته و ناخواسته ، به آن پیوسته است . ایشان نیک می دانند که نام ها ، بار تاریخی و سیاسی دارند و از همین رو و به درستی نخواهند پذیرفت که نام ایشان از حسن شریعتمداری به حسن تبریزی دگرگون شود ؛ چرا که آن نام شریعتمداری ، ایشان را به سنّت پدرشان ، آیت الله سیّد کاظم شریعتمداری پیوند می دهد .

************

راهکار پیشنهادی آقای شریعتمداری ، راهکاری واپسگرا و نادرست است که گفتمان امروز ایران را از گذر به سوی دموکراسی و حکومت غیردینی ، به بیراهه‌ی بنای « ایالات متّحد قومی ایران » و سرانجام چندپارگی کشورما می کشاند ؛ نسخه ای است کهن تر از ایران دوران مشروطه که نه در هیچ کجای جهان آزمون شده و نه خویشاوندی دوری با اندیشه و راهکارهای دنیای مدرن دارد .

اردیبهشت 1392

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه