یکشنبه, 20ام آبان

شما اینجا هستید: رویه نخست یادگارهای فرهنگی و طبیعی دیده‌بان خلیج فارس خلیج فارس - فصل پنجم - احمد اقتداری

دیده‌بان خلیج فارس

خلیج فارس - فصل پنجم - احمد اقتداری

برگرفته از آریابوم

 

احمد اقتداری

جنبش های دینی و سیاسی در ساحل خلیج فارس

قسمت اول: قیام زنگیان و بردگان

حدود یکصد سال پیش از ایجاد شاهنشاهی ساسانی، زنگیان از سواحل آفریقا و کناره های شبه جزیرۀ عربستان باطراف دجله و فرات و نواحی شمال شرقی خلیج فارس قدم گذاردند و بیش و کم در آن نقاط توطن گزیده، به کارهای کوچک و پست که با رنج و مرارت بسیار همراه بود پرداختند. از دیرباز هم گروهی تیره پوستان بومی که بازماندۀ روزگاران پیش از ورود نژاد آریا به این مناطق بودند در این سرزمین سکونت داشتند و در اطراف سواحل خلیج فارس و بحر عمان پراکنده می زیستند. سیاهان،  همه جا، به کارهای رعیتی و غلامی و پخت و پز و کارگری و عمله گری و جاشویی در کشتی های بادبانی و ماهی گیری و مشاغل دیگر از این نوع مشغول بودند.

دکتر احمد اقتداریغلامان سیاه پوست مانند کالا مورد خرید و فروش قرار می گرفتند و در بازارها غلام سیاه پوست مانند یکی از حیوانات ارباب بود و ارباب بر او تسلط کامل داشت. صاحب منصاب و دولتمندان سفیدپوست از میان غلامان متعدد خود یکی را بنام استاد برمی گزیدند و او دیگر غلامان ارباب را تربیت و اداره و رهبری می کرد. با ظهور دین اسلام زنگیان که از ستمگری سفیدپوستان به ستوه آمده بودند، چون در این دین ندای آزادی و برابری شنیدند مسلمان شدند، ولی در آیین اسلام هم بردگی قانونی و مشروع اعلام شده بود و هر مسلمانی حق داشت غلام یا غلامان و کنیز و کنیزانی داشته باشد و آنان را خرید و فروش نماید.

به علاوه پس از فوت پیامبر بزرگ اسلام مسلمانان در این زمان بنا بر سنتهای جنگی قوم عرب که از دیرباز باقی مانده بود در جنگها، اسیر می گرفتند و اسیران را خرید و فروش می کردند در نتیجه اسیران سفید پوست هم در شهرها و روستاهای اسلامی مانند بردگان زنگی، گرفتار ظلم و بیدادگری اربابان گردیده در معرض خرید و فروش قرار می گرفتند و به مشاغل کوچک و پست گمارده می شدند. این گروه سفید پوست نیز، که نخست جنگندۀ غیر مسلمان، بعد اسیر مسلمان و سپس بردۀ محکوم شده بودند، از نارضایی و وضع بد زندگی و فشار اربابان، به گروه بردگان زنگی پیوستند و طبقۀ زجر دیدۀ ناراضی و ناراحت و عاصی به وجود آوردند.

کمتر امیری بود که در کوی و برزن ، دهها غلام سفید و سیاه را به دنبال خود روان نکند. اینان پیاده در دنبال اسب امیر می دویدند. برای آنکه کثرت گروه بردگان را در سده های دوم و سوم اسلامی باز نماییم با ذکر یکی دو شاهد تاریخی موضوع را بیشتر روشن می کنیم:

گویند موسی بن نصیر یکی از سرداران اسلامی بسال 91 هجری در جنگهای آفریقا سیصدهزار اسیر بگرفت و بر طبق قوانین جنگی اسلامی یک پنجم آنها را که شصت هزار تن بود برای ولیدبن عبدالملک خلیفۀ اموی فرستاد.[1]

نوشته اند که همین موسی بن نصیر پس از فتح اسپانیا هزار دختر اسپانیایی را به کنیزی آورده بود. ابراهیم غزنوی در جنگهای هندوستان صدهزار اسیر بدست آورد و ابراهیم بنی ینال در جنگ با رومیها صدهزار اسیر رومی بگرفت.[2]

ساکنین دهات و روستاهایی که بر سر راه لشکریان اسلام بودند، با اندک مخالفتی که با مسلمین می کردند، اسیر می گردیدند و به دربار پرجاه و جلال و بیدادگر اموی فرستاده می شدند.

رافع بن هرثمه والی خراسان چهارهزار بنده داشت. امین الرشید عباسی غلامان سفید را اخته می کرد و لباس دختر می پوشانید و برای خدمت و زینت مجلس عیش و عشرت و پذیرایی و تشریفات مورد استفاده قرار می داد. بعدها خلفای عباسی و دیگر پادشاهان و دربارهای مشرق زمین از او تقلید نمودند و این رسم ناپسند را معمول داشتند.

گروهی بی شمار از این بردگان سفیدپوست در ادوار اولیۀ اسلامی به سواحل خلیج فارس که از همۀ نقاط اسلامی به شبه جزیرۀ عربستان نزدیکتر و آبادتر و پرنعمت تر بود و والیان و محتشمان و خلفاء و شهزادگان و امیران زیادی در سرزمینهای آن ساکن بودند آورده شده بودند. گروه بی پناه بردگان سیاه و سفید با هم، یا به تنهایی برای رهایی از ظلم و ستم ارباب و حکومت خلفاء، ناآگاه و بی نقشه، هرچند یکبار، به دور رهبری گرد می آمدند و علم طغیان برمی افراشتند ولی قیام آنان در هم شکسته می شد و غالباً از دم تیغ می گذشتند. بطور مثال می توان از قیام طایفۀ زَط که بسال 219 هجری صورت گرفت نام برد که بدستور خلیفه، همۀ آنها را کشتند و یا باطراف دریای مدیرانه کوچ دادند و در آنجا نابود شدند و شورش اعراب بصره و یمامه در 167 هجری و شورش حاکم بحرین در 151 هجری و شورش بردگان سیاه مدینه در 145 هجری نمونه ای از شورشها و قیامهای طبقۀ ناراضیان و بردگان و زنگیان بوده است.

یکی از بزرگترین جنبش های طبقاتی و نژادی در ادوار اسلامی که در قرن سوم هجری به وجود آمد قیام زنگیان سواحل خلیج فارس به رهبری مردی به نام علی بن محمد صاحب الزَنج بود که با شرکت هزاران هزار سیاه و سفید صورت گرفت. اکثر قیام کنندگان، زنگیان بودند و سفیدپوستان ظلم کشیده نیز به آنان پیوسته بودند.

زنگیان برای بدست آوردن آزادی های اجتماعی خود به پا خاستند و پانزده سال سر از اطاعت حکومت خلفای عباسی باز زدند و نوشته اند که دو میلیون و نیم تن کشته دادند و جنگها کردند ولی سرانجام، بیداد خلفای عباسی فائق آمد، زنگیان شکست خوردند و به زندگی حیوانی و پرفشار بردگی باز گشتند.

صاحب الزنج بسال 255 هجری قیام عمومی سیاهان را آغاز نهاد، او را الّناجِم بمعنی ستاره شناس هم گفته اند، چون قیام او بر ضد خلفای عباسی بود او را دوستدار خاندان علی و شیعۀ علوی خوانده اند، ولی بیشتر به لقب صاحب الزنج یعنی رهبر سیاهان مشهور گردیده است.

گروهی از سفیدپوستان فراتی و قرمطیان اولیه و سیاهان نوبی به دور او جمع شدند و نوشته اند که چون در دیوان کوه گرد آمدند تا به ساحل آبادان حمله کنند، سیاهان را از او شکی بر دل افتاد و در میان آنها زمزمه شد که رهبران سیاه پوست و صاحب الزنج درصدد سازش با خلیفه اند و دست از قیام بر خواهند داشت. صاحب الزنج که مردی گندم گون بود و اجداد او را از قول خودش از مردم طالقان دانسته اند، خود به میان سیاهان رفت و سوگند خورد که دست از قیام بر ندارد و تا جان در تن دارد بکوشد و برای آنکه سیاهان را به پایداری خود مطمئن سازد قرار گذاشت که همواره جمعی از زنگیان گرد او را حلقه وار داشته باشند و چون او بخواهد از جنگ و پایداری سر باز زند، او را بکشند و آنان قبول کردند.

صاحب الزنج بصره را بگشود و در شهرکی به نام مختاره اساس حکومت زنگیان و بردگان آزاد شده را بنیان گذارد. سپس به بحرین رفت، مردم بحرین او را مانند پیامبری پذیره شدند، مردم لحسا و قطیف از شهرهای ساحل بحرین نیز بدو گرویدند و مردی به نام یحیی پسر محمد ارزق بحرینی بدو پیوست و جزء سران شش گانۀ او شد، همواره شش تن از برگزیدگان زنگیان با صاحب الزنج تصمیم می گرفتند و امور قیام و حکومت زنگیان را اداره می نمودند.

زنگیان در این انقلاب بزرگ تاریخی پرچمی به رنگ زرد داشتند که بر روی آن آیتی از قرآن به رنگ سرخ نوشته شده بود، هم نوشته اند که پرچمشان به رنگ سبز بوده و بر آن نام امامان شیعه نقش شده بود. زنگیان در بصره و خوزستان و بحرین و عمان قیام کردند و پانزده سال سر از اطاعت حکومت خلفای عباسی باز زدند و سرانجام در زیر سم ستوران مأموران خلفاء و لشکریان آنها در هم شکسته شدند و قیام مردانۀ علی بن محمد صاحب الزنج سرکوب شد و میلیونها سیاه و سفید در راه آزادگی خود جان دادند و ورقی عبرت انگیز در تاریخ پر ماجرای سواحل خلیج فارس بجا گذاشتند.[3]

قسمت دوم: جنبش قرمطیان

« اگر کسی نماز کند او را باز ندارند ولیکن خود نکنند و چون سلطان برنشیند، هر که با وی سخن گوید او را جواب خوش دهد و تواضع کند و هرگز شراب نخورند.»

از سفرنامۀ ناصرخسرو در صفت شهر لحسا.

جَنّا به نام بندری بوده است بین بوشهر و سیراف و امروز بندر گناوه در ساحل شمالی روبه روی جزیره خارک و نزدیک بندر بوشهر بر جای آن قرار دارد.

از این بندر مردی که نامش ابوسعید و از پیروان حمدان قرمطی بود برخاست و آتشی چنان، از انقلاب و جنبش، در دنیای اسلامی آن روزگار روشن کرد، که تمامی سواحل خلیج فارس و بیشتر جزایر آن را فراگرفت و دامنۀ این جنبش تا خراسان و یمن و سوریه و بین النهرین کشیده شد و مدتها دنیای اسلامی روزگاران پیشین را با مسئلۀ قرمطی و قرمطیان مشغول داشت. قرمطیان مدتی بر قسمت هایی از خلیج فارس حکومت دینی و قانونی داشتند، به مکه تاختند و گروهی از زایرین کعبه را کشتند و سنگ سیاه خانۀ کعبه را از آن جایگاه برآوردند و آن را دو نیم کردند و با بی احترامی در بیغوله های شهرهای ساحل خلیج فارس افکندند و سر از اطاعت خلفای عباسی باز زدند و حکومت مستقل برای خود ترتیب دادند و پیروان آنان سنت و بدعت و فکر انقلابی خود را به مصر و دیگر کشورهای اسلامی بردند و اساس مذهب باطنیان و اسماعیلیان را گذاردند. اینان مدت ها در مصر به شاهی نشستند و حکومت خلفای فاطمی مصر را بر اساس فکری انقلاب قرمطیان به وجود آوردند.

بسبب آنکه هنوز خون زنگیان بی گناه که در انقلاب صاحب الزنج ریخته شده بود از خاطره ها محو نشده بود و ظلم و بیداد خلفای ستمگر در سواحل خلیج فارس ادامه داشت انقلاب قرمطی نیرو گرفت و چنانکه در احوال زنگیان دیدیم، گروهی از قرمطیان اولیه، مانند سفیدپوستان ساحل فرات و خلیج فارس با قیام زنگیان هماهنگی و شرکت کردند. بدان زمان که سالهای زیادی از قیام و کشتار سیاهان و بردگان و اسیران نمی گذشت، ابوسعید و پسران و یاران او که از بیدادگری خلفاء و مأمورین امپراطوری اسلامی بجان آمده بودند، به قیام بر ضد خلافت برخاستند، چنانکه در همین زمانها با کمی فاصله پیش و پس خوارج نیز قیام کردند. همۀ این قیامها، حاکی از بیداد حکومت خلفاء برای مردم آن روزگار است. مردم هر بهانه ای که بدست می آوردند به منظور رهایی از بیداد خلفاء بر پای می خاستند. ابوسعید جنّابی آرد فروش یا آسیابان شهر گناوه بود و چون امر خود را آشکار کرد، به علت آنکه زمینه برای قیام آماده، و خاطرۀ عصیان و شکست انقلاب سیاهان در دلها زنده بود، شهرت فراوان بدست آورد. ابوسعید نوعی نظام اشتراکی را در میان پیروان خود برقرار کرد و اموال خود و پیروانش را بین یاران خود تقسیم نمود و اختلافات طبقاتی را در میان هواداران خود از میان برداشت و چون با سیاست خشن و انتقام جویانۀ خلیفه روبرو شد، به بحرین رفت و آن سرزمین را که به تازگی عصیان سیاهان در آن فرونشسته بود، مرکز دعوت خود قرار داد. بحرین برای نشر دعوت او بسیار مناسب آمد، و در سال 386 هجری شهر قطیف را نیز بگرفت و به بصره نزدیک شد. خلیفه المعتضدباالله سپاهی دوهزار نفری به دفع او فرستاد و گروهی دیگر از مردم که بدعت های تازه را در دین نمی پذیرفتند به سپاه خلیفه پیوستند، لشکر خلیفه در این نبرد شکست خورد و باز پس گشت، ابوسعید شهر هَجر را و پس از آن شهر حصار طویل را با محاصرۀ آب بگرفت و بعد شهر یمامه را بگشود و شهرهایی در عمان به تصرف آورد و در قصر خود در شهر لحسا بمرد.

گفته اند که مردی به نام عبیدالله که ظاهراً از هواداران او بود و خود دعوی امامت می داشت او را از میان برداشت. ابوسعید پسران خود را جانشین خویش قرار داد بدان گونه که شش فرزندش بر تخت نشینند و شش وزیر آنان بر تخت دیگر و با هم در ادارۀ ملک تصمیم گیرند.

یکی از فرزندان ابوسعید، سلیمان ابوطاهر بود. ناصرخسرو که خود مذهب اسماعیلی را پذیرفته بود در شهر لحسا قرمطیان را دیده و نوشته است که در این شهر آنها را بوسعیدی گویند و شرح حکومت و تدبیر زندگانی و کشور داری آنها را در سفرنامه ی خود آورده است:

«چون از اهل آن شهر پرسند که چه مذهبی دارید گویند که ما بوسعیدی ئیم، نماز نکنند و روزه ندارند ولیکن بر محمد مصطفی و پیامبری او مقرند، بوسعید ایشان را گفته است که من پیش شما بازآیم یعنی پس از وفات، و گور او بشهر لحسا اندر است، و مشهدی نیکو جهت او ساخته اند، و وصیت کرده است فرزندان خود را که مدام شش تن از فرزندان من این پادشاهی را نگاه دارند و محافظت کنند، و رعیت را به عدل و داد دارند و مخالفت یکدیگر نکنند تا من بازآیم. اکنون ایشان را قصری عظیم است که دارالملک ایشان است و تختی که شش ملک به یکجای بر آن تخت نشینند و به اتفاق یکدیگر فرمان دهند و حکم کنند و شش وزیر دارند. پس این شش ملک بر یک تخت بنشینند و شش وزیر بر تخت دیگر و هر کار که باشد به کنکاج یکدیگر می سازند و ایشان را در آن وقت سی هزار بندۀ درم خریدۀ زنگی و حبشی بود و کشاورزی و باغبانی کردندی و از رعیت عشر چیزی نخواستندی و اگر کسی درویش شدی یا صاحب قرض، او را تعهد کردندی تا کارش نیکو شدی و اگر زری کسی را بر دیگری بودی، پیش از تأدیۀ او طلب نکردندی و هر غریب که بدان شهر افتد و صنعتی داند، چندان که کفاف او باشد مایه بدادندی تا او اسباب و آلتی که در صنعت او به کار آید بخریدی و به مراد خود رسیدی و زر ایشان همانقدر که ستده بودی باز دادی، و اگر کسی از خداوندان ملک و آسیا را ملکی خراب شدی و قوت آبادان کردن نداشتی، ایشان غلامان خود را نامزد کردندی که بشدندی و آن ملک و آسیا آبادان کردندی و از صاحب ملک هیچ نخواستندی، و آسیاها باشد در لحسا که ملک سلطان باشد و به سوی رعیت غله آرد کنند که هیچ نستانند. و عمارت آسیا و مزد آسیابان از مال سلطان دهند، و آن سلاطین را سادات می گفتند و وزراء ایشان را شائره، و در شهر لحسا مسجد آدینه نبود و خطبه و نماز نمی کردند.»

بدین ترتیب بدعت تازه ای در دنیای اسلام پیش آمد که مؤسسین و معتقدین سخت کوش آن از ساحل خلیج فارس برخاستند و آنقدر کوشیدند تا در شهرهای اسلامی این بدعت را به گوش همه رسانیدند و خلیفه و حکومت را نگران ساختند. کار به جایی رسید که شبها از بیم گزند قرمطیان در خوابگاه خلیفۀ مسلمین، کس دیگری می خوابید تا او را از قرمطیان گزندی نرسد.

دنبالۀ همین بدعت و انقلاب را بعدها به روزگار سلجوقیان در کوه های الموت قزوین و با ظهور حسن صباح می بینیم که دنیای اسلام را بر اساس همین فکر به وحشت و اضطراب افکند.[4]

 


پانوشت ها:

13 و 14. رجوع شود به مجلۀ فرهنگ جهان نو شمارۀ 8 و 9 سال اول مقالۀ «جنبش بردگان جنوب» به قلم علینقی منزوی.

15. نگاه کنید به دائرة المعارف اسلامی ذیل کلمه «الزّنج» و

Encyclopedi  de I' Islame , 1927 Paris . (Zanj(

16. مطالعه کنید دائرة المعارف اسلامی  ذیل کلمه «الجنّابی» و «قرامطه» و نگاه کنید به:

Encyclopedi  de I' Islame , 1927 Paris . (KARMAT(

و سفرنامۀ ابومعین حمیدالدین ناصربن خسرو قبادیانی مروزی تصحیح دبیر سیاقی چاپ تهران 1335.

 


بن نوشت:

خلیج فارس - احمد اقتداری، تهران فروردین 1345.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه