شعر
دریاچه ارومیه - تازهترین سرودۀ بانو هما ارژنگی
- شعر
- نمایش از پنج شنبه, 17 شهریور 1390 05:46
- هما ارژنگی
- بازدید: 7588
آی آذربایجانم
آذر تابان و رخشان
ای کهن مُلک دلیران
قلعههایت سرفراز و
قلههایت آسمانسا
دشتها و درههایت
پُر فروغ و سبز و زیبا
چشمههایت گرم و جوشان
رودهایت تا جهان بر جا، خروشان
می کشد پَر، مرغ جانم
سوی آن آذر گسشب سربلندت
سر نهم بر خاک و آن گه
رو کنم بی تاب
بر دریاچه پاک و سپندت
بینمش از دور و
فریاد از دل خونین برآرم
آنچه بیند دیده غمدیدهام، باور ندارم .
گویم ای دریاچه آزرده در خود شکسته
زخم جادوی کدامین دیو بر قلبت نشسته !
یا کدامین فتنه چون زنجیر بر پای تو بسته ؟
آه! ای دریاچه زیبای تنها!
ای «کبودان»، مر تو را مزدا اهورا آفریده!
از چه این سان ناروا بر پیکر پاکت رسیده؟
تو همان دریاچه ژرفی
که آغوش تو شد گهوار زرتشت سپنتا
تو «چیچست» نامداری
یا که «خنجستی»
که در شهنامه خواندت «پیر دانا»
ای به سینه کرده پنهان
گنج رازآلود دوران
رمز آن استورهها بر من تو بگشا
باز گو با من حدیث آن نماد آرمانی
از شه کیخسرو و اندیشههای خسروانی
باز گو از خون پاک بیگناهی چون سیاوش
از پلشتیهای توران شاه، آن خونریز سرکش
لیک ای تنهای زیبا،
نیک می دانم که اکنون ناامید و ناتوانی
تشنه کامی بی هیاهو، چون حبابی نیمه جانی
نیک می دانم که اکنون نوبت یاری رسیده
بهر درمان غم تو، گاه غمخواری رسیده
باید اکنون از دل و جان، با سپاه غم ستیزم
دست اندر دست یاران، رودهای پر توان را
همچو خون زندگانی، در رگ خشک تو ریزم
تا بیابی بار دیگر، ژرفی و پویندگی را
سر کنی با شادمانی، نغمههای زندگی را
تا که آواز تو پیچد، در طنین گرم باران
گسترانی سینه خود، شادی دلهای یاران
تا تو را گویم:
«یاشاسین» گنج بی انباز ایران
نور چشم سرزمینم، ساز خوش آواز ایران
11 شهریور ماه 1390خورشیدی - هما ارژنگی