سه شنبه, 29ام اسفند

شما اینجا هستید: رویه نخست فردوسی و شاهنامه حكيم فردوسی مردم کدام فردوسی و شاهنامه را می‌پسندیدند؟

حكيم فردوسی

مردم کدام فردوسی و شاهنامه را می‌پسندیدند؟

مردم کدام فردوسی و شاهنامه را می‌پسندیدند؟
(بررسی تلقیات عامیانه دربارۀ فردوسی و شاهنامه)

سجاد آیدِنلو

برگرفته از مجله پژوهشهای زبان و ادبیات فارسی (علمی ـ پژوهشی) دانشکده ادبیات و علوم انسانی، دانشکده ادبیات و علوم انسانی ـ دانشگاه اصفهان، دورۀ جدید، شماره 4، زمستان 1388، ص 78 -59.


مقدّمه:
هنگامی که از «تلقّیات عامیانه» دربارۀ فردوسی و شاهنامه سخن گفته می‌شود، این نگرشها یا به بیان دقیقتر صاحبان تلقّی را باید به دو دسته تقسیم کرد: نخست فرهیختگان و اهل قلمی که نوع نگاه آنها غالباً در مقدّمه‌های منثور دست‌نویس‌های شاهنامه، تذکره‌ها و ضمن روایات متون ادبی و تاریخی نمود یافته است و  به دلیل تعلّق این آثار و پدید آورندگانشان به حوزۀ فرهنگ و ادبیات «رسمی» به کار بردن صفت «عامیانه» دربارۀ آنها با توجّه به مفهوم اصطلاحی این واژه چندان درست و دقیق نیست و «عامیانه» را در اینجا باید به معنای عامّ «مردمی» دانست. دستۀ دوم، معتقدات و پسندهای اصناف دیگر ـ و عموماً کم دانش ترِ ـ مردم است که برخلاف گروه نخست، مجالی برای گردآوری و کتابت تلقّیات خویش نیافته‌اند و چون خاستگاه و حفظ و انتقال اینگونه از روایات، شفاهی و به صورتهای غیر رسمی بوده است، مراد از «عامیانه» در معنای خاصّ  واژه، همین گروه از باورها و داستانها خواهد بود.

حدودِ آگاهی‌ها و چگونگی تصورات موجود در شماری از روایات و اشارات منابع رسمی ادبی و تاریخی (بخش نخست از تلقیات مردم ایران) پیشتر در پژوهشهای چند تن از محققان طبقه بندی و بررسی شده است (رک: دبیرسیاقی، 1383: 201-350؛ ریاحی، 1372؛ متینی، 1375: 121-151؛ نوریان، 1371: 131-164، یا حقّی ، 1387کم 53-68) و مطابق این تحقیقات ، مهمترین موضوعهایی که در این گزارشها مورد توجّه بوده، عبارت است از: پیش بینی شهرت فردوسی، پاسخ به اتّهام مجوس ستایی او ، پرهیزگاری و دینداری فردوسی، آزادگی و بزرگ منشی شاعر، صراحت سخن و ایران دوستی او، روابط فردوسی و سلطان محمود و دربار غزنه، بدخواهان فردوسی و .... (در این باره ، رک: متینی، 1357: 121-151).

اما آن دستۀ دیگر از روایتهای و باورداشتهای مردمی ـ شاید به سبب ماهیت عامیانه و تبعاً غیر رسمی آنها ـ به طور کامل و دقیق مطالعه نشده است1 تا معلوم شو.د که عموم مردم ایران ـ غیر از شاعران،نویسندگان و مورّخان ـ فردوسی و شاهنامه را چگونه می‌شناخته و می‌خواسته‌اند. این داستانها که بخشی از آنها به کوشش انجوی شیرازی گردآوری شده2، دقیقاً گزارش راویان آنهاست و از همین روی بی واسطه و بدون تصرّف ، نوعِ دانسته‌ها، اعتقادات و خواسته‌های عامیانۀ مردم را دربارۀ فردوسی و شاهنامه نشان می‌دهد؛ ضمن اینکه تأخّر تدوین و ثبت مکتوبشان هرگز دلیل کم قدمتی یا بی پیشینگی آنها نیست (در این باره، رک: آیدنلو ، 1387: 74-83) و محتملاً مأخذ یا درونمایۀ کلّی برخی از افسانه‌های مربوط به فردوسی و شاهنامه نیز در منابع رسمی ادبی و تاریخی، همین روایات شفاهی به اصطلاح عامیانه بوده (برای اشاره ای، رک: ریاحی، 1372: 72) که در آنجا قالب و بیان ادبی / رسمی یافته است.

***

موضوع داستانهای شفاهی/ عامیانۀ گرد آمده در فردوسی نامه (ج1، صص 3-56) یا زندگی نامۀ فردوسی و توجّه به جزئیاتی از احوال اوست و یا ذکر بعضی از ویژگیهای شخصیتی شاعر و پاره ای از نکات و مسائل مربوط به شاهنامه. می‌دانیم که از سرگذشت فردوسی، همچون بسیاری دیگر از بزرگان فرهنگ و ادب ایران، آگاهی‌های دقیق و کاملی در اختیار نیست و خلاصۀ آن چیزی که می‌توان بر پایۀ اشارات خود او در شاهنامه و تحلیل انتقادی مطالب مآخذ دیگر و انبوه افسانه‌های پر شاخ و برگ بازسازی کرد، در این حدود خواهد بود که »ابوالقاسم فردوسی توسی در سال (329ه‍.ق) در روستای پاژ ناحیۀ طبران توس در خانواده‌ای دهقان زاده شده است. زن، پسر و احتمالاً دختری داشته و پسر او در 37 سالگی درگذشته است. نظم شاهنامه را در میانۀ سالهای (367-370ه‍.ق) آغاز کرده و از پشتیبانی منصور بن محمد بن عبدالرزّاق برخوردار بوده است. تدوین نخست شاهنامه را در سال (384ه‍.ق) و تدوین دوم آن را در 25 اسفند (400ه‍.ق) به پایان رسانده و به دربار غزنه فرستاده است. اما کتاب مورد توجه محمود قرار نگرفته است. فردوسی به هنگام سرودن شاهنامه گرفتار نیازمندیها و دشواریهای مالی بوده و از فضل بنی احمد اسفراینی، وزیر سلطان، خواسته است که برای دریافت مساعدت از سلطان میانجیگری کند. او همچنین از برادر محمود نصر بن ناصرالدین خواسته است که نظر سلطان را ـ که حاسدان برگردانده‌اند ـ متوجه شاهنامه کند. در میان بزرگان زمان، فردوسی فقط از دستگیری حیی قتیبه، عامل مالی توس ـ که گویا شاعر را از پرداخت مالیات معاف کرده بود ـ یاد کرده است. به احتمال بسیار، فردوسی پس از دیدن بی مهری نسبت به او و اثرش، ابیاتی در هجو محمود سروده و سرانجام در یکی از دو سال (411) یا (416ه‍.ق) در گذشته است.

حكيم ابوالقاسم فردوسي

 

خوانندگان و علاقه مندان شاهنامه که نمی‌توانسته‌اند به این آگاهی کلّی و کوتاه بسنده کنند و حتّی در میان افسانه‌های طولانی متون تاریخی و ادبی و نیز پاسخ بعضی از پرسشهای خویش را دربارۀ فردوسی نمی‌یافته‌اند، به گمان خویش ـ و آنگونه که می‌خواسته‌اند ـ در قالب روایات شفاهی / عامیانه به روشن کردن مبهمات و جزئیات زندگی حکیم توس پرداخته‌اند.

در این داستانها پدر فردوسی مردی است کشاورزی به نام «حسن» که شاعر ملّی ما در کودکی داستانهایی را از او می‌شنید و برای همسالانش باز می‌گفت (رک: انجوی، 1369: 4/1 و 5). «کشاورزی» پدر فردوسی در این روایات محتملاً برگرفته از «دهقان»  بودن فردوسی به تصریح چهار مقاله (رک: نظامی عروضی، 1383: 75) و باغبان نامیده شدن پدرش در منابعی چون «تذکرۀ الشعرا»‌ی دولتشاه سمرقندی (رک: ریاحی، 1372: 428). ذکر نام «حسن» نیز برای پدر وی مستند بر مآخذی است که اشاره خواهد شد . اینکه پدر فردوسی آشنا با داستان معرفی شده، ظاهراً  بر این  اساس است که دهقانان آن روزگار (در معنای اصطلاحی این کلمه) فرهنگمندانی میهن دوست و علاقه مند به آیینها و روایات ملّی ـ پهلوانی بوده‌اند (رک: Tafazzoli, 1996: 224-225). مطابق با خواسته و دانستۀ عامه مردم فردوسی مادری داشته که در خردسالی او در گذشته و خواهرش نیز شاد خاتون نامیده می‌شده است (رک: انجوی، 1369: 1/4).

هیچ یک از این دو نکته در منابع احوال فردوسی نیست، همچنان که  ناصح الدین و قاسم به عنوان نام خود او (رک: همان: 1/5). به عقیدۀ پژوهشگران صاحب نظر از بین اشارات منابع گوناگون، دو صورت «حسن بن علی» و «منصور بن حسن» برای نام فردوسی و پدرش پذیرفتنی تر است (رک: حاکم نیشابوری، 1375: 51 مقدمه؛ خالقی مطلق، 1385: 3؛ ریاحی، 1372: 479؛ همو، 1375: 64؛ محیط طباطبایی ، 1369: 28؛ Khaleghi Motlagh, 1999:514). «قاسم» در روایات عامیانه شاید خلطی است میان کنیه (ابوالقاسم) و نام فردوسی با یادآوری این نکته که به استناد همین کنیه احتمالاً نام پسر او قاسم بود است (رک: Shapur Shahbazi, 1991:22).

فردوسی در دیباچۀ شاهنامه اشاره کرده است که مهربان دوستش به او می‌گوید:

گشاده زبان و جوانیت هست
سخن گفتن پهلوانیت هست

(فردوسی، 1368: 14/143)

از این بیت استنباط می‌شود که او پیش از آغاز رسمی سَرایش شاهنامه (در حدود 35 تا 40 سالگی) شعر می‌سروده و به نظم سخنان پهلوانی نامبُردار بوده ست. امّا عامّه مردم چون معتقد به شاعری مادرزادی فردوسی بوده‌اند؛ در داستانی ـ مربوط به ناآرامی‌های فردوسی در خانه و مکتب خانه به هنگام کودکی ـ دو بیت را به او نسبت داده‌اند که در هفت سالگی و زمانی که معلم مکتب او را به فلک کشیده  بود، در نکوهش استادش سروده است:

مرا می‌زنی کور ملاّ اگر
بریزد ترا خاک عالم به سر

نگر می‌کنی همچو ابلیس کور
بسوزد همه هیکلت در تنور

                    (انجوی، همان، 1/3)

طرفه اینکه این دو بیت در قالب مثنوی و به بحر متقارب است؛ یعنی در تلقّی مردم، شعری که فردوسی در هفت سالگی نیز می‌سراید، باید در همان وزن و قالب شاهنامه باشد. در روایتی دیگر شروع  شعر سَرایی فردوسی در ده سالگی است (رک: همان:» 1/5).

 

نکتۀ دیگر در داستانهای عامیانۀ کودکی و نوجوانی فردوسی، همّت او در دانش‌اندوزی است؛ بدین صورت که وی در آغاز کار نمی‌تواند چیزی در مکتب بیاموزد و با دیدن فرسایشی که قطرات آب بر سنگ ایجاد کرده است، متنبّه می‌شود و در آموختن چنان می‌کوشد که «به جایی رسید که شاهنامه ساخت» (انجوی، همان، 1/4). در اینجا مضمون دگرگونی و بیداری با مشاهدۀ سوراخهای آب بر سنگ ظاهراَ از داستانی در سرگذشت سکّاکی ، دانشمند معروف بلاغی، گرفته شده است. در برابر این داستان، عدّه ای که نمی‌توانسته‌اند بپذیرند شاعری مانند فردوسی در خُردی از نظر ذهنی و دانش آموزی ناتوان باشد و سپس دچار تحول شود، در روایتی دیگر از تیزهوشی او که هر شعر و داستانی را با یک بار شنیدن به خاطر می‌سپرد، یاد کرده‌اند (رک: همان، 1/4). در همین موضوعِ فردوسی و مکتب خانه و تعالیم آغازین او، علاقۀ مردم به جزئیات فراموش شده به اندازه ای بوده که در یکی از روایات حتّی نام مکتب دار فردوسی هم آورده شده است: ملّا ضیاء الدین خراسانی (رک: همان، 1/5). این نام در مآخذ رسمی فردوسی شناسی دیده نمی‌شود و باید بررسی شود که آیا شخصیتی تاریخی با این عنوان در خراسان ـ احتمالاً در ادوار پس از فردوسی و هنگام ساخته شدن یا تداولّ روایتِ مربوط ـ می‌زیسته یا اینکه نام کاملاً بر ساخته است و فقط به منظور دقیقتر کردنِ نکات زندگی نامۀ فردوسی ذکر شده؟

در روایات مردمی، فردوسی در شانزده سالگی همسر می‌گیرد (رک: همان: 1/6) و این به طورکلّی پذیرفتنی است، زیرا فردوسی در سوگ سرودۀ مرگ پسرش سن او را به هنگام در گذشت 37 و سالِ عمر خویش ار 65 ذکر کرده (رک: دنبالۀ مقاله) و بر این اساس، پیش از 28 سالگی ازدواج کرده بوده است (رک: ریاحی، 1375: 84؛ Khaleghi Motlagh, 1999: 514)، ولی چون با قبول شانزده سالگی، میان ازدواج و تولد پسر فردوسی دوازده سال فاصله خواهد بود3، شاید منطقی تر این باشد که «لااقل در بیست و هفت سالگی همسر برگزیده است» (دبیر سیاقی، 1383: 25). در این روایات همسر فردوسی پس از زادن پسر و دختری در می‌گذرد (رک: فردوسی نامه، 1/6). مرگ بانوی فردوسی موضوعی است که ظاهراً یادکرد پر دریغ‌تر آن در چند بیت شاهنامه نیز دیده می‌شود4 (در این  باره، رک: خالقی مطلق، 1385: 5؛ همو، 2009: بخش سوم / 444؛ دبیرسیاقی ، 1383: 24، 25 و 89؛ فردوسی ، 1386ب : 34؛ کزازی، 1379: 203؛ همو، 1386: 708و 709) و از پسر و دختر فردوسی به ترتیب خود شاعر و نظامی عروضی (رک: نظامی عروضی، 1383: 83) سخن گفته‌اند، اما این نکته که پسر او در سی سالگی می‌میرد (رک: انجوی، 1369: 1/6) ـ یا بنابر روایت دیگر، با داروی نادرستی که بدسگالان شاعر در غیاب پدر و پسرش می‌دهند، کشته می‌شود (رک: همان: 1/7) ـ با گفتۀ خود فردوسی مغایر است که تصریح کرده:

مرا سال بگذشت بر شست و پنج
نه نیکو بود گر نیازم به گنج

... جوان را چوشد سال بر سی‌وهفت
نه بر آرزو یافت گیتی برفت

(فردوسی، 1386 الف: 167/2182 و 2189)

در منابع رسمی، متونی مانند چهار مقاله، مقدّمۀ شاهنامۀ بایسنقری و بهارستان جامی که دختری را به فردوسی نسبت داده‌اند، فقط به بر منشی او و نپذیرفتن صلۀ سلطان پس از مرگ پدر اشاره کرده‌اند (رک: ریاحی، 1372: 237، 415و 438) اما در روایات مردمی غیر از این ویژگی ، این دختر به سان پدر گشاده  زبان و شاعر  نیز هست و مصراع دوم بیتهایی را که فردوسی تنها پاره‌ای از آنها را ساخته است، تکمیل می‌کند و یا ارتجالاً پاسخ پدر را به شعر می‌دهد5. آنجا هم که پاداش دیرهنگام محمود را رد می‌کند، اینگونه در قالب مثنوی و به بحر متقارب داد سخن می‌دهد و از مهر میهن دم می‌زند:

چو عمر پدر آمد این دم به سر
چه کار آیدش دیگر این سیم و زر

به سلطان بگویید تا بُد پدر
ز جورت همی گشته بُد در به در

اگر چه پدر رفت از این روزگار
بُود مهر ایران همی افتخار

چرا داد شه گوش بر دشمنان
چه شد تا که قدرش چنین شد عیان

(انجوی، همان،1/4)


اشارات مآخذ پیشین(چهار مقاله، مقدمه بایسنقری و بهارستان) و این ابیات نشان می‌دهد که ایرانیان معتقد بوده‌اند که یقیناً فرزند مردی مانند فردوسی نیز نظیر خود او سخنور، ایران دوست و بلند همت بوده است و نمی‌توانسته جز این باشد.

حكيم ابوالقاسم فردوسي

 

چنان که گفته شد، عامۀ مردم در معتقدات و روایات شفاهی خویش غیر از دقایق احوال فردوسی به شماری از خصوصیات دینی، اخلاقی، فکری و هنری فرزانۀ توس و نیز نکته‌هایی از شاهنامه هم توجه کرده‌اند که طبقه بندی و بررسی مجموع این اشارات از میان آن داستانها تا حدودی روشن می‌کند که عموم مردم ایران فردوسی و شاهنامه را چگونه و با کدام ویژگیها می‌شناخته‌اند و یا اینکه اساساً می‌خواسته‌اند / می‌پسندیده‌اند اینگونه باشند؛ هر چند که شاید بعضی از این آگاهی‌ها یا پسندها با واقعیتهای مستند و علمی مطابق نباشد که البته گاهی نیز نیست. این ویژگیها و اوصاف ـ چنان که نگارنده دریافته و دسته بندی کرده ـ چنین است:

1. میهن دوستی
در یکی از روایات، فردوسی به هنگام جوانی چون سرزمین خویش و زبان آن را در معرض آسیب و نابودی می‌بیند و کاری نیز از دستش بر نمی‌آید، از شدّت پریشانی و اندوه بر آن می‌شود که خود را نابینا کند تا این آشفتگیها را نبیند (رک: همان، 1/10).

2. فردوسی، آفرینندۀ رستم
یکی از باورهای مردمی دربارۀ فردوسی ـ که هنوز در میان عموم متداول است ـ اعتقاد به این موضوع است که رستم در مقام جهان پهلوانی پیلتن و با فرّ و زور، ساخته و پرداختۀ تخیل فردوسی است (رک: همان، 1/48) و چنین کسی ـ با توصیفاتی که در شاهنامه می‌بینیم ـ هرگز وجود نداشته است. در این باره استناد آنها به این بیت مشهور است:

که رستم یلی بود در سیستان
منش کرده‌ام رستم داستان

این بیت تا جایی که نگارنده جستجو کرده، در هیچ یک از نسخه‌ها و چاپهای معتبر شاهنامه نیامده است و قطعاً سرودۀ فردوسی نیست6. بلکه از سوی مردم ساخته و بر زبان فردوسی گذاشته شده است تا تأییدی بر عقیدۀ آنها باشد.
 دربارۀ مفهوم این بیت (منش کرده ام رستم داستان) و استنباط عامۀ از آن باید توضیح داد که این نکته که شخصیتی به نام یا مانند رستم وجود واقعی نداشته، سخن درستی است و رستم با ویژگیها و داستانهایی که در ادب حماسی ایران می‌بینیم و می‌شناسیم، پهلوانی است حماسی ـ و نه تاریخی یا حتی اساطیری ـ که صرفاً باید در خاستگاه و قلمرو حضور خویش، یعنی حماسه معرفی و بررسی شود (در این باره ، رک: سرکاراتی، 1378: 27-50) و هرگونه کوششی برای ارتباط دادن او با نمونه‌های اساطیری یا اشخاص تاریخی اگر از محدودۀ نشان دادن مشابهات بیرون برود و وارد حوزۀ یکسان انگاری و تطبیق شود، نادرست و غیر علمی است. اما اینکه رستم آفریدۀ ذهن و زبان فردوسی است ـ مخصوصاً با تعبیری که در آن  بیت به کار گرفته شده ـ درست نیست، زیرا می‌دانیم که فردوسی در نظم داستانهای شاهنامه از منبع / منابع اصیلی بهره گرفته و در عین حفظ استقلال شاعری خویش (در نگهداشت یا کنار گذاشتن داستانهای مأخذ/ مآخذ خود و احتمالاً تغییر پاره ای جزئیات) (در این باره، رک : آیدنلو، 1383: 114-122) هرگز از خیال خویش شخصیت سازی و یا داستان پردازی نکرده است و به سخن دیگر ، هیچ یک از کسان و روایات شاهنامه مجعول نیست.7 از این روی ، پهلوانی به نام رستم با آن ویژگیهای اَبَر انسانی در مأخذ/ مآخذ فردوسی بوده8 و نقش یا به بیان دقیقتر ، هنر بزرگ فردوسی در این میان، بازآفرینی ادبی چهره و خصوصیات او در قالب شعر ـ تأکید می‌شود بدون تصرّف در ویژگیهای بنیادی داستانی او ـ بوده است. گواه صدق این مدّعا که رستم پیش از فردوسی هم در روایات ایرانی «رستم داستان» بوده، اشارۀ موسی خورنی / خورنسانی ، مورّخ نامدار ارمنی در سده‌های چهار و پنج میلادی، به زورمندی و گردنکشسی اوست  که می‌نویسد «پارسیان دربارۀ رستم سگزی روایت می‌کنند که به اندازۀ صد و بیست پیل قدرت داشت» (خورناتسی، 1380: 100).


3. تشیع فردوسی و رابطۀ او با امام علی (ع)
فردوسی همان گونه که خود در شاهنامه آشکارا گفته «خاک پی حیدر»9 و شیعه مذهب بوده است (در این باره، رک: ابوالحسنی، 1378: 337-518؛خالقی مطلق، 1380: 18، همو، 1385: 18؛ مهدوی دامغانی ، 1381: 557-594؛ Khaleghi Motlagh, 1999: 519). طبیعی است که مرد شیعه مذهب ایران نیز به این نکته توجه ویژه ای نشان داده و داستانها و اشاراتی در این باب ساخته‌اند؛ از جمله اینکه معتقدند فردوسی که از فرطِ اندوهِ آشفتگی اوضاع میهن خویش و زبان آن، در اندیشۀ کور کردن خود بوده است و با داروی حکیمی دچار درد می‌شود، حضرت علی (ع) را به خواب می‌بیند و با آب دهان ایشان سلامت دیدگانش را باز می‌یابد (رک: انجوی، همان، 1/10و 11).
نکتۀ در خور ذکرِ این روایت این است که مشوّق فردوسی برای سرودن شاهنامه به منظور زنده  نگه داشتن ایران (به تعبیر این داستان) امام علی (ع) است و این نشان می‌دهد که در نظر عموم ایرانیان مسلمان و برخلاف پندار باطل عدّه ای ـ چه در گذشتۀ فرهنگی ایران و چه در روزگار کنونی ـ هیچ تضادّی میان ملیّت و دین و مذهب ایرانی نیست و چه بسا حتّی دلیل ساختن چنین روایتی که در آن سبب معنوی سرایش شاهنامه تشویق و تأیید حضرت علی (ع) است، پاسخ و اعتراض به کژاندیشی‌هایی از نوع مغ نامه و گنه نامه خواندن شاهنامه، متهم کردن فردوسی به مدح مجوس و ممانعت از به خاک سپردن او در گورستان مسلمانان، تحریم شاهنامه خوانی .... و در تاریخ و داستانهای فرهنگ ایران باشد (در این باره، رک: رستم نامه، 1387: ده – دوازده و بیست و نه و سی مقدمه). در روایتی دیگر فردوسی از نگرانی اینکه نتواند شاهنامه را به پایان برساند، سر به بیابان می‌گذارد و آنجا امام علی (ع) را به خواب می‌بیند که هم حکمت و قدرت نظم اثر را به فردوسی می‌بخشند و هم او را به این کار تشویق می‌کنند. در این داستان عبارتِ «ایران از من است و من از ایران» که از زبان امام نقل شده (رک: انجوی ، همان، 1/12) شاید نمود دیگری است از تدبیر ایرانیان برای مقابله با تفکرّ نادرستِ تقابل ملیت و دین (ومذهب).
تشیع فردوسی در یکی از روایات عامیانه موجب بدگویی حاسدان از او نزد محمود و در نتیجه بی توجهی سلطان به شاعر دانسته شده استه (رک: همان: 1/11) و این همان نکته‌ای است که هم در مآخذ رسمی کهن و هم در بعضی پژوهشهای معاصران، از جملۀ دلایل مخالفت محمود با فردوسی و شاهنامه ذکر شده است (برای نمونه، رک: اسلامی ندوشن، 1374: 43و44؛ تقی زاده، 1362: 114؛ خالقی مطلق، 1380: 18؛ دبیرسیاقی ، 1383: 234و 235؛ صفا، 1363: 186؛ مینوی، 1372: 41)10، ولی در مقابل ، چند تن از صاحب نظران آن را علّت موضوع ندانسته‌اند (رک: امیدسالار، 1381: 261-269؛ ریاحی، 1372: 77؛ همو، 1375: 130؛ فروزانفر 1386: 289و292).


4. رنجها و دشواریهای شاهنامه سَرایی
در برخی روایات فردوسی مصراعی می‌گوید و برای تکمیل مصراع دوم آن و یافتن قافیۀ بیت در می‌ماند و شش ماه در شهرها و روستاها می‌گردد تا شاید از زبان و رفتار مردم واژه ای در خور بیابد؛ مثلاً او برای ساختن بخش دوم این مصراع «بفرمود تا رخش را زین کنند» تنها بر اساس عمل و گفتار آهنگری است که می‌گوید : «دم اندر دم نای زرین کنند» (رک: انجوی، همان، 1/46و 47). شگفتا که مردم در این باره حتی دست فردوسی را به خون بی گناه نیز آلوده(!) و داستانی ساخته‌اند که مطابق آن چون فردوسی از سرودن مصراع دوم «چکاچاک خنجر به گردون رسید» عاجز می‌شود و در اندیشه فرو می‌رود، غلامی را که برای وی غذا آورده و شاعر را با صدای بلند متوجه این موضوع کرده است، به دلیل گسستن رشتۀ افکارش به شمشیر گردن می‌زند و با دیدن خون روانِ آن بیچاره  بر سطحِ سرای می‌گوید «ز هندوستان خون به جیحون رسید» (رک: همان، 1/47 و 48).
داستانهایی از این نوع نشان می‌دهد که مردم با مرارتهای نظم شاهنامه و ژرف‌اندیشی‌های دیر باز فردوسی برای این کار به خوبی آشنا بوده‌اند و این تأمّلات و دشواریها نزد آنها چنان مهم، ارزشمند و مقدّس بوده که حتی کشته شدن خدمتکاری بی گناه به دست فردوسی را هم توجیه می‌کرده و قبح و گناه آن را می‌زدوده‌اند.


5. فردوسی و سلطان محمود
مهمترین و افسانه آمیزترین بخش از سرگذشت فردوسی؛ یعنی رابطۀ او با سلطان محمود غزنوی از جهات گوناگون مورد توجه مردم بوده و باورها و علایق آنها دربارۀ این موضوع در روایات متعدد ـ که بیشترین داستانهای عامیانه مربوط به فردوسی و شاهنامه نیز هست ـ منعکس شده است. در مجموع این روایتها ، در باب چگونگی و سبب آغاز سرودن شاهنامه، شش دیدگاه یا گزارش مختلف به نظر می‌رسد: 1. محمود از شعرای دربار می‌خواهد که دنبالۀ کار دقیقی را بگیرند و شاهنامه را به پایان برسانند و آنها از بین خود فردوسی را برای این امر دشوار بر می‌گزینند (رک: همان، 1/12)؛ 2.سلطان با شنیدن آوازۀ سخنوری فردوسی او را به غزنین  دعوت می‌کند و خواستار نظم شاهنامه می‌شود (رک: همان: 1/26)؛ 3.محمود از فردوسی می‌خواهد که شاهنامه را بسراید و شرط می‌کند که اگر از عهدۀ اتمام آن بر نیاید مجازات شود. داستان، دو دلیل برای این کار بیان می‌کند : الف) بهانه یابی محمود برای از بین بردن فردوسی در صورت باختن شرط؛ ب) کوشش سلطان بیگانه نژاد برای ارزیابی میزان علاقۀ یک ایرانی به میهن خویش (رک: همان: 1/11)؛ 4.فردوسی ، شاهنامه را به زور و اجبار محمود به نام او به پایان می‌رساند (رک: همان: 1/13، 14، 16 و 17).
چاره‌ای که در این روایات برای وادار کردن فردوسی به نظم شاهنامه اندیشیده می‌شود هم زندان کردن او با افراد نادان است (رک: همان: 1/13، 14، 22 و 23) که مشابه آن پیشتر در روایتی از آثار البلاد قزوینی (تألیف سدۀ هفتم) دربارۀ خاقانی و قبولاندن  منصب وزیری به او آمده است (رک: قزوینی، 1373: 683) و دور نیست که الگوی احتمالی روایات شفاهی / مردمی مربوط به فردوسی باشد؛ 5.فردوسی برای گرفتن پاداش از محمود اشعارش را نزد او می‌فرستد و از تدوین مجموعۀ آنها به فرمان سلطان، شاهنامه به  وجود می‌آید (رک: همان: 1/12و13). برپایۀ این داستانها فردوسی به شرط اینکه در برابر هر بیت مقداری زر (یک مثقال، سی مثقال، یک سکّه یا چند سکّه) بگیرد یا پس از پایان کار املاک مصادره شده اش را به او بازگردانند یا چند صد دینار و اشرفی به او بدهند، سَرایش شاهنامه را بر عهده می‌گیرد. نوع پاداش و نحوۀ پرداخت آن نیز پس از اتمام کار مختلف است؛ مثلاً : ریختن طلا تا زانوهای او، زر بخشیدن به شاعر هم وزن او یا گرفتن نانِ مورد نیاز تا پایان عمر از نانوایی با حوالۀ محمود (رک: همان: 1/15 و 16).

چنان که ملاحظه می‌شود، در این روایات که اعتقاد یا مضمون اصلی آنها افسانۀ مشهور، اما نادرستِ شاهنامه سَراییی به نیت  بهره مندی مادی است، گاه ارزش پاداش محمودی چنان کاستی و پستی گرفته که به نان رایگان رسیده است و می‌توان پرسید که آیا مراد داستان پردازان از این تنزّل ، نشان دادن فرومایگی، خسّت و ارج ناشناسی سلطان بوده است؟ یا اینکه با توجه به شرایط زمان و مکانِ ایجاد و رواجِ این داستانها و شیوۀ زیستِ مردمانِ آن عصر، این امکان که شخصی تا پایان زندگی نان رایگان در اختیار داشته باشد، پاداش/توفیق بزرگی به شمار می‌آمده و کمتر از زر و  سیم نبوده است؟ 6. هدف فردوسی از نظم شاهنامه دریافت صلۀ محمود نبوده، بلکه غیرت و حمیت ملّی اش او را به این کار بزرگ وا داشته بوده و از این روی، پیش از آشنایی و دیدار با سلطان کار خویش را آغاز کرده بوده است (رک: همان: 1/12و 26). در یکی از این داستانها  تصریح شده است که فردوسی «شاهنامه را به خاطر زر و مال ننوشت، بلکه می‌خواست به سلطان محمود بفهماند که با ایرانی نمی‌شود برابری کرد و ایرانی دلاوریهای ایرانیان را به نام بیگانگان نخواهد نوشت.» (همان: 1/10).

این تلقّی درست که دقیقاً در برابر پندار مشهور قبلی است، اثبات می‌کند که بسیاری از ایرانیان با دریافتی که از محتوای شاهنامه و تبعاً روحیات سَراینده چنین اثر شکوهمندی داشته‌اند، به رغم آن افسانۀ متداول نمی‌توانسته‌اند بپذیرند که حماسۀ ملی آنها از آغاز به خواست محمود، به نام او و به منظور گرفتن زر و دینار وی سروده شده باشد. می‌دانیم که امروز نیز فردوسی شناسی علمی این استنباط عامّه را کاملاً تأیید می‌کند.

«شاهنامه» ای که تاریخ و افسانه گزارشهای متنوعی را دربارۀ علل و نیت نظم آن آورده است، به هر روی در دربار غزنه مورد توجه واقع نمی‌شود و قدر نمی‌بیند. توضیحِ یکی از روایات مردمی دربارۀ سبب این بی مهری چنین است که محمود به وزیر خویش می‌گوید فردوسی در سراسر شاهنامه رستم را ستوده و چیزی دربارۀ من نیاورد است؛ پس باید تدبیری اندیشید تا پاداش موعود به شاعر داده نشود (رک: همان: 1/27). آیا از این داستان می‌توان استنباط کرد/ حدس زد که شاید برخی از خوانندگان شاهنامه هم به سان شماری از شاهنامه پژوهان معاصر (رک: جنیدی، 1387: 18-35؛ دوستخواه، 1380: 130-136) معتقد بودند که مدایح محمود نمی‌تواند سرودۀ فردوسی باشد و بر اساس همین باور، در روایت مذکور نبودنِ ستایش او را در شاهنامه دلیل خشم و بی توجهی او نسبت به این اثر دانسته‌اند؟11

در روایاتی که قصد فردوسی از سَرایش شاهنامه و تقدیم آن به محمود، برخورداری از صلۀ سلطان دانسته شده است، هنگامی که محمود کمتر از آنچه وعده داده بود یا فردوسی انتظار داشت، به شاعر پاداش می‌دهد، او چند بیت در نکوهش شاه می‌سَراید و به پایان دست نویس شاهنامه می‌افزاید یا آنها را بر سر در مسجد یا خوابگاه محمود می‌نویسد (رک: انجوی ، همان ، 1/17، 18، 21، 23، 32 و 38). این ابیات همان هجو نامۀ معروفی است که اصیل یا الحاقی بودنش مدتها موضوع بحث پژوهشگران بوده و نظر منطقی نهایی در این باره این است که فردوسی در اصل هجونامه ای سروده بود که شش بیت از آنها در «چهارمقاله» ی نظامی عروضی بازمانده است و بعدها دیگران با جعل ابیاتی به نام فردوسی یا استفاده از بیتهای خود او در بخشهای مختلف شاهنامه، شمار آنها را به بیش از  صد بیت افزایش داده‌اند (رک: خالقی مطلق، 1385: 13و14؛ ریاحی ، 1375: 142-144؛Khaleghi Motlagh 1999a: 523-524).
پرتکرارترین موضوع دربارۀ هجویه سَرایی در روایات عامیانه این است که محمود پس از خواندن این بیتها:


اگر مادر شاه بانو بدی
مرا سیم و زر تا به زانو بدی

همانا که تو نانوا زاده‌ای
بهای یکی نان به من داده‌ای

یقینم که شه نانوا زاده است
به جای طلا، نقره‌ام داده است

از مادرش دربارۀ پدر و نژاد خویش جویا می‌شود و مادر بعد از تهدید پسر آشکار می‌کند که محمود در اصل پسر نانوایی است که مادرش از بیم  همسر خود او را با دختری که زاییده بود، جابه جا کرده است (رک: انجوی، همان، 1/18، 19، 24، 33، 34، 36و 37). شاید مقصود مردم از ساختن این مضمون افزون بر توضیح /توجیهِ ابیات منسوب به فردوسی در هجونامه ـ که در روایات منابع رسمی، مبنای داستانی ندارد ـ یکی نشان دادن بدگوهری محمود غزنوی و منشأ دنائت طبع او بوده است و دیگر، بالا بردن مقام و شخصیت فردوسی. از این نظر که آگاهی وی از چنین موضوع پوشیده ای (نانوا زادگی سلطان) نتیجۀ ارتباط او با عالم معنا و الهام بوده است. این دریافت، از عبارت مادر محمود در یکی از روایات تأیید می‌شود که «نمی‌دانم فردوسی چگونه فهمیده است؟ شاید او را به اسرار ازلی پیوندی است و الهام بخش اشعار او از جایگاهی بلند است که ما را از آن آگاهی نیست» (همان: 1/33).

در هر حال، چنانکه یکی از شاهنامه شناسان بررسی کرده، حرام زاده خواندن سلطان از سوی شاعر و نکوهش او با صفت نانوا  زادگی، بن مایۀ فولکلوریکِ کهنی در روایات عامیانۀ ملل گوناگون جهان است که ظاهراً خاستگاه شرقی دارد و یکی از گزارشهای آن به صورتی که می‌بینیم، وارد جزئیات زندگی نامۀ داستانی فردوسی در میان عموم شده و چند بیت از هجونامۀ بر ساخته را به وجود آورده است (رک: امیدسالار، 1381 الف: 66-76).

مطابق با داستانهای شفاهی / عامیانه، فردوسی پس از سرودن نکوهش نامه از دربار محمود می‌گریزد و به توس ، بغداد، هند، عربستان یا طبرستان می‌رود و نهان می‌شود (رک: انجوی، همان، 1/21، 28، 41 و 51). از میان این نامها، نام توس، طبرستان و بغداد در مآخذ رسمی گذشته نیز آمده است (به ترتیب ، رک: نظامی عروضی، 1383: 80؛ ریاحی، 1372: 285و 360)، اما هند و عربستان از نو ساخته‌های روایات مردمی است.

مردم از رفتار محمود با فردوسی و حماسۀ ملّی خود را نمی‌پسندیده و مخالف سلطان غزنوی بوده‌اند، نخواسته‌اند او را از پادافره این جهانی نیز بی بهره بگذارند و داستانی ساخته‌اند که در آن محمود با همراهانش به چشمه‌ای می‌رسد و در آن شنا می‌کند، ولی زمانی که سر به زیر آب فرو می‌برد، بیابانی را می‌بیند و از آنجا به بلخ می‌رسد. بر پایۀ این روایت، سلطان هفت سال در بلخ شاگرد نانوا12 می‌شود تا اینکه روزی دوباره برای شنا به چشمه ای می‌رود و چون سرش را در آب می‌کند و بیرون می‌آورد، یاران خویش را می‌بیند. وزیر محمود می‌گوید که  وی سه ساعت است سر به زیر آب فرو کرده است و او می‌گوید که هفت سال را در بلخ بوده است. اطرافیان سلطان این واقعه را کین خواهی خداوند از محمود به سبب رفتار با فردوسی می‌دانند (رک: انجوی، 1369، 1/41 و42).

متینی در تحلیل افسانه‌های منابع ادبی و تاریخی دربارۀ فردوسی نوشته است: «همان طوری که در اکثر کتابهای فارسی صوفیانه که مشتمل بر حکایاتی است، سلطان محمد غزنوی به عنوان سلطان غازی و به صورت یک انسان وارسته و پاک نهاد و در ردیف صوفیان پاک باخته تصویر شده است، در قصه‌های مربوط به فردوسی نیز محمود و ایاز از این حسن ظنّ عمومی تودۀ مردم در روزگار پیش برخوردارند» (متینی، 1357: 140). اما با بررسی روایات شفاهی/ عامیانه- که زمان گردآوری و کتابت آنها مؤخر بر گزارشهای مآخذ رسمی است- دگرگونی کاملی را در تلقّی مردم از سیمای محمود غزنوی می‌بینیم. در این داستانها ، سلطان غزنه نه تنها از «حسن ظنّ عمومی تودۀ مردم» بهره ای ندارد، بلکه شخصیت منفوری است که حتی دخترش نیز به ستیزه و پرخاش با او بر می‌خیزد (رک: انجوی، 1369، 1/42-44) و چنانکه دیدیم، مردم برای اینکه انتقام فردوسی را از او بگیرند و تشفّی خاطر بیابند، در روایتی او راهفت سال در بلخ به شاگردی نانوایی وا می‌دارند.

نکتۀ در خورِ ذکرِ دیگر دربارۀ موضوع «فردوسی و سلطان محمود» در روایات شفاهی / مردمی این است که در این داستانها علاوه بر اشارات، دریافتها و گزارشهای تازه که حاصل خواسته و دانستۀ عامۀ مردم است، طبعاً روایتهایی از افسانه‌ها با نکات مشهور رابطۀ سلطان و شاعر هم ـ که از متون ادبی و تاریخی گرفته شده و در نزد گذشتگان جزو مسلّماتِ سرگذ شت فردوسی بوده است ـ دیده می‌شود. این موارد غیر از افسانۀ نظم شاهنامه به فرمان محمود که اشاره شد، چنین است: همزمانی رسیدن صلۀ سلطان به توس با مرگ فردوسی (رک: همان، 1/20، 28 و 44)، کاستن محمود از صلۀ موعود به فریب و اصرار وزیر خویش13 (رک: همان:  1/23)، تقسیم کردن فردوسی صلۀ محمو.د را در حمام (1/23)، اعتقاد / عبارت محمود که «اندر سپاه من هزار چون رستم هست»(1/27)14، فردوسی و سه شاعر دربار غزنه (1/28-31)، به خاک سپردن فردوسی در باغ شخصی او در بیرون شهر (1/34)، رفتن فردوسی به بغداد نزد خلیفه و خودداری خلیفه از برگرداندن او پیش محمود با نوشتن آیه ای از سورۀ فیل در پاسخ او (1/37-39)، به کار بردن صلۀ سلطان برای امر خیر.  در چهار مقاله این مال صرف عمارت رباط چاهه می‌شود (رک: نظامی عروضی، 1383: 83) اما در روایات مردمی از کارهایی ، چون ساختن پل روی رودی در توس ، بنای چندکاروانسرا به نام فردوسی، تأمین هزینه‌های شهر غزنین ، آوردن آب رود از بیرون توس به درون شهر، ساختن سدی در توس و ایجاد رصدخانه ای طبق وصیت فردوسی یاد شده است (رک: انجوی، همان، 1/39و 40)؛ آمدن رستم به خواب فردوسی و نشان دادن محل گنجی به او (رک: همان: 1/49-53). در یکی ازگزارشهای عامیانۀ این افسانه ، فردوسی به سان صلۀ محمود ، حتی  به گنجی که جهان پهلوان اثرش  نیز به او نشان داده است، نمی‌رسد و پیش از یافتن آن درمی‌گذرد؛ گویی گروهی از مردم نامرادی مادی فردوسی را بیشتر می‌پسندیده‌اند!


6. مناعت طبع فردوسی
اینکه فردوسی بزرگ منش و بلند همّت بوده است . هم از بیتی در مقدمۀ داستان رستم و اسفندیار بر می‌آید که در عین تنگ دستی خویش از مردمِ دارا می‌خواهد که به همۀ نیازمندان ـ و نه فقط خود او ـ توجه کنند15 و هم از داستان شناخته شدۀ پراکندن سیم محمود میان حمامی و فقاعی در چهار مقاله (صص 79و80)، اما در روایات مردمی این مناعت طبع به کودکی او نیز تعمیم داده و اشاره شده است که  فردوسی که در خردسالی در جمعی صد نفره از کودکان همسالش داستان می‌گفته است، از پذیرش پولی که یکی از بزرگان برای تشویق او می‌دهد، سرباز می‌زند و شب هنگام هم از رفتن به سرای او پرهیز می‌کند (رک: انجوی، همان، 1/5). در هر دو دسته از داستانهای رسمی و عامیانه، دختر فردوسی نیز ـ با ردّ پاداش سلطان ـ چنین استغنایی را از خود نشان می‌دهد (رک: همان: 1/39 و 40).


7. مدت زمان نظم شاهنامه
در این روایات طول زمان سرودن شاهنامه، شش، هفت، بیست و سی سال دانسته شده است (رک: همان: 1/30، 35و40). سی سال رقم مشهور و پذیرفته شده است. ولی سالهای دیگر در منابع کهن و پژوهشهای معاصر دیده نمی‌شود. شاید «شش» و «هفت» سال ناظر بر زمان تدوین دوم شاهنامه (395-400ه.ق) باشد و «بیست» هم برگرفته از این بیتِ خود فردوسی که :

سَخُن را نگه داشتم سال بیست
بدان تا سزاوار این رنج کیست

(فردوسی، 1375: 177/1053)


البته، در این بیت مراد فردوسی اشاره به سالهای نظم کامل شاهنامه نیست، بلکه یا فاصلۀ تقریبی پایان تدیون نخست تا اتمام کار کتاب به نام محمود (384-400ه‍.ق) را در نظر داشته است (رک: ریاحی، 1372: 36؛کزازی، 1384: 514؛ مینوی، 1372: 39و40) و یا مدّت زمان آغاز سَرایش شاهنامه تا بر تخت نشستن محمود را (حدود 367-370 تا 387ه‍.ق) (رک: خالقی مطلق، 1385: 6؛ دبیر سیاقی، 1376: 292).


8. شمار ابیات شاهنامه
در یکی از روایات عامیانه (گزارشی از افسانۀ فردوسی و سه شاعر دربار) شمار بیتهای شاهنامه «چهل هزار» ذکر شده است (رک: انجوی، همان، 1/32)؛ درحالی که این اثر به مستند بیتی از متن آن16 و به تبع ، اشارات مآخذ دیگر (برای نمونه، رک: البنداری، 1413: 2/276؛ ریاحی، 1372: 196؛ علوی طوسی، 1353: 2) از دیر باز به داشتن شصت هزار بیت معروف بوده است. نکتۀ جالب توجه این است که به رغم این شهرت، کهنترین دست نویس کامل شاهنامه (لندن/بریتانیا 675ه‍.ق) 49618 بیت دارد (رک: فردوسی ، 1384: الف: 10مقدّمه) و متن علمی ـ انتقادی مصحّح خالقی مطلق و همکارانش نیز 49530 بیت است؛ یعنی رقم شصت هزار برای شمار ابیات شاهنامه کلی است (در این باره، رک: آیدنلو، 138 الف: 7) و محتملاً حماسۀ ملّی ایران در اصل به پنجاه هزار بیت هم نمی‌رسیده است. چنان که ملاحظه می‌شود، شمارۀ مذکور در داستان مردمی به رقمِ ابیاتِ نسخ و چاپهای معتبر نزدیکتر است تا عدد مشهور و سنتی شصت هزار و این بسیار مهم و سزاوار تأمّل است.


9. واقعی بودنِ روایات و رویدادهای شاهنامه
مطابق یکی از این روایات ، حاسدان فردوسی نزد محمود بر این بخش از داستان بیژن و منیژه که رستم سنگ روی چاه زندان را برداشت و به بیشه ای در چین انداخت17، خرده می‌گیرند و آن را بسیار اغراق آمیز می‌شمرند. فردوسی گروهی از معتمدان سلطان را به محل چاه بیژن می‌برد و سنگ و ، مرز چین را در نزدیکی مکان زندان به آنها نشان می‌دهد (رک: انجوی، همان، 1/16). این داستان بازتابی از اعتقاد به واقعی بودنِ کسان و روایات شاهنامه است که در گذشتۀ فرهنگی ما از دورۀ خود فردوسی تا اواخر عصر قاجار ـ که با اشارات افرادی مانند فرصت الدوله و اعتماد السلطنه تفاوت بین اسطوره و تاریخ روشن شد (رک: فانی، 1381: 15) ـ رواج داشته است و عموم مردم ایران  شاهنامه را تاریخ واقعی ـ و نه ملّی یا روایی ـ خویش می‌دانسته‌اند. علاوه بر روایات و معتقدات عامیانه دربارۀ وجود واقعی یلان شاهنامه (به وِیژه رستم) و تعیین مکان رخ دادن داستانهای آن (رک: انجوی ، همان، 2/202-149، 159و 163-173) در بسیاری از منابع معتبر و رسمی تاریخی نیز نمودهایی از این باور دیر سال ایرانی دیده می‌شود  (برای نمونه رک: آملی 1348:19: ابن اسفندیار ، بی تا: 82-89؛ تاریخ سیستان 1387:114؛ طوسی ، 1382: 230؛ قزوینی، 1373: 192، 682 و 683).

در روایت شفاهی / عامیانۀ دیگری مربوط به این اعتقاد، خود فردوسی دربارۀ واقعی بودن رستم و پهلوانی‌هایش تردید می‌کند و شب رستم را به خواب می‌بیند که از شاعر آزرده است و می‌گوید که او و نیاکانش وجود داشته‌اند. سپس برای اثبات این سخن ، مکان گنجینه ای را  که در خان هفتم خویش به دست آورده و در برابر غار دیو سفید نهان کرده است، به فردوسی نشان می‌دهده تا با یافتن آن تردیدش برطرف شود و شاعر این کار را انجام می‌دهد (رک: انجوی، همان، 1/49 و 50).


10. تجسّم عینی داستانهای شاهنامه در نظر فردوسی
توصیفات بسیار هنرمندانه، شکوهمند و جاندار فردوسی از دقایق آوردگاه‌ها- به حدی که گویی خود ناظر همۀ آن رویدادها بوده است-موجب شد که عامّۀ مردم بپندارند پس از اینکه امام علی (ع) چشمان فردوسی را با آب دهان خویش متبرّک می‌کنند، او می‌توانسته است هنگام نظم شاهنامه صحنه‌های نبرد آن را ببیند و حتی بانگ یلان و رزم افزارها را بشنود (رک: همان، 1/11). طبق یکی از داستانهای مربوط به این پندار، فردوسی از محمود می‌خواهد که شاهنامه را در مکانی دور از شهر و به تنهایی بسراید و کسی نیز بدان جا نزدیک نشود و چون پسر یکی از وزیران محمود به آن محل نزدیک می‌شود، با تیری کشته می‌شود و خواهر آن پسر که برای برداشتنِ پیکر برادر رفته است، با مردی رویارو می‌شود که یک طبق زر به او می‌دهد. هنگامی که از فردوسی دربارۀ این حوادث شگفت می‌پرسند، می‌گوید که پسر وزیر زمانی به محلّ اقامت او نزدیک شده که غرق نظم داستان رستم و اشکبوس بوده و چنان صحنۀ تیراندازی را به عینه مجسّم کرده که تیری واقعی به جای اشکبوس بر سینۀ وزیر زاده خورده است. دختر وزیر هم آن گاه به آنجا رسیده که او صحنۀ پاداش دادن کاووس به رستم را می‌سروده و از همین روی طبق زر به دست دختر رسیده است (رک: همان، 1/44-46).
این روایت در واقع توجیه یا استدلال مردمی دربارۀ علت پویایی و زنده ماندن توصیفات دقیق فردوسی است18، زیرا عموم خوانندگان شاهنامه- و شاید بعضی از پژوهشگران هم- نمی‌توانسته‌اند بپذیرند که شخصی که آداب و آوردگاه‌های نبرد را با این همه ظرافت و جانداری به نظم کشیده، صحنه/ صحنه‌های پیکار واقعی ندیده باشد. جالب اینکه یکی از محققان معتقدند ، نبرد میان محمود و ابوعلی سیمجور را که در سال 385 ه.ق در نزدیکی روستای پاژ روی داده، دیده بوده است (رک: سیدی، 1371: 87).


11. نبودنِ واژه ای عربی در شاهنامه
در یکی از روایات شرط بین محمود و فردوسی برای سرودن شاهنامه و طبعاً دریافت پاداش موعود این است که فردوسی هیچ واژه عربی در شاهنامه به کار نبرده باشد، اما پس از پایان کار ، وزیران سلطان در بیت زیر ـ که در شماری از دست نویسها و چاپهای شاهنامه بر داستان رستم و اشکبوس الحاق شده (رک: فردوسی، 1371: 185/ زیرنویس2) ـ کلمۀ «احسن» را می‌یابند و به محمود نشان می‌دهند19:

قضا گفت گیر و قدر گفت ده
فلک گفت احسن ملک گفت زه

فردوسی هم در پاسخ/ توجیه می‌گوید که این کلمه را فلک به کار برده است، نه من! (رک: انجوی، همان، 1/27).
روایت مذکور شاید نشان دهندۀ این باور عامّه است که فردوسی به دلیل احیای زبان فارسی و پرداختن به داستانهای ملّی – پهلوانی ایرانِِ پیش از اسلام، در شاهنامه واژۀ عربی به کار نبرده است. این پندار هنوز هم در میان عدّه ای رایج است، امّا از نظر علمی و آماری این گونه نیست و به استناد نسخه‌های کهن و معتبر شاهنامه، حدودِ(642) واژه عربی در این  متن وجود دارد (رک: خالقی مطلق، 1381: 374).


12. ابیات منسوب
در میان داستانهای شفاهی / عامیانه گاه ابیاتی از زبان فردوسی یا به نام او آمده که مطابق با ضوابط متن علمی ـ انتقادی شاهنامه الحاقی است، ولی مردم می‌پنداشتند یا دوست داشتند که سرودۀ فردوسی است/ باشد. بعضی از این بیتها چنان پرتکرار و مشهور است که هنوز ـ حتّی شاید در نزد برخی از پژوهندگان نیز ـ از فردوسی دانسته می‌شود:

پسر کو ندارد نشان از پدر
تو بیگانه خوانش مخوانش پسر
                   (انجوی، همان، 1/8)

درختی که تلخ است وی را سرشت
گرش برنشانی به باغ بهشت

به بیخ انگبین ریزی و شهد ناب
دهی آبش از لعل و درّ خوشاب

سرانجام گوهر به کار آورد
همان میوۀ تلخ بار آورد
                           (همان، 1/8)

درید و برید و شکست و ببست
یلان را سر و سینه و پا و دست
                           (همان، 1/8)

اگر مادر شاه بانو بُدی
مرا سیم و زر تا به  زانو بُدی

همانا که تو نانوا زاده ای
بهای یکی نان به من داده ای
                                (1/81)

همانا که شه نانوا زاده است
به جای طلا نقره ام داده است

اگر شاه را شاه بودی پدر
به سر برنهادی مرا تاج زر
                                (1/32)

ایا شاه محمود کشورگشای
زمن گر نترسی بترس از خدای

سه ده سال بردم ز شهنامه رنج
که شاهم ببخشد به پاداش گنج
                                (1/38)

که رستم یلی بود در سیستان
منش کرده‌ام رستم داستان
                                (1/48)


13. رواج و شهرت زود هنگام شاهنامه
در روایتی به نام «فردوسی و مرد خشت زن» ، فردوسی مرد خشت زنی را می‌بیند که ابیات شاهنامه را نادرست می‌خواند و با رفتاری نمادنی او  را متوجّه می‌کند که باید شاهنامه را درست بخواند (رک: همان، 1/54). جز از جنبۀ تعلیمی این داستان، یعنی ضرورت ارج گذاری به کوششهای هر کس در فنّ خویش، نکتۀ دیگری که محتملاً از آن بر می‌آید، اعتقاد مردم به تداول زود هنگامِ ابیات شاهنامه و اشتهار اثر در زمان زندگی خود فردوسی است. این موضوع از نظر تاریخی هم تأیید می‌شود و فردوسی خود در بیت زیر به نسخه برداری از شاهنامه اشاره کرده است:

بزرگان و با دانش آزادگان
نبشتند یکسر همه رایگان
       (فردوسی، 1386الف: 486/879)

بعضی از شاهنامه شناسان هم پراکنده شدنِ دست نویسهای شاهنامه را در میان مردم از همان  عصر خود فردوسی پذیرفته‌اند (رک: دبیر سیاقی، 1383: 430؛ ریاحی، 1372: 50؛ همو، 1375: 96؛ مجتبایی، 1363: 603) و اینکه قطران تبریزی احتمالاً پیش از سال (420ه‍.ق) به نسخه ای از شاهنامه در آذربایجان دسترسی داشته (رک: آیدنلو، 1386: 129-152)، گواهی دیگر بر این توزیع و شناختگی است.


14. شاهنامه آخرش خوش است
در نظر بعضی از خوانندگان و علاقه مندان حماسۀ ملّی ایران، ضرب المثل نامدار «شاهنامه آخرش خوش است» ناظر بر سه بیتی است (اگر شاه را شاه بودی پدر....) که فردوسی پس از ناکامی از دربار غزنه در نکوهش  محمود می‌سراید و بر پایان شاهنامه می‌افزاید (رک: انجوی، همان، 1/32 و 33). به عبارت دیگر، اینان چون مخالف سلطان محمود بودند، ابیات هجو او را در مؤخّرۀ شاهنامه20، حٌسن ختام (خوشی آخرِ) آن تلقّی کرده و مثل مشهور را اینگونه توجیه/تفسیر کرده‌اند.


15. بهشتی بودنِ فردوسی
در روایتی دختر محمود غزنوی که نامش ماه پاره و از شیعیان امام علی (ع) است، فردوسی را پیش از وفات به همراه دختر و پسرش در بهشت به خواب می‌بیند و چون از بی مهری پدرش به شاعر و علّت آن (ذکر نام علی (ع) در شاهنامه) آگاه می‌شود، به پدر اعتراض می‌کند21 (رک: همان، 1/42-44). این داستان بر مبنای این یقین قطعی عموم مردم ایران ساخته شده که سَراینده ای مانند فردوسی که هم شیعۀ امام علی (ع) بوده و هم با شاهکارش به فرهنگ و هویت میهن خویش خدمت شایانی کرده است، حتماً بهشتی خواهد بود22. به احتمال فراوان مضمون و ساختار اصلی این دو روایت؛ یعنی دیدن فردوسی به خواب و در بهشت، از آن افسانۀ معروف گرفته شده است که شیخی به نام ابوالقاسم بر پیکر فردوسی نماز نمی‌گزارد و شب او را با لباس و تاجی سبز به خواب می‌بیند که می‌گوید: «خطم دادند بر فردوس اعلی» (رک: عطار، 1386: 231و 232). ابن حسام خوسفی هم مدّعی است به خواب دیدن فردوسی در سرایی چون بهشت شده است (رک: خوسفی، 1382: 199و 200).


نتیجه گیری
با استخراج، طبقه بندی و تحلیل مضامین و نکات مهم روایات شفاهی/ عامیانه دربارۀ فردوسی و شاهنامه می‌توان نتیجه گرفت که عامّه علاقه مندان حماسۀ ملّی ایران می‌خواسته‌اند که جزئیات بیشتری از زندگی فردی فردوسی بدانند و چون در منابع رسمی گذشته و افسانه‌های سرگذشت او پاسخ بعضی از کنجکاویهای ذهنی خویش را نیافته‌اند، با داستان پردازی درپی رفع برخی از این مبهمات برآمده‌اند و در پرداختن این روایات، محتملاً از مایه‌ها و الگوهای داستانهای مشهور پیشین (دربارۀ خود فردوسی یا بزرگان نامبُردار دیگر به سان سکّاکی و خاقانی) هم بهره گرفته‌اند. همچنین آنها ضمن استفاده از عناصر افسانه ای زندگی نامۀ فردوسی و سرگذشت سَرایش شاهنامه در مآخذ ادبی و  تاریخی و اعتقاد به درستی بسیاری از این گزارشها، گاه در ساخت و صورت برخی از این روایات دست برده و آنها را به قالب عامیانه در آورده‌اند. برای نمونه، طبق داستانی در مقدمه‌های «شاهنامه» ی فلورانس و  بایسنقری محمود از شعرای دربار می‌خواهد که شعری در وصف خط چهرۀ ایاز بسرایند و فردوسی بر بدیهه این رباعی را می‌گوید:

مست است بتا چشم تو و تیر به دست
پس کس که ز تیر چشم مست تو بخست
گر پوشد عارضت زره عذرش هست
کز تیر بترسد همه کس خاصه که/ز مست
(رک: ریاحی، 1372: 280و 386)

اما در داستان مشابه ـ و برگرفته از این افسانه ـ در روایات مردمی، شعری که فردوسی نزد محمود و اطرافیان او می‌خواند، چنین است:

شاها تو گلی و قامتت گل دسته
ما را برهان ز دست خرس خسته

ما حرف ایاز را پیازی نخریم
بر ..........................‌هاون دسته
                 (انجوی، همان، 1/32)

ملاحظه می‌شود که رباعی ادبی منابع رسمی در پرداخت مردمی/شفاهی آن تا چه اندازه ساده، عامیانه و حتی مبتذل (در مصراع چهارم) شده است، در حالی که فردوسی در میان سخنوران ایران یکی از پاک زبان ترین آنهاست و در سراسر شاهنامه یک واژه ، بیت یاتصویر دور از ادب و آزرم به کار نبرده است.23 از اینجا می‌توان گفت که فردوسی در تلقیات عامیانه در عین توصیف با ویژگیهای ستوده و آرمانی، گاهی نیز بنابر ذهن و زبان سازندگان و شنوندگانِ روایات شفاهی/ مردمی، به سادگی و عامیانگی خود آنها تصور می‌شده است.

 

پی‌نوشت‌ها:

1. تا جایی که نگارنده می‌داند، تنها بررسی صورت گرفته دربارۀ روایات عامیانۀ مربوط به فردوسی در کتاب فردوسی نامه ، مقاله‌ای است که به ساختارشناسی این داستانها پرداخته. رک: مالمیر، تیمور و‌هادی دهقانی یزدلی؛ «ساختار زندگی و شخصیت فردوسی در مجموعۀ فردوسی نامه» ، مجلۀ دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی دانشگاه  فردوسی مشهد، سال چهل، شمارۀ اوّل (پیاپی 156)، بهار 1386، صص 141-152.

2. غیر از «فردوسی نامۀ» استاد انجوی شیرازی، در کشور تاجیکستان نیز کتابی با نام قصّه‌های پیرامون فردوسی و قهرمانهای شاهنامه (شامل 34روایت مردمی) به کوشش بهرام شیر محمدیان و دادجان عابدزاده تدوین و از سوی سفارت ایران در دوشنبه در سال (1996م) منتشر شده است. متأسفانه نگارنده نتوانست به این کتاب دسترسی یابد، امّا بررسی روایات آن برای تکمیل بحث تلقیات عامیانه دربارۀ فردوسی و شاهنامه، به ویژه از منظر مردمانی بیرون از مرزهای جغرافیایی کنونی ایران سودمند خواهد بود. برای اشاره ای بسیار کوتاه دربارۀ این اثر، رک: وکیلیان، احمد؛ «فردوسی نامه (اثری منحصر به فرد از روایت‌های شفاهی شاهنامه)»، فرهنگ مردم(ویژه شاهنامه)، سال هفتم، شمارۀ 24و25، بهار 1387، ص 28، زیرنویس صفحه. نمود دیگری از معتقدات و معلومات عامیانه دربارۀ فردوسی و شاهنامه را می‌توان در رمان فردوسی ، نوشتۀ مرحوم ساتِم الغ زاده، نویسنده و پژوهشگر تاجیکی یافت که محتوای آن آمیزه‌ای از گزارشهای منابع تاریخی و ادبی گذشته با تخیّلات و برساخته‌های نویسنده است و دور نیست که مایه‌هایی از روایت شفاهی / عامیانۀ مردم تاجیکستان نیز در آن راه یافته باشد که البته تشخیص این موارد از آفریده‌های ذهن و خیال خود نویسنده دشوار است. دربارۀ این کتاب، رک: یا حقّی ، محمد جعفر ؛ «فردوسی در تاریخ و رمان»، از پاژ تا دروازۀ رزان (جستارهایی در زندگی و اندیشۀ فردوسی)، انتشارات سخن 1388، صص 289-306.

3. مگر اینکه این پسر را فرزند دوم فردوسی و کوچکتر از دختری بدانیم که در «چهارمقاله»ی نظامی عروضی و سپس شماری از منابع دیگر به او نسبت داده شده است و در شاهنامه اشاره ای به وی نیست.

4. منظور این بیتهاست:
ایا آنکه تو آفتابی همی
چه بودت که بر من نتابی همی
           (فردوسی، 1368: 9/81)

گذر کرد همراه و ما مانده ایم
زکار گذشته بسی خوانده ایم
          (همان، 1375: 467/345)

نخسبد روان هر که بالا بخَفت
تو تنها نمانی چو همراه رفت
          (همان، 1384: 230/532)

نگارا بهارا کجا رفته ای؟
که آرایش باغ بنهفته ای
           (همان، 1386: 466/ 11)

5. مصراعها و بیتهای منسوب به دختر فردوسی اینهاست «سم [کذا. وجه درست: دم] اندر دمش نای رویین کنند»، «یلان را سر و سینه و پا و دست»، «نوجوانان کشیده قد باشند / تو که خم گشته ای مگر پشتی» و «چو تاج خروسان جنگی به فرق». (رک: انجوی ، همان، 1/6، 8، 9و 48).

6. در حدود جستجوهای نگارنده کهنترین مأخذ مکتوب ذکر این بیت –البته ، بدون انتساب آن به فردوسی – دست نویس طومار نقّالی هفت لشکر ( به تاریخ کتابتِ 3 ذی الحجه 1292ه.ق) است. (رک: هفت لشکر، 1377: 570زیرنویس صفحه).

7. این همان تفاوت حماسۀ اصیل و مصنوع است که در مباحث نظری دربارۀ حماسه و یک تقسیم بندی از این نوع ادبی مطرح می‌شود(برای نمونه، رک: صفا، 1363: 5و 6).

8. به نظر دکتر خالقی مطلق، منبع روایات رستم در «شاهنامه» ی ابومنصوری – که آبشخور مهم و اصلی فردوسی بود – کتاب آزاد سرو بوده است(رک: خالقی مطلق، 1376: 43).

9. بر این زادم و هم بر این بگذرم چنان دان که خاک پی حیدرم (فردوسی ، 1368: 1/104)؛ برای دیدن بیتهای اصیل، الحاقی و مشکوک شاهنامه دربارۀ امام علی(ع) و توضیحاتی دربارۀ آنها. رک: زرشناس، زهره؛ «ذکر علی (ع) در شاهنامه»، فرهنگ، شمارۀ 33-36، بهار-زمستان 1379، صص 43-54.

10. مثلاً خالقی مطلق نوشته است: «علت اصلی مخالفت محمود را با او نیز در صراحت بیان او در .... حقّانیت مذهب تشیع و ابطال مذاهب دیگر اسلامی و بی اعتنایی به مذهب سلطان می‌دانم.» (خالقی مطلق، 1380: 18).

11. برای ردّ این گمان که ستایش سروده‌های محمود در شاهنامه بر افزوده است، رک: خالقی مطلق، 2009: بخش چهارم/ 178و179.

12. جالب است که در این روایت نیز نقش و حضور «نانوا» را می‌بینیم.

13. در بعضی داستانها علت این کار وزیر اختلاف مذهبی او با فردوسی دانسته شده (رک: انجوی، همان، 1/26) و در گزارشی دیگر، حسادت وزیر به فردوسی از آن روی که می‌خواست سَرایش شاهنامه به یکی از خویشاوندان او سپرده شود (رک: همان، 1/35).

14. این ادعایی است که در تاریخ سیستان به محمود نسبت داده شده(رک: تاریخ سیستان، 1387: 53).

15.
مرا نیست فرّخ مر آن را که هست
  ببخشای بر مردم تنگ دست
        (فردوسی ، 1375: 291/4)

16.
بود بیت شش بار بیور هزار
  سخنهای شایسته و غمگسار
   (همان، 1386 الف: 259/2389)

17.
ز یزدان زور آفرین زور خواست
بینداخت بر بیشۀ شیرچین
  بزد دست و آن سنگ برداشت راست
بلرزید از آن سنگ روی زمین
   (همان، 1371: 381/150 و 1051)

18. استنباط دیگری که از این داستان عامیانه شده، این است که: «هرکس در صحنۀ تجسّم و شاعری حماسۀ ملی ظاهر می‌شود و به آن دست می‌زند، کشته می‌شود» (مالمیر و یزدلی، 1386: 151).

19. در این بیت غیر از «احسن»، کلماتِ: قضا، قدر ، فلک و ملک نیز عربی است، اما وزیران محمود فقط بر یک واژه خرده گرفته‌اند!

20. برخلاف پندار عامیانه، سه بیت پایانی شاهنامه در تصحیح علمی – انتقادی دکتر خالقی مطلق (و همکارانشان) نه تنها هجو محمود نیست که یک بیت-از آن سه بیت- هم در مدح اوست(رک: فردوسی، 1386 الف: 487و 488/ 892-894).

21. در دنبالۀ همین روایت آمده است که پس از درگذشت فردوسی، دختر محمود فرمان می‌دهد که شخصی به مدّت یک سال بر مزار فردوسی قرآن بخواند و خود او نیز هر ماه یک بار به زیارت آرامگاه شاعر در توس می‌رود.

22. نمود دیگری از مقام معنوی و حسن عاقبت فردوسی روایتی است که فرانسوا کوپه(1842-1908م) در شعر خویش آورده است و بر پایۀ آن تیمور لنگ پس از رسیدن به توس وارد آرامگاه فردوسی می‌شود و نبش قبر می‌کند و با شگفتی درون مزار او چند گل سرخ می‌بیند (رک: حدیدی، 1355: 139). این داستان که نشان دهندۀ طراوت و طهارت روحی فردوسی به اعتقاد پردازندگان آن است، شکفتن گل در تربت فردوسی یادآور این بخش از گزارش نظامی عروضی از دیدار قبر خیام در نیشابور است که «چندان برگ شکوفه بر خاک او ریخته بود که خاک او در زیر گل پنهان شده بود»(نظامی عروضی، 1383: 101).

23. در روایت عامیانۀ دیگری هم باز بیتی بی آزرم- در پاسخ ارتجالی شعرای محمود – به فردوسی نسبت داده شده است (رک: انجوی، همان، 1/35).

 

منابع:
1. آملی ، مولانا اولیا الله. (1348). تاریخ رومیان ، تصحیح منوچهر ستوده، تهران : بنیاد فرهنگ ایران، چاپ اوّل.
2. آیدنلو، سجّاد. (1383). «تأمّلاتی دربارۀ منابع و شیوۀ کار فردوسی» ، نشریۀ دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی تبریز، سال 47، شمارۀ 192، شمارۀ پاییز، صص 85-147.
3. .................. (1386).و «نخستین سند ادبی ارتباط آذربایجان و شاهنامه» ، نارسیده ترنج (بیست مقاله و نقد دربارۀ شاهنامه و ادب حماسی ایران)، با مقدّمۀ جلال خالقی مطلق، اصفهان: نقش مانا، چاپ اوّل، صص 129-152.
4. ................. (1387). «پیشینۀ مکتوب و چند صد سالۀ برخی روایات شفاهی / مردم شاهنامه» ، فرهنگ مردم (ویژه نامۀ شاهنامه) ، سال هفتم، شمارۀ 24و25، شمارۀ بهار، صص 74-83.
5. ............... (1387الف). «پرسشی دربارۀ ضبط و معنای یک بیت از شاهنامه»، گزارش میراث، دورۀ دوّم، سال سوم، شمارۀ 29و30، شمارۀ بهمن و اسفند، صص 5-7.
6. ابن اسفندیار، بهاء الدین محمّد. (بی تا) تاریخ طبرستان، تصحیح عبّاس اقبال، تهران: کلالۀ خاور.
7. ابوالحسنی، علی. (1378)، بوسه بر خاک پی حیدر، تهران: عبرت، چاپ اول.
8. اسلامی ندوشن، محمدعلی. (1374). زندگی و مرگ پهلوانان در شاهنامه، تهران: آثار، چاپ ششم.
9. البنداری، فتح بن علی . (1413ه.ق) الشاهنامه، قارنها بالاصل الفارسی و اکمل ترجمتها فی مواضع و صحّح و علّق علیها و قدّم لها عبدالوهّاب عزام، دار سعاد الصباح، الطبعه الثانیه.
10. امیدسالار، محمود. (1381). «شاهنامه و تعصّب دینی محمود غزنوی»، جستارهای شاهنامه شناسی و مباحث ادبی ، تهران، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، چاپ اوّل، صص261-269.
11. ..................... (1381الف). «دربارۀ بیتی از هجونامۀ فردوسی»، جستارهای شاهنامه شناسی و مباحث ادبی، همان، صص 66-76.
12. انجوی شیرازی، سید ابوالقاسم. (1369). فردوسی نامه، تهران: علمی، چاپ سوم.
13. تاریخ سیستان. (1387). به تصحیح محمد تقی بهار، تهران: معین، چاپ دوم.
14. تقی زاده، سید حسن. (1362). «شاهنامه و فردوسی» ، هزارۀ فردوسی، تهران: دنیای کتاب، چاپ اول، صص 43-135.
15. جنیدی، فریدون. (1387). پیشگفتار بر ویرایش شاهنامه، تهران: بلخ، چاپ اول.
16. حاکم نیشابوری، ابو عبدالله. (1375). تاریخ نیشابور، ترجمۀ محمد بن حسین خلیفۀ نیشابوری. تصحیح محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران: آگه، چاپ اول.
17. حدیدی ، جواد. (1355). «فردوسی در ادبیات فرانسه»، برخورد اندیشه‌ها. تهران، توس، چاپ اول، صص 111-156.
18. خالقی مطلق، جلال، (1376). «دو نامه دربارۀ بدیهه سرایی شفاهی و شاهنامه» ، ایران شناسی، سال نهم ، شمارۀ 1، شمارۀ بهار، صص 38-50.
19. ..................(1380). یادداشت‌های شاهنامه، نیویورک: بنیاد میراث ایران، بخش یکم.
20. ................(1381). «نگاهی به هزار بیت دقیقی و سنجش یا سخن فردوسی»، سخنهای دیرینه، تهران: افکار، چاپ اول، صص 329-406.
21. ................(1385). «نگاهی تازه به زندگی نامۀ فردوسی»، نامۀ ایران باستان، سال ششم، شمارۀ اول و دوم (پیاپی11-12)، صص 3-25.
22. ............... (2009م) . یادداشت‌های شاهنامه، با همکاری محمود امیدسالار و ابوالفضل خطیبی، نیویورک: بنیاد میراث ایران، بخش سوم و چهارم.
23. خورناتسی (خورنی)، موسی. (1380). تاریخ ارمنیان، ترجمه و حواشی ادیک باغداساریان (ا.گرمانیک)، تهران: خود مترجم، چاپ اول.
24. خوسقی ، ابن حسام. (1382). تازیان نامۀ پارسی(خلاصۀ خاوران نامه)، تصحیح حمیدالله مرادی، تهران: مرکز نشر دانشگاهی.
25. دبیرسیاقی، سید محمد. (1376). گلچینی از نامور نامۀ باستان، تهران: علمی و فرهنگی، چاپ اول.
26. ......................(1383). زندگینامۀ فردوسی و سرگذشت شاهنامه، تهران: قطره، چاپ اول.
27. دوستخواه جلیل. (1380). «زمان و زندگی فردوسی و پیوندهای او با همروزگارانش» ، حماسۀ ایران یادمانی از فراسوی هزاره‌ها، تهران: آگه ، چاپ اول، صص 121-140.
28. رستم نامه. (1387). (داستان منظوم مسلمان شدن رستم به دست امام علی (ع) به انضمام معجزنامۀ مولای متقیان)، سراینده: ناشناس، به کوشش سجّاد آیدنلو، تهران: میراث مکتوب، چاپ اول.
29. ریاحی، محمدامین: (1372). سرچشمه‌های فردوسی شناسی، تهران: مؤسسۀ مطالعات و تحقیقات فرهنگی (پژوهشگاه)، چاپ اول.
30. ..............(1375). فردوسی، تهران: طرح نو، چاپ اول.
31. سرکاراتی، بهمن. (1378). «رستم یک شخصیت تاریخی یا اسطوره ای؟» سایه‌های شکار شده ، تهران: چاپ اول، صص 27-50.
32. سیدی، مهدی. (1371). سرایندۀ کاخ نظم بلند (پنج گفتار در زمان و زندگی فردوسی)، مشهد: آستان قدس رضوی، چاپ اول.
33. صفا، ذبیح الله.  (1363). حماسه سرایی در ایران، تهران: امیرکبیر، چاپ چهارم.
34. طوسی، محمد بن محمود. (1382). عجایب المخلوقات و غرایب الموجودات، به اهتمام منوچهر ستوده، تهران: علمی و فرهنگی، چاپ دوم.
35. عطار نیشابوری، فریدالدین. (1386). اسرارنامه، تصحیح محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران: سخن، چاپ دوم.
36. علوی طوسی، محمدبن رضا (1353). معجم شاهنامه، تصحیح حسین خدیوجم، تهران: بنیاد فرهنگ ایران، چاپ اول.
37. فانی، کامران. (1381). «مروری بر تاریخ و گرایشهای اسطوره شناسی در ایران» (گفت و گو.) ، کتاب ماه هنر، شمارۀ 51و 52. آذر و دی . صص 14-23.
38. فردوسی، ابوالقاسم. (1368). شاهنامه. تصحیح جلال خالقی مطلق، تهران: روزبهان، دفتر یکم.
39. ...............(1371). شاهنامه، تصحیح جلال خالقی مطلق، کالیفرنیا و نیویورک: بنیاد میراث ایران، دفتر سوم.
40. .................(1375). شاهنامه ، تصحیح جلال خالقی مطلق، کالیفرنیا و نیویورک: بنیاد میراث ایران، دفتر پنجم.
41. ................. (1384). شاهنامه تصحیح جلال خالقی مطلق با همکاری محمود امیدسالار، نیوریورک: بنیاد میراث ایران، دفتر ششم.
42. ...................(1384الف). شاهنامه (چاپ عکسی از روی نسخه خطّی کتابخانۀ بریتانیا به شمارۀ Add 21,103 مشهور به شاهنامۀ لندن)، نسخه برگردانان: ایرج افشار و محمود امیدسالار، تهران: طلایه، چاپ اول.
43. ................. (1386). شاهنامه، تصحیح جلال خالقی مطلق با همکاری ابوالفضل خطیبی، نیویورک: بنیاد میراث ایران، دفتر هفتم.
44. ................... (1386الف). شاهنامه، تصحیح جلال خالقی مطلق، نیویورک: بنیاد میراث ایران، دفتر هشتم.
45. ................. (1386ب). شاهنامه، توضیح واژه‌ها و معنای ابیات: کاظم برگ نیسی، تهران: فکر روز، جلد اول، چاپ دوم ، ویراست نخست.
46. فروزانفر، بدیع الزمان(1386). دربارۀ تاریخ ادبیات ایران(تقریرات استاد بدیع الزمان فروزانفر در شعبۀ زبان و ادبیات فارسی دانشکدۀ ادبیات دانشگاه تهران"، 1320تا 1322ش)، تندنویسی، مقدمه و حواشی... تهران: خجسته، چاپ اول.
47. قزوینی، زکریا محمد بن محمود (1373) آثار البلاد و اخبار العباد، ترجمه با اضافات از جهانگیر میرزا قاجار، به تصحیح و تکمیل میرهاشم محدّث، تهران: امیرکبیر، چاپ اول.
48. کزازی ، میرجلال الدین (1379). نامۀ باستان، تهران: سمت ، ج1 ، چاپ اول.
49.  ................... (1384). نامۀ باستان، تهران: سمت ، ج6، چاپ اول.
50. .................... (1386).نامۀ باستان، تهران: سمت، ج 8، چاپ اول.
51. مالمیر، تیمور وهادی دهقان یزدلی (1386). «ساختار زندگی و شخصیت فردوسی در مجموعۀ فردوسی نامه» ، مجلۀ دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی مشهد، سال چهل، شمارۀ اول (پیاپی 156). شمارۀ بهار، صص 141-152.
52. متینی، جلال. (1357). «فردوسی در‌هاله ای از افسانه‌ها» شاهنامه شناسی ، تهران: بنیاد شاهنامه، چاپ اول، صص 121-151.
53. مجتبایی، فتح الله (1363). «چند نکتۀ دیگر دربارۀ ابیاتی از شاهنامه، آینده، سال نهم، شمارۀ 8 و9 آبان و آذر، صص 602-612.
54. محیط طباطبایی، محمد. (1369) «نام فردوسی چه بوده؟»، فردوسی و شاهنامه، تهران، امیرکبیر، چاپ اول، صص 15-28.
55. مهدوی دامغانی، احمد. (1381). «مذهب فردوسی» ، حاصل اوقات، به اهتمام دکتر سیدعلی محمد سجادی، تهران: سروش ، چاپ اول، صص 57-594.
56. مینوی، مجتبی. (1372) فردوسی و شعر او، تهران: توس، چاپ سوم.
57. نظامی عروضی . (1383). چهار  مقاله، تصحیح علامه قزوینی، به اهتمام دکتر محمد معین، تهران: جامی، چاپ پنجم.
58. نوریان، مهدی، (1371). «آفرین فردوسی از زبانم پیشینیان» ، هستی، شمارۀ اسفند، صص 131-164.
59. هفت لشکر، (1377). (طومار جامع نقالان)، تصحیح مهدی مداینی و مهران افشاری، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی مطالعات فرهنگی چاپ اول.
60. یا حقی، محمد جعفر(1387). «ذیل سرچشمه‌ها»، فصلنامۀ باژ، سال اول، شماره اول، بهار، صص 53-68.


61. Khaleghi Motlagh. Jalal. (1999). ((Ferdowsi)). Encyclopeadia Iranica. Edited by Ehsan Yarshater. New York. Vol 9. pp. 514-523.
62. ………………….. (1999a). ((Haiw-nama)). Iranica. Ibid pp. 523-524.
63. Shapur Shahbazi, A. (1991). Ferdowsi (A Critical Biography), Costa Mesa, California, U.S.A. Mazda Publishers.
64. Tafazzoli. Ahmad. (1996). ((Dehqan)). Iranica. Voll7. pp. 223-235.

 

دیدگاه‌ها   

+4 #2 Guest 1391-08-19 10:58
سيّد حسن تقي‌زاده: قبر فردوسي در باغ خودش داخل دروازة رزان طوس بود و از وفات شاعر تا صد سال قبل كه فريزر انگليسي قبر را ديده معروف و معمور بود. نظامي عروضي در صد سال بعد از وفات شاعر و قاضي نورالله شوشتري در 600 بعد از وفات وي و فريزر در هشتصد سال بعد از وفات قبر را زيارت كرده‌اند. لكن در قرن اخير كه غفلت و انحطاط امور اجتماعي ما را استيلا كرد قبر فردوسي نيز ناپديد شد و اينك جناب پرفسور هرتزفلد برحسب تحقيقات دقيقه به‌طور قطعي محل قبر را معين كرده‌اند.
نقل قول کردن
+4 #1 Guest 1391-08-19 10:57
سيّد حسن تقي‌زاده: عظمت مقام فردوسي نه‌چندان است كه محتاج به ذكر و شرح باشد و لهذا من هم داخل اين موضوع نمي‌شوم چه تا زبان فارسي و ايرانيّت در دنيا باقي است وي يكي از مؤسّسين بزرگ اين بنا و ركن ركين آن شمرده خواهد شد. فردوسي براي ايران همان مقام را دارد كه هومر شاعر يوناني براي يونان قديم، هوراس براي روم، شكسپير براي انگليس، گوته براي آلمان، ويكتور هوگو و امثال او براي فرانسه، پوشكين براي روسيّه و امرؤالقيس و متنبي براي ملت عرب. او يك كاخ بلندي جاوداني براي بناي ملّيت‌ ما برافراشت كه به قول خود از باد و باران گزند نيابد و عمرها بر آن بگذرد و خراب نشود.
نقل قول کردن

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه